انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چه کسی رومینا را کشت؟

ساختارهایی که امکان و شرایط قتل بی‌رحمانه یک دختر‌بچه سیزده ساله را به دست کسی که نامیدن او با عنوان «پدر»، به خودی خود توهینی به همه ارزش‌های خانوادگی و اخلاقی جامعه ما و کل بشریت است، شاید همان درختی باشد که جنگلی را پنهان می‌کند. امروز چنین اخباری کمتر پنهان می‌مانند، یا دست‌کم نه به اندازه‌ای که تا چند سال پیش و این دست‌کم یکی از فواید جامعه رسانه‌ای و اطلاعاتی شده است. امروز نیز، رسانه‌ای شدن خبرها، وجود عکس‌ها یا شواهدی که اینجا و آنجا می‌توان با دوربین یا خبرنگار یا حتی یک فرد آماتور و وبگاه و شبکه‌ای اجتماعی، به دست آورد، است که این قتل را در مرکز توجه بسیاری از افراد قرار داده و محکومیت‌های زبانی بسیاری را می‌خوانیم که بدون آنکه کوچک‌ترین تحلیل یا راه‌حلی درباره موضوع بدهند، صرفا تلاش دارند عذاب وجدان خود را آرام کرده یا وانمود کنند که اصولا وجدانی دارند که عذاب می‌کشد و باید آرامش کرد.

اما واقعیت آن است که این قتل در پهنه‌ای اتفاق می‌افتد که به‌رغم همه ادعاهای کاذبش، در سطح پایینی از لحاظ رشد اخلاقی قرار دارد و فشارهای اقتصادی و اجتماعی دایما در حال تخریب بیشتر آن و کشاندنش به سوی پرتگاه سقوط کامل است. جایی که اگر موضوع پول و قدرت در کار نباشد سایر موضوع‌ها در درجه آخر اهمیت قرار می‌گیرند. از این رو جریحه‌دار شدن جامعه و گروهی از مسوولان در این مورد را باید به هر صورت به فال نیک گرفت. ما در جامعه‌ای کاملا مردسالار و کاملا زن‌ستیز زندگی می‌کنیم. جامعه‌ای که زنان و کودکانش ناچارند برای حتی یک زندگی حقیرانه و بقای خود در برابر خشونت‌‌های به اصطلاح «ناموسی» کسانی که باید از نامیدن خود نه عنوان مرد بلکه به عنوان «انسان» شرم داشته باشند، با چنگ و دندان از خود دفاع کنند.

جامعه‌ای که در حقیقت در آن بسیاری از مردان افتخار می‌کنند چیزی با عنوان کاذب «غرور و شرف مردانه» دارند؛ «شرف»ی که در واقع چیزی نیست جز یک حس تصاحب مالکانه بر جان و زندگی دیگرانی که از بد روزگار به زیر دست آنها افتاده‌اند. این «مردان» درنهایت بازمانده‌هایی از دوران جاهلیت هستند و براساس سنت‌هایی عمل می‌کنند منسوخ و بی‌پایه و غیرقانونی. اما باز هم جامعه آن‌قدر شلخته و بی‌مسوولیت است که هنوز نتوانسته جلوی آنها را بگیرد. همه می‌دانند، همه می‌دانیم که هر روز در گوشه و کنار جامعه ما چه تعداد از این به اصطلاح «قتل‌های ناموسی» اتفاق می‌افتد. همیشه برادری، پدری، همسری و حتی پسری هست که «خونش به جوش بیاید» و اینکه به «مال» او دست‌درازی شده را برنتابد و به جای قانون وارد کار شود: دست به اسلحه ببرد و یک یا چند نفر را بکشد و حتی با بی‌رحمی بکشد و اینجاست که همه ما در قتل این انسان‌های بی‌گناه شریک خواهیم بود اگر واکنشی از خود نشان ندهیم. رومینا را «پدر»ی که شایسته این اسم نیست نکشت، ما با بی‌عملی خود در برابر شکلی از جنایت قبیله‌ای جاهلی که سال‌هاست همه می‌دانیم در گوشه و کنار کشور وجود دارد، کشتیم.

و البته این به هیچ رو خاص کشور ما نیست، هر اندازه در کشورهای عقب‌افتاده و درگیر با بدبختی، فقر و اعتیاد و بی‌خانمانی و جنگ و تنش‌های قومی و بی‌سوادی رسانه‌ای بی‌سروسامانی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فساد بیشتر جست‌وجو کنیم، موارد بیشتری را می‌یابیم. کافی است نگاهی به کشورهای همسایه خود در پاکستان، هندوستان، افعانستان، ترکیه و عراق بیندازیم و حتی دورتر، این امر ربطی به مذهب نیز ندارد، زیرا در شرایط عقب‌ماندگی فرهنگی در امریکای‌لاتین و آسیا و آفریقا در همه مذاهب، می‌توان نمونه‌های بی‌شماری برایش یافت. بگذریم که مردسالاری و زن‌ستیزی در کشورهای توسعه‌یافته در سطح بسیار گسترده‌تری برای نمونه در برده‌داری جدید و کشتارهای گسترده فرودستان و مردمان بیچاره جهان از یمن تا غزه، از افعانستان تا امریکای مرکزی، بیشترین و بی‌رحمانه‌ترین جنایات را علیه زنان و کودکان مرتکب می‌شوند اما در آن کشورها دست‌کم فضای آزاد سیاسی و روزنامه‌نگاران و رسانه‌ها و نهادهای مردمی‌ آزادی هم هستند که جان برکف، به مبارزه با این جنایات بروند، اما در جهان سوم اغلب چنین نهادهایی را نداریم. تمام تحقیقات بر پدیده جنگ در جهان امروز نشان می‌دهد که استفاده از تجاوز جنسی به زنان و کودکان، به صورت گسترده و سیستماتیک در جهان افزایش یافته است و خوب می‌دانیم که این شرایط جنگ‌های قومی و قبیله‌ای و منطقه‌ای را چه کسانی با چه اهداف اقتصادی به راه می‌اندازند و بر آتش آن می‌دمند. بی‌رحمی به ساختار عمومی خشونت در جهان امروز تبدیل شده است.

اما از همه اینها که بگذریم در کشور خود ما نیز این پدیده نه جدید است و نه کم‌نظیر، نگاهی به ویژه به مناطق حاشیه‌ای ایران در غرب و شرق و جنوب و به مناطق فقیرنشین درون شهرهای دیگر بیندازیم تا ببینیم که تعدادی از این قتل‌ها هر روز در قالب «خودکشی» از چشم‌ها پنهان شده و با سکوت و همراهی مردم محل به سادگی از کنار آنها رد می‌شوند. تعداد زیادی دیگر از جنایاتی از همین دست از خشونت و تعرض‌های خانوادگی، فروش اعضای بدن تا فروش خود آدم‌ها در جریان هستند که این هم پدیده جدیدی در جهان سوم نیست. بنابراین باید چاره‌ای اندیشید. همیشه حتی در بدترین شرایط چاره‌ای هست؛ سه راه‌حل اساسی، پیشنهاد و نتیجه‌گیری ما است:

اولا، مبارزه جدی با سنت‌های غلط و نشان دادن غیردینی و ضداسلامی بودن آنها در جامعه ما است و اصولا جا انداختن این تفکر است که چون چیزی «سنت» شد، بنابراین قابل دفاع و توجیه نیست. اگر چنین بود اسلام اصولا نمی‌توانست با بدترین سنت‌های جاهلیت مقابله کند، بنابراین لازم است که مصلحان و صاحبان قدرت معنوی در کشور در این زمینه اقداماتی جدی به عمل بیاورند که سنت‌های غلط از جمله همین سنتی که به نادرست «دفاع از ناموس» نام گرفته و در حقیقت بدترین نوع بی‌رحمی و جنایت و در معنایی ریشه‌ای و درست کلمه بدترین «بی‌ناموسی» است، افشا شود.

ثانیا، بازاندیشی کاملی در نظام قانونی است که این امکان را فراهم کند که سخت‌ترین مجازات ممکن برای هر کسی که دست به کشتن زن یا کودکی، یا جنایاتی از این دست (برای مثال اسیدپاشی) بزند را فراهم کند. اینکه این مجازات چه باشد بحث دیگری است. در اینجا بحث ما همان‌گونه که بارها مطرح کرده‌ایم آن است که نظام قانونی در هر کشوری که خود را یک سیستم قانونی می‌نامد، نمی‌تواند و نباید راه را بر نظام‌های سنتی فرسوده و بی‌رحمانه قبیله‌ای و متعصبانه باز بگذارد چون در این صورت تخریب شده و هیچ کسی امنیتی نخواهد داشت. دولت به مثابه نماینده مردم، با تمام ضعف‌هایی که این نمایندگی می‌تواند داشته باشد، وظیفه دارد عوامل این‌گونه قتل‌های بی‌رحمانه را که تمام موارد تشدیدکننده را در خود دارند (عمدی و برنامه‌ریزی شده بودن، کودک بودن مقتول، بی‌رحمی در کشتار) به انجام برساند. «پدر» بودن بیولوژیک و خانوادگی در جامعه‌ای معنا دارد که اخلاقی نیز این جایگاه مهم را همراهی کند. بنابراین «اشد مجازات» در این پرونده ضروری به نظر می‌رسد. اما به دلیل آنکه این مورد، موردی است که به دلیل قوانین قصاص اشد مجازات در سطح پایینی قرار دارد، جای آن هست که بالاترین نهادهای دینی و قانونی دخالت کرده و تصمیمی بگیرند که بتواند تبدیل به یک رویه قانونی و اخلاقی و دینی شود و از این جنایات جلوگیری کند.

و ثالثا، بالا بردن سطح دموکراسی و فضای باز سیاسی به ویژه در مطبوعات و رسانه‌ها این حُسن را خواهد داشت که چنین جنایاتی نتوانند به سادگی اتفاق بیفتند. تنها از طریق گسترش دموکراسی فرهنگی و بالا بردن سواد رسانه‌ای ممکن است. تا از این‌گونه قتل‌های فجیع و به صورتی عام‌تر از خشونت خانوادگی که متاسفانه ابعاد هولناکی دارد، جلوگیری کند. کاری کنیم که هر برادر و همسر و پدر و پسری که بخواهد دست خود را به خون کودک و زنی بی‌گناه بیالاید آدم ترسو و بزدلی بوده و از «حرف مردم» می‌هراسد، بیشتر از آن حرف‌ها از قانون بهراسد و محیط اجتماعی‌اش به صورتی باشد که «قاتل بودن» بدترین بی‌آبرویی باشد که بتواند زندگی‌اش را نابود کند و از این رو دست به چنین جنایت‌هایی نزند.

روزنامه اعتماد ۱۱ خرداد ۱۳۹۹