انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مرهمی بر زخم‌ها: سه سناریو برای آیندۀ ایران

«رادیکالیسم» سیاسی را به چیزی جز «تندروی» نمی‌توان برگرداند. و البته هرکسی مختار است چشم‌اندازهای امید و آینده بهتر خویش را در این‌گونه تندروی‌ها و «از ریشه کندن‌ها» ببیند. اما تاریخ و عقلانیت تحلیلی و حتی عقل سلیم چیزهای دیگری می‌گویند ولو آنکه برای ما خوشایند نباشند. آنچه در این یادداشت کوتاه می‌آید نیز از موضع میانه‌روی نوشته شده، نه رادیکالیسمی که نه اعتقادی به آن داشته و دارم و نه آن را به حال جامعه‌ مفید می‌دانم، ولو هیچ راه دیگری نباشد. با این وصف، در نظام پیچیده روابط اجتماعی، سخن گفتن از یک سرنوشت محتوم و تغییر‌ناپذیر ممکن نیست. مگر آنکه خواسته باشیم یا با ساده‌پنداری جامعه خود و سایر جوامع را بر اساس روابطی کلیشه‌ای ارزیابی کنیم و یا تن به نظریه‌های توطئه بدهیم و گمان کنیم «نقشه» همه چیز از پیش کشیده و تعیین شده و یا «نقشه‌کشان» دارند پشت پرده نقشه‌هایشان را می‌کشند و پویایی اجتماعی حرفی بی‌ربط است، که هر دو این گزاره‌ها خبر از بی‌خردی و نداشتن عمق در تحلیل تاریخی دارند. نظام پیچیدۀ هر جامعه‌ای، ترکیبی دائما متغیر است از لایه‌های بی‌شمار و در هم پیچیده، همچون تار و پودهای یک بافته (نظریۀ پیچیدگی ادگار مورن). این نظام شامل میلیون‌ها عامل است؛ حتی در بخش شناخته شده‌اش، یعنی در مجموعه عوامل مستند و به رسمیت شناخته‌شده‌، که در هر لحظه می‌توانند روند و جریان جاری را دگرگون کنند. حال بگذریم از ده‌ها برابر عوامل ناشناخته که هر کدام می‌توانند تحلیل‌هایمان را عوض کنند.

اما به عنوان یک جامعه‌شناسِ تا حدی ساختارگرا و حتی به مثابۀ کسی که شناختی نسبی از نمونه‌های تاریخی مشابه وضعیت کنونی در جامعۀ خود ما و در تاریخ دستکم دویست سال اخیر در کل جهان دارد، این «عدم قطعیت» و «نبود قانون» در یک جهت یا در جهت دیگر را، نباید به معنای ناممکن بودن برخورداری از چشم‌اندازهای نسبتا پیش‌بینی‌پذیر دانست. به عبارت دیگر، هر‌چند نمی‌توان با قاطعیت آینده را پیش‌بینی کرد و از وقایع چند‌ماهه یا چند‌سالۀ جامعۀ ما یا جهان صحبت کرد اما این بدان معنا نیست که نمی‌توان از چندین سناریوی محتمل با نسبت‌هایی بسیار دور از ذهن تا بسیار ممکن نام برد. و این همان کاری است که قصد دارم در این یادداشت کوتاه برای سال پیش رو بکنم. این کار، قدم گذاشتن در جاده‌ای نامطمئن و احتمالا سراسر اشتباه است، همچون تلاش برای آنکه در جنگلی انبوه و تاریک با فانوسی بی‌جان، بخواهیم راهی را برای برون رفت از آن بیابیم. اما به باور ما، باز هم بهتر از آن است، که چشمان خود را ببندیم، فانوس را خاموش کنیم و با قدم‌هایی لرزان به پیش برویم و کورکورانه خود را به دست سرنوشتی نامعلوم بسپاریم.

اما پیش از آنکه سناریوهای سه‌گانه خود: بسیار محتمل، محتمل و بسیار نامحتمل را بیان کنیم، به چند پرسشی که به منظور گشایش بحث مطرح شده، چند پاسخ کوتاه می‌دهم. نخست آنکه: چشم‌انداز پیش روی را چگونه می‌بینم؟ که پاسخ آن است که: این چشم‌انداز را با آغازی تیره و تلخ، اما با دورنمایی روشن و شیرین می‌بینم ( یا امیدوارم در نهایت این چنین باشد). دربارۀ پرسش دوم یعنی اینکه: آیا امیدی به گشایش در ماه‌های آینده هست؟ به نظر من، اصل و اساس زندگی امید است‌، من به شدت تحت تاثیر کامو هستم؛ وقتی در ابتدای «افسانه سیزیف»‌ می‌گوید‌: تنها یک مسئله اساسی فلسفی وجود دارد: خودکشی. یعنی اینکه آیا زندگی را آنقدر ارزشمند می‌دانیم تا برای معنا یافتن و بهتر شدنش مبارزه کنیم؟ و برای این کار باید در هر شرایطی امید داشت حتی در تیره‌ترین روزها و بدترین موقعیت‌های دوزخی، راه حل و گشایشی بجوییم. اما «راه دیگر»ی که به نظر کامو برای هر کسی وجود دارد، اگر بتوان آن را یک «راه » نامید، خودکشی است که لزوما به معنای مرگی فیزیکی نیست و می‌تواند شکلی از انفعال و ترک جهان و مردن در روح خویش باشد. روشن است که من همواره طرفدار راه حل نخست بوده و هستم. بنابراین حتما گشایشی در راه است. اما اینکه این در ماه‌های آینده یا سال‌های آینده خواهد بود و برای آن، آیا باید بهایی سنگین یا بسیار سنگین پرداخت کرد را نمی‌دانم. ولی مطمئن هستم که این بها تا همین امروز نیز اندک و سبُک نبوده و بی‌شک در آینده نیز چنین نخواهد بود. اما دربارۀ پرسش سوم یعنی اینکه: آیا می‌توان بر زخم‌های گذشته مرهم گذاشت؟ به نظر من، مسئله «توانستن» نیست بلکه «اجبار» است. هرگز نمی‌دانیم آیا مرهمی که بر زخمی گذاشته می‌شود، آن را مداوا می‌کند یا نه، اما حتی در بدترین شرایط نیز نباید‌، نومیدی را بهانه‌ای برای «مرهم نگذاشتن» قرار نداد، زیرا با مرهم گذاشتن همیشه ممکن است امیدی ولو بسیار ضعیف وجود داشته باشد، اما با انفعال و ناآگاهانه یا نومیدانه دست شوئیدن از آنکه تلاشی برای درمان زخم‌ها بکنیم، بی‌شک جز به مرگ و نیستی و درد و خشونت بیشتر و سخت‌تر کردن راه آینده کمکی نخواهیم کرد. بدین امر بیفزاییم که «انتقام» در طول تاریخ هرگز نتوانسته است چنین مرهمی باشد. مرهم صرفا باید در «عدالت» جسته شود و نه در «انتقام» و نه حتی در این فرض ابلهانه که راه عدالت از انتقام می‌گذرد. اتفاقا راه عدالت در گذشت و بخشش و انسان‌دوستی و مروّت می‌گذرد. ماندلا می‌گفت وقتی بعد از ده‌ها سال از زندان آزاد می‌شدم، می‌دانستم اگر تمام تلخکامی‌ها و دردها و اندوهی را که در آن سال‌ها کشیدم پشت سرم رها نکنم، تا آخر عمر ناچار خواهم بود در همان زندان، ولو بدون وجود میله‌هایی در اطرافم زندگی کنم. این راز «عدم خشونتی» است که بدون «فراموش» کردن و بدون پاسخگو کردن همه کس، به ماندلا و گاندی امکان داد، آفریقای جنوبی و هندوستان را از سراب «انتقام» به مثابۀ راه حلی برای رسیدن به عدالت، نجات دهند و سبب شوند این دو جامعه درون دوزخ هولناک خشونت انتقام‌محور نیفتند، حال هر اندازه هم جنایات و زخم‌ها وحشتناک بودند.

اما آنچه به مثابۀ سه سناریوی خود می‌بینم. به شکل بسیار مختصر و خام این است:

نخست سناریوی بسیار نامحتمل که آن را سناریوی «بدون زمان» می‌دانم، زیرا اصولا بدان باور ندارم: تلاش برای تبدیل ایران به جامعه‌ای به شدت بسته، بی‌رحم و بهشتی برای بی‌عدالتی و قدرت‌طلبی، چیزی شبیه به «کره شمالی»، یا به زندانی که اجبار به زندگی در آن شباهت به اجبار به ماندن در زندانی مخوف داشته باشد. هرچند این سناریو سرابی بیش نیست، اما حرکت به سوی آن و نه رسیدن به آن، ممکن است و در این صورت جامعۀ ما، بهایی سنگین و حتی بسیار سنگین بابت این کار خواهد داد؛ اما این سناریو، از بُن و ریشه ناممکن است: این را هم تاریخ ایران، هم تاریخ جهان و هم به ویژه فرهنگ و تمدن چند هزار ساله و وضعیت پراکنش این فرهنگ در سطح جهان در حال حاضر و روابط جامعۀ ما با جهان در طول نیم قرن اخیر، می‌گویند.

دومین سناریو «سناریوی محتمل» است: در این سناریو به گمان من «راه حلی» یافته می‌شود که تنها شکل و ظاهر یک «راه حل» را دارد و می‌توان آن را کنار‌آمدن و پذیرش وضعیت موجود، به دلیل نبود هیچ بدیل دیگری، نامید. حال چه این سازش در سطح داخلی انجام بگیرد و چه در سطح بین‌المللی. در هر دو حالت این سناریو را تنها در حالتی می‌توان از سناریوی «بسیار نامحتمل» نخست جدا کرد که عامل زمان را در آن نادیده گرفت، زیرا احتمال آن به صورت مستقیم به کوتاه مدت بودنش بستگی دارد، یعنی اگر چشم انداز خودمان را چند ماه بگیریم، می‌توانیم آن را «بسیار محتمل» نیز بدانیم، ولی اگر عامل زمان را به چند سال یا چند دهه، تبدیل کنیم، این سناریو تبدیل به یک سناریوی بسیار نامحتمل، همچون مورد اول خواهد شد و هزینه‌هایش نیز به نسبتی که زمان طولانی شود بالا و بالاتر خواهد رفت. کم‌ترین هزینۀ این سناریو انفراد هرچه بیشتر در سطح جهانی و فلاکت اقتصادی و اجتماعی در سطح داخلی است.

سومین سناریو را من در چشم‌اندازی میان‌مدت یا درازمدت می‌بینم و آن چرخشی ابتدا در سیستم داخلی ما و سپس همراهی با چرخشی در سیستم جهانی است که می‌تواند ناشی از خطرات جدی باشد که هستی کنشگران اجتماعی ما و جهانیان را تهدید می‌کند و آن بازگشت از حرکت به سوی جوامع سلبی، طردکننده، نابرابرگرا، نخبه‌پرور، بی‌رحم و در یک کلام جوامع مبتنی بر داروینیسم اجتماعی، به سوی جامعه‌ای عدالت‌محور است که بتوانند با طبیعت و بین انسان‌ها و طبیعت و خود انسان‌ها به صلح و آرامش دست یابد و توزیع منابع مادی و غیر‌مادی را به شکلی عقلانی و به معنایی زیست‌بومی و تا حداکثر ممکن غیرکالایی کند. این تنها سناریویی آرمانی نیست، بلکه می‌توانم بگویم تنها سناریوی ممکن برای گریز از فرو رفتن جهان و جامعۀ ما در یک ویرانشهر (دیستوپیای) ضد‌ انسانی، ضد ‌طبیعت و ضد‌ زندگی است، بی‌آنکه لزوما ما را در موقعیت یک بهشت ضمانت شده قرار دهد. چنین بهشتی به صورتی بسیار نسبی، تنها هنگامی به واقعیت نزدیک می‌شود که ما هر روز و هر لحظه هشیار باشیم و از همه ابزارهای ممکن و اندیشۀ انتقادی استفاده کنیم و با تلاش سخت بدون لحظه‌ای توقف تا ابد، جامعه‌ای سالم و دوست داشتنی را آرام آرام و با صبر بسیار و تحمل شکست‌های بیشمار و اشتباهات فراوان و جبران هربارۀ آن‌ها بسازیم.

 

سالنامۀ روزنامۀ سازندگی نوروز ۱۴۰۲