تینوش نظم جو مترجم دوسویه تئاتر کشورمان در سال ۱۳۵۳ متولد شد. در سنین نوجوانی به فرانسه رفت و از آنجا بود که هر دو فرهنگ در وجود او ریشه دوانید و به دل مشغولی دایم او تبدیل شد. در رشته های متعددی چون سینما، به تحصیل پرداخت و عمدتا نیز در شاخه های مربوط به هنرهای نمایشی از جمله تئاتر، نمایشنامه نویسی، کارگردانی و فیلمسازی مشغول است، ترجمه های او نیز به همین شاخه مربوط می شود.
نظم جو در سال ۱۹۹۳ گروه تئاتر اتوپیا تشکیل داد و به اجرای نمایشنامه هایی از هارولد پینتر، اوژن یونسکو، ژان تاردیو، ماتئی ویسنی یک، ساشا گیتری، آنتوان چخوف و نیز نمایشنامه هایی ایرانی از محسن یلفانی، رضا قاسمی، ابراهیم مکی پرداخت. نظم جو به طور مرتب بین ایران و فرانسه در حرکت است، از این رو اشراف خوبی به این هر دو فرهنگ پربار و ریشه دار دارد. دغدغه همیشگی پرداختن به فرهنگ، از او یک مترجم دوسویه ساخته که افزون بر معرفی نمایشنامه نویسان پرشمار خارجی- فرانسوی و غیرفرانسوی- به ترجمه آثار نمایشنامه نویسان ایرانی در آن سوی مرزها و معرفی تئاتر امروز ایران به فرانسه نیز همت گماشته است. از میان کسانی که نظم جو آثارشان را به فرانسه ترجمه کرده می توان به بهرام بیضایی، محمد یعقوبی، محمد رحمانیان، نغمه ثمینی، امیررضا کوهستانی و محسن یلفانی اشاره کرد.
او در سال ۱۳۸۰ با ترجمه “داستان خرس های پاندا” اثر ماتئی ویسنی یک در ایران وارد صحنه شد و سپس به معرفی دیگر آثار این نویسنده فرانسوی پرداخت. “سه شب با مادوکس” اثر دیگر ویسنی یک بود که نظم جو به ترجمه آن پرداخت و نخستین اثری بود که آن را در ایران به روی صحنه برد. نمایشی که مسیر کارگردان خود را تا جشنواره هدایت کرد و به این ترتیب او را در زمره تئاترکاران شناخته شده درآورد. نظم جو پس از آن و از روی “شیفتگی نسبت به هر دو فرهنگ ایرانی و فرانسوی” به تناوب در این دو کشور اقامت دارد و به ترجمه و به روی صحنه بردن نمایشنامه های غربی در ایران و نمایشنامه های ایرانی در فرانسه می پردازد.
با آنکه نظم جو به خوبی با این دو فرهنگ آشناست و دستی در معرفی این دو فرهنگ به یکدیگر دارد، اما در کارگردانی خود تلاش می کند از تحمیل هرگونه برداشت به تماشاگر خودداری کند و با به کارگیری انواع فنون کارگردانی، طراحی صحنه و لباس، دیالوگ گویی، ریتم و… او را بر آن سازد تا خود، زمانی را صرف کند، خوب ببیند و ذهن خود را به کار گیرد. او اصولا تماشاگر فعال را بر تماشاچی منفعل ترجیح می دهد. این امر، نحوه ترجمه او را نیز دربر می گیرد، به آن معنا که نه تنها از آداپتاسیون کامل نمایشنامه های غربی به زبان فارسی با توجیه جذب مخاطب بیشتر پرهیز می کند، بلکه اصرار دارد سبک نوشتار نمایشنامه به زبان اصلی را تا حد ممکن در زبان فارسی وارد کند. چرا که بر این باور است که نحوه گویش در نمایشنامه های ابسورد، پساابسورد و پس از آن با نمایشنامه های کلاسیک به کلی متفاوت است و این به همراه دیگر عوامل دخیل در اجرا، به خصوص برای تماشاگر ایرانی، فضایی کاملا نامتعارف و متفاوت به وجود می آورند که این امر، صد البته به معنای فضایی بازتر برای پدیدآوردن برداشت های متفاوت تر است، بنابراین از تحمیل هرگونه برداشت فردی به تماشاگر خودداری می کند تا به این ترتیب، مخاطب خود را از یک تماشاچی صرف که به خاطر “گذراندن ساعتی” و “دو سه خنده” به سالن آمده، به سمت تبدیل به یک تماشاگر متفکر هدایت کند.
از نظر نظم جو اشکالی که در شناخت نمایشنامه های ابسورد و پس از آن در ایران وجود دارد، اینست که این نوع تئاترها در اوج زمان شکوفایی خود به دلیل کمبود ترجمه به فارسی به خواننده ایرانی معرفی نشده اند و امروز که با افزایش شمار مترجمان روبرو هستیم و آنان اغلب به ترجمه آثار جدیدتر می پردازند، مخاطب با خلایی در این میان روبرو خواهد بود. چرا که وقتی خواننده ایرانی، تئاتر ابسورد – یا پوچ- را به درستی نشناخته، چگونه می توان جریانات پس از آن را به او شناساند و انتظار داشت بتواند مانند یک فرانسوی زبان آن ها را درک و با آن ها ارتباط برقرار کند!؟
در اینجا باید اذعان داشت نظم جو به نکته ای بسیار ظریف و دقیق در امر ترجمه اشاره می کند که کاملا صحیح است. متاسفانه امروز در بازار ترجمه ایران، انتخاب یک کتاب برای ترجمه، چه از سوی ناشر و چه از سوی مترجم گاه با معیارهایی نادرست و عجیب انجام می گیرد، به آن معنا که برخی ناشران – حتی ناشران بزرگ و نامدار و دولتی!- به دلیل رعایت نشدن حق کپی رایت و واهمه از ترجمه موازی اثری که در دستور کار دارند به دست ناشری دیگر، بر انتخاب کتاب هایی اصرار دارند که برای نمونه بیش از دو سال از چاپشان در کشور اصلی نگذشته باشد. مترجم هم که در این میان معمولا کمترین حق انتخاب را دارد، بنابر شرایط اصلا این حق از او گرفته می شود، یا نمی تواند به اظهار نظر بپردازد یا در صورت داشتن معلومات نیز در حاشیه قرار داده شده و به یک ماشین ترجمه تبدیل می شود، امری که در سال های اخیر با دلال بازی های شدید در بازار از همه نوع و به دنبال آن، بالاگرفتن هزینه های چاپ و بحران کاغذ و … که بسیاری از ناشران بزرگ را نیز افلیج کرده، بر این سلب اختیار از مترجم و تبدیل او از مغز متفکر به کارمند ساده نشر به شدت افزوده است.
این همان شکافی است که بین دانشگاه و بازارکار هست و امروز عمق بیشتری یافته. حال در این میان چگونه می توان انتظار داشت اصلا دل و حوصله ای برای تحقیق و پژوهش کیفی درباره آثار نویسندگان خارجی باقی بماند تا معرفی آنان به جامعه ایرانی با دقت و به گونه ای سنجیده انجام گیرد!؟ یا اصلا همه آن چیزهایی که در سال های تحصیل در دانشگاه حاصل می شود، در زندگی واقعی به چه کار می آید؟ البته به شرط آنکه حاصل شود، چرا که با وجود شکاف فوق، نوعی دودستگی ناخواسته و بس آزاردهنده در میان اساتید و دانشجویان حاضر در دانشگاه از یک سو و فارغ التحصیلان از سوی دیگر به وجود می آید: در فضای آکادمیک دانش و شناخت در مقیاس استاندارتری ارائه می شود، اما به محض پایان تحصیل و قدم گذاشتن در جامعه و مشغول به کارشدن، بی درنگ از مترجم خواسته می شود سواد دانشگاهی خود را کنار بگذارد – که به درد همان دانشگاه و محافل روشنفکرانه می خورد- و در خدمت ناشر درآید، آن هم چه ناشری، که خود تمام قد در خدمت بازار و بندکیف مشتری است!
به این ترتیب، استادانی که در ترجمه در بازار نشر دستی ندارند و تنها به تدریس دانشگاهی و احیانا انتشار مقالات و آثار خود از مجاری خاص آکادمیک و انتشارات وابسته به دانشگاه می پردازند – که البته فاصله زیادی با مخاطب و خوانش و کاربردی شدن دارد و اغلب به درد گرفتن امتیاز و تغییرات اشل اداری می خورد- به راه خود ادامه می دهند و همان اصول و قواعد و بایدها و نبایدهای همیشگی را به دانشجویان می آموزند و بحث ها و نقدهایشان در کلاس ها در فضایی دنبال می شود که گاه به حقیقت، حالتی آرمانگرایانه به خود می گیرد، بی خبر از آنکه به محض افتادن در زندگی واقعی، این هست و نیست ها هستند که جانشین بایدها و نبایدها می شوند. به این ترتیب دانشجوی فارغ التحصیل که با هزار امید و آرزو نویسنده ای را کشف و اثر او را با دقت تمام و به کارگیری اصول آموخته آکادمیک خود ترجمه کرده و می خواهد به کشورش معرفی کند، به یکباره تمام تلاش گذشته خود را بی حاصل می یابد، چه حتی نمی تواند در حد یک اظهار نظر برای انتخاب اثر، خود را مترجم بداند، چه در صورت بروز هرگونه مشکل در بازار نشر، این مترجم و مولف هستند که – معلوم نیست چرا، اما- باید به بهای تن دادن به تضییع حقوق خود، تاوان مشکلات و آشفتگی های گریبانگیر ناشر و بازار را بپردازند! جالب است که در عوض، اگر اثر مترجمی به چاپ های متعدد برسد یا در زمره آثار پرفروش درآید، بسیار ممکن است کسی نباشد که بابت این امر او را مورد تشویق جدی قرار دهد یا مثلا یک هدیه مالی افزون بر دستمزد ترجمه، از محل فروش چاپ های بعدی برای او در نظر بگیرد.
این مسیر معمول تبدیل شدن به مترجم در جامعه ماست! صدها صفحه ترجمه دانش آموختگان رشته های زبان یا مترجمان که با وجود معرفی نویسندگان خارجی و گشودن افق های جدید، مناسب چاپ تشخیص داده نمی شوند و یا در کتابخانه های شخصی و در میان دست نویس ها و چرک نویس ها خاک می خورند و یا به قول آنا گاوالدا از دستان سرگردان یک رهگذر سردرمی آورند تا پیش از به دور ریخته شدن، شاید کسی نیم نگاهی به آن ها بیندازد، ساعتی سرگرم شود و تصویری از خود در آن ها بیابد تا به این طریق، مترجم یک دو گام آهسته تر به بیهودگی و یاس فلسفی نزدیک شود.
از سوی دیگر، ترجمه کتاب هایی از سوی ناشر به مترجم سفارش داده می شود که با معیارهای نشر جور باشد. از جمله معمول این معیارها، ارائه یک نسخه ترجمه “آماده فرستادن به چاپخانه” به انتشارات از سوی مترجم است! به بیان دیگر، نسخه ای که نه به ویرایش نیاز داشته باشد و به خصوص نه به تصحیح. البته مورد دوم تا اندازه زیادی درست است، چرا که مترجم باید دارای قدری از دانش و مهارت باشد که بتوان به ترجمه او اعتماد کرد. اما ویرایش یا پرورش متن در بازار نشر کنونی ما بر حسب شرایط، معانی گوناگونی به خود می گیرد: برای نمونه آداپتاسیون کامل با سطح سواد، سلیقه و فرهنگ عام ترین مخاطب؛ به بیان دیگر، گاه حذف نام های خاص و نامانوسی که توضیحی در پانوشت را می طلبند، ایرانیزه کردن فضا به سبب تسهیل درک فضای متن برای مخاطب، به خصوص و بیشتر از همه، خنثی کردن زبان اصلی اثر در ترجمه به منظور بالابردن شمار خوانندگان و همه فهم کردن آن، یعنی ترجمه هرگونه متنی اعم از کلاسیک، مدرن، پسامدرن، فلسفی، عارفانه، نمایشنامه، آشپزی و روان شناسی در قالب متن رسمی و ساده فارسی!
پرواضح است در این میان ملاک هایی چون معرفی یک نویسنده یا اثر جدید، یک جریان نوین و ادبیات کشوری دیگر که در جامعه ما گمنام مانده و کمتر حرفی از آن به میان آمده، و معیارهایی از این دست، تا زمانی که در زمره منافع ناشر درنیامده باشند، به فانتزی تبدیل می شوند. وقتی ملاک نخست انتخاب یک اثر به میزان فروش و ترجمه آن به زبان های مختلف تبدیل می شود، چطور می توان انتظار داشت یک جریان فرهنگی، ادبی، هنری آن طور که هست و جاریست، به کشورهای دیگر معرفی گردد؟ با این حساب ابدا تعجبی ندارد اگر مخاطب ایرانی این دست آثار، بارها و بارها نام نویسنده ای بازاری یا غیربازاری را شنیده باشد و حتی برای او ارج و قربی بیش از آنچه در کشورش و در محافل علمی و ادبی و آکادمیک آن قائلند، قائل باشد، حال آنکه نویسندگان فراوانی باشند که با وجود بزرگی و رتبه کیفی بالاتر، برای او کاملا غریبه باشد، گویی در سیاره ای دیگر زندگی می کند!
با کمی اندیشه می توان دریافت همه داستان هایی که در بالا حکایت شد، در زمینه تئاتر و هنرهای نمایشی جنبه ای بسیار پررنگ تر به خود می گیرد. چه به طور مستقیم هم با اندیشه و هم با فرهنگ دو کشور سروکار دارد. اهمیت کار تینوش نظم جو در این است که هم در ترجمه و هم در اجرا سعی دارد تا قالب اصلی را منتقل کند، یعنی به گفته خودش، متن را در وجود خود درونی کرده و بعد آن را به زبان مادری بیان کند، یعنی خود را تقریبا از این میانه حذف یا تا حد امکان کمرنگ کرده و به انحای مختلف، برداشت و تفکر را به عهده مخاطب بگذارد، به بیان دیگر هم در صحنه و هم در خوانش کتاب، به دنبال مخاطب فعال است، گواینکه به تفاوت سلیقه احترام می گذارد، یعنی برای مخاطب این حق را قائل است که از نمایش او خوشش نیاید، منتها نه به صورت انفعالی، بلکه به صورت فعال، یعنی پس از تفکر و درگیرشدن با آن به این نتیجه برسد.
نظم جو در ترجمه نیز همین رویه را دنبال می کند و این طور که از کارهایش پیداست، به نمایشنامه مدرن علاقمندتر است، نمایشنامه ای که در آن نمی توان خوانش کلاسیک را دنبال کرد، بلکه گاه حتی نبود نشانه های نگارشی، خوانش را دشوار کرده و برداشت ها را تنوع می بخشد. چنین متونی، ترجمه را بسیار دشوارتر می سازند، اما وفاداری از نظر او مانند بسیاری از دیگر بزرگان ترجمه، به معنای ترجمه تحت اللفظی نیست، بلکه انتقال فضا و ذهن است. به بیان دیگر، انتقال متن با رجوع به “سرچشمه درون متن”. یعنی مترجم باید پیش از آغاز کار، دست کم یک بار و در حالات بهتر، چند بار متن را بخواند و با آن دست و پنجه نرم کند تا به حال و هوای آن دست یابد. در نتیجه می توان نظر او را درباره بسیاری از ترجمه های امروز که با خوانش اول انجام می گیرند، حدس زد.
نظم جو اصولا به ترجمه به مثابه “ابزاری برای پیوند تفکرات متفاوت در مکان های مختلف” نگاه می کند. از این رو معتقد است همان قدر که نویسنده برای نوشتن متن خود زحمت به خرج می دهد، مترجم نیز باید همین کار را انجام دهد. یعنی آن را از مجاری ذهنی ای که نویسنده عبور داده، عبور دهد تا به نتیجه مطلوب نزدیک شود. افزون بر آن نظم جو معتقد است “مترجم باید هنر، علم و فلسفه را بشناسد”، چرا که این رویه بزرگان و صاحبان اندیشه بوده است، وگرنه تلاش او برای ارائه ترجمه ای مطلوب، آب در هاون کوبیدن خواهد بود.
نظم جو علت محدودیت ترجمه آثار ایرانی به سایر زبان ها را نخست کمبود مترجم خوب فارسی در غرب می داند، مساله ای که به لزوم تلاش صاحب منصبان داخلی برای معرفی فرهنگ پارسی به دنیا تاکیدی دوباره می ورزد. پس از آن، بسته بودن افق ها و فاصله مسائل ما با آنچه در جهان می گذرد را مقصر می داند. و سپس فرار مغزها که البته از زاویه ای، به ترجمه آثار در آن سوی مرزها کمک می کند، چرا که از میان همین دسته است که مترجمان آن سوی آب پدیدار می شوند. رویهمرفته وضع موجود، او را نسبت به آینده خوشبین می سازد.
نظم جو از سال ۱۳۸۴ در نشر نی مدیریت نشر مجموعه ای از نمایشنامه ها را بر عهده دارد که به منظور معرفی نمایشنامه هایی از سراسر دنیا و جذب مخاطب عام در قطع جیبی گردآوری و ترجمه می شوند. تاکنون آثار متنوعی از کشورهای مختلف چون فرانسه، رومانی، اسپانیا، آمریکا، لبنان، ایران و… در این مجموعه جای گرفته اند. از میان نویسندگان این نمایشنامه ها می توان به مارگریت دوراس، ژان لوک لاگارس، ساموئل بکت، امیررضا کوهستانی، امین مالوف، یاسمینا رضا، یون فوسه، اریک امانوئل اشمیت، هارولد پینتر، ماتئی ویسنی یک، نیل سایمون، تودوروویچ، کولتس، نغمه ثمینی، بوئرو بایخو، ژان آنوی، محسن یلفانی اشاره کرد. از میان مترجمان نیز می توان آهو خردمند، تینوش نظم جو، مهشاد مخبری، نگار جواهریان، فرزانه سکوتی، مراد فرهادپور، پژمان رضایی و مهدی نوید را نام برد. تاکنون بیش از بیست جلد نمایشنامه مردمی در این مجموعه منتشر شده است.
آثار تینوش نظم جو
در خلوت مزارع پنبه، برنار ماری کولتس
سه شب با مادوکس، ماتئی ویسنی یک
من چه جوری ممکنه یه پرنده باشم؟، ماتئی ویسنی یک
اسب های پشت پنجره، ماتئی ویسنی یک
تماشاچی محکوم به اعدام، ماتئی ویسنی یک
داستان خرس های پاندا: به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد
پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی، ماتئی ویسنی یک، (با همکاری مهشاد مخبری)
در خانه ام ایستاده بودم و منتظر بودم باران بیاید، ژان لوک لاگارس، (با همکاری مهشاد مخبری)
فاجعه، ساموئل بکت
چی کجا، ساموئل بکت
کسی می آید، یون فوسه
گربه، فیلیپ گلوئک
انتقام گربه، فیلیپ گلوئک
بازگشت گربه، فیلیپ گلوئک
باجه، ژان تاردیو
جان و جو، آگوتا کریستف
چون آوایی از داوود: بر اساس مزامیر داوود، ترجمه هانری مسکونیک از عهد عتیق
لاموزیکا دوم، مارگریت دوراس (با همکاری مهشاد مخبری)
گفتارها یا تک گویی تئودور، فردریک بونوآ (با همکاری مهشاد مخبری)
مهمان ناخوانده، اریک امانوئل اشمیت، (با همکاری مهشاد مخبری)
ناشناس در این آدرس، کرسمان تایلور، (با همکاری مهشاد مخبری)
خیانت، هارولد پینتر، (با همکاری نگار جواهریان، مهشاد مخبری، آزاده پارسا)
اسب های آسمان خاکستر می بارند، نغمه ثمینی، (ترجمه به فرانسه: تینوش نظم جو)
پروانه و یوغ: بازخوانی نامه های ونسان ونگوگ/ محمد چرمشیر
زمستان ۶۶، محمد یعقوبی
مصاحبه، محمد رحمانیان
منابع
ریتم کند را دوست دارم (گفتگو با کارگردان خرس های پاندا)، بیتا ملکوتی، ماندانا اعتماد مقدم، نورمگز
ترجمه خیانت است، گفتگوی “صحنه” با تینوش نظم جو، نورمگز
ترجمه خود نوعی تولید فرهنگی است، مصاحبه با تینوش نظم جو و دیگران، مجید کاظمی، نشریه فرهنگ و هنر، شماره ۹۵-۹۶، نورمگز
نشر نی، تینوش نظم جو
صدای آشنا، مصاحبه با تینوش نظم جو
سایت پالیز، تینوش نظم جو
وبگاه باران، “دور تا دور دنیا نمایشنامه”