انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

عکس فوری (۲۷۱): «ایران بزرگ فرهنگی» پشت در منتظر بماند!

دربارۀ ممنوعیت‌های نژادپرستانه ورود افغانستانی‌ها به «بام‌لند» و «خرید بلیط از مترو»

سال جدید هر روز قصۀ تلخ دیگری به همراه دارد. و هر‌چند برخی از این قصه‌ها، آنقدر تکراری‌اند که به نظر ملال‌آور می‌آیند اما همین تکرارها خود گویای مصیبتی هستند که بر سر شرف و انسانیت و آبرو و اخلاق در این پهنه آمده است. در نخستین روزهایی که مطبوعات در ایران پس از تعطیلات نوروزی ۱۴۰۲ گشوده شدند، دو خبر رسید: نخست جلوگیری از ورود افغانستانی‌ها به «مجموعۀ بام‌لند» و دیگری ممنوعیت خرید بلیط از مترو برای آنان. داستان نژادپرستی ایرانیان در دوران معاصر، داستانی تکراری است. اگر در دوران پیش‌صنعتی هر قوم و قبیله و حتی هر روستا و قریه‌ای، قوم و قبیله و قریه همسایه‌ خویش را «غریب» می‌دانست و دشمن خود و با او سر جنگ داشت، خودش را مرکز عالم می‌دانست و دیگری را «ملعون دو جهان»، این امر چندان جای شگفتی نبود، زیرا سطح آگاهی و حتی سطح روابط میان انسان‌ها در چنین واحدهایی چندان از قریه و روستایشان فراتر نمی‌رفتند. بعدها نیز، که این شیوه در اندیشیدن گسترش یافت، به استعمار و برده‌داری و بی‌رحمی‌ها و نفرت‌ها و جنگ‌ها و نسل‌کشی‌های بزرگ رسیدیم. اگر در دوران باستان انسان‌هایی بسیار نزدیک در فرهنگ و زبان و سنت‌ها و باورها، یکدیگر را بر سر آب و زمین می‌کشتند، در سال‌های بعد، نفرت‌ها گسترش یافتند هر چه بیشتر شاهد آن بودیم که گروه‌هایی، «دیگری» را شیطانی و «خود» را خدایی کنند. آدم‌ها در هر نقطه‌ای خود را مرکز عالم می‌پنداشتند و همۀ جهان را «پیرامون» خود در نظر می‌گرفتند: یونانیان باستان تصوّر می‌کردند فقط با زبان یونانی می‌توان اندیشید، که برده‌ها برای کار و خدمتگزاری آنها آفریده شده‌اند و زبان‌ مردمان دیگر که بربر می‌نامیدندشان، صداهای بی‌ربطی همچون صدای جانوران بیش نیستند. و در کاست‌های فرادست جامعۀ ایران باستان، از انیرانی‌ها یا غیر ایرانی‌ها به مثابۀ موجوداتی فرودست یاد می‌شد که باید همواره زیر دست مرکز باشند.

بنابراین در جهان باستان، اصل بر خودمحور‌پنداری بود و همین بیش از هر چیز دیگر، گویای بلاهتی که ریشه در استبداد به عنوان نظام حاکمیت داشت. هم از این رو، ناآگاهی ناشی از نبود آزادی اندیشه و نبود آزاد‌اندیشی در دنیای جدید نیز نمی‌توانست به چیزی جز فرایندهایی نژادپرستی، وطن‌پرستی و پرستش سایر اسطوره‌های ساختۀ ذهن بیمار انسان‌ها و خود بزرگ‌پنداری در همۀ اشکالش بینجامد. چند صد میلیون انسان در قرن بیستم، در جنگ‌های ملی و استعماری کشته شدند تا این یا آن «ملت» بزرگی و برتری خود را نسبت به ملت‌های دیگر به اثبات برساند و این یا آن فرهنگ، زبان و سنت‌ها، «تاریخ» خود ساخته خویش را برتر از دیگران وانمود کنند. اما اینکه در کشوری چون ایران با پیشینۀ تمدنی چند هزار ساله که در میان کشورهای جهان در آن، دقیقا به دلیل بردباری اقوام و ساکنانش نسبت به یکدیگر و خردی مرکزی که در بسیاری موارد از دست یازیدن به خشونت برای برتری دادن این و آن زبان و این و آن قوم و نژاد بر آن دیگری، پرهیز شده، در ابتدای هزارۀ سوم میلادی شاهد چنین روش‌ها و چنین پستی‌هایی باشیم، هر اندازه هم تکرار شود باز هم جای شگفتی و ابراز انزجار دارد.

این امر باز هم بیشتر اسباب شرمساری است وقتی می‌بینیم که در این سال‌ها چه بسیار در همۀ محافل «نخبگان» از «ایران بزرگ فرهنگی» صحبت می‌شود. و حال پرسش این است که در چنین ایرانی، جایی برای نزدیکترین اقوام، زبان‌ها و فرهنگ‌ها یعنی افغانستانی‌ها نباشد، برای چه کسانی جایی باقی می‌ماند؟ این پرسشی است که باید از طرفداران اندیشه‌های نژادپرستانه و خودمحور‌بینی و گزاف‌گویی دربارۀ ایران به مثابۀ تافتۀ جدا بافتۀ جهان، چه در تاریخ و چه امروز، پرسید. آنچه از دست ما بر می‌آید آن است که به سهم خود از هم‌فرهنگان و هم‌زبانان بزرگوار خود، افغانستانی‌ها، به دلیل این رفتارهای شوم و پست و فرو‌مایه، پوزش بخواهیم. باشد که بدانند در این سرزمین بسیارند کسانی که به وجود آن‌ها در کنار خود افتخار می‌کنند، که رنج‌های آن‌ها را رنج خود می‌دانند و حتی همچون آن‌ها «غریب»اند و آرزوی آن را دارند که ایشان بتوانند همچون همۀ عشاق فرهنگ باستانی و مدرن ایران، بخشی از این آب و خاک باشند. و برای آن گروهی از ایشان که در این سرزمین به دنیا آمده و بزرگ شده‌اند، به باور ما همیشه این بوده و هست که این امر نباید یک آرزو، بلکه باید یک «حق» باشد که ملیت ایرانی داشته و از تمام حقوق ایرانیان برخوردار باشند. کما اینکه در طول سالیان سال، در غم و اندوه و سختیِ ایرانیان نیز همیشه با آن‌ها شریک و در ساختن این سرزمین بزرگترین نقش‌ها را بر دوش‌های نحیف خود داشته‌اند.