انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کاوش تپه بلوچ؛ مستندی که نشد! (بخش یک)

پیش زمینه

سال ۸۹ خورشیدی سال نبود، بازی بخت و اقبال بود. ما (من و همسرم لیلا پاپلی یزدی) در آستانۀ  سال نو به زادگاه من، نیشابور، ارسال شده بودیم، بی هیچ اختیار و حق انتخابی. من پس از دقیقا بیست سال (۶۹ تا ۸۹) دوباره به زادگاهم رانده شده بودم. شهر برایم غریب نبود. اکثر خیابان‌ها و کوچه پس کوچه‌ها را می شناختم. با گویش محلی‌شان خصوصا، با ادای حروف حلقیِ تاکیدی آن گویش، بزرگ شده بودم. این صفت آنطوری در من نمود داشت که هر کجای ایران، لب به سخن می‌گشودم و ناشناس بودم، اول سئوال طرف مقابل این بود: «اهل شوشتر و شمال خوزستان و اینجاها، هستی؟» می‌خندیدم و پاسخ می‌دادم: «چشم‌های بادامی‌ام را نمی‌بینی؟» ادامهٔ گفتگو: «آها از ترکمن‌های گرگان و گنبد هستی؟» گفتگو ادامه پیدا می‌کرد. بعد که خودم را معرفی می‌کردم: «عمران گاراژیان هستم». باز سئوالات ادامه پیدا می‌کرد: «ببخشید می‌پرسم، از هم‌وطنان ارمنی هستید؟» بازهم می‌خندیدم. «نه بابا متولد و بزرگ شدهٔ نیشابور هستم و …». حالا پس از بیست سالِ آزگار به زادگاهم بازگردانده شده بودم. بخت را قبول نداشتم و ندارم: با هر توان و انرژی که پیش بروی روزگار پیش می‌رود.

مهرماه ۱۳۸۹ با آغاز سال تحصیلی که مجتمع آموزش عالی نیشابور تازه اولین ورودی کارشناسی باستان‌شناسی را گرفته بود، تدریس‌مان را در آن مجتمع آغاز کردیم. تا به نیمسال دوم تحصیلی برسد، به ظاهر مشکلی نبود. خب البته گل و بلبل هم نبود. مثلا اجاره خانه‌های ما به تعویق می‌افتاد چون هر چند ماه یکبار، حقوق دریافت می‌کردیم.[۱] من به رو نمی‌دیدم از خویشان پول قرض و به صاحب خانه بدهم. تازه هر ماه که نمی شد این کار را کرد. پیش خودِ صاحب خانه می‌رفتم و فرصت می‌گرفتم. او هم با اینکه بازاری بود، می‌پذیرفت بی هیچ چشم داشتی (!). خلاصه مجتمع آموزش عالی، تازه در رشتهٔ ما کارشناسی گرفته بود. در عین حالی که با به‌ کار گرفتنِ ما می‌خواست نشان دهد که سطح را بالا برده، همه تلاشش را می‌کرد تا آخرین ورودی کاردانی باستان‌شناسی را به طور آبرومندی در نیمه اول سال نود، فارغ کند. برای این مهم، گذراندن واحدهای عملی کاوش که یک نیمسال است ضروری بود و آن را به ما سپرد.

یادم نمی‌رود، وارد دفتر معاون آموزشی مجتمع شدم تا درباره واحدهای عملی تصمیم‌های نهایی را بگیریم. آقای دکتر  فرمودند«خب در همان شهرک فیروزه[۲]  کار کنید». آقای دکتر[۳] مثل من، بومی بودند و زبانِ هم را بیشتر از حد متعارف، می‌فهمیدیم. نگاهی کردم و گفتم «آقای دکتر دوتا بنّا متر روی کار همدیگر نمی‌اندزند. چطور انتظار دارید من روی محوطه‌ای کاوش کنم که همکارم آنجا کار می کرده». آقای دکتر بلافاصله تغییر موضع داده و پرسیدند «خب، پس می‌خواهید چکار کنید؟» رسمی تر از پیش ادامه دادند: « پیشنهاد شما چیست؟» گفتم « ساده است این همه محوطهٔ کاوش نشده در معرض تخریب در این شهرستان هست. در تپه بلوچ کاوش آموزشی آخرین ورودی کاردانی را آموزش می‌دهم». ادامه دادم «البته روش های کاوش ما [بخوانید مستندسازی] با همکاران فرق می‌کند مثلا ما همه مراحل کاوش را لازم است فیلم بگیریم و اگر دانشگاه حمایت کند، فیلم را به صورت فیلم مستند آموزشی به اسم دانشگاه منتشر می کنیم»[۴].

موضوع نزد ما البته به همین سادگی شروع نشده بود: در طول دهه ۹۰ میلادی یان هادر [۵]باستان شناس بریتانیایی که در محوطه‌ باستانی و مشهور[۶] چاتل هویک[۷] ترکیه کاوش میدانی را انجام داده بود ( ۹۹- ۱۹۹۵ م. ) و ادعاهای زیادی را در مورد تحول روش میدانی، در محافل باستان‌شناسی دنیا سر زبان‌ها انداخته بود. از جمله‌ این ادعاها که نمی‌دانم چقدر اجرا شد، تهیه‌ فیلم از مراحل کاوش بود (هادر، ۲۰۰۷). این مباحث را پیگیری می‌کردیم و در موردش بحث و بررسی و ارزیابی نظری کرده بودیم. از نظر من که آن سال‌ها، بیش از مشارکت در کاوش‌های باستان شناختی یک دهه تجربه در رده‌های مختلف داشتم، این شکل از مستندسازی خیلی جذاب و کاربردی می نمود. حالا چرا؟ به سبب اینکه گرچه ما مرتب همزمان با کاوش یادداشت برداری می‌کردیم و می‌کنیم. حتی در کاوش‌های مختلف قبل از این تاریخ، در هیئت‌های کاوش‌مان، پستی داشتیم که به آن «ملا بنویس»[۸] می‌گفتیم. اما نوشته با فیلم خیلی فرق داشت. فیلم اگر از زاویه مناسب و با نور کافی گرفته می‌شد بی واسطه تمام جزئیات هنگام کاوش را نشان می‌داد و می‌توانستی پس از کاوش سر فرصت چندین و چند صحنه را بازبینی و گزارش را بازنگری کنی. مشاهده مکرر را فیلم می‌تواند ممکن سازد که در تجربه‌های یکطرفه[۹]  بسیار مهم هستند. نه تنها گزارش، بلکه برداشت و شناخت از موقعیت و آثار سرجا و نسبت‌های شان قابل تجزیه و تحلیل چند باره کند.

تهیه‌ گزارش مکتوب، عکاسی و تهیه فیلم از کاوش، ریشه در یک واقعیت دارد. آن واقعیت، تجربه تکرار نشدنیِ کاوش بود و هست. من از جمله کسانی بودم که فکر می‌کردم (هنوز هم فکر می کنم) کاوش در عمل تجربه تکرار ناپذیری است چرا که نسبت‌های اجرا در محل کاوش که ما به آن بافت [۱۰]می گوییم، سده‌ها و گاه هزاران سال پیش شکل گرفته، سپس حداقل از دسترس انسان دور بوده و هنگام کاوش که دوباره به آن مناسبات و چیدمان، دست پیدا می‌کنی، فقط یک بار قابل مشاهده و مستندسازی است. این واقعیت، ساده هم هست. چون تقریبا ممکن نیست بتوانی به گذشته برگردی و چیزها و نهشته‌ها را سرجای خودش برگردانی. به این سبب تهیه فیلم دقیق بصورت مستند، از نظر من در کاوش‌های باستان‌شناسی بسیار مهم و کاربردی است. با این فلسفه و توجیه نظری، بطور بلند پروازانه‌ای تصمیم گرفتیم در کاوش تپه بلوچ از همه مراحل کار و کاوش، فیلم تهیه کنیم. چه شد که پای فیلم مستند به میان آمد؟

 

چرا فیلم مستند؟

موضوع بسیار ساده و اجرایی بود و ربطی به رویکرد نظری و پیشنهاد روزآمد و آوانگارد ما نداشت. اشاره کردم که من بومی بودم و چم و خم آوا و میمیک صورت، کنایه و ایما و اشاره و استعاره را می‌دانستم و از همه راه‌های ارتباط بیانی، بهره می بردم. با این حال همین من با این مشخصات و مختصات، نمی‌توانستم تهیه فیلم از مراحل کاوش را نزد مسئولان مجتمع آموزش عالی که به آنجا ارسال شده بودم، توجیه کنم. در نتیجه ما (من و لیلا پاپلی) تبادل نظر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که مطرح کردنِ تهیه فیلم‌های آموزشی و فیلم مستند از کاوش، برای متخصصانی بیرون از زمینه تخصصی ما توجیه پذیرتر و قابل درک‌تر خواهد بود. در نتیجه موضوع فیلم مستند را مطرح کردم. همچنین به طور بیش از اندازه صادقانه‌ای، فکر می کردم هرآنچه قول دادی، می‌باید عمل کنی(!). در کنار این موضوع چند مسئلهٔ دیگر هم بود که ای کاش کسی آن سال‌ها به ما گفته بود. به قول معروف و به نقل از مرحوم مادر بزرگم «هرچند که دانایی بازهم پرسا باش!». مسائلی که می‌بایست پرسا می‌بودیم، این‌ها بودند:

  • مسئله اول: هیچ کس نگفت که با یک دست، چند تا هندوانه نمی توان برداشت. به نظرم گسست، تجربه زندگیِ نسل من است. اکثریتی در نسل من، شغل پدران و نیاکانشان( در مورد من کشاورزی بود) را ادامه ندادند. این موجب می‌شد که از طریق آموزش‌های سنتی خانوادگی که ما در آن مناسبات بار آمده بودیم، میراث حرفه‌ای نداشته باشیم. در نتیجه در زمینه تخصصی‌مان، مستقل از خانواده‌های‌مان، بی‌پیشینه باشیم چون راه دیگری [تازه ای] را رفته بودیم. همچنین ارتباطمان با دانشگاهی که تحصیل کرده بودیم نیز قطع شده بود. با استادانی هم که ارتباط داشتیم[۱۱]، نسبت به ما که بسی ادعای روزآمدی داشتیم، راهنمایی تقریبا معنی پیدا نمی‌کرد. چون به موضوعاتی مانند تهیه فیلم از کاوش که می‌پرداختیم آنان نظر و تجربه‌ای نداشتند. البته و بی‌تعارف، همکاران‌مان در داخل ایران را هم قبول نداشتیم تا از ایشان راهنمایی و مشاوره‌ای بگیریم. با این شرایط زمینه‌ای، هنگامی که آموزش دانشجویان کاردانی را قبول کردیم، نه تنها آن را جدی‌تر از آموزش‌های عملی حتی کارشناسی گرفتیم بلکه چندین کار موازی در درون آن باز کرده و توسعه دادیم که نه متناسب با آن کار بود و نه متناسب با آن فضای کاری و ظرفیت‌هایش. به نظرم فیلم مستند، کاوش معاصر در دو محل و آموزش کاوش گذشته دور در بلوچ، کلاس‌های آموزشی همراه با کار میدانی که عصرها برگزار می‌شد٬ همزمان فشارهای تازه وارد بودن ما در منطقه و مجتمع آموزش عالی یاد شده از این جمله توسعه‌های جنبی بودند که ظرفیت‌شان با هم وجود نداشت. البته فیلم مستند یکی از تلفات چنین استراتژی خطایی شد. حالا که فکر می کنم، کاش کسی پیدا شده بود پیشنهاد می‌کرد که با یک دست تنها می‌توان یک هندوانه برداشت و این مجتمع و این مقطع تحصیلی را، برای این مجموعه کارها، اشتباه گرفته‌اید. برای آموزشی اینچنین که اصولا یک نفر از هیئت علمی در همه جای ایران، اداره می کرد ما دو نفر هیئت علمی بودیم. نفر سومی را هم وارد کردیم (خانم دکتر مریم دژم‌خوی) و تعداد قابل توجه همکاران دیگر از کارشناس ارشد هم رشته گرفته، تا مستند ساز و گروه فیلم برداری. واقعاً کسی نبود، هیچ کس(!) که بگوید «دور و بر را نگاه کن، اینجا ظرفیت این همه را ندارد».
  • مسئلۀ دوم: مجتمع آموزش عالی نیشابور نیز برنامه مشخص و بودجه خیلی معینی برای این کار نداشت یا من اطلاع نداشتم، گروه آموزشی می‌گفت این کار٬ آموزشی است باید تامین اعتبار کنند. ما هم عرصه را باز دیده بودیم، بدون شناختی روزآمد، می تاختیم. البته این گونه رفتارها در سال‌های اوایل دهۀ ۹۰ خورشیدی باب روز بود.
  • مسئلۀ سوم: ما می‌دانستیم فیلم مستند، فیلم‌نامه ندارد ولی کسی به ما نگفته بود ( خوب شاید چون نپرسیده بودیم) که به جای فیلم‌نامه چه می‌خواهد. در نتیجه با جستجوی اندک و تبادل نظر با همدیگر تصمیم گرفتیم برنامه کاری مشخصی را به صورت همسان هم برنامه فیلمنامه و هم برنامه کلی کاوش آموزشی در نظر بگیریم. در این مورد البته به تجربه‌های هنری گروه مستندساز نیز متکی بودیم، که در ادامه خواهم گفت چه شد و آنان در چه حدی در زمینه تخصصی و کاری ما اطلاعات داشتند.

Reference

Hodder, Ian (ed) (2007) Excavating Çatalhöyük : South, North and KOPAL area reports from the 1995-99 seasons, McDonald Institute for Archaeological Research.; Çatalhöyük Research Trust.; British Institute of Archaeology at Ankara, Cambridge.

 

[۱] بعدها فهمیدم قرارداد کار مشخص بوده نه پیمانی یکساله هیئت علمی، برای همین، چند ماه یکبار پرداخت می شده است.

[۲] این اسم یک محوطه‌ی باستانی عصر مفرغ در شمال غرب شهر نیشابور است که بطور تصادفی هنگام خاکبرداری برای ساخت مجتمع ساختمانی به همین نام شناسایی و سپس بوسیله دانشگاه نیشابور سال ها کاوش شد

[۳] دکتر محمود سخائی دانش آموخته رشته فیزیک و پیشتر هیئت علمی دانشگاه بیرجند در خراسان جنوبی بودند که به مجتمع آموزش عالی نیشابور منتقل و ابتدا معاون آموزشی سپس رئیس مجتمع شد.

[۴] حالا فکر می کنم اگر آن سال این کار را کرده بودیم، چقدر برای سال های کرونا خوب و کاربردی بود ولی زهی خیال باطل!

[۵] Ian Hodder

[۶] چاتال هویوک و تپه بلوچ هم دوره و هردو محوطه دارای آثار نوسنگی ( روستاهای اولیه هزاره هفتم تا پنجم پیش از میلاد) و قابل مقایسه هستند.

[۷] Çatalhöyük

[۸] در طول سال های ۸۵ تا ۹۰ تقریبا همه جا این پست را داشتیم. ملابنویس از دانشجویان مقاطع پایه و فردی تند دست در نوشتن بود که دست به سیاه و سفید نمی زد کارش این بود که کنار محل کاوش می نشت و هرچه کسی که کاوش می کرد می گفت تند و در لحظه می نوشت. این کار محاسن بسیار زیادی دارد که مجال توضیح ان اینجا نیست.

[۹] تجربه در علوم تکرار پذیر است. تجربه یک طرفه تجربه ای است که صرفا یکبار فرصت انجام آن هست. پس از به هم خوردن شرایط زمانی- مکانی و بافتی امکان تکرار آن وجود ندارد.

[۱۰] Context

[۱۱] برای مثال مرحوم دکتر حسن طلایی، استاد گروه باستان‌شناسی دانشگاه تهران، به بازدید کاوش آمد یکی دو روز هم با ما در میدان سپری کرد اما چنانکه بخاطر دارم بیشتر در مورد روش های کاوش و یافته ها بحث و تبادل نظر می کردیم.