انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سوژگی در دل فقدان؛ مادران میدان مایو

ساختۀ: سوزانا بلاوستین مونیوث (Susana Blaustein Muñoz) و لوردس پورتیو (Lourdes Portillo)
سوژه‌شدن در دلِ فقدان آغاز می‌شود؛ باتلر می‌گوید سوژه در لحظه‌ای زاده می‌شود که آسیب، بدن را ناگزیر به «ظاهر شدن» در جهان می‌کند. و پنجشنبه‌ها، در میدان مایو، این ظهور دوباره و دوباره در قاب شکل می‌گیرد؛ نه در کلمات، بلکه در همان قدم‌هایی که دوربین دنبال‌شان می‌کند.
سینما همیشه دیر می‌رسد. وقتی قاب مادران را می‌گیرد—در مستندهایی چون «مادران میدان مایو»،  یا تصاویر خامی که از آرشیو ۱۹۷۷ مانده—اعتراض خیلی پیش‌تر شروع شده است. اعتراض در گام‌هاست، در چرخش آرام دایره، در دست‌هایی که روسری‌های سفید را مرتب می‌کنند. دوربین فقط می‌کوشد آنچه پیش از زبان اتفاق افتاده را ثبت کند.
روسری‌های سفید، در قاب، همیشه روشن‌تر از هر چیز دیگری‌اند. در نور ظهر بوئنوس‌آیرس، لوح  سفیدشان مثل صفحۀ خالی‌ای‌ست که هنوز نوشته نشده، و همین سفیدبودن، همین خالی‌بودن، به قول باتلر، بدن را به رسانۀ شهادت بدل می‌کند. هر بار که دوربین نزدیک می‌شود—کلوزآپ روی پارچه، روی نام‌های دوخته‌شده، روی لرزش انگشتان—سینما نشان می‌دهد چگونه فقدان می‌تواند به تصویر بدل شود، بی‌آنکه تصویر را کامل کند. چون فقدان همیشه چیزی را بیرون قاب نگه می‌دارد.
در این فیلم‌ها، صحنه‌ای هست که همیشه تکرار می‌شود: یک مادر مکث می‌کند. نگاهش را در نقطه‌ای دور ثابت می‌کند، شانه‌ها کمی فرو می‌نشینند. دوربین، با شرمی انسانی، آهسته زوم می‌کند، انگار می‌ترسد وارد قلمرویی شود که متعلق به زمان دیگری‌ست—زمانِ از دست‌رفته. این مکث، این سکون، همان لحظه‌ای‌ست که باتلر از آن با عنوان «تعلیق نظم» یاد می‌کند: جایی که زمان سیاسی می‌ایستد و زمان رنج خود را تحمیل می‌کند.
در میزانسنِ دایرۀ مادران، بدن‌ها کنار هم چیده می‌شوند نه به قصد نمایش، بلکه به قصد ماندن. این «هم‌بودگیِ آسیب‌پذیر»، به تعبیر باتلر، همان جایی‌ست که سیاست رخ می‌دهد. تکرار قدم‌ها—performativity اعتراض—در چرخش مادران، در آن مسیر ثابت که هر پنجشنبه دوباره پیموده می‌شود، مثل نمایی لوپ‌شده است: حرکتی که قرار نیست تمام شود. دوربین از این لوپ عقب نمی‌ماند؛ آن را دنبال می‌کند، حتی اگر چیزی تغییر نکند. چون خود همین تغییرنکردن، خود همین پافشاری، سیاست است.
گاهی باد می‌وزد و روسری سفید از پیشانی زنی عقب می‌نشیند. زن بدون نگاه به دوربین آن را پایین می‌کشد، محکم و بی‌صدا. این ژست کوچک، این حرکت ساده، همان چیزی‌ست که دوراس از آن حرف می‌زد: چیزهایی که نه گفته می‌شوند و نه خاموش، فقط باقی می‌مانند. سینما این باقی‌ماندن را قاب می‌گیرد؛ لرزشِ بسیار انسانیِ ادامه‌دادن.
احساسات مادران اما هیچ‌وقت مستقیم به تصویر کشیده نمی‌شود؛ مستندها می‌دانند که غمِ این زنان، چیزی نیست که با مصاحبه یا موسیقی توضیح داده شود. احساس‌ها از خلال جزئیات می‌آیند: از راه رفتن آهسته، از فشردن لبۀ روسری، از نگاه‌هایی که میان یک قاب بسته و یک نمای باز گم می‌شوند. از صدایی که می‌لرزد اما نمی‌شکند. سینما می‌فهمد باید فاصله‌اش را حفظ کند؛ باید شاهد باشد، نه مالک.
در پایان هر پنجشنبه، در آن نمای آخر که مادران قدم‌هایشان را کند می‌کنند و جمعیت آرام از قاب بیرون می‌رود، چیزی شبیه سکوت بر میدان می‌نشیند. این سکوت، سکوت شکست نیست؛ سکوت سوژگی‌ست—سوژگی‌ای که از دل فقدان بیرون آمده، و زنده مانده است.
مادران با روسری‌های سفیدشان، با این قاب‌های تکرارشونده، با این ماندنِ لجبازانه، هر پنجشنبه سیاست را دوباره می‌نویسند. سوژ‌گی زنانه را در دل غیاب بازمی‌سازند. و سینما، در فروتنی‌اش، فقط یک کار می‌کند: ثبتِ این ماندن.