انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

روایت زنان از روزمره‌های قرن پیشین(۲)

دوم: چادر کردیم رفتیم تماشا

«چادر کردیم رفتیم تماشا» عنوانی است برای سفرنامه عالیه خانم شیرازی که توسط زهره ترابی ویرایش شده ‌است. این کتاب در زمستان ۹۷ توسط نشر اطراف منتشر و پس از آن بارها تجدید چاپ شده است. یادداشت نخست از ۲۵ رمضان ۱۳۰۹ هجری قمری (معادل چهارم اردیبهشت ۱۲۷۱ هجری شمسی) درباره نیت حرکت از کرمان آغاز شده و تا ۷ تیر ۱۲۷۳ چند منزل مانده به کرمان آخرین یادداشت نوشته شده بود. شرح عالیه خانم از روابط و آداب و رسوم، وعده‌های غذایی تا پوشاک، اسباب سفر و معیشت و اقلیم تمامی نقاطی که طی سفر، در مدت این دو سال و اندی، بازدید کرده، در بازسازی تصویری از زندگی روزمره مردم عادی آن دوران از اهمیت بسزایی برخوردار است.

«عصری خبر آوردند که جهاز دختر نایب السلطنه را که برای پسر ولیعهد می‌برند تبریز می‌برند در امیریه باغ نایب السلطنه … ما هم چادر کردیم رفتیم تماشا … اگر بخواهم همه را بنویسم حالت ندارم. تماشا کردیم. آمدیم خانه.»

ماجرای این زن در دوران ناصرالدین شاه از این جا شروع می‌شود که عالیه خانم به قصد حج به همراه زوجی از آشنایانش به نام ولی خان و همسرش با کاروانی از کرمان به راه می‌افتند. سپس به بندر رفته از آنجا با کشتی به بمبئی می‌روند و از مسیر دریایی شبه جزیره عربستان را دور زده به جده رسیده و در ادامه راه، پس از طی مراحل قرنطینه مرسوم حاجیان در آن روزگار به مکه می‌رسند. ایشان پس از تشرف به مکه راهی کربلا شده و از مسیر کرمانشاه وارد غرب ایران می‌شوند. البته پس از فوت همسرِ خان و مواجهه با بداخلاقی‌های او عالیه راهش را در بازگشت از خان جدا می‌کند و نه فقط به تنهایی به کاروانی دیگر می‌پیوندد بلکه به جای بازگشت به کرمان راهش را به سمت تهران کج می‌کند و با ذکر این دلیل، یا بهانه، که پولش تمام شده بود و سوغاتی مناسب نخریده برای کسب درامد نزد یکی از آشنایانش در تهران رفته ضمن اقامت تقریبا یک ساله و خدمت در منزل او مبلغی کسب نموده و بعد به شهر و خانواده‌اش بازمی‌گردد.

مشاهداتش از شهرها و روستاهای محل توقف و سبک زندگی مردم گاه با پیش‌داوری‌های ذهنی نگارنده درمی‌آمیزد، گاهی هم تنها به ذکر مشاهدات صرف بسنده می‌کند. طبعا انبوه کشتی‌ها و تنوع اقوام، به قول خودش «گبر و فرنگی و هندو»، در بندرگاه بمبئی او را متحیر ساخته بود اما در عین حال از جزئیات محیط، اغذیه و محصولات بازار نمی‌گذرد و شرح مفصلی از خوراک، اقلیم، گیاهان و حتی مراسم عروسی در شهر ارائه می‌کند.

آنچه عالیه را از دیگر سفرنامه‌نویسان دورانش متمایز می‌سازد، علاوه بر جنسیتش، این است که برخلاف اغلب دیگر نویسندگان، از خانواده‌های اشرافی و سلطنتی نبود و زاویه دیدش با شاهزاده‌ها، الدوله‌ها و السلطنه‌ها بسیار متفاوت است. هرچند کم و بیش پیداست که او نیز ترس از خوانده شدن و قضاوت یادداشت‌هایش داشته، ملاحظاتی را لحاظ می‌دارد و در برخی موارد به بدگویی و ابراز نظر مستقیم نمی‌پردازد. البته در بسیاری موارد هم با قلم تند و تیزش از شکوه و بدگویی کم نمی‌آورد. برای نمونه، گاه و بی‌گاه از خدمتکاران یا چهارپاداران گله و شکایت دارد و از آنان با ناسزا یاد می‌کند. در جایی دیگر نیز می‌گوید: «در باغی منزل کردیم. الحق باغ خوش هوایی است.» ولی بلافاصله به تصور این که به خودخواهی و بی‌توجهی محکوم نشود ادامه می‌دهد: «ولی چه فایده. از ناخوشی سرکار علیه خانم حالتی نداریم». مقصودش از سرکار علیه خانم، همسر ولی خان است. گویی همین نکته‌سنجی‌هایش است که امکان ارتباط با آشنایان دور و حتی غریبه‌ها را برایش تسهیل می‌کند.

«عیال حاجی کلانتر … از روزی که مرحومه خانم فوت شدند، ایشان با ما آمد و شد کردند. هر وقت در راه دل من تنگ می‌شد، شب‌ها از چادر بیرون می‌آمدیم یک ساعت پیش هم می‌نشستیم. چای و قلیان از منزل ایشان می‌آوردند. من که اختیاری از خود نداشتم. به این واسطه با هم رفیق شدیم … در منزل ایشان هستم.»

در تهران نیز در منزل شاهزاده حشمت السلطنه (که او را حضرت والا می‌نامد) ساکن شده و با نشان دادن قابلیت‌ها و تجربه‌هایش، مسئولیت‌های متعددی به او سپرده می‌شود؛ واسطه ازدواج می‌شود، گاه در تدارک مراسم خواستگاری به خیاطی و قنادی می‌پردازد، گاه مسئولیت سوزن‌دوزی و آموزش دارد و گاه به دلیل تسلط و تجربه‌اش در حساب و نوشتن حتی از کارهای رایج زنانه فراتر رفته مسئول خرید و رسیدگی به حساب و کتاب و مخارج منزل شاهزاده می‌شود. تا جایی که وظایف محوله به او از حد تصورش هم فراتر می‌رود.

«امروز … بنده و حضرت والا رفتیم بازار … بلور … برای تاج السلطنه بخریم … توی طبق‌ها گذارده … شاهزاده بیرون نشسته بنده رفتم اندرون … حساب این‌ها را به خانم دادم … نشستم تمام این‌ها را ذرع کردم. سرهاشان را مهر کردم دادم به صندوقدار. از وقتی من آمدم یک کار خودشان نمی‌کنند. همه را واگذاردند به بنده. یک دقیقه آسودگی ندارم. می‌گویند ما بلد نیستیم کاری بکنیم. حالا خدا خواسته چنین مادری برای ما رسانده … حضرت والا هم تمام کارهاشان را گردن من گذارده. بینی و بین‌الله خسته شدم.»

با این حال همین کاردانی‌اش است که شرایط را برای ماندن او در تهران و کسب درامد مهیا می‌سازد. به طوری که می‌توان دید حال که مال و منالی برایش نمانده به خدمت در خانه حضرت والا و خانواده‌اش می‌پردازد. اما به واسطه خویشاوندی‌اش با برخی اشراف، توانایی حساب، خواندن و نوشتن و سایر مهارت‌هایش جایگاهی بالاتر از خدمتکار دارد.

صحبت از زنان دوران قاجار که به میان می‌آید اغلب تصویر زنانی با چادر سیاه و روبنده و محصور در اندرونی‌ها به ذهن متبادر می‌شود. اما خاطرات عالیه برخلاف این تصور است. چون نه تنها جدا از خانواده‌اش به سفر رفته بلکه به دفعات از مواردی یاد می‌کند که با مردان طرف معامله می‌شود، تقاضای قرض می‌کند، چانه می‌زند و گاه هم به شوخی و معاشرت می‌پردازد.

«صبحی رفتم منزل حاجی خان. آن هم با دو سه بلدی و نشانی رفتم. نشسته بودند کاغذ می‌نوشتند. بنده سلام کردم سرش را بالا کرد که تو کیستی؟ … آخر من خنده کردم که مگر آب و هوای طهران این قدر آدم را بی‌شعور می‌کند که قوم و خویش چندین ساله را نمی‌شناسید؟ برخاست و عذرخواهی کرد …».

نکته دیگری که سفرنامه عالیه خانم را قابل توجه می‌سازد رفت و آمد او به دربار ناصرالدین شاه بود. وی به واسطه آشنایی با یکی از همسران شاه (دخترِ همان حضرت والا) برای ارائه خدماتی چون آرایش زنان، آموزش سوزن‌دوزی و قنادی به آنان و دعوت شدنش به مراسم جشن و روضه‌خوانی، بارها به حرمسرا رفته و شرح مبسوطی از افراد، اشیا و روابط مورد مشاهده‌اش ارائه می‌کند که به دلیل عدم وابستگی‌اش به دربار توضیحاتش ارزشمندتر نیز می‌شوند.

«شاه گردش می‌کرد تا رسید نزدیک من. نواب علیه خانم شاهزاده عرض کرد شاه این حاجی خانم کرمانی از مکه آمده می‌خواهد شاه را زیارت کند، صبر کنید شما را ببیند. فرمودند به چشم. آمد نزدیک من. عینکش را برداشت، دستمال گردنش را باز کرد. سرش را آورد توی صورت من. از خجالت سر به زیر انداختم. زود زود می‌گوید مرا نگاه کن، ببین من مقبول هستم یا نه. آخر نگاه کردم. آن وقت گفت چطورم. من هم عرض کردم ماشاالله خیلی خوب و مقبول. فرمود دروغ می‌گویی من مقبولی ندارم و رفت پیش مطرب‌ها یک ساعتی. برگشت. آدمی یک دانه پنج هزاری داد. یکی هم به بنده داد.»

در مشاهداتش از ماه رمضان در حرمسرا به راحتی می‌نویسد «شاه که روزه نمی‌گیرد» اما به روزه، نماز و مراسم دعای همسران شاه اشاره می‌کند که موید جو غالب مذهبی در حرمسرای آن دوران است. در اینجا آثاری هم از ورود عناصر دنیای مدرن به تهران کم و بیش به چشم می خورد. از داروهای طبیب فرنگی گرفته تا خیابانی که دارند برای عبور ماشین آماده می‌کنند و جایی که به ورود چرخ خیاطی به خانه یکی از اشراف اشاره دارد که به عالیه خانم، به عنوان فردی دنیادیده و مجرب، سپرده بودند تا کار با این دستگاه را از افراد بلد کار یاد بگیرد و بعد به اهالی خانه بیاموزد.

محقق نیشابوری (۱) لحن گاه و بی‌گاه طعنه‌آمیز عالیه در مورد خان یا شاه را به نوعی مقاومت روزمره تعبیر می‌کند. چرا که یادداشت‌ها ممکن بود توسط دیگران خوانده شود و انتقاد مستقیم نتیجه‌ای به جز دردسر برایش در پی نمی‌داشت. لذا به قلمش طنز افزوده تا بسیاری از تعابیر و تفاسیر را غیرمستقیم به خواننده متن القا کند. این پژوهشگر که مطالعه مفصلی روی این سلسله یادداشت‌ها انجام داده به این نکته توجه دارد که در اوایل از شوهرش یاد کرده و سپس از جایی به بعد دیگر در یادداشت‌ها اثری از همسرش نیست. لذا وی این احتمال را نیز مطرح می سازد که شوهرش او را به طور غیابی طلاق داده باشد و چه بسا که او به همین منظور این سفر طولانی را در پیش گرفته بود.

به طور کلی، نگاهی به این روایت دو ساله از سبک زندگی و سفر و روابط عالیه خانم بسیاری از تصورات کلیشه‌ای درخصوص زن دوره قاجار را در ذهن مخاطب به چالش می‌کشد. ارتباط زنان و مردان، درآمد و اشتغال زن، رفتن به سفر بدون همراهی مرد محرم و به طور کلی عاملیتی که در زندگی شخصی‌اش داشت خواننده متن را به این سوال وامی‌دارد که آیا عالیه خانم زنی جسور و استثنایی در زمانه‌اش بود یا تصور محدودیت‌های آنچنانی از زن دوران قاجار کلا اشتباه بوده و احیانا باید منحصر به زنان حرمسرا یا گروه اجتماعی خاصی بشود.

 

منبع:

۱) https://bit.ly/3n2ZzGi

 

کلمات کلیدی: عالیه خانم شیرازی، زنان قاجار، روایت‌پژوهی