انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

سرشت علمی مطالعات زنان(۲)

تعریف میان رشتگی

در یادداشتی تحت عنوان «سرشت علمی مطالعات زنان» سئوالاتی در مورد ماهیت رشته مطالعات زنان مطرح کرده بودم که آیا مطالعات زنان تک‌رشته‌ای است یا خیر؟ و آیا این گزاره که «مطالعات زنان میان‌رشته‌ای است» صادق است یا خیر؟ اگر نیست در چه مقوله‌ای قرار می‌گیرد و ارتباطش با میان‌رشته‌ای‌ها چیست؟ از چه روش‌هایی برای پژوهش استفاده می‌کند؟ در این نوشتار و نوشتارهای بعدی این مباحث را بیشتر بسط خواهم داد. به همین منظور ابتدا به سراغ بسط واژگان و مفاهیم این حوزه می‌پردازم تا گام به گام پیش روم و بتوانم ترسیم واضح‌تری از جایگاه مطالعات زنان در میدان علوم انسانی نشان دهم. بنابراین، قبل از شناخت مفهوم میان‌رشتگی باید ابتدا بدانیم خود رشتگی چگونه تعریف می‌شود و چه ویژگی‌هایی دارد که بعد از آن ارتباط این رشتگی‌ها را دریابیم.

از میان منابع موجود خرسندی طاسکوه نگرشی وسیع به فلسفه میان‌رشتگی در کتاب خود، گفتمان میان‌رشته‌ای دانش: مبانی نظری، گونه‌شناسی و خط‌ مشی‌هایی برای عمل در آموزش عالی می‌پردازد که در این نوشتار از آن کمک خواهم گرفت. خرسندی طاسکوه رشتگی را ساختار معرفتی حاکم بر سیاست‌ها، فرایند‌ها و شیوه‌های آموزشی و پژوهشی می‌داند که در دو قرن اخیر گفتمان حاکم بر نهادهای سازمانی تولید دانش و عرضۀ آموزش نظیر «دانشگاه» بوده است. از قرن نوزدهم در فضاهای آکادمیک اساس معرفتی این گفتمان که نشات‌گرفته از فلسفه و اندیشه دکارتی است رسمیت پیدا کرد و تا دهۀ هفتاد قرن بیستم رشد سریعی داشت. این گفتمان از یک‌طرف ثمره دانشگاه مدرن است و از طرف دیگر، موجب دوام، قوام و گسترش آن. به هر ترتیب، «رشته‌ها هر کارکردی که داشته باشند، شکل‌گیری و بسط آنها نتیجه وجود مجموعه‌ای از مسائل و پدیده‌های اجتماعی، تفاوت در رویکردهای شناخت‌شناسی و روش‌شناختی، و از همه‌ مهم‌تر، به دلیل محدودیت‌های نهفته در ساختارهای رشته‌های موجود در شناخت، فهم و حل مسائل و موضوعاتی است که به‌تدریج مدیریتی مورد توجه و قابل اعتنا هستند، لیکن اعتبار، تسلط و مطلوبیت گذشته خود را از دست داده‌اند.» (ص ۲۴) رشته‌ها عبارتند از حوزه‌های معین از ساختارهای نظام‌یافته  و منظم دانش که هر کدام براساس ماهیت خود با طرح سئوال‌های مشخص و تخصصی به درک جزئی خاص از پدیده‌ها، مسائل، موضوعات و ارائه چشم‌اندازهای مشخص می‌پردازند. «چه، رشته‌ها بازتاب ساختارهای اجتماعی، پدیده‌های فرهنگی، و ظهور تفاوت‌ها در دیدگاه‌های معرفت‌شناختی به پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی هستند. فلسفه و بافتار هر رشته علمی متاثر از پیش‌زمینه‌های معرفت‌شناختی، بافتارهای فرهنگی و بسترهای اجتماعی است که بر آن محاط است و با ایجاد تغییر و تحول در این مولفه‌ها، رشته‌ها نیز متغیر و متحول می‌شوند.» (ص ۲۵) اما در مورد روش‌شناسی باید گفت که رشته‌ها با مطرح کردن مجموعه‌ای از فرضیات یا گمان‌های آگاهانه و با استفاده از روش‌ها، مدل‌ها  ابزارهای مخصوص به مطالعه و آزمایش می‌پردازند تا به شناخت علمی و اجزای هستی، اجتماع، انسان و پدیده‌های پیرامون آن و همچنین ساختن مجموعه‌ای از دانش‌های جدید از «واقعیات»، «مفاهیم»، «اصول» و «نظریه‌ها» برسد. «رشتگی، گاهی اوقات چنان به جزئی‌نگری و تخصص‌گرایی متمایل می‌شود و به اجزاء محدود و مشخصی از پدیده‌ها، پرسش‌ها و موضوعات متمرکز می‌شود که در فضاهای سازمانی آموزش عالی به «گرایش» موسوم و مرسوم است.»  (ص ۲۶). خورسندی طاسکوه در ادامه به بیان ویژگی و مولفۀ اصلی چارچوب شناختی رشته به نقل از تامس کوهن (۱۹۷۰، به نقل از لاتوکا) می‌پردازد:

  1. ««نظریۀ اصولی» (تعمیم‌ها)؛
  2. «مدل‌ها و تمثیل‌های ایده‌آلی» (مثال‌های انتزاع‌شده از موارد واقعی، برای توصیف ایده‌آلی پدیده‌ها)؛
  3. و «مثال‌ها» (نمونه‌های خاص از تعمیم‌ها و مدل‌ها). کوهن معتقد است که تفاوت رشته‌ها تنها در روش‌های مورد استفادۀ آنها برای تعمیم نیست، بلکه مثال‌هایی که برای تبین این تعمیم‌ها به کار می‌رود و همچنین رابطۀ آنها را نیز شامل می‌شود.» (ص ۲۷)

بوکر معتقد است که اصولاً ساختارهای اجرایی رشته‌ها هستند که آن را تعریف می‌کنند. «حوزه‌هایی که دارای گروه‌هایی آموزشی (دپارتمان‌ها)، برنامه‌های فارغ‌التحصیلی و انجمن‌های حرفه‌ای‌اند به منزله رشته شناخته می‌شوند.» (ص ۲۷). او ویژگی‌های رشته‌ای را این‌گونه برمی‌شمارد:

  1. «هر رشته دارای گذشته، حال و آینده است و به اعضای حال فعالیت خود هویت می‌بخشد.
  2. رشته‌ها دارای واژگانی خاص و اصطلاحاتی تخصصی هستند که ارتباط دقیق را امکان‌پذیر می‌سازند.
  3. رشته مجموعه‌ای از سئوالات کلیدی دارد که باعث پیشبرد تحقیق در آن می‌شود.
  4. رشته مجموعه‌ای از روش‌ها یا راهبرهای تفسیر دارد. » (ص ۲۸)

از سوی دیگر درسل و مارکوس (۱۹۸۲)، هر رشته را دارای پنج مولفه زیر می‌دانند:

  1. «مولفۀ بنیادی (شامل فرضیه‌ها، متغیرها، مفاهیم، اصول، و ارتباطات رشته)؛
  2. مولفۀ زبانی (زبان نمادین که اجزا در آن تعریف می‌شوند و روابط مورد کاوش قرار می‌گیرند)؛
  3. مولفۀ تلفیقی (جستجو از فرایندهای اساسی که رشته حول آنها توسعه می‌یابد)؛
  4. مولفۀ ارزشی (تعهد به اینکه چه چیزی باید مورد مطالعه قرار گیرد و چگونه این مطالعه باید انجام شود)؛
  5. ‌و مولفۀ ربطی (رابطۀ رشته با دیگر رشته‌ها).» (ص ۲۸)

سالتر و هیرن (۱۹۹۶، نقل از زوستاک) مولفه‌هایی این چنینی را برمی‌شمارد: اینکه هر رشته یک موضوع خاص را مورد توجه قرار می‌دهد، هر رشته‌ای در هر مقطع زمانی، مجموعه‌ای از نظریه‌هایی را در بر دارد که در سطحی گسترده پذیرفته شده‌اند. بسیاری از رشته‌ها تنها از یک روش تحقیق استفاده می‌کنند، و هر رشته جهان‌بینی مختص خود را دارد. (ص ۲۸- ۲۹)

بنابر آنچه که گفته شد، رشتگی دارای یک ساختار مشخصی است که جهان‌بینی خودش را دارد و در این چارچوب از سئوالات و فرضیه‌ها و روش خاصی بهره می‌برد، و واژگان و مفاهیم و زبان مشخص دارد که آن را از رشته دیگر متمایز می‌سازد و مرز مشخصی بیان آن با رشته دیگر ایجاد می‌کند.

ادامه دارد…

منبع:

خرسندی طاسکوه، علی (۱۳۸۷). گفتمان میان‌رشته‌ای دانش: مبانی نظری، گونه‌شناسی و خط‌ مشی‌هایی برای عمل در آموزش عالی، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.