مقدمه
نیمه دوم دهه هفتاد خورشیدی (۷۵ تا ۸۰) در فضای دانشجویی و دانشگاهی ایران بر پیشینهٔ بازگشایی دانشگاهها پس از انقلاب فرهنگی، شکل گرفته بود. من که ورودی ۱۳۶۹ بودم طبق الگومندیهای زندگی شخصیام ابتدا سه سالی طول کشیده بود تا فضای جدید را «درک» و رشته تحصیلیام را کمی در حد خود «فهم» کنم. این فهمِ پایه را مدیون نیمسال ششم و کار میدانی آموزشی در دشت قزوین بودم.
نوشتههای مرتبط
ما دانشجویان در سالهای اوایل دهه هفتاد، میفهمیدم که فضای دانشگاهی و دانشجویی کشاکشهایی درونی را تجربه میکند و میراث گذشتهای را چون وبال بر گردن دارد. اما در ارتباط با ریزماجرهای پس از بازگشایی دانشگاهها اطلاعاتی نداشتیم. مثلا هم رشتههایی را میشناختیم که سن و سالی از ایشان گذشته بود و همکلاس ما بودند یا مباحثی را با عصبیت و عصبانیت، گاه در کلاسها و گاه در همایشهای میشنیدیم اما دقیق نمیدانستیم چه به چه بوده است. با همگرایی پیش از ۱۳۷۶ و در نهایت تغییراتی که پس از خرداد روی داد. فضای دانشجویی و دانشگاهی کمی و بهطور موقت همچنین کنترلشده، باز شده بود. در همین فضای تازه کمی باز شده، نشریههای دانشجویی مجال و فرصتی اندک و به غنیمت یافته بودند. اما حداقل من مسئلهای هویتی با نشریات دانشجویی داشتم. آن سالها به عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد، انتشار نوشته و یادداشت و مقاله در نشریه دانشجویی را متناسب با موقعیت خود ارزیابی نمیکردم. این شد که گاهی مشاورهها و نقدهایی با نگاهی از بیرونی به نشریه دانشجویی رشته مان (باستان پژوهی) ارسال میکردم. در این دههها سالها بود که دنبال موقعیتی بودم که نوشتن را در آن تجربه کنم و خودم را در این زمینه بیازمایم. ولی اصولاً به عنوان دانشجویی بینامونشان یا نشریهای پیدا نمیکردم یا اگر پیدا میکردم و مذاکره هم میکردم. چنانکه با نشریه باستانشناسی و تاریخ، مرحوم حب علی موجانی مذاکره هم کردم و او استقبال هم کرد. پس از مدتی میفهمیدم شاید از سر وسواس، که این همانی نیست که من میجُستم! ماجراها دنبالهدار شده بود و طول کشیده بود و در نهایت به انسانشناسی و فرهنگ رسید که در ادامه، بسط آن در بساط این یادداشت خواهم آورد. قصد من این است که از دو منظر از دورنی و از بیرونی به بررسی پیوستنم به فعالیتهای انسانشناسی و فرهنگ از منظری شخصی – فردی (دیدی از درون به باستانشناسی که رشته تحصیلیام بود) و دید از بیرونی (آنچه امروز با فاصله زمانی و مکانی) از عرصه و حریم آن تحولات میبینم، روایت کنم.
دید از درونی
در برههای از تحصیلات باستانشناسی، در اواخر مقطع کارشناسی (۱۳۷۳) پس از این طرف و آن طرف زدنهای بسیار آنقدر رشته تحصلیم را جزئی مینگریستم که آن را بخشی در کنار و همراه خودشناسی میتوانستم دید! شاید این انعکاسی به شرایط آن رشته و کشاکشهای نهادینه شده در دورن آن بود، تأکید میکنم شاید، چون احتمال میدهم این تفسیری، امروزین باشد که حالا- در این زمان- به آن رسیدهام. البته یادآوری کنم، خودشناسی را وامدار کلاسهای معارف اسلامی در دانشگاه بودم. چرا به خودشناسی از رهگذر باستانشناسی آویخته بودم، نمیدانم(؟) اما احتمال میدهم به فعالیتها و فضای فرهنگی دانشگاهی در نیمه اول دهه هفتاد خورشیدی بازگردد و ریشه در همراهی با معاصریت جامعه و پارادایم[۱]های آن زمان داشته باشد. به نظرم بیرون رفتن از کلاسهای درسی در رشته خود و پیوستن به مسائل جاری جامعه و دانشگاه، بخشی از سیالیت مرام و موقعیت دانشجویی بوده و هست. اندوحتن تجربههای زیسته[۲] و تجربههای زندگی در انبان (انبارِ بدون طبقه بندی) حافظه، از فردی – شخصی گرفته تا گروهی و جمعی قلمداد میشود. البته این تجربهها و زمین و آسمان زدنهای نظری، اگر جایی مکتوب نمیشد یا در نهایت منتشر نمیشدند در حد مباحث دانشجویی گروهی و خوابگاهی باقی میماند. بسیاری شان در مورد من چنین شد و در حد بحث و فحصهای شبانه باقی میماند. در رشته باستانشناسی از آن زمان تا امروز عموماً دانشجویانی که به در و دیوار میزنند، بسوی موضوعات انسانشناسی کشیده میشوند. در نتیجه از دیدی درونی ما دانشجویان در سالهای کارشناسی ارشد از سرفصلهای درسی اقناع نشده بودیم به انسانشناسی روی آورده بودیم. البته اعتراف کنم مهارت نوشتن مقالات علمی – پژوهشی سنگین را هم نداشتیم و دنبال مجالی برای جبران مآفات بودیم.
موضوع فردی دیگری هم در مورد من بود و هست. من بزرگ شده روستا و زندگی کشاورزی و دامداری بودم. در کار میدانی باستانشناسی در حد خودم فهمیدم و توانستم با آن رشته ارتباط برقرار کنم. اما همین من در پژوهش میدانی پایان نامه کارشناسی ارشدم که در دشت درگز خراسان به انجام رساندم (۱۳۷۵ و ۱۳۷۶) عملاً دریافتم که روشهای میدانی باستانشناسی و بازخوانی مواد فرهنگی برایم قانع کننده نیستد. از نظر روشی تصور میکردم، پایم جای محکمی نیستد. در پژوهش میدانی برای تحلیل یافتههای پیش از تاریخ به مناسبات جامعه معاصر روی آوردم. چنین شد که عملاً شاید بدون اینکه خودم آگاه باشم به انسانشناسی فرهنگی وارد شده بودم. در مورد من، چنین شد که در نهایت نیمه دوم دهه هشتاد خورشیدی به سایت انسانشناسی و فرهنگ علاقهمند شدم و سپس سالها بعد به آن پیوستم.
ماندآب پس از باران
زیرعنوان بالا، تمثیل و تصویر شاعرانه من برای نشریات دانشجویی اواسط دهه هفتاد خورشیدی است. از دید من محتوای نشریات دانشجویی به زلالی و پاکی باران هستند تا وقتی که در ذهنیت دانشجویان بودند. باران چون بر زمین ببارد و در ماندآبهای کوچک جمع شود، تصور کنید، تمیزیاش بستگی به زمین و زمینه دارد و نشریات دانشجویی به زمینهای که در آن جمعوجور و منتشر میشدند، بستگی بدون انکاری داشت. از دیدی از بیرونی نشریات دانشجویی مثل خود موقعیت و هویت دانشجویی، مثل آب باران بود. گاه سیل میشد چنانکه در ۱۸ و ۱۹ تیرماه ۱۳۷۸ شد و گاه به جویهای کثیف شهر هدایت میشد و آب باران در جوی خیابان، در هرکجای جهان، بینیاز از توصیف است.
نشریات دانشجویی مثل مآندابهای پس از باران، فصلی هم بودند. بماند که اگر این مآندابها در زمستان باشند، یخ زده و تبدیل به محدودهای بسیار لغزنده زیر پای رهگذران میشوند. نشریات دانشجویی نسلی نیز بودند و به ورودیهای خاصی وابسته میشدند و تا آن جمع با فراغت پراکنده میشد. نشریه دانشجویی هم به قول معرف روی هوا میرفت. در باستانشناسی البته به نهایت شخصی و فردی شده و موجب کشاکشهایی درونی نیز شده بود که من از قصد نمیخواهم به مرداب بازگردم و آرامش آن را برهم زنم.
دید از بیرونی
موضوع انسانشناسی با میراث پیش از جنگهای جهانی و البته خوانشهای پس از جنگ دوم جهانی در بخشهای مختلف جهان، از منظر من در مقایسه با باستانشناسی، آنگونه که در دیدگاههای تنگنظرانه و کنترل شوندهٔ ملی، خوانش میشود دریاست در برابر برکه. دریایی که در آن میتوان امواج خروشان جامعه زنده و زندگی و رفتارهای انسانی را دید. طبیعی است که دانشجویان و پژوهشگرانی که «سری پر باد» داشته باشند به آن روی آورند. دریا برای کسانی که از برکه آمده اند بیشک جایی برای غرق شدن هم هست. پرخطر و بیانتها، چنانکه افراد نمیتوانند بر آن احاطه پیدا کنند. اگر نخواهم توجیه کنم لازم است به تاریخچه بازگردم. آشنایی و علاقه مندی ما به انسانشناسی به عنوان باستان شناس از منظر تئوری ها، تاریخچه و تجزیه و تحلیلهای کلان نبود. بلکه بطور بسیار کاربردی و در عمل، آنگاه که ناگزیر به روشمند کردن تفسیرها و خوانشهای مان از مواد و استقرارهای باستانی بودیم به دریای پر تلاطم انسانشناسی روی میآوردیم. در این رویکرد و مواجهه برتر از هر کاربردی برای من قابل دفاع کردن بازخوانیهای گذشته برای انسانهای امروزی و معاصر اهمیت داشت.
حالا میتوانم اعتراف کنم که در پژوهشهای میدانی، ابتدا مصاحبهها خستگی در کردن بود. یعنی از سروکلهزدن با مواد فرهنگی و محوطههای مُرده و روشهای خشک و بیروح خسته و دل آزاده میشدم (این تجربۀ فردی من است) به گفتوگو به انسانهای روی میآوردم. چنین شد که فهمیدم انسانها و ساکنان نزدیک محوطهها اطلاعاتی دارند که برای بازخوانیهای انسانی نه ضرورتاً تاریخی و گاهنگارانه از آثار باستانی به کار باستانشناس میآید. این دقیقاً به این معناست که در عمل بررسیهای باستانشناسی(نه ضرورتاً کاوش) و برای تجزیهوتحلیل یافتههای آن، من به انسانشناسی و قومشناسی و مصاحبه کشیده شدم. این تجربهها از اتفاق ابتدا در خراسان بود که من هم خراسانی بودم. البته بعد از کارهای میدانی آنگاه که گزارش میباید نوشت. وجود اطلاعات و منابع بسیار مهم است و در مورد مناطق و دورههای ناشناخته که من با آن درگیر شده بودم (پیش از تاریخ خراسان) موقعیت نویسندهُ گزارش مانند «مرد غرقه گشته است» که «جانی میکند و خویشتن در هر حشیشی میزند». اطلاعات جغرافیایی، تاریخ بومی–محلی و قومشناسی و قومنگاری در نهایت ابر رویکردی میطلبید که با اتکا به آن بتوان همه اطلاعات را گرد هم آورد و آن بیشک انسانشناسی فرهنگی بود.
پژوهش یک بحث است و آنگاه که پای انتشار در میان است، دهها مدخل دیگر وارد میشود. نشریات در انحصار گروهها بوده و هستند. همچنین بخشها و موضوعات و مدخلهای ناشناخته میتوان گفت علاقه مند ندارد شاید واقعی تر باشد که بنویسم نشریات ریسک نمیکنند. انتشار کتاب نیز در حد و سطح ما نبود. به نشریات دانشجویی هم گفتم من خیلی علاقه نداشتم و فکر میکردم از موقعیت دانشجوی دکتری و ارشد گذشته که در نشریه دانشجویی مطلب چاپ کند. نشریات علمی – ترویجی مانند «اثر» را من نمیپسندیدم به سبب رویکرد بسیار میراث و مرده ریگ گرایانه اش. این برداشت من بود، میتواند کاملا نادرست باشد. در نتیجه در طول دهه ۸۰ خورشیدی یک دهه فعالیتهای مختلف پژوهشی در نهایت ما را به سایت انسانشناسی و فرهنگ رساند.
من از این آشنایی و پیوستن همیشه راضی بودهام. به نظرم این سایت خلائی در بازار نشر و انتشار را پر میکرد. خصوصا سخت گیریهای نشریات در شیوه نامههای نگارش همچنین موضوعات که گویی مد بودند یا از تاریخ میآمدند و سابقه داشتند، به نظرم خلاقیتها و فعالیتها در مناطق و موضوعات کمتر شناخته شده را محدود میکرد.
گاهی نوشتن مثل درد دل کردن و خاطره گفتن است. گاهی تجربههای خام یا نیم سوخته را بیان کردن و درس آموختن از آن است. همیشه نمیتوان خیلی رسمی و مبادی آداب، آنچان که نشریات میخواهند و داوری میکنند، نوشت. اصلاً موضوع بماند گاهی نوشتن حس و حال خاص شاعرانه یا پژوهشگرانه بیقید و بندهای معمول و روال روزگار میخواهد از این نظر جایی برای چنین نوشتهها و مباحثی لازم است. سایت انسانشناسی و فرهنگ چنین جایی بود و هست. گاهی برای دانشجویان نوشتن تجربه کردن است. تجربههایی که نیازمند دیدن و بازخورد و نظر دریافت کردن است. اینها ضرورتهای زندگی امروز هستند و انسانشناسی و فرهنگی یکی از این ضرورتها در طول دهه ۸۰ خورشیدی را عملا پشتیبانی میکرد.
با انسانشناسی و فرهنگ، ما دانشجویان دهههای ۷۰ و ۸۰ خورشیدی از نشریات گاه و بیگاه دانشجویی که حکم مآندابهای پس از باران و بارش فکری دانشجویان را داشتند به دریاچهٔ انسانشناسی و فرهنگ رسیده بودیم. و دریاچه برای ما تجربهای برای شنا در دریا بود. پژوهشگری شنا در دریا بود و آنگاه که در طول دهه هشتاد تقریباً همه مقالات فارسی ما، مثلا از پروژههای «بم پس از زلزله» رد میشدند به دریا و اقیانوس نشریات غیر فارسی روی آوردیم. سایت انسانشناسی و فرهنگ جایی برای انتشار و کسب تجربه و تبادل نظر قبل از نشریات علمی – پژوهشی بود و علمی و ترویجی و ترویج تجربه دقیقاً همین است.
[۱] منظورم از پاردایمهای مسائلی و موضوعاتی هستند که فراتر از رشتههای تحصیلی میروند و همزمان دهها و صدها رشته به آن موضوعات میپردازند.
[۲] در اصطلاح دیلتایی آن یعنی مواجهه اولیه با جهان خارج، بیآنکه آن را دقیق و آگاهانه بازبینی و مورد استفاده قرار داده باشی.
این شماره از مجلۀ رسانه فرهنگ را میتوانید از طریق وبگاه آن دریافت کنید:
اینستاگرام رسانه فرهنگ:
کانال تلگرام رسانه فرهنگ: