انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مهاجرت به مثابه زمینه فروپاشی تمدنی

مقدمه

در خصوص علل فروپاشی سلسله صفویه، صحبت ها و بحث های زیادی شده است. عمدتا در این میان به علل درونی و نیروهای واگرای درونزا اشاره شده است. اما در میان این علت شناسی فروپاشی صفویه که درنهایت بواسطه شورش یک نیروی محلی به نام محمود افغان یا بی کفایتی مقامات دربار یک امپراطوری عظیم از هم میپاشد، کمتر به مساله فضای بسته درونی جامعه ایران و پدیده مهاجرت نخبگان اشاره شده است. به عبارت دیگر فضای بسته فکری و فرهنگی ای که سلسله صفویه بواسطه ساختارهای ایدئولوژیک خودش ایجاد کرد، منجر به حجم بسیار بالایی از مهاجرت ها به کشورهای همسایه از عثمانی گرفته تا هند شد. این فضای بسته فکری، به دنبال تقلیل افراطی همه عرصه های فرهنگ و هنر به مجموعه ای از باورهای دستگاه ایدئولوژیک حکومت شاهان صفویه و نظام فکری عقیدتی همراه با آن شکل گرفت. آنقدر فضا بسته میشود که نه تنها جریان های دینی مانند تصوف برای آرامش و بقا مجبور به مهاجرت میشوند، بلکه نخبگان فرهنگی و هنری نیز دیگر جایی برای ماندن نمی بینند و در سر هر کس، سودای مهاجرت به سرزمین های مجاور به راه می افتد.

دراین نوشتار تلاش میکنم نگاهی کوتاه به حجم مهاجران ایرانی در دربارهای اسلامی هند داشته باشم. این حجم ازمهاجران و رواج ایده مهاجرت به هند به مثابه رسیدن به بهشت، تجربه ای است در چند قرن قبل، اما تجربه ای غریبه نیست. در این نوشتار صرفا می خواهم به یک مساله یعنی مهاجرت نخبگان ایرانی با تاکید بر مهاجران به سرزمین هند بپردازم تا مخاطبان محترم را به توجه به این نکته دعوت کنم که چگونه خروج نخبگان یکی از علل ایجاد زمینه های فروپاشی فاجعه باری همانند فروپاشی دوره شاه سلطان حسین را فراهم میکند.

 

زمینه های مساعد مهاجرت ایرانیان به هند

از سال ۳۶۹ هـ.ق که سبکتکین غزنوی به هند حمله برد، تا ۱۲۷۴ هـ.ق که هندوستان مستعمره انگلستان گردید، حدود سی سلسله مسلمان در شبه قاره حکومت کردند همه این سلسله‏ها درباری ایرانی داشتند و ارکان حکومت آنها و نیز دانشمندان و شاعران و نویسندگان و صوفیان و حتی معماران و منجمان و صنعتگران و نقاشان، خوشنویسان و کاشی‏سازان، قالی‏بافان و گچبران، و جواهرسازانی که در دربار آنان می‏زیستند، یا ایرانی بودند یا به زبان و فرهنگ فارسی مسلط بودند. شاهکار مشهور تاج محل را با معماری عیسی اصفهانی(یا میرزا عنایت شیرازی) ساختند و تخت طاوس شاه جهان، ساخته سعیدی گیلانی زرگر باشی بود(مصطفوی سبزواری، ۱۳۸۲:‏۶۳). این زمینه مساعد و جذب کننده ایرانیان در هند، و هوس مهاجرت در ذهن نخبگان ایرانی، امری عمومی بود بگونه‏ای که صائب در اشعارش بدان اشاره دارد که «همچو عزم سفر هند که در هر سری هست» و یا به قول کلیم «زشوق هند، زانسان چشم حسرت در قفا دارم/که رو هم گر به راه آرم نمی‏بینم مقابل را» و در نهایت این مهاجرت‌ها آنقدر بوده که به تعبیر رشید یاسمی.

بسیار نامراد که به کام و امان رسیدچون زاصفهان می‏رفت به دارالامان هند
از بس سخن‏سرای از ایران به هند رفتدهلی و آگره گشت ری و اصفهان هند

(ر.ک: قبلی،۶۴)

 

گروه های مهاجران ایرانیان به هند و بسترهای داخلی آن

گروه‏بندی مهاجران ایرانی به هند در دوران اسلامی را ذیل نخبگان فکری-فرهنگی، نخبگان اقتصادی، نخبگان سیاسی و نخبگان مذهبی و در نهایت توده عامه مردم تقسیم بندی کرد. در روند مهاجرت‏های ایرانیان به هند در تاریخ رابطه ایران و هند، این فرآیند بیش از همه متاثر از جریان‌های سیاسی و مذهبی و اقتصادی دو طرف بوده، و معمولاً بحران‌های سیاسی ایران، زمینه‏ای برای افزایش مهاجرت به هند می‏شده است. به دلیل تعدد سلسله‏های اسلامی در ایران و تحولات ناشی از آنها در فروپاشی نظم و امنیت اجتماعی، همیشه روندی مداوم از مهاجرت به هند در میان ایرانیان وجود داشته و هند همیشه بصورت دارالامان فرهنگ و تمدن ایرانی بوده است. اما نکته بسیار مهم، زمینه مساعد مهاجر پذیری کشور هند بوده است، مهاجران نه تنها برایشان سخت نبوده، بلکه به موقعیت ها و موفقیت های بسیاری هم دست پیدا می کردند. در تلفیق این دو زمینه (بحران داخل ایران و شرایط مستعد کشور مقصد) هست که ما با امواج زیادی از مهاجرت مواجهیم.

برخی از آمارهای تاریخی موجود بیانگر این سیل مهاجرت است. تعداد شاعرانی که در دوره صفویه از آغاز سلطنت شاه اسماعیل اول، یعنی سال۹۰۷هـ.ق تا سال ۱۱۳۵ که سال پایانی شاه سلطان‏حسین صفوی است، به هند رفته‏اند، حدود ۷۴۵ تن بوده‏اند. در میان این شاعران، تعداد زیادی نیز علاوه بر شاعری، هنرمندان دیگر مانند شاهنامه خوان، سیاق‏دان، پزشک، منجم، فقیه، خوشنویس، موسیقی‏دان، خواننده، آهنگ‏ساز، قصه‏گو، هنرمند کارهای دستی و غیره بودند، که همه آنها سهم مهمی در انتقال تمدن ایرانی- اسلامی به هند داشتند(ر.ک: مصطفوی سبزواری، ۷۹:۱۳۸۲). همه آنها به عنوان نخبگان فرهنگی و هنری ایران نقشی کلیدی در توان فرهنگی کشور داشتند. این هنرها، کار اصلی شان تولید اقتصاد نبود، بلکه بیشتر بازتولید فرهنگی و توسعه فرهنگ در بدنه جامعه بود. به عبارت دیگر آنها متفکران و مبلغان و مروجان فرهنگ بودند. حیات فرهنگی منوط به حضور این اقشار بوده است. آیین اکبری نوشته ابوالفضل علامی، از ۱۵۱ شاعر ایرانی در دربار اکبرشاه یاد می‏کند، منتخب‏التواریخ، از ۱۶۷ شاعر و ۳۸ عارف و ۶۹ دانشمند و ۱۵ حکیم در دربار اکبر یاد می‏کند که همه ایرانی بودند، علاوه بر اینها تعدادی از سرداران و وزیران نیز ایرانی بودند. اینها فهرست نخبگان ایرانی است که در دربار هستند، قطعا تعداد بسیاری هم بوده اند که در دربارهای محلی و در شهرها و در کنار بزرگان و ذیل حمایت آنها می زیسته اند.

در دوران صفوی نتیجه این مهاجرت‌ها، فروپاشی نیروهای موجد همبستگی اجتماعی و فرهنگی در عهد صفویه بود. فروپاشی صفویه صرفاً به حمله محمود افغان قابل تقلیل نیست، بلکه حمله محمود افغان نتیجه این روند فروپاشی بود. آشفتگی‏ای که ساختار متکثر جامعه ایرانی و روند واگرایی که در بخش‌های مختلف مذهبی و اجتماعی شروع شده بود، ناشی از ایدئولوژی انحصارگرایانه صفویان است که با حضور عالمان درباری انحصار طلب هم تشدید شد. این مسئله، متفاوت از مسائل دورانی است که تهماسب، از لحاظ عقیدتی متحول شد و به زهد و عزلت‏نشینی روی آورد و بسیاری از حمایت‌های دربار از فرهنگ و هنر درباری را حذف کرد و باعث مهاجرت‌های هنرمندان به هند شد. از زمان محمدباقر مجلسی(۱۱۱۰- ۱۰۳۷) و سخت‏گیری‏های مذهبی او نسبت به گروه‌ها و اقشار مختلف خارج از چارچوب قرائت دینی او، بالاخص جریان‌های دینی متفاوت، از جمله صوفیان، اهل سنت، و اقلیت‌های دینی و سرکوب آزادی‏های آنها، نوعی آشفتگی و ناامنی در حیات فکری ایران ایجاد شده بود و تنها پیروان دستگاه صفوی به روایت مجلسی حق حضور داشتند. او از صوفیان متنفر بود، و علت آن نه تنها این بود که آنان به حکمت اشراق علاقه داشتند، بلکه از آن جهت بود که بسیاری از صوفیان معروف، سنی بودند. همچنین معتقدان به فلسفه ارسطو و افلاطون را پیروان یک یونانی بی‏دین قلمداد می‏کرد. در زمان او روایت است به قدرت او هفتاد هزار سنی، شیعه شدند (لاکهارت،۶۱:۱۳۸۳). این امر نه با منطق تبلیغ از پایین، بلکه با پشتوانه حکومت انجام شد. نوعی تمایل عملی در صاحبان قدرت برای یکدست سازی و یکسان کردن جامعه از نظر عقیدتی و فرهنگی وجود داشت که به پشتوانه منابع حکومتی انجام میشد.

از زمان شاه سلطان حسین، سخت‏گیری بر اقلیت‏های مذهبی بیشتر شد. مراکز مذهبی آنها تخریب می‏شد، به عنوان مثال آتشکده زرتشتی‏ها در اصفهان به دستور شاه، ویران و به جای آن مدرسه و مسجد برپا شد. این واقعه نشان می‏دهد آنها تا قبل از این دوران از آزادی و امنیت برخوردار بودند، و از آن پس مجبور به ترک مذهب ‏شدند(ر.ک: قبلی: ۶۳). این فشار و حملات نسبت به کلیمی‏ها، مسیحی‏ها و سایر مذاهب نیز رایج بود. ناامنی و ظلم حکام و مأموران دولتی عاملی بر تشدید این روند بود. البته برخی معتقدند که روند فروپاشی صفویه بعد از مرگ شاه عباس و چه بسا با رفتار او در مقابل جانشینانش آغاز شده بود، اما مسئله اصلی آنست که حکومت به‌مثابه عنصر وحدت بخش جامعه به نفع گروه‏های خاصی تقلیل یافته بود. از لحاظ اقتصادی بخش اعظم کشور به ملک خاصه شاه تبدیل شد. از لحاظ ایدئولوژیکی در اواخر صفویه هر چه بیشتر ایدئولوژی رسمی به سمت سنت‏گرایی سرسختانه‏ای پیشرفت، تحملش نسبت به حضور دیگری ها بسیار کمتر و کمتر شد. این جریان انحصار طلبی، در اوج انحطاط صفویه یعنی دوران سلطنت شاه سلیمان و شاه سلطان حسین عملاً به اوج قدرت دست یافت. در این فرآیند بدنه کشور به سمت یک فروپاشی رفت که با حمله محمود افغان این بنای پوسیده فرو ریخت(ر.ک: سیوری،۱۳۸۴).

ادبیات فارسی و سبک هندی وانحطاط داخلی ایران

فهم سبک هندی در ادبیات فارسی به نوعی ریشه در بحران ادبیات فارسی در ایران صفوی دارد. هر چند صفویه به نوعی دوران شکوفایی تمدنی نیز هست یا حداقل اینگونه پنداشته می­شود. اما وجه ایدئولوژیک مذهبی و دغدغه تبلیغ دینی به همراه وسواس‌های زاهدانه شاهانی مثل تهماسب سبب شد دربار صفوی فضایی برای رشد ادبیات نباشند، به تعبیر ریپکا ادبیات عصر صفویه هم عرض ادبیات منحط به شمار می‏رود. از سوی دیگر، ادبیات تنها در قالب تبلیغ تشیع می‏توانست پذیرش یابد، به همین سبب همان راه باریکه ادبیات شیعی ایران صفوی نیز، از جهان فارسی آن روز یعنی هند، افغانستان و آسیای مرکزی که عموماً سنی بودند، مجزا شد و از آنها منقطع شد. درنتیجه ایران آن روز، از جهان زبان فارسی آن روزگار جدا شد و بخشی از نیروهای خلاقانه‏اش را از دست داد (۱۳۸۵: ۴۱۳-۴۱۲). کسانی نیز مانند مینورسکی یکی از دلایل انحطاط زبان فارسی صفوی را سرکوب تصوف و خانقاه در صفویه (بعد از استقرارش) می‏دانند. و از آنجا که یکی از منابع اصلی تولید و خلاقیت ادبی فارسی، عرفان است، این سرکوب سبب نوعی کم‏مایگی مفرط در آن می‏شود (قبلی: ۴۱۴). در این شرایط آوازه سخاوت دربارهای هند برای شاعران و حکیمان و عارفان، آنها را به هند کشاند. لذا زبان فارسی و ادب فارسی، پویایی و حیات خودش را در سرزمین همسایه ادامه داد. سبک هندی در ادب فارسی شکل گرفت و کسانی مثل عرفی، فیضی، فصیحی، صائب، شوکت، بیدل و … آن را نمایندگی می‏کردند. سبک هندی دوران و مرحله‏ای از مراحل شکوفایی ادب فارسی است که به دلیل تنگناهای زیست بوم اصلی یعنی ایران، در سرزمین همسایه و بصورت مهمان شکل می‏گیرد. سبک هندی، که استادان اصلی‏اش عموماً زاده ایران بودند، حتی توانست در ایران نیز خودش را رواج دهد. این سبک به دلیل فرهنگ و تمدن اسلامی هند، تحولی در واژگان، معانی، الفاظ، استعارات، و در نهایت کیفیت ادب و شعر فارسی ایجاد می‏کند و گاه آن را به پیچیدگی بیش از حد می‏رساند و به نظر برخی در مواردی زبان را به ابتذال و واژه‏پردازی‏‌های بی‏معنا و مهمل می‏کشاند. این سبک در دربارهای مغول به حداکثر رشد خودش رسید. نظیری نیشابوری (وفات ۱۰۲۱ هجری) و ظهوری (وفات ۱۰۲۴) در نظم و نثر استاد بودند. طالب آملی (وفات ۱۰۳۶ هـ) ملک‏الشعرای جهانگیر بود و منزلت عظیم داشت، ابوطالب کلیم همدانی (وفات ۱۰۶۱) ملک‏الشعرای شاهجهان بود که پیشروی صائب نیز محسوب می‏شود و کتابی به سبک شاهنامه با عنوان شاهجهان نامه نوشت (قبلی، ۴۲۳ همچنین برای شرح بیشتر آثار فارسی در هند ر.ک: سیدعبداله ۱۳۷۱).

ملک‏الشعرای بهار نیز دو دلیل را برای مهاجرت شعرا به هند بیان می‏کند: سختگیری‏های متعصبانه و امید به بذل و بخشش‌های دربار هند. او اهمیت دربار دهلی در ادب فارسی را به حدی می‏داند که آن را «دربار ثانی ایران و بلکه دربار اصلی ایران گرداند. زیرا رواج فارسی و ادبیات و علوم در دربار دهلی زیاده از دربار اصفهان بوده است» (بهار، ۱۳۷۶: ۱۱۷۰). او در ادامه انواع منابع ادبی نظم و نثر را در هند شرح می‏دهد (قبلی: ۱۲۰۱ – ۱۱۷۱). در همین دوره است که زبان فارسی هندی رو به گسترش می‏نهد و تلاش‌هایی برای حل و فهم لغات فارسی به عنوان مبنایی برای غنی‏سازی واژگانی و الفاظ فارسی در هند صورت می‏گیرد و کتب لغت نفیس از قبیل فرهنگ جهانگیری تالیف جمال‏الدین و فرهنگ رشیدی فارسی به فارسی تالیف عبدالرشید الحسینی معاصر شاهجهان و برهان قاطع تالیف حکیم محمد حسین تبریزی متولد دکن، و بهار عجم و موید الفضلا و غیات اللغات و فرهنگ‌های دیگر مانند فرهنگ چراغ هدایت تالیف فاضل عالیمقام خان آرزو و فرهنگ‌هایی که هندوان به فارسی نوشته‏اند و فرهنگ کبیر آنندراج و فرهنگ نظام تالیف مولانا سیدمحمد علی در دکن و… نوشته شد (قبلی: ۱۲۰۵).

سبک هندی را فارغ از وجه ادبی آن به عنوان یک سبک در توالی سبک‏های ادبی زبان فارسی، باید در شرایط و تحولات تمدنی در نظر گرفت. سبک هندی در بستر تمدن اسلامی ایران یک معنا دارد و در بستر تمدن اسلامی هند معنایی دیگر. در بستر تمدن اسلامی ایران، سبک هندی نوعی نجات و احیای زبان فارسی بود. اتفاقات فرهنگی و سیاسی که در عصر صفوی افتاد، به نوعی سبب انحطاط ادب فارسی شد، به تعبیر صفا «بی‏شک یکی از علت‌های سستی بنیاد فرهنگ ایرانی و ضعف و فتوری که در زبان و ادب فارسی در عهد صفوی رخ داد، همین موج نو از چیرگی ترکان و ترک‏زبانان بود که چون با توان‏یابی دوباره فرهنگ عربی در ایران همراه گشت، بصورت خطر مهیبی درآمد، براستی اگر ایران آن زمان دو پناهگاه بزرگ فرهنگی (یعنی) عثمانی و گورکانیان هند را نداشت، ادب فارسی به روزگار بسیار بدی دچار می‏شد (صفا، ۱۳۸۴: ۷۲). عثمانی با وجود اهمیتی که داشت بواسطه دشمنی با قزلباش‌ها نتوانست حوزه امنی (در مقایسه با هند) برای ادب فارسی شود، لذا این نقش نجات‏بخش را بیش از همه سرزمین هند برای تمدن ایرانی ایفا کرد.

دلم را آرزوی هند خون کردکه خون بادا دل هند جگرخوار

(مشرقی)

هبذا هند کعبه حاجاتخاصه یاران عافیت‎جو را
هرکه شد مستطیع فضل و هنررفتن هند واجبست او را

(فیاض)

 

نتیجه گیری

آنچه که در این متن مختصر آورده شد، نگاهی متفاوت به عهد صفویه و مساله فروپاشی در آن بود. مساله آنست که چه اتفاقی برای پیوندهای اجتماعی میان گروه های مختلف، و عملکرد نخبگان در حیطه های مختلف می افتد که جامعه از قدرت انسجامش کاسته میشود. و در نهایت در پایان این مسیر به تلنگری فرو می پاشد. در تحلیل فروپاشی صفویه به علل مختلف داخلی و خارجی اشارده شده است. اما در این میان به ندرت به مساله مهاجرت نخبگان و گروه های مختلف اجتماعی پرداخته شده است. مهاجرت های گسترده، از یکسو نشانه بیماری و آسیب زدگی جامعه هستند که فضای حیاتی را برای گروه های مختلف کم کرده و از سوی دیگر نشانه فرآیندی از سبب شدن پیوندها و همبستگی های اجتماعی هستند. به همین در این متن کوتاه با اشاره به برخی منابع، سعی شده میزان این حجم از مهاجرت به کشور هند نشان داده شود. در شرایطی که مهاجران توانسته اند در مقصد زندگی بهتری داشته باشند و مقدص آنقدر پذیرای مهاجران بوده که در نهایت زمینه ای برای شکوفایی انها (حتی خلق سبک هندی در ادبیات فارسی) را فراهم کرده است، این مهاجرت ها بیشتر و بیشتر هم شده اند. نتیجه این مجموعه عوامل، فروریختن یک امپراطوری بواسطه تلنگری از سوی محمود افغان بود. به همین دلیل باید به مهاجرتها، و شرایط زمینه ای مهاجر پرور بیشتر دقت کرد. هرچند حدی از مهاجرت خودش زمینه توسعه فرهنگی ،گسترش خلاقیت ها و رشد اجتماعی و اقتصادی است، اما وقتی مهاجرت به حدی باشد که شیرازه جامعه مبدا از هم بپاشد، این مهاجرت ها بیش از همه نشانه سس شدن بنای جامعه مبدا هستند تا اینکه راهی برای توسعه و رشد جامعه از طریق مبادله فرهنگی باشند. تعیین حد موثر یا مخرب بودن مهاجرت،  به سادگی امکان پذیر نیست، اما در عمل می توان ابعاد مختلف آن را تحلیل کرد، و فهمید از کجا نشانه افول انسجام اجتماعی است، زمینه ای برای فروپاشی.