انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

در قرنطینه

عکس از درسا ابراهیمی

عکاسی در روزهای قرنطینه

من سال‌هاست در هنرستان‌ها تدریس عکاسی می‌کنم. هر سال با دانش‌آموزان جدیدی روزگار می‌گذرانم و با دیدن تغییر نگاهی که به تدریج از آن‌ها می‌بینم، به کارم امیدوار می‌شوم. روال کار این است که از دانش‌آموزانم می‌خواهم سوژه‌ای را برای ژوژمان آخر سال برگزینند و روی آن متمرکز شوند و به صورت پروژه‌ای در پایان سال تحویل دهند. در ابتدا بسیاری از آن‌ها در انتخاب سوژه‌شان مردد می‌شوند. به ندرت پیش می‌آید بدانند چه موضوعی را دستمایه کار عکاسی‌شان قرار بدهند. این جور مواقع لیست بلند بالایی از پیشنهادهایم پای تخته می‌نویسم که تقریبا شامل انواع سلیقه‌ها و روحیه‌های متنوعی است که از بچه‌های سنین ۱۵-۱۶ سال می‌شناسم؛ از سوژه‌های برون‌گرایانه‌تری چون عکاسی مستند اجتماعی تا موضوعات درون‌گرایانه‌تر چون پرتره و طبیعت. امسال ولی همه چیز تغییر کرد. با آمدن کوید ۱۹ و به تبع آن تعطیل شدن مدرسه‌ها و فراگیر شدن قرنطینه، سوژه‌هایی که دانش‌آموزان برای عکاسی انتخاب کرده بودند، ناکارآمد بود. مکان‌ها محدود شد به چهاردیواری خانه و آدم‌ها محدود شدند به خانواده. دیگر وقتش رسیده بود دخترها به دنبال عکاسی از بعضی از سوژه‌هایی بروند که همیشه پای تخته می‌نوشتم و معمولا هم نادیده گرفته می‌شد. سوژه‌هایی از قبیل خانواده، طبیعت بی‌جان و فضاهای پیرامون زندگی شخصی.

تجربه‌ی تدریس عکاسی در این سال‌ها به من نشان داده که دختران نوجوان معمولا علاقه کمتری به سوژه‌هایی که برای آن‌ها آشنا و ملموس است نشان می‌دهند. روحیه‌ی ماجراجوی آن‌ها مناسب یک جا نشینی نیست. آن‌ها در جستجوی دنیاهای جدید، مکان‌های جدید و آدم‌های جدیدند و سوژه‌هایی مثل خانه و خانواده که هر روز با آن‌ها سروکار دارند برایشان چندان قابل توجه نیست. آن‌ها دلشان می‌خواهد برای پیدا کردن مکان دلخواهشان برای عکاسی سوار مترو شوند و ساعت‌ها در خیابان‌ها و پارک‌های شهر پرسه بزنند. حتی ترجیح می‌دهند خطر کنند و دوربین‌شان را به سمت غریبه‌ها نشانه بروند اما کمتر سراغ آشناها بروند.

آن چه در دوران قرنطینه اتفاق افتاد نتیجه‌ی جالب توجهی به بار داد. سوژه برای همه یکسان بود: قرنطینه. هیچ توضیح اضافه‌ای لازم نبود. دلم می‌خواست ببینم هر کدام از بچه‌ها با این مساله‌ی جهانی چه طور مواجه می‌شوند. مقاومتی که اوایل، برای عکاسی از فضای خانه در بچه‌ها می‌دیدم کم‌کم شکست و در آن سوی لنزهایشان تصاویری از خانه و خانواده‌شان نمایان شد. تصاویری از ملال، کلافگی، روزمرگی، با کادرهایی ایستا و ساکن، متناسب با اتمسفر حاکم بر عکس‌هایشان. این بار اصول ترکیب‌بندی از درون به مغزشان فرمان داده بود، نه از طریق آموزه‌های بیرونی. در واقع آن‌ها با لمس احساس ملال و سکون به کادرهای ایستا و ساکن رسیده بودند.

با مرور عکس‌هایشان می‌بینم هر کدام از آن‌ها بر اساس روحیات و علاقه‌مندی شخصی‌شان دوربین‌شان را به سمتی از خانه نشانه رفته‌اند. زهرا که تا پیش از این عکس‌های مستند اجتماعی می‌گرفت، حالا خانواده و روابط خانودگی را سوژه کار خود قرار داده، فاطمه، عکاس طبیعت، ترجیح داده از طلوعی که هر روز از پنجره اتاقش می‌بیند عکاسی کند و دنبال فضاهای کمتر دیده شده‌ی خانه برود. هانیه، هم‌چنان به دنبال «ساختن عکس» است و با بازسازی فضاهایی که ساخته و پرداخته، با المان‌هایی چون ماسک و دستکش، تلاش کرده روزهای قرنطینه را القا کند. نتیجه جالب بود: جهان کوچکی به نام خانه جایگزین دنیای بزرگی به نام شهر شده بود. اعضای محدود خانواده جایگزین افراد بیشمار جامعه شده بودند و باغچه، گلدان‌ها و تکه‌ی آسمان داخل قاب پنجره کار طبیعت را کرده بود. هر یک با توجه به سوژه‌ای که پیش از این انتخاب کرده بود، جایگزینی همسو با انتخاب و سلیقه‌ی خود در چهاردیواری خانه‌اش پیدا کرده بود. جهانی به ظاهر محدودتر و کوچک‌تر، اما تصاویری بسیار عمیق‌تر، ساده‌تر و درونی‌شده‌تر.