پیری،جوانی،جاودانگی : بزرگ آقای دیوانسالار
سریال شهرزاد برگرفته از داستان کهن هزار و یک شب، در شخصیت های مهم داستان زوایای عمیقی از روابط اجتماعی، سیاسی و تاریخی این سرزمین را به تصویر می کشد. از همین رو، در چند یادداشت مجزا و هر یک با محوریت یکی از شخصیت های داستان، لایه های معنایی این سریال پرمخاطب مورد بازکاوی قرار می گیرد.
محوریت شخصیت بزرگ آقای دیوانسالار می تواند دوگانه ی پیر و جوان را در روند داستان به خوبی به تصویر کشد.چشم انداز، تجربه، موفقیت و شکست از این دو منظر بسیار متفاوت است. این تضاد دیدگاه در کلاف ثروت و طبقه ی اجتماعی به پیچیدگی معضل می افزاید و جنسیت زنانه تبدیل به دستانی می شود که می تواند این کلاف را بگشاید یا کورتر کند.
بزرگ آقای دیوان سالار در نقش پیر این داستان که ثروت و قدرتی به انباشت کلان و با پرداخت هزینه های فراوان به دست آورده، به عنوان پردازنده ی اصلی این درام ظاهر می شود.
چنان که در قسمت پنجم فصل اول، در سکانسی، سوال مخاطب را شهرزاد از او می پرسد: «چرا من؟» و او پاسخ می دهد:«من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست. تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی!»
روابط قدرت و ثروت که به اندازه ی تاریخ اقتصاد و حکومت بر محور قداره کشی مردانه می چرخد و در شکل انباشت چه ثروت، چه کالا و چه زن، مردانگی را نمایان می سازد، همیشه با پشت صحنه ی هایی از پشتوانه ی عاطفی در امر زنانه گره خورده است. اما در خاندان دیوان سالار، زوال چه نقش سنتی زن در بازتولید فرزندان دیوان سالار، و چه مدرن در زنی مدبر و تحصیل کرده، خاندان دیوان سالار را به چالشی اساسی نزدیک می کند.
بزرگ آقای دیوان سالار، ثروت و قدرتی را در دست دارد که اگر نتواند آن را درست منتقل کند، همان تاریخچه ی هویتی اش نیز از بین خواهد رفت. هزینه ی از دست دادن زن و فرزندان به چه ارزشی می تواند دوباره احیاء شود، جز امر تاریخی که جاودانگی را نشانه می گیرد، یعنی بقا در تاریخ؟! و این چگونه ممکن است با دختری که به طور طبیعی از این امر محروم است و پسر برادری که نتوانسته راه، مسیر و جایگاه دیوانسالاری را درک کند و موفقیتی در خور رضایت بزرگ دیوان سالار کسب نماید؟!
بزرگ آقای دیوان سالار در رقابتی پایان ناپذیر، با سایر رقیبان چون خاندان شروانی ها، بهبودی ها و… در بازی قدرت و ثروت در جدال است. بازی هایی از سیاست که به محض ورود دیگر خروجی در آن نیست و چون شطرنج و یا هر بازی دیگر باید پیش رفت. چرا که برد و باخت در آن ابتدایی ترین توانایی انسان، که در ورود به زندگی اجتماعی در کودکی فراگرفته شده است را به زیر سوال می برد. بازنده ها و برنده ها در بازی، جایگاه های تعریف شده ای را در امر زندگی اجتماعی به خود می گرفتند. و اصول اخلاقی چون بخشیدن، چشم پوشی، قناعت در هیچ کجای معادلات قدرت نمی توان یافت. چرا که اینها احتیاج به باوری بر وجود ارتباط و اراده ای رقم زننده، غیر از اراده ی خدای گونه ای خاندان ها دارد.
حال، بزرگ آقای دیوان سالار، به عنوان تاجر بزرگ در بازار قدرت، خوب دریافته که برند خانوادگی ابتدا در کالای کودک و افرادی که این نام به شکل بیولوژیکی به آنها تعلق می گیرد باید به کیفیت بالا تولید شود. لذا ناامید از دختر خود، دختری را انتخاب می کند که پرورش یافته در زمین دیوانسالار و کیفیتی قوی، جذاب و زنانه را به منظره ی ظهور در آورده. شهرزاد، تمام خصوصیاتی را دارد که خاندان دیوانسالار از نبود آن رنج می بردو بزرگ آقا در اندیشه ی بقای این خاندان دست به این انتخاب در چهارچوبی چالش برانگیز می زند.
درست است که همه ی مسأله آمدن نوه و پسری باقی به نام خاندان دیوان سالار است اما مادر و پدر این فرزند نیز بسیار مهم است. او این خواسته را در یک درام عاشقانه رقم می زند. و اما چرا این درام را بزرگ آقای دیوان سالار انتخاب نمود؟!
پیری، زوال زودگذر تب و تاب های عاشقانه را به خود دیده. پیری، تأثیر عوامل مؤثر به ایجاد عشق که تفکیک نشده از لایه های طبقه ای، ثروت، جذابیت های بیولوژیکی، مقبولیت اجتماعی و… است را به خود دیده. پیری، خود را به دست تب نمی دهد و در عوض به بقاء، به امر جاودانگی و آنچه که به شهرزاد می گوید من صلاح تو را می خواهم می دهد. صلاحی که بیش از پیش صلاح خاندان دیوان سالاری است که همه ی خانه زادها تا ابد در آن زمین زندگی خواهند کرد چرا که جدا شدن از نام خانوادگی، از ریشه ی ی پرورش امری محال است. موضوعی که فرهاد با همه ی وجود و مبارزه اش در اقلیم روشنفکری نتوانست خود را از آن برهاند و جامعه ی انسانی حتی اگر آن خاندان یا اجتماع انسانی را در فساد ببیند توقع به اصلاح توسط همان آدم ها دارد و نه تخریب. ساخته شدن آن هم خانواده، اجتماع، نژاد و زبان ارزشی است که هرگز نباید رنگ نابودی به خودگیرد واین به وقوع نمیپیوندد جزدرخشنودی بزرگ که تبعات آن بسیار سخت تر از روند اصلاح است. ارزش بازسازی، امری است ستوده در اقلیم اجتماع چرا که همه ی روابط انسانی بهم گره خورده اند.
در نگاه سنتی، بزرگ آقای دیوان سالار هنوز در جایگاهی ایستاده که به اومانیسم برساخت شده در اقلیم روشنفکری، وقعی نمی دهد. من افسارگسیخته ی مدرن، من بزرگ شده ای که حتی می خواهد نابود شود، می خواهد پشت به همه چیز بکند، اما آنچه که خود انتخاب نموده را دست یابد، امری جدید نیست، اما به سبب پذیرش اجتماعی آن هم در اجتماع کوچک روشنفکری کارکردی ندارد و محکوم به سرسپردن به قدرت آن هم در شکل سنت است.قدرت تصمیم می گیرد تا بقا را در دل کشمکش رقم زند و آن قرار دادن قباد در جایگاه دو همسری است.
از منظر بزرگ آقا مدیریت این اختلاف می توانست به عنوان تمرینی از ساده ترین مدیریت کشمکش هایی باشد که او باید به عنوان بزرگ دیوان سالار در میدان بازار و سیاست با رقیبانی قدر کنار آید. چرا که زنان در گذاره های ساده و خواسته های ساده تعریف می شوند که قابل برآوردن سهل و وصول است. در قالب خرید جواهرات، درخواست به چشم پوشی از غیبت های مردانه و کلامی که زنانگی آنها را ارج دهد. اما قباد در این میدان نیز شکستی سنگین می خورد و این روند داستان را بسیار سخت تر می کند.
کارشناسی ارشد انسانشناسی و جامعه شناسی
موسسه تحصیلات تکمیلی بین الملل و توسعه، ژنو،سوئیس