نمیدانم و فکر نکردهام که آیا شطرنج را میتوان در ذیل عنوان کلی ورزش آورد یا نه ولی آن را چندان مهم میدانم که نمیخواهم دچار خانه بدوشی شود. پس بهتر است در همین خانهای که هست بماند. ورزش دانستن شطرنج حتی اگر درست نباشد، زیانی از آن به ورزش و هیچ چیز دیگر نمیرسد شاید ورزشکاران هم خوش داشته باشند که شطرنج ورزش به حساب آید. اما در بعضی تلویزیونهای غربی دیدهام که پوکر را در شبکههای ورزش پخش میکنند. اگر قرار است دایره در این سمتوسوها وسعت یابد، بهتر است که ورزش به تربیت بدنی محدود باشد.
اغلب افرادی که دو واژه فوتبال و فلسفه را کنار هم میبینند، با تعجب از ربط و نسبت میان آنها پرسش میکنند. به همین خاطر من برای پرسش نخست میخواهم از شما بپرسم نه فقط فوتبال بلکه ورزش به طور کلی چگونه و از چه ابعادی میتواند موضوع تفکر فلسفی قرار گیرد؟
نوشتههای مرتبط
آدمیان در زندگی با بسیار چیزها سروکار دارند که به وجود و ماهیتشان توجه نمیکنند و نمیپرسند که چیستند و چرا هستند و با آنها چه باید کرد اما گاهی بعضی از این چیزها صورت و جایگاه خاص و وضع اثر گذار و کارساز و احیاناً غیر عادی و بحرانی و مشکل پیدا میکنند و به صورت مسئله در میآیند. چنانکه فیالمثل فقر همیشه بوده است اما تا قرن نوزدهم کسی نپرسیده بود فقر چیست و از کجاست و چگونه رفع میشود؟ پرسش فقر وقتی مطرح شد که اندیشه و گمان فائق آمدن بر آن پیش آمده بود. اکنون هم بسیار چیزها و از جمله ورزش حرفهای بطور کلی و مخصوصاً فوتبال در عداد مسائل زندگی عصر ما درآمده است. فوتبال از آن جهت مهم است که نه فقط از میان همه بازی های ورزشی علاقهمندان بیشتر دارد بلکه جزیی از نظام زندگی شده و در اقتصاد و صنعت و تجارت جهان شأن و مقام ممتاز یافته است. با این پیش آمد فوتبال دیگر یک تعلق نیست و اهمیت ندارد که مثلاً فوتبالیستها مشهورترین مردمان و پولسازترین آنان شدهاند پرسش اینست که آیا زندگی بدون فوتبال ممکن است و چیزی هست بتواند که جای فوتبال را بگیرد.
امروزه بیشتر از فلسفه هنر سخن میگوییم و به طور اختصاصی درباره فلسفه فیلم، فلسفه موسیقی، فلسفه رمان و … نیز صحبت میکنیم. به نظر شما آیا باید صرفاً از فلسفه ورزش سخن گفت یا اگر سخن از فلسفه فوتبال گفتیم این بدان معنی است که هر ورزشی فلسفه مضاعف مخصوص به خود را دارد، مثل فلسفه والیبال، فلسفه بسکتبال و غیره …؟
من از فلسفه ورزشها نمیگویم بلکه پرسشم اینست که چرا فوتبال در جهان تا این اندازه اهمیت یافته است. شاید بدانید که من خود ورزشکار نبودهام و نیستم و اگر ملامتم نمیکنید بگویم بعضی ورزشها مثل ژیمناستیک و تنیس و سپکتاکرا را از فوتبال زیباتر میدانم. اما این ها در جنب فوتبال هیچ فروغی ندارند. یکبار در یک فرودگاه خارجی فرصتی دست داد تا ده پانزده روزنامه را ورق بزنم و طبق عادت خود به صفحات ورزش هم نظری انداختم. شاید در صد ستون خبر نود و پنج ستونش به فوتبال اختصاص داشت. روزنامهها کم و بیش میدانند که خوانندگانشان چه میخواهند و برای آن ها چه باید بنویسند. البته از فلسفه ورزش هم میتوان سخن گفت اما بهتر است اکنون در این باب چیزی نگویم.
پس من پرسشم را به شیوه دیگری طرح می کنم. به نظر شما ورزش چیست؟ به نوع فعالیتی ورزشی میگوییم؟ در همین جا نمی توانم از این پرسش صرفنظر کنم که به نظر شما آیا شطرنج ورزش است؟
نمیخواستم از فلسفه ورزش بگویم اما چه کنم که شما پرسش را به صورت صریح و بی واسطه پیش آوردید. پس ناگزیر به اشاره عرض میکنم که ورزش در اصطلاح متداول به معنی تربیت بدن برای افزایش تواناییهای جسمی و اخلاقی است. اما چون از قدیم میان ورزشکاران و پهلوانان مسابقه ترتیب میدادهاند، ورزش با بازی قرین شده و بسیاری از بازی های غیر ورزشی یا غیر پهلوانی را هم در زمره ورزش ها وارد کردهاند البته شطرنج یک نوع ورزش فکری است. من حقیقه نمیدانم و فکر نکردهام که آیا شطرنج را میتوان در ذیل عنوان کلی ورزش آورد یا نه ولی آن را چندان مهم میدانم که نمیخواهم دچار خانه بدوشی شود. پس بهتر است در همین خانهای که هست بماند. بخصوص که ورزش دانستن شطرنج حتی اگر درست نباشد، زیانی از آن به ورزش و هیچ چیز دیگر نمیرسد شاید ورزشکاران هم خوش داشته باشند که شطرنج ورزش به حساب آید. اما در بعضی تلویزیونهای غربی دیدهام که پوکر را در شبکههای ورزش پخش میکنند. اگر قرار است دایره در این سمت و سوها وسعت یابد، بهتر است که ورزش به تربیت بدنی محدود باشد.
نمی توان از ورزش سخن گفت و نسبتش را با بازی در نظر نگرفت. بازی به عنوان یک مفهوم فلسفی چه شباهت ها و اختلافاتی با ورزش دارد؟
بازی ضروره بازی ورزشی نیست منتهی بازیهای ورزشی هم هست و چون مهم ترین بازی ها، بازی های ورزشی است لفظ بازی، ورزش را متبادر به ذهن میکند. مردم با ورزش سه نسبت دارند. جمعی ورزشکارند و جمعی از قبل ورزش نان میخورند و گروهی هم تماشاگران ورزشها هستند تماشاگران، تماشگر بازیها هستند و شاید اگر ورزش بازی نبود به آن علاقهای نشان نمیدادند. در دوران اخیر کم کم بازی از طبیعت خود خارج شده است. از جمله اوصاف بازی این است که غایت ندارد و از آن توقع سود نباید داشت ولی مدرنیته همه چیز را در راه غایت خود به کار میگیرد و میبینیم که مثلاً فوتبال ( از بازی های که در دوران مدرن پدید آمده است) به تجارت و صنعت مبدّل شده است، حتی بازیکنان (یا لااقل بازیکنان نامدار) دفتر بازرگانی و مشاور حقوقی و . . . دارند (بقیه بازیکنان هم باید زحمت بکشند تا چرخ این تجارت بگردد.) بازی وقتی غایت پیدا میکند دیگر بازی نیست و اگر هم نام بازی را حفظ کند، اثری که بازی در زندگی عمومی و روابط و مناسبات مردمان دارد برآن مترتب نمیشود. بازی بی قصد و غرض است. این را مخصوصاً بازیکنان باید بدانند. آدمیان به اقتضای ساحت صفا و صدق وجودشان و نه برای کسب سود و رسیدن به مقصود به آن میپردازند. با توجه به این معنی اگر بازی در خدمت مقاصد سوداگرانه و سیاسی درآید چون وسیله مناسبی برای رسیدن به این مقاصد نیست اگر با آن به بعضی از این مقاصد ( مثل سودهای کلان) بتوان رسید، بازی دیگر بازی نخواهد بود و چه بسا که یک نمایش خوب باشد.
مایلم به سرگرمی به عنوان یکی از بارزترین وجوه بازی بپردازید و بگویید که این وجه در مورد ورزشها چگونه است؟
آدمیان به بازی – هر بازی که باشد- علاقه و نیاز دارند. صفت ذاتی بازی اینست که ناظر به سود و برای بهرهبرداری نیست و نتیجهاش هرچه باشد جز در وهم اعتبار و اهمیت ندارد ( اینکه مسابقات ورزشی با چه سودها و سوداها ملازم است و در پس پرده ظاهر آن چه صلاح ها و فسادها وجود دارد مطلبی است که به اصل و ماهیت بازی ربط ندارد بلکه به تجاری شدن ورزش و تبدیل آن به یکی از مظاهر قدرت باز میگردد. فوتبال یا هر بازی ورزشی برای مردم و تماشاگران بازی است اما برای صاحبان باشگاهها و گردانندگان بازی ها و بازیگران و دلال ها و موسسات شرط بندی و . . .صرف بازی نیست بلکه مجال سوداگری پر شهرت و پر منفعت است ولی مردم که صاحبان باشگاهها و همه سوداگران بازار ورزش حرفهای هم میتوانند در زمره آنان باشند بازی را تماشا میکنند و به این تماشا نیاز دارند زیرا زندگیشان نمیتواند یکسره منحل در سودای سود باشد. این سودا جان را خسته میکند و میفرساید. مردم برای اینکه جانشان اندکی آزاد شود به بازی پناه میبرند تا از غم ها و گرفتاری های زندگی و از وسوسه محاسبه و مصلحت اندیشی آزاد شوند و اندکی تسکین و تعادل در وجودشان پدید میآید.
آیا فوتبال تمام اوصاف بازی را داراست؟
فوتبال یک بازی تمام و چیزی بیش از بازی است. بازی محبوب همه مردم جهان و شغلی پرسود برای معدودی باشگاه متنفذّ و بزرگ و جمعی از بازیکنان مستعد و توانا و نامدار. اگر بخواهم دقیق تر به پرسش شما پاسخ بدهم تکرار میکنم که فوتبال برای تماشاگران بازی است. برای صاحبان باشگاه ها و . . . بازرگانی است و برای بازیکنان هم بازی است و هم شغل.
شما در مقاله قبلیتان سیاست، اقتصاد، علم و ادب را مظاهر تجدد به شمار آوردهاید. آیا می توان ورزش را هم به عنوان یکی از این موارد برشمرد؟
من هرگز مطلق سیاست و علم و ادب را مظاهر تجدد ندانستهام و مگر کسی می تواند علم و ادب یونانی و ایرانی – اسلامی و هندی و قرون وسطایی را مظاهر دنیای متجدد بداند. من گفتهام که علم و ادب و سیاست موجود مظاهر تجددند یعنی اقتصاد و علم جدید و رمان نویسی و . . . را مظاهر تجدد دانسته ام تجاری شدن ورزش هم می تواند یکی از این مظاهر باشد مسلماً ورزش که در دوره جدید به حرفه تبدیل شده و به بازار تجارت راه یافته است میتواند شأنی از جهان جدید به حساب آید.
بله. جناب استاد منظور من هم مطلق سیاست، علم و ادب نبود. از پاسخ شما ممنونم و به سراغ پرسش دیگری می روم. تفاوت ورزشهایی مثل والیبال، کشتی، بسکتبال، شمشیر بازی، تنیس، فوتبال، دو میدانی، کارتینگ، شنا، سوارکاری و … با یکدیگر در چیست؟ آیا تفاوت آن ها در نوع فعالیت شان است یا مهم تر از آن تفاوت به روح حاکم بر این ورزش ها باز می گردد؟
شما چندان به من لطف دارید که پرسشهای تخصصی ورزشی را از من میپرسید. من مثل هر آدم معمولی تفاوت ورزش ها را در تفاوت نمایش حرکات و قواعد بازیها میدانم. اطلاعات فنی ورزشی من بسیار ناچیز است. تنها کتابی که درباره ورزش خواندهام کتاب کوچک جیبی فن ورزش از مجموعه «چه میدانم؟» است که در حدود هفتاد سال پیش به فارسی ترجمه شده است. من هم آن را در عنفوان جوانی خواندهام پس بهتر است در مورد ورزشها اظهار نظر نکنم.
ورزشها در دوران گذشته چه هدف، کاربرد و غایتی داشتند و امروزه این مسائل چگونه است؟
ورزش در گذشته با اینکه کاربردی بود انتفاعی و تجاری نبود ورزشکاران گذشته به ورزش هایی رو میکردند که در زندگی عادی و در جنگ و صلح به کار میآمد اما کسی از ورزش نان نمیخورد ( شاید فروشندگان و دستفروشهایی که به المپ میرفتند تنها کسانی بودند که سود مختصری از ورزش نصیبشان میشد). اما اکنون ورزش های حرفهای با زندگی ارتباط مستقیم ندارد اما به هرحال جزیی از نظام اجتماعی اقتصادی است و کسانی از آن سودهای فراوان میبرند و عدهای نیز در سازمان های ورزشی کار میکنند و شغل دارند. ورزش اکنون شأنی از شئون جامعه جدید شده است. نکته دیگر اینست که ورزش در گذشته از اخلاق پهلوانی و از جوانمردی جدا نبود. دیوژن کلبی که به المپ میرفت و گردانندگان بازی ها از حضور او ناراضی بودند. با روش نه چندان مناسب خود و بدون رعایت آداب تذکر میداد که ورزش نباید صرفاً برای کسب قدرت جسمی باشد. او یکبار تاجی را که بر سر پهلوانان میگذارند، بر سر یک اسب یا الاغ گذاشت. وقتی به او اعتراض کردند پاسخ داد هر کس میتواند بیاید با این اسب مسابقه بدهد. این حکایت را بر توهین به ورزشکاران حمل نکنیم. مقصود دیوژن در عالمی که پهلوانان نیمه خدا یا شبه خدا بودند و حرمت بسیار داشتند این بود که زور بازو به تنهایی کافی نیست بلکه مرد باید در «کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد».
در دنیای امروز چه رابطه ای میان ورزش ها از یک سو با اقتصاد و از دیگر سو با تجارت و سیاست وجود دارد؟
اگر ورزش شأنی از جامعه است و بعضی سازمان ها و باشگاه های ورزشی موسسات بزرگ اقتصادی هستند قهراً با سیاست هم در میآمیزد. من در مورد نسبت سیاست و ورزش نمیتوانم حکم کنم اما میدانم که این نسبت پیچیدهتر از آنست که در بهره برداری قدرت از ورزش یا ورود ورزشکاران به سیاستخلاصه شود.
در گذشته و امروز چه رابطه ای میان ورزش با دین و مذهب وجود داشته است؟
در گذشته ورزش با اخلاق و عرفان و مخصوصاً با جوانمردی پیوسته بوده است. چنانکه ورزشکاران ما اسوه خود را مولای متقیان امیرالمومنین علی علیه السلام میدانستند و پهلوانان غالباً در زمره جوانمردان (فتیان) بودند. امروز هم بسیاری از ورزشکاران کشور ما در زمره اهل دین و شریعتند یا لااقل علایق دینی و مذهبی دارند اما ورزش در زمان ما ارتباطی با دین ندارد. ورزش هم سکولاریزه شده است و اعتقادات و صفات اخلاقی پهلوانی اگر وجود داشته باشد به شخص ورزشکار تعلق دارد.
برای آخرین پرسش این بخش می خواهم بدانم آیا در دوران جدید رابطه مستقیمی میان اخلاق و ورزش وجود دارد؟ آیا آنچه امروزه تحت عنوان اخلاق از آن یاد می شود بیشتر مفهوم قانون را به ذهن متبادر می کند؟
ورزش مناسبت تاریخی با جوانمردی دارد و به این جهت توقع اینست که ورزشکاران جوانمرد و اخلاقی باشند ولی ورزش حرفهای چندان با جوانمردی نمیسازد و از این حیث با بقیه کسب و کارها تفاوت ندارد و چنانکه گفته شد اگر هم گاهی در جایی در ورزش آثار جوانمردی میبینید شاید بیشتر آن را به اخلاق شخص ورزشکار باید مربوط دانست. در مقابل، نظام حرفهای ورزش و بازی های پشت پرده این نظام می تواند زمینه یا منشاء بسیاری از مفاسد باشد این مفاسد را در این اواخر در همه جا و حتی در کشورهایی که تا دهههای اخیر کمتر دستخوش فساد بودند میبینیم.
در این جا مایلم از میان ورزش ها به پرطرفدارترین ورزش یعنی فوتبال به طور ویژه بپردازیم. شما در مقاله “جهان ما به فوتبال چه نیازی دارد؟” فوتبال را به عنوان یکی از مظاهر دوران پایانی تجدید توصیف کرده اید میخواهم بدانم فوتبال چه ویژگی دارد که آن را چنین وصف کرده اید؟
فوتبال به عنوان بازی، مظهر دورهای از دورههای تجدد نیست اما چون ورزش اول جهان شده است و از جهانی که در آن به سر میبریم منفک نمیشود و حتی بعضی از مسائل این جهان را با آن حل می کنند می توان آن را یکی از مظاهر دوران جدید دانست. مواردی که در آن از فوتبال برای پوشاندن دشواری های سیاسی و فرهنگی استفاده شده است کم نیست البته وقتی به جای سعی در حل مسئلهای آن منتفی میکنند مسئله دیگری را به جای آن میگذارند می توان حدس زد که سیرکارها دچار خلل شده است. جهان اگر باید به مدد فوتبال مسائلش را حل کند یا بپوشاند باید دچار مشکل شده باشد. ولی اینکه فوتبال جزیی از جهان کنونی است دلیل نمیخواهد. وقتی چیزی هست که ما نمیتوانیم آن را حذف کنیم و قدرتش را تحمیل میکند چگونه جزء مهم و موثر جهان نباشد. اکنون نه فقط فوتبال را نمیتوان حذف کرد بلکه سیاستها هم در برابر اقتضاهای آن تسلیم میشوند.
گاه فکر می کنم آزادی از آن دست مفاهیمی است که در ورزش فوتبال وضعیتی نامعلوم دارد. از یک سو این میدان مکان تحقق اختیارات فردی برای پیروزی است از دیگر سو جبر قوانین بازی در این مستطیل سبز، توانایی های بازیکنان را به سخره میکشد. آیا میتوان این میدان را جدال انسان با اراده، آزادی و اختیارش دانست که همواره با مرز آزادی افراد دیگر و قوانین از پیش حاکم برخورد میکند؟
آزادی، آزادی در حدود قانون است. جایی که قانون نیست آزادی و اختیار هم نیست. پس قانون بازی با آزادی ورزشکار منافات ندارد. اگر بازی قاعده و قانون نداشت بازی نبود و اصلاً صورت نمیگرفت آزادی بازیکن با توجه به بازی و قواعد آن معنی پیدا میکنند. قاعده داشتن امر زائد بر بازی نیست بلکه جزء مقوّم آنست. بازی، با قاعده بازی، بازی میشود یا درست بگویم بازی قاعده بازی است. بازی باید در زمین و زمان محدود و معین و زیر نظر داور یا داوران انجام شود. بازیکنان در حدود قواعد بازی آزادند.
فوتبال جهان کوچکی است که مرزهای جغرافیایی ، فرهنگی، مذهبی و زبانی را در هم میشکند و همه افراد را برای یک هدف متحد میکند. فوتبال چگونه متناسب با فرهنگ، سنت و تاریخ هر کشور ارتباط برقرار میکند؟ فوتبال آن ها در خود هضم میکند یا آن ها فوتبال را در خود هضم میکنند؟
هیچیک از شئون جهان جدید، سنن جهان قدیم و آثار آن را محو و هضم نمیکند بلکه آن ها را به ماده مبدل میکند و به آن ها صورت میبخشد. به عبارت دیگر تجدد بهر چه در عالم قدیم بوده است معنی دیگر داده است بدون آنکه آن ها را نفی یا انکار کند. فوتبال هم راه خودش را میرود و از هیچ رسم بیرونی پیروی نمیکند.
پیش از این درباره رابطه ورزش با دین پرسیدم در غرب برخی سخن از تبدیل فوتبال به یک دین ملی می زنند. آیا به نظر شما میتوان علاقه افراطی هواداران فوتبال را در زمره انواع ایمان قرار داد؟
دین بستگی و تعلق و حبّ است. اما هر بستگی و تعلقی، دین نیست. دین تعلّق به امر قدسی است و جایی که امر قدسی نباشد، هر رسم و قانون و تعلقی که باشد آن را دین نباید خواند اما اگر کسی در مقام غلو یا برای آنکه شدت علاقه خود را به فوتبال نشان دهد به مسامحه آن را دین خود میداند بر او بأسی نیست.
دیگر مدت ها از زمانی که فوتبال را یک ورزش مردانه می دانستند، گذشته است. امروزه زنان در کشورهای مختلف تواناییهای خیره کنندهای از خود در این ورزش نشان داده اند. به نظر شما چه عللی سبب شد تا زنان دیرتر از بقیه شاخه های ورزشی در فوتبال قوت بگیرند؟ و شما حضور زنان را فوتبال از چه جنبه هایی مهم و حائز اهمیت می شمارید؟
نه فقط در فوتبال، در همه زمینهها زنان دیر به صحنه آمدهاند. من درباره حضور زنان در فوتبال نظری ندارم اما پارسال که فیلم بعضی از بازیهای جام جهانی فوتبال زنان را دیدم (و در آن تیم ژاپن قهرمان شد) احساس کردم که زنان میتوانند مثل مردان فوتبال بازی کنند (با همان تکنیکها و ظرافتها و خشونتها).
برای آخرین پرسش می خواهم از شما بپرسم که فوتبال از چه جهاتی در تاریخ معاصر ایران موثر بوده است؟
پرسش دشواری است اول باید ببینیم مراد از تاریخ معاصر ایران چیست تا بتوان از تأثیر عوامل بیرونی بر آن گفت. من در فهم معنی معاصر و اینکه در چه زمانی به سر میبریم و چه آشنایی با زمان و عصر داریم، هزار مشکل دارم و هرچه نوشتهام کم و بیش به این مشکلها راجع است. پس طبیعی است که در مورد تأثیر فوتبال هم نتوانم پاسخ سنجیده و روشن بدهم. شاید اگر میپرسیدید تاریخ معاصر ما بر فوتبال چه اثری داشته و ما با فوتبال چه کردهایم، میتوانستم پاسخی بدهم. اما اکنون بسیار ممنونم که چنین پرسشی نکردید و مرا در محظور قرار ندادید.
این مطلب در چارچوب همکاری انسانشناسی و فرهنگ و مجله اطلاعات حکمت و فلسفه منتشر میشود و در شماره ۶۴-۶۵ مجله آذر ۱۳۹۱ به انتشار رسیده است.