عباس پژمان مترجم چندزبانه ایرانی در سال ۱۳۳۷ در قزوین متولد شد. در سال ۱۳۶۵ در رشته پزشکی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. با اینهمه، اشتیاق ادبی او را بر آن داشت تا در همان آغاز اشتغال به طبابت، به ترجمه نیز بپردازد، البته در واقع ترجمه را سال ها پیش از آن در همان دوران دانشجویی با قلم زدن در ماهنامه پزشکی آغاز کرده بود. اما پس از پایان تحصیل بود که به حیطه ترجمه ادبی قدم گذاشت و در سال ۱۳۷۳، والس خداحافظی اثر میلان کوندرا را ترجمه کرد. سپس نظر به شرایط فرهنگی اوایل دهه هفتاد و نیز امور مربوط به حرفه پزشکیش تا پایان دهه فوق ترجمه را کنار گذاشت. اما با ترجمه آثار دیگری عمدتا از ژوزه ساراماگو به صحنه ترجمه ادبی بازگشت.
عباس پژمان از زبان های اسپانیایی، انگلیسی و فرانسه ترجمه می کند، اما عمده ترجمه های او از اسپانیایی است و به آثار ژوزه ساراماگو معطوف می شود. با اینهمه ترجمه آثاری از ادبیات دیگر کشورهای جهان چون، شازده کوچولوی دوسنت اگزوپری، نادیای آندره برتون، ژاک پرور، ولادیمیر ناباکوف و امانول روبلس و گراهام گرین … را نیز در کارنامه خود دارد و برخی از آثار ترجمه او حتی در دانشگاه نیز تدریس می شوند.
پژمان نیز مانند دیگر مترجمان، به تسلط مترجم بر زبان مقصد و مبدا و اشراف بر سبک نویسنده اعتقاد دارد. از نظر او هنگامی که مترجم در متن اصلی، نکته ای را متوجه نشود، با وجود تلاش برای رفع و رجوع کردن آن و نیز برخورداری از پایه قوی زبان مادری، نخواهد توانست پنهان کاری کند و منتقد تیزبین و کارکشته، به محض خواندن ترجمه متوجه اصل موضوع خواهد شد. بنابراین، توسل به لفافه، راهی اصولی در ترجمه به شمار نمی رود و بهتر است مترجم- اگرچه حرفه ای باشد- به دانسته ها و حدسیات خود بسنده نکند و به طور ریشه ای در صدد برطرف کردن مشکل برآید. او “دانستن زبان مبدا در ترجمه” را این طور تعریف می کند و آن را یک هنر می داند، نه تنها بسنده کردن به دانستن واژه ها و دستور زبان.
مساله دیگری که عباس پژمان در مصاحبه های خود به آن اشاره می کند و البته مساله ای ظریف است که در محافل ترجمه در ایران کمتر مورد توجه قرار می گیرد و از آن سخن به میان می آید، موضوع “ترجمه” و “نویسندگی” است: در جامعه ما اغلب به ترجمه به صورت “قدرمطلقی” نگاه می شود، به آن معنا که هنگام نقد آثار یک مترجم، تنها به خود ترجمه و مسائل مربوط به آن توجه می شود، مسائلی مانند میزان تسلط مترجم به زبان های مبدا و مقصد، کامیابی او در انتقال سبک مترجم، معیارهای انتخاب کتاب یا نویسنده، رعایت نکات مربوط به نقطه گذاری، ویرایش حرفه ای و فنی و… اما آنچه اغلب از نظرها دور می ماند، نگاه درازمدت به زندگی یک “مترجم حرفه ای” است. به آن معنا که کمتر پیش می آید مسیر و نیز سرانجام حرفه ای یک مترجم مورد نقد و ارزیابی قرار گیرد. بنابراین گذشته از پرداختن به مسائلی چون امکان مترجمان در گذران زندگی از راه ترجمه و منطقی یا غیرمنطقی بودن درپیش گرفتن چنین شیوه ای در جامعه امروز، مسائل دیگری نیز وجود دارند که از نظر دور می مانند. با اینهمه عباس پژمان در مصاحبه های خود به یکی از آن ها اشاره کرده است: تبدیل مترجم به یک ماشین ترجمه.
یک مترجم – اگر قوی و مسلط باشد- در ابتدا از ابزارهای حرفه ای ترجمه مانند آشنایی خوب حداقل به دو زبان، داشتن قلمی روان و یا دست کم قابل ویرایش، شناخت فرهنگی از جامعه ای دیگر برخوردار است و در شرایط مساعد فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی می تواند در مدت زمانی چند ساله از لحاظ حرفه ای به اصطلاح روی غلتک بیفتد. لذت خوانده شدن آثار، شناخته شدن و سری در میان سرها برآوردن و طبیعتا به دنبال آن، به دست آوردن نوعی استقلال حرفه ای به خصوص در انتخاب و پیشنهاد آثار و تصمیم گیری احتمالا با تحمل کمترین فشار از سوی ناشر و بازار، لذت هایی نیست که در جامعه امروز ما بتوان از آن ها گذشت. از این رو نکته ای هست که مترجمی که با سرعت تمام در همین مسیر پیش می رود، ممکن است از آن غافل بماند و آن تبدیل شدن به یک “مترجم ماشینی” یا به بیان بهتر به “ماشین ترجمه” در بستر زمان است. به بیان دیگر در گذر سال ها، قدرت تفکر و تجزیه و تحلیل مترجم رو به فرسایش قرار می گیرد، چرا که او – حتی در صورت حرفه ای بودن- به ماشینی برای “انتقال تفکر و اندیشه دیگری” تبدیل می شود، یعنی اوج تلاش های او برای تبدیل شدن به “مترجم موفق” و باقی ماندن در همین مرحله، در درازمدت نتیجه ای فرساینده و با فیدبک منفی دربر خواهد داشت و روی دیگر این سکه، از دست رفتن مهم ترین بخش وجود او، یعنی قدرت اندیشه اش خواهد بود. بنابراین – البته کاملا به دور از آنکه بخواهیم خدای ناکرده به شخصیت کسی کوچکترین خدشه ای وارد کنیم- تعجبی ندارد اگر از چند مترجم موفق، حرفه ای و پرسابقه خواسته شود درباره موضوعی – کاملا مربوط به حوزه کاری آن ها- مطلب بنویسند، البته مطلبی که در آن ردی از ترجمه و اقتباس وجود نداشته باشد، یعنی متنی با تکیه کامل بر اندیشه خود آنها، و بعد در میان مطالب تحریر شده به اشکالات علمی، فنی، ویرایشی و حتی مشکل منطقی در پیاده کردن مطالب به زبان مادری برخورد کنیم! و باز هم البته همه اینها در صورتی که قدرت نوشتار مترجم به کلی از دست نرفته باشد.
بنابراین تصمیم دراین باره که آیا ترجمه در درازمدت، از لحاظ جسمی و روانی، حرفه ای مناسب خواهد بود و نیز اینکه آیا می توان به عنوان یک تکیه گاه مورد اعتماد، زندگی را بر اساس آن پایه ریزی کرد، بر عهده خوانندگان خواهد بود. به هر تقدیر، آقای پژمان یکی از دلایل پذیرش خوانندگان ایرانی نسبت به آثار ترجمه بیش از آثار ایرانی را همین ضعف در نوشتار می داند که عمدتا از روی داشتن صرف به ادبیات آنسوی مرزها نشات می گیرد. او بر این باور است که اصولا تمام آثار ادبی یک کشور آثار باارزشی نیستند و تنها بین ۵ تا ۱۰ درصد این آثار ارزش تبدیل شدن به آثار برتر و نامدارتر و طبعا معرفی به ادبیات بین الملل را دارند. از این رو با تربیت نویسندگان خوب که بی تردید در سایه ارج نهادن مسئولان به “نوشتن” میسر خواهد شد، آثار تالیفی نیز خواهند توانست با آثار ترجمه به رقابت بپردازند و اصولا تکیه از ترجمه، دست کم در حوزه هایی خاص به سمت تالیف پیش خواهد رفت. چرا که حتی در صورت ارائه ترجمه های عالی از یک اثر خارجی، آن اثر ملی ما نمی شود و هنوز به همان کشور تعلق دارد. از این رو باید به سمت زایش تفکر در کشور خودمان پیش رفت. البته این به معنای سدکردن راه ترجمه نیست. آقای پژمان که خود هم دستی در تالیف و هم در ترجمه دارد، به خوبی با شرایط امرار معاش اهل قلم آشناست، چه بخشی از عمر خود را به تدریس اصول ترجمه در سرای عالی ترجمه و نیز نوشتن مقاله و کتاب در زمینه های گوناگون پرداخته است. او با مقایسه ای میان شرایط نویسندگان در ایران و کشورهای پیشرفته، به “حضور کمرنگ آثار نویسندگان ایرانی در صحنه جوایز ادبی بین المللی” و اصولا کم پرستیژبودن نویسندگی در کشور ما اشاره می کند و همه این ها را از عوامل درجا زدن در حیطه تالیف برمی شمارد.
البته عباس پژمان تمامی توجه خود را به سمت نویسنده و مترجم معطوف نمی کند و در جستجوی خواننده ایست که ذوق ادبی داشته باشد. چه این نیز عامل مهم دیگری برای پذیرش تفکرات و آثار جدید و به خصوص پیدایش نویسندگان تاثیرگذار و نه تنها تاثیرپذیر، و البته معرفی نویسندگان خارجی است که روشن است هر یک در مکتب های ادبی خاص کشور خود جای می گیرند، بنابراین برای پذیرش و نقدشان، گستره فکری و دانش وسیع تری لازم است، چرا که آقای پژمان، داستان و “وراجی” های غیبت وار و هرجایی را تنها بخشی از رمان می داند و اصول ادبی- فلسفی و نکات تفکربرانگیز را عوامل تبدیل اثر به یک اثر ارزشمند و قرار گرفتن در زمره آثار ۱۰-۵ درصدی تراز اول برمی شمارد. از این رو داشتن مخاطبی خوش ذوق که به اندیشه خود کمی فشار بیاورد و زمانی را صرف کند تا از روزمرگی بیرون بیاید و با نظریه ها و افق های فکری نویسندگان جدید داخلی و خارجی آشنا شود و آن ها را درک کند، پاداشی بزرگ برای خود او و نیز برای مترجم خواهد بود.
نکته دیگری که در کنار مطلب بالا قرار می گیرد، تبعات این آشنایی است که البته، به سود منتقدان و نیز خوانندگان نکته سنج خواهد بود و سبب می شود چشم اندازهای فکریشان از تنوع و گستره بالاتری برخوردار گردد و مساله، از درک اثر به انجام نقدی امروزی و روشنفکرانه برسد، نه اینکه هر اثری را مانند یک رمان لالایی گونه بخواند تا پلک هایش سنگین شود و به خواب برود و هنگام نقد نیز، به خاطر نداشتن آشنایی با آیین نگارش آثار نوین خارجی، به جای به کار گرفتن تفکر برای کشف راز آنچه پشت این تغییرات – برای نمونه در نقطه گذاری- وجود دارد، به “ایرادهای ویرایشی” روی آورد! از نظر جناب پژمان، این دست خوانندگان و این دست منتقدان نمی توانند بستر را برای پیدایش “ادبیات خلاق” مناسب سازند، خواه پای یک اثر ایرانی در میان باشد یا یک اثر ترجمه، به هر تقدیر این نوع نگاه منفعلانه نخواهد توانست آثار ترجمه را به خوبی به مخاطب ایرانی بشناساند و در ترفیع اندیشه وی موثر افتد. به این ترتیب، رفته رفته روشن می شود چرا بسیاری از نویسندگان صاحب اندیشه خارجی که حتی شهرتی بین المللی دارند، در ایران ناشناخته اند و در عوض، دیگرانی هستند که به نام نویسنده، آثارشان به چاپ های چندم می رسد و به محض انتشار اثری از آنان، برخی ناشران به هر ترفندی درصدد بیرون دادن “ترجمه” ای هرچند نازل از آن برمی آیند. کاری که فرهنگی حساب نمی شود و از نظر آقای پژمان قابل دفاع نیست.
عباس پژمان در نویسندگی نیز دستی داشته و به جز مقالاتی که تاکنون به رشته تحریر درآورده، رمان او با نام “من و بوف کور” نیز به تازگی به چاپ رسیده که به بررسی آثار صادق هدایت می پردازد.
آثار عباس پژمان
تاریخ محاصره لیسبون، ژوزه ساراماگو
سال مرگ ریکادوریس، ژوزه ساراماگو
همه نام ها، ژوزه ساراماگو
قصه جزیره ناشناخته، ژوزه ساراماگو، (ویراستار)
والس خداحافظی، میلان کوندرا
شازده کوچولو، آنتوان دوسنت اگزوپری
کودکی، ژاک پرور
نادیا، آندره برتون
تولدی دیگر، ماری داریوسک
ماری، ولادیمیر ناباکوف
کاناپه قرمز، میشل لبر
در جستجوی زمان از دست رفته، (بازنویسی برای تئاتر پینتر و دای ترویس)
آلبوم خاطرات، هانس هرلین
باخت پنهان، گراهام گراین
بوی خوش عشق، گییرمو آریاگا
من و پلاترو، خوان رامون خیمنس
موز وحشی، ژوزه مارو د واسکونسلوس
بهار رم، امانوئل روبلس
من و بوف کور
منابع
ایسنا، گله عباس پژمان، وقتی ارزش نویسنده به اندازه فوتبالیست نیست!
تهران امروز، نقد خلاقانه نداریم، گفتگو با عباس پژمان، الناز اسکندری
کافه رمان، با دکتر عباس پژمان، آرش شفاعی
کتابخانه ملی ایران
خانه کتاب
وبلاگ مطالعه، گفتگو با عباس پژمان
ویکی پدیا