انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بر سر دوراهی وجدان و وظیفه

فیلم سینمایی سرخپوست بر سر دوراهی وجدان و وظیفه؛چرا برخی مخاطبان از نجات بی گناه خوشحال نشدند

فیلم با نمایی باز از حیاط اعدام زندانی قدیمی آغاز می شود که نگهبانان زندان، در گرگ و میش بارانی، به سختی سعی در بیرون آوردن پایه های سمج چوبه ی دار دارند؛ تلاشی که به نتیجه نمی رسد و این کشمکش در سراسر داستان برای ساختن چوبه داری تازه، یا انتقال سازه قبلی، به ساختمان جدید، ادامه دارد.

روایت فیلم حدود یک دهه قبل از انقلاب، در بلوچستان اتفاق می افتد. دهه ای که بر اساس تقسیم بندی آبراهامیان (۱)، در زمان پهلوی دوم، دوران توسعه اجتماعی- اقتصادی ایران بود که عناصری از این توسعه همچون حضور مددکارهای زن در زندان، توسعه باند فرودگاه و نوسازی ساختمان زندان به درستی در فیلم بازنمایی می شود. نیما جاویدی در دومین اثر بلند سینمایی اش همچنان مسئله اخلاقیِ مسئولیت اجتماعی را مطرح می کند. مسئولیت اجتماعی که نمودش در فیلم پیشینِ جاویدی «ملبورن»، صداقت و در «سرخپوست» عدالت بوده است. نکته قابل توجه این است که بن مایه این داستان می تواند در هر زمان و مکانی اتفاق بیفتد چرا که داستانِ کشمکش همیشگیِ دوراهی وجدان و وظیفه، یا نفع خود و دیگری موضوعی است که تحت هر شرایطی می تواند مورد بحث قرار بگیرد. چه جانِ زندانیِ فراریِ خیالی، در نیم قرن پیش باشد چه زندگی روزمره و حق و ناحق هایی به مراتب کوچکتر.

ماجرای فیلم از این قرار است که برای توسعه باند فرودگاه، قرار است زندان قدیمی شهری در بلوچستان که در مسیر باند فرودگاه قرار گرفته، تخریب شود. مدیر فرودگاه برای این کار عجله دارد تا کارش را در موعد مقرر و قبل از بازدیدِ به گفته ی خودش شهبانو تحویل بدهد. مراحل انتقال زندانیان طبق روال انجام می شود اما در ساعات آخر، خبر می رسد که در سرشماری زندانیان پس از انتقال به زندان جدید یک نفر گم شده است! این آغاز بحرانی است برای رئیس زندان، «سرگرد نعمت جاهد» که تازه وعده ارتقاء پست و درجه اش را شنیده و این خبط بزرگ می تواند آینده کاری اش را برای همیشه مخدوش سازد. سرگرد بلافاصله در تحقیقاتش متوجه می شود که زندانی گم شده به قصد فرار جایی در زندان قدیمی مخفی شده است.  با حضور مددکار و گزارش پرونده زندانی مفقود شده، رئیس زندان متوجه می شود که زندانی مزبور بر خلاف تصورش محکوم به اعدام بوده و وضع برایش سخت تر و پیچیده تر می گردد. سرگرد تصمیم می گیرد بدون گزارش به مرکز و در چند ساعت باقیمانده به تحویل ساختمان زندان، زندانی فراری را پیدا  کند. در این جا ایده بکر فرار به درون زندان، نکته ای قابل تامل است که این روایت را از سایر داستان های فرار از زندان متمایز می سازد.

در نیمه نخست داستان، سرگرد نعمت جاهد، بنا به انتظاری که از یک رئیس زندان می رود هیچ دلسوزی و شفقتی از خود بروز نمی دهد؛ انگار برای پیر و جوان، سالم و مصدوم قرار است تنها رعب و وحشت در دل ها ایجاد کند و اطاعت همگان را می خواهد.

در یکی از صحنه های ابتدایی تخلیه زندان می بینیم که سرگرد چگونه با بی رحمی نیازی به مراقبت ویژه از زندانی مصدوم نمی بیند و او را با پای لنگان به سلولش می فرستد. از طرفی هم نشان می دهد لزوم چندانی هم برای رعایت دقیق مقررات قائل نیست و گزارش پیدا کردن تریاک در سلول پیرمرد محلی را منوط به همکاری اش می نماید. قاطعیتِ همراه با بی رحمی سرگرد، در مواجهه با رویدادها و حرف های گوناگون، اما، اندک اندک دگرگون می شود و مخاطب فیلم شاهد تحول و قوس شخصیتی است که در نهایت غافلگیرش می کند.

در دنیای این فیلم از طرف دیگر، همه بر این مدار نمی چرخند. پیرمرد زندانی در همان ابتدای داستان، از ساخت چوبه دار با تمام وعده هایی که به او داده می شود سر باز می زند. چون نمی خواهد به قول خودش در گرفتن جانِ مردم سهیم باشد با این استدلال که «ما که الله نیستیم» و نمی توانیم محکومشان کنیم. و این نخستین بارقه شک در گناهکار بودن یا نبودن زندانی محکوم به اعدام است.

کمی بعد، مددکار مربوط به زندانی فراری، در دفتر رئیس زندان حاضر می شود و اصرار بر بی گناهی زندانی فراری دارد. با این استدلال که احمد، مرد مظلومی از طبقه فرودست است و زمین هایش را با زور و تبانی  از او گرفته اند و حالا برایش پاپوش دوخته اند تا از شرش خلاص شوند. کسی که به قول هم بندی هایش «با کسی حرف نمی زد» و سرش به کار خودش بود و به خاطر رفتار ویژه و رنگ سرخ چهره اش میان زندانیان به احمد سرخپوست معروف بوده است. این لقب کنایه آمیزش شاید، در تفسیر نمادین، مقایسه طبقه فرودست با سرخپوست ها در ظلم روا شده به آنان باشد و یادآور مظلومیتِ آن دسته ای از بلوچ ها باشد که صد سال پیش، توسط خودی و بیگانه به بردگی گرفته می شدند (۲) و پنجاه سال بعد از آن فقط شکل به بند کشیده شدنشان فرق کرده بود.

در اوایلِ فیلم، مخاطب با رییس زندانی همراه شده است که وعده ترفیع گرفته و در تلاش است که هیچ چیز مانع این پیشرفت شغلی اش نشود اما این رییس زندانِ به ظاهر خودخواه رفته رفته از طرق مختلفی آگاه می شود که باید به گناهکار بودن زندانی فراری شک کند.  زندانی ای که اگر پیدا شود و به دستگاه کورِ عدالت سپرده شود بی بروبرگرد اعدام خواهد شد. حال، کار درست چیست؟ انجام وظیفه ای کورکورانه؟ منافع فردی یا حقیقت انسانی؟ سرگرد در ابتدای فیلم و در بحث خشم آلودش با مددکار به او می گوید «عدالت واسه من اینه که پیداش کنم و دوباره بندازمش اون تو! بقیه ش به من ربطی نداره.» و مددکار همچنان تاکید بر قواعد نانوشته انسانی ورای قوانین مکتوب دادگاه دارد.

اگر با رویکرد نوروانتروپولوژی، به دو شخصیت مددکار و رئیس زندان نگاه کنیم بر اساس تیپ شخصیت فیشر (۳) سرگرد جاهد، شخصیت «مدیر» یا رئیس دارد که با انتقال دهنده عصبیِ تستوسترون همراه است و زنِ مددکار شخصیت «مذاکره کننده» بر اساس استروژن. با این الگو، سرگرد، به دنبال رشد فردی، جاه طلبی و اثبات برتری اش بر دیگران است که به او قدرت و توان ریاست دهد. و مددکار شخصیتش برمبنای نوع دوستی، مهربانی و همدلی بنا شده و به خوبی تواناییِ ارتباط با دیگری، از زندانی تا زندانبان را دارد. اتفاقا بر مبنای همین تیپ های شخصیتی نیز علاقه ای که بین این دو شخصیت مکمل شکل می گیرد باورپذیر می شود و افزوده شدن داستان عشقی، به موازات این جستجو بر جذبه داستان می افزاید و البته که دو قطبی خودخواهی و دیگرخواهی را پررنگ تر می سازد.

سکانس دیگری که شاید بتوان آن را ضرب آغازین تحول شخصیت رییس زندان دانست جایی است که سرگرد جاهد، در سلولی خالی عروسکی خمیری در دست دختر خردسال احمد سرخپوست می بیند؛ در این صحنه رییس زندان شک می کند که دخترک پنهانی پدرش را دیده و طفل معصوم در مقابل تهدیدهای او از ترس خودش را خیس می کند؛ در همین حین سربازی از راه می رسد و می گوید آدمک خمیری را او به کودک داده بود. همه در سکوت مرخص می شوند و می روند و سرگرد ناامید و شرمنده از این قلدری بی نتیجه در برابر دخترک خردسال، کنج سلول می نشیند و به دیوار خیره می شود.

در ادامه او روی دیوار، تصویری از خودش در حال حلق آویز شدن می بیند، درِ قدیمی هم گیر کرده و باز نمی شود و نعمت جاهد که حس می کند در سلول گیر کرده، چنان مضطربانه خود را به در می کوبد که لباس های نظامی اش آسیب می بیند و به ناچار با لباس های شخصی و نه نظامی در صحنه بعدی ظاهر می شود. لباس هایی که لبخندی از سر رضایت به لب مددکار می نشاند. خارج شدن از لباس نظامی سرآغاز فصل تحولی برای شخصیت نعمت جاهد است. سرگرد در پاسخ به مددکار که به او می گوید «این لباس ها بیشتر بهتون میاد»  حرف پدرش را یادآوری می کند که هر وقت لباس های نظامی اش را در می آورد به او می گفته تازه آدم شدی.

در ادامه داستان، مددکار به انحاء مختلف، آشکار و پنهان سعی در نجات زندانی فراری دارد اما رئیس زندان در نهایت مچش را می گیرد و با تهدید او را از ساختمان بیرون می اندازد. در ادامه با پیگیری مددکارِ طرد شده از زندان، پیرمرد روستایی ای که در دادگاه احمد سرخ پوست شهادت دروغ داده بود نزد سرگرد می آید و اعتراف می کند که به خاطر ترس از بیکاری و بی کسی ناچار به شهادت دروغین شده بوده و اذعان می کند که احمد بی گناه است.

سرگرد جاهد که حال امید چندانی به پیدا کردن احمد ندارد و از طرفی نمی تواند باور کند که یک زندانی محلی او را شکست داده  نه تنها به گریه و تضرع پیرمرد، وقعی نمی نهد که به فکر چاره دیگری برای پیدا کردنش است. اما در تله آخری هم که رئیس زندان برای زندانی فراری می گذارد، مددکار پی به نقشه اش می برد و سر بزنگاه می رسد و زندانی را فراری می دهد.

نهایتا، درست در لحظه ی تحویل زندان سرگرد محل اختفای احمد سرخ پوست را کشف می کند؛ زندانی فراری در همان چوبه ی داری که قرار بود جانش را بگیرد پنهان شده بوده است!چوبه ی داری که چند دقیقه قبل از این مکاشفه و در جریان تحویل زندان سازه اش را، همچون اسب تروا با جرثقیلی برداشته اند و در پشت کامیونی در حال انتقال به زندان جدید است.  رئیس زندان که درست در واپسین دقایق این را فهمیده با عجله به دنبال کامیون می رود و در تعقیب و گریزی مفصل در نهایت به کامیون حامل چوبه ی دار می رسد و آن را متوقف می کند.

در پایان، از داخل چوبه ی دار و از نگاه احمد سرخپوست، سرگرد جاهد را می بینیم که اسلحه اش را به دست گرفته و می خواهد برای مرگ و زندگی این زندانی بی گناه  تصمیم بگیرد؛ صحنه ای دلهره آور، پشت کامیونی در جاده ای فرعی در میان بیابان که با حضور مددکار و زن و دختر احمد سرخپوست، تاثیرگذارتر هم شده است. سرگرد جاهد که سرانجام، در جستجویش پیروز شده و فراری را پیدا کرده است، حال فرصت این را دارد که بدون توجه به نگاه ترس خورده ی زندانی فراریِ شکست خورده، بدون توجه به نگاه مددکار که یادآور عدالت راستین است و بدون توجه به نگاه مظلوم و مضطرب همسر و فرزند خردسالِ احمد، به وظیفه شغلی اش عمل کند. اما نعمت جاهد، گویی همان طور که لباس نظامی اش را درآورده، دستورات را هم از ذهنش خارج کرده است و بدون هیچ حرفی به کامیون دستور ادامه ی حرکت می دهد، گویی زندانی فراری هیچ وقت حضور نداشته است.

نکته اینجاست که برگزیدن وجدان بر منفعت طلبی، و ترجیح نجات یک بی گناه بر پیشرفت فردی خود، در قصه ها آسان به نظر می رسد اما روایتِ اندکی جانبدارانه جاویدی از این دوراهی، تصمیم را برای مخاطب عام امروز ایران سخت می نماید.

کما این که پس از اکران فیلم، بازخورد تعداد قابل توجهی از مخاطبان در فضای مجازی به طرز عجیبی در طرفداری از وجدان و نجات بیگناه قرار نگرفت و شاهد کامنت هایی از این دست بوده ایم که رها کردن زندانی بی گناه فراری را، انتخاب مناسبی نمی دانستند. و این سوال را به ذهن متبادر می سازد که آیا این دست نظر ها، منعکس کننده عملکرد آن گروه مردمانی است که در تمامی طول تاریخ برای نفع فردی شان، منفعت جامعه را ندیدند یا با چاپلوسی و تملق فقط به این فکر بودند که گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند؟

احمد سرخ پوست، قربانی بی عدالتی سیستمی است که هرچند در آن ارباب ها به طور رسمی مالکیتشان را در فرایند انقلاب سفید از دست داده بودند، اما بر اساس روابط و نفوذی که روی روستاییان داشتند هنوز می توانستند اعمال قدرت نمایند، پاپوش بدوزند، شاهدها را تهدید کنند و حق را به ناحق تبدیل نمایند.

همانطور که اشاره شد فرار به درون زندان، به جایی که کسی انتظارش را ندارد و پنهان شدن در محفظه پنهانِ چوبه دار، فیلم «سرخپوست» را از سایر روایت های فرار از زندان، متمایز می سازد، گویی احمد از آنچه قرار است جانش را بگیرد محافظی می سازد تا از زندان بیعدالتی بگریزد. علاوه بر این، فیلم با جذابیت بصری، موسیقی به جا و حرفه ای به همراه بازی های متناسب، بیننده را مسحور ساخته، و با روایت معماگونه و نفس گیرش، ذهن مخاطب را در تمامی نود و یک دقیقه اش درگیر می سازد.

منایع:

  1. آبراهیمیان یرواند، ایران بین دو اانقلاب، نشر نی، ۱۳۹۹، چاپ ۲۹م، ترجمه احمد گل محمدی و محمدابراهیم فتاحی
  2. Mirzaei Behnaz A. , A History of Slavery and Emancipation in Iran, 1800-1929, University of Texas Press, Austin, 2017
  3. https://theanatomyoflove.com/relationship-quizzes/helen-fishers-personality-test/