همراهیِ دمِ درد*: درمانکاوی در کاشان و تهران
از بدحادثه و طنز روزگار، بیمارستان اصولا با موجودات منحوس، ریز و نامریی و میکروسکوپی، پدیدار میشود و موجودیت می یابد. از ویروسها، باکتریها تا میکروبها که نادیده و ناغافل، بشر قدرقدرتِ سلطان عالم را از کار و پویایی و نشاط می اندازند و سر او را به تعظیم بر این شفاخانه های مدرن خم می کنند. پس چیزی که بنیادش بر ریز-موجودی منحوس است، باید هم که چندان جای دلچسب و گرم و دلخواهی نباشد و بیتوته و ماندن در ان ولو به ساعت و شبی، به اکراه و چندش به پیش رود و همه از ثبت یادگاری و ماندن در ان دلگیر و اعراض و اکراه داشته باشند. خاصه اگر زمانه ای باشد که هموندِ نوینِ این بیماری زایان،یعنی کووید۱۹ ، عالمگیر شده و جهانی را به زانو و کنج عزلت و مجازیت افکنده باشد. اما تجربه دمی زیستن و سرکردن در این بیت الصحه و درمان سرا ها از این رو مهم است که با پزشکی شدن عمده زندگی بشر مدرن، انسان بخش زیادی از هستی اش را با بهداشت و درمان و جامعه پزشکی شده و بهداشتی و زیبایی شده می گذراند.حوزه ای که دیگر از علم به صنعتِ پزشکی در حال تبدیل است. برای هر عرصه ای دکترهای تغذیه، زیبایی، مشاوره، و.. نسخه می پیچند،زنجیره تامین و توزیع پیچیده و هزارکلاف ودرنهایت ، نرمال و عادی شده که همیشه درصدی از جامعه بشری درگیر و میهمان قلمرو پزشکی و پزشکان باشند. بیمار، بیمارستان و اصحاب(اجتماع) پزشکی، را می توان به مثابه سه محور اصلی جامعه شناسی پزشکی وبهداشت دانست. جامعه ای که امروز بیشترین نقش را در توسعه انسانی و بهداشتی و رفاه وبه تعبیری توسعه پایدار ما دارند. حلقه هایی که بهسازی و به کاری انها ضامن توسعه اجتماعات ماهستند. اما در یک نگاه فشرده و عاجل و گاه خام وبه اندازه یک روز، این جامعه را چگونه می توان دید؟به محض نمونه و در ادامه تصاویری فوری در دو سکانس از آن ارائه می شود.
نوشتههای مرتبط
کاشان:اسفند۱۳۹۹
درشهری کویری که معالجت و اطبایش پا در اقلیت یهودی کهن مهاجر به آن هم دارند، بنیان پزشکی مدرن با اطبای شهیر و در قامت حکیم و فیلسوف، با ورود دانشکده پزشکی به شهر نهادینه می شود. دانشگاه علوم پزشکی، عنصر نهادی توسعه جامعه پزشکی و تعمیق و برند سازی پزشکی این شهر(ونیز توسعه کلی جامعه) در منطقه میشود. در پهنه صحرایی و کویری، به مرور زمینهای بایر و سوزان پذیرای بیمارستان و خوابگاه و دانشگاهای پزشکی ای میشوند که چون کلی یکپارچه بر حاشیه کویر و زمین بایر، رویاننده وشکوفاگرِ برند و شاکله پزشکی معتبر این شهر در چند دهه پیش است.
اینک در کناره این شاهراه قم به کاشان که چند دانشگاه بزرگ را بر پهلو وکناره خویش پذیرفته، ظاهرا بیمارستان بزرگ شهر علایم و انوار جذابی از خود به ساکنان ان سوی کویر وشهر و ابادی هایش بازنمی تاباند.اگر زمانی وقبل از رشد و گسترش دانشگاه،به یمن خیران و صاحبان سرمایه و کارخانه افرین این شهر ، بیمارستان و زایشگاه و درمانگاه های همگانی ساخته میشد(مراکز درمانی قدیمی متینی، اخوان، نقوی، گلابچی) و هر مرکز به فراخور تخصص ، روح سلامت و حیات در تن ناساز مردمان شهر و اطرافش می افروخت و رضایت و پویایی را هدیه مردم می کرد، اینک از ان نهادهای سلامتِ مردم محور(همگانی)، وقف ساخته و خیریه اندیشانه، عمدتا ساختمانهایی مندرس و کم رونق و باسرزندگی اندک باقی مانده است. نبض جامعه پزشکی امروز این شهرستان سنتی هم ، نه در این مراکز بهداشتی مهم و تاریخی شهر، که مراکز خصوصی و پر زرق وبرق و هزینه دار می زند. از چشم ناظران تیزبین، این مراکز به نحونامریی و خودکار، عمدتا قسمت ونصیبِ مردم محروم ، اقشار کارگر وگاه درمانده و زیرمتوسط شده و از استانداردهای جدید و گاه حداقل، بازمانده اند و جای انها را در مرکز و پیرامون شهر،کلینیک ها و بیمارستان های خصوصی و لوکس گران گرفته اند و دیگر پای اقشار کم درامد و حتی متوسط هم از انها بریده و واپس کشیده شده است. نوعی جدایی گزینی و اپارتاید طبقاتی نامریی در نهادهای بهداشتی مستقر وعادی و نهادینه شده و با ساخت این مراکز و تکثیر و حتی جایگزین نشدن بیشتر بیمارستان های دولتی شتاب می گیرد. ثمرات سیاست های نیولیبرالی یک دهه گذشته در جهان و نیز ایران، مندرس و از ریخت و بهره وری افتادنِ نهادهای پزشکیِ مردمی و رشد و تکثیر بهداشت ودرمانِ پولی و طبقاتی به نفع وبهرمندی بهتر و بیشتر ثروتمندان بوده است. طنز روزگار این است که در زمین ها و کنار این بیمارستان تامین اجتماعی که اینک برای بیمه شدگان این نهاد هم، تقریبا از حالت رایگان درامده؛ یک بیمارستان مجهز و شیک خصوصی اما با اسم و عنوان مذهبی و سنگر گرفته در لباس خیریه و مقامات سیاسی و مذهبی شهر، به بیمارستان مجاور خویش می خندد و خود نمونه و حکایت طنز و تعارض دراین سیاست هاست. گویا دو بیمارستان سربراورده کنار هم سرنمون و کلاس درسِ استیلا و نهایت و فرجام سیاست های نیولیبرالی در عرصه بهداشت را به ما یاداوری می کند. درست همانگونه که مدارس غیر انتفاعی و مهاجرت یکباره متخصصان و توانمندان معلم و متعلم را به مدارس خصوصی ودر ادامه ناکار امد شدن مدارس همگانی و اقشار فرودست، باعث شد، این بیمارستانها نیز چنین نقشی را ارام و عادی ونامرئی در برابر چشمان ما به سرانجام رساندند. کادر پزشکی و پرستاری، امکانات ودر نهایت اعتبار و شهرت و سرمایه اجتماعی اخرین داشته ها و دستاوردهای چنددهه ای بیمارستان های همگانی بود که با کشاندن پزشکان متخصص و جماعت بهداشت ودرمان به عرصه پول و سرمایه انها را از رسالت و قسم اصلی خویش باز میداشت. دیگر نه پزشکان مجرب و صاحب نظر و دست وپنجه طلایی در بخش عمومی وبه اصطلاح دولتی باقی مانده بودند و نه امکانات به روز و استاندارد. جریان مهاجرتِ معکوس، پول و سرمایه انسانی وتکنیکی را بسوی بخش خصوصی سرازیر می نمود و بر فقر و کاستی بخش همگانی دامن زده و آنرامضاعف می کرد.
اینک درختان کاج سربه فلک کشیده و قارقار کلاغها و فضای سبز محدود ، شاهدان روزهای شادخواری و دلخوشی در این بیمارستانند. براستی که هیچ کس زاغچه لب کاج وباغچه را جدی نگرفت.کودکان دهه های گذشته در این زایشگاه ها بدنیا امدند، در این درمانگاه ها واکسن و مراقب های اولیه گرفتند و پران خویش را در این آسوده خانه ها برکشیدند و در همین مراکز درنقش والدین ما با جهان وداع کردند، اما بعید است نسل نو متمتع وکم درصدی، خود و تن ناساز شان تسلیم این بیغوله ها و درمانده گاه ها! (ونه درمانگاه ها) شود.
اینک حوض و فواره سرسرا و حیاط بیمارستانی که به سبکی سنتی با آجرهای ۳سانتی نما گرفته ، اما در عمل به مکعب های بین المللی پرو اگوی لوکربوزیه شبیه شده را با خوابگاه ها و دانشکده های پزشکی برج شده و بیرون زده اطراف، در این محدوده پشت سر می نهمیم و به داخل بیمارستان می رویم. اسانسور های فرسوده و ازریخت افتاده با درهای دو لایه ای و با طراحی باری افراد را در ۴ طبقه با سرعتهای کند و مورچه ای جابجا می کنند. در طبقات،تزیین و اذین بندی خاصی جز راهنماهای پزشکی و بهداشتی و اموزشی و مذهبی به چشم نمیخورد. گویا از همان اول ذهنیت و نگرش اموزشِ صرفِ آوار شده بر بیمارستان، به مراجعان بی دفاع حقنه می شود. اتاق بیماران در هر بخش بزرگ و حداقل ۴تخته است و کمتر اتاق تک یا دو نفر ای وجود دارد. در بخش جراحی که تن های سفره و دوخته یا لهیده را در ان به نقاهت می اورند ، خبری از زنگ و برد و لوله های اکسیژن و… بالا سربیمار نیست. قبلا اینها را در این بیمارستان دیده بودم. تعریف بیمار در اینجا با «همراه» قرین است و بیچاره بیمار بی کس و بی همراه! . قبلا وظایف همراه را همان پرسنل خدماتیِ در استخدام بیمارستان انجام میدادند، اما ظاهرا با تب برون سپاری و واگذاری ونیز سایش شرح وظایف!، کل امور تیمارداری به بیمارنگون بخت محول شده است که اگر همراه غمخوار دارد تقسیم شود و در غیر اینصورت خود سرم بدست متولی تمشیت و پاسخگویی امور خویش به پرستاران شود. صرفا بالاسر او نامها جا خوش می کنند. نام بیمار، پزشک، پرستار و تاریخ پذیرش. واین نامها چون اشیا کار طبقه بندی و سوژه سازی بیمار را برای نظام اموزشی و دانشگاهی و بیمار پژوهی اسان می کند، واحتمالا خدمت رسانی در مقامی فرو تر و شاید هم نادیده قرار گیرد. در اتاق ۴ نفره ، چهار یخچالک و کمد کوچک و یک روشویی است و پنجره به صحن و فوراه اب ان و دانشکده دندانپزشکی علوم پزشکی باز می شود.
مظنونان همیشگی اتاق، بیماران ضربه خورده اند، چه در بیرون و چه در اتاق عمل و چاقوی ان. قفسه سینه یکی و کله دومی در دو تصادف ضرب دیده اند. یکی سرگیجه دارد و دومی تمرین تنفس در لابلای دنده های این قفسه تروماتیک می کند. برخلاف دردمندِ ساکت و درحال تمرین دم و بازدم، با وسیله ای که سیمای اسباب بازی کودکانه دارد، پدیده اتاق فردی غیرایرانی است. مردی ریز نقش، لاغر و تاحدی پرحرف. کشاورز و نگهبان مزرعه پسته و مرکبات در نزدیک اردستان که در تاریکی، با موتورسوارانی تصادف کرده است. شاکیِ تبعیض به افاغنه و انهم شیعیان انهاست. میگوید برای زایمان زنش وبچه نارس او در ۲۰ روز در همین بیمارستان دوسال قبل۲۲ میلیون از او پول گرفته اند، درحالیکه از افغانی ای دیگر یک و نیم. نوعی مناعت طبع در او دیده میشد. وقتی حاضر نشده برای تخفیف ان به مقامات و توصیه ها رو بزند. برای کارگری چون او با حداقل ۴ بچه این هزینه، ناجوانمردانه بود .تصورش این بود که چون افغانی و خارجی است او را بیهوده و با هزینه وخرج تراشی های اضافه و زاید تلکه کرده اند. خودبخود بحرف می امد و بدنبال گوش مفت بود. و چه خوب برای منِ کم حوصله اما مشتاق پدیده ها و شناخت مردم. از سواد و وطن و حال روزش پرسیدم. سوادی در حد سواد مکتب خانه ای ما داشت. فاقد مدرک اما مدعی بیش دانی نسبت به معاصران. مثلا می گفت حافظ و سعدی وچهار کتاب و رساله دینی را خوانده اند و وقتی از چهارکتاب توضیح بیشتر می خواستی میفهمیدی همان چهار کتاب اهل سنت است. خوانش انها برای شیعیان افغانی پدیده جالبی می نمود.از نوجوانی با چند برادرش به ایران امده بودند. دو زن گرفته بود و۴ دختر و(با دخترزایی او) هنوز بدنبال پسر بود!. این مذکر ونرینه جویی او که بازنماینده مردسالاری فرهنگ سنتی است را با توجیه وضعیت بد انها در ایران و تکیه بر کار یدی و اهمیت پسر در درامد وارزآوری و هزینه بر بودن دختر حتی بعد ازدواج و خراب شدن داماد بر سر افاغنه کم درامد وتنگدست توجیه می کرد. از تعارض شیعه وسنی و صبّ و نفی انها، خاصه طالبان غافل نمیشد و بر اداب و احکام و اصول دین وشریعت و بی اطلاعی ما از انها دادِ سخن می راند. عمدتاریشه بدی و خصم را به مذهب فرد فرو می کاست. بدو یاداور شدم که طالبان افغانستان هم اینگونه کشورشان را به صحنه جنگ و مرگ بدل کردند. اما سالها زمان می برد و اگاهی و خواندن و دیدن و تجربه می خواهد تا فرهنگ و ملت و قومی دریابد خودحق پنداری و ناروا داری و نشاندن تعصبات دینی، قومی نژادی بجای انسانیت و گوهر مشترک ادمیان چه جنگ ها و زد و خوردها که بر نیانگیخته است. چه محرومیت ها و کوچک ماندن ها که از دایره های کوچک و تنگِ مرکزِعالم پنداری برامده اند . مثال مولوی را برایش زدم که سنی بوده و از بلخ افغانستان تا قونیه ترکیه رفته و اگر قرار بود اسیر ظاهر وقشر مذهب و موطن و ملیت شود، امروز بزرگ مرد همه انسانها نبود.
سرسرای بخش که همان ایستگاه پرستاری است، غلغله و پر جنب و جوش است. پرستار، دانشجو و پزشک و پرسنل به کاری مشغول. این انتروپی در لحظات پیش و پسِ تغییر شیفت به حداکثر می رسد. با ورود انجمنِ نوبت کارانِ نو، تقسیم غنایم یا بیمار چینی اولین دغدغه انهاست: تعداد تقسیم بر پرستاران! بجای پزشکان اصلی ، جایگزین اصلی یا انترن ها (دانشجوی کار اموز و سال اخری پزشکی) یا رزیدنت ها(کارورزان دارای مدرک پزشکی عمومی و در حال طی دوره تخصصی) هستند که البته حرمت و مقام و درامد، پزشک اصلی را ندارند و خود در اصل دانشجو محسوب میشوند.
به نظر می رسد از مهمترین مشکل بیمارستان های آموزشی و تحت نظر ومدیریت دانشگاه ها، تعارض وبرخورد نگره و منافع دو حیطه آموزش و خدمت باشد. این مکان نخست با سرمایه سازمان تامین اجتماعی ساخته و گردانده می شده و سپس به دانشگاه علوم پزشکی انتقال یافته است. لذا اولویت مالک، بهره برداری اموزشی است تا خدمت رسانی. اغاز شیفت با هجوم و ازدحام دانشجو، انترن و رزیدنت و پرستار و در پی آن، مراسم شرح حالخوانی و باز و رو نویسی است. هر بیمار کیس و نمونه اموزشی و ازمایشی هر کاراموز است که از گرفتن علایم بالینی و حیاتی یا سایر نشانه ها و بعد استنتاج ها و تجویز ها و داروها را دربر می گیرد. این عشای ربانیِ حاکم بر ایستگاه پرستاری که بعداز تقسیم بیماران اغاز می شود، همه را به خودشان و فرم و گزارش کردن ها و خواندن ها مشغول می دارد. بحدی که گاه واقعیت و خود بیمار از دست می رود و گویا آیینی صوری و شکلی در حال اجراست.مثل فرم پرکردن و نمره گرفتن!. ارتباط عینی و تجربی کادر درمان با بیمار، چه بسا جایش را به اوردن نظرات ذهنی و بازنویسی روی فرم ها می دهد و گاه این مراسم بحدی طولانی است که بیمار و همراه او را که منتظر پایان اوراد و احکام و گرفتن برگ ترخیص است بی تاب و از کوره بدر می کند. فقدان فرایندهای کوتاه، الکترونیک و پرداخت درجا در همان محل بجای رجوع حضوری به حسابداری، و تقسیم بندی بخشها برای ترخیص، معطل گذاری عامدانه بیمار تا ظهر برای استفاده پزشکی کار اموزان، حاکی از ضعف مدیریتی، فقدان فرایندهای نو و عقلانی، ودر اولویت نبودن بیمار و ارائه خدمات بهداشتی است. یک نواوری و تغییر نگاه و فرایند وفرهنگ، همه این اهداف را باهم محقق می کند. اما ظاهرا این شیوه اموزش هم دچار آفت و خوردگی میشود. زیرا انتقال دانش پزشکی در آن مغلوبِ بوروکراسی، فرم بازی و تبدیل بیمار به ابژه مطالعه، آزمایش، و… میشود.
بیمارِ اپاندیسی ما که شب قبل وچندساعت بعدازعمل، خودش راه افتاده و اماده ترخیص است، معطل این فرایندهایِ غلط و ناکارامدِ نهادینه شده بیمارستان میشود. دوساعت پرونده داری و نهایی سازی در بخش، یکساعت ورود دیتا توسط منشی به کامپیوتر، یکساعت بررسی کارشناس مالی و بعد صدا زدن بیمار یا همراه برای رفتن به حسابداری در طبقه و یال و حیاطی دیگر. بیچاره کسی است که فرایند ترخیص را نداند. هرچند نمودارجریان کارش را رسم وتابلو کرده اند، اما بجای نصب ان در اول فرایند، ان را در ته یعنی پشت شیشه حسابداری زده اند. همه چیز وارونه و از سر به ته است. با یک پوز وپرینتر، همراه یا بیمار در همان بخش می تواند برگه ترخیص را بگیرد و برود. به دفتر مدیریت بیمارستان می روم، هرچند راه نمی دهند و به کارشناس شکایات کنار اتاقش حواله ام می کنند. اما پیشنهادم را می دهم و میگویم حتی هدف اموزشی را با دپوی بیمار تا ظهر نمیتوان محقق کرد. بهتر است حداقل بیماریها را دسته بندی کرد و بیمارهای کوچک و کم اهمیت مثل اپاندیس را زودتر مرخص کرد.
به جز ناموفقیت در سازش آموزش با بهداشت، خصوصی سازی و گسترش ایدیولوژی نیولیبرال در بهداشت و پزشکی، عامل دوم ناکارامدی و نابرابری در اکثر مراکز بهداشتی است. واگذاری و خلاص کردن واز زیربار مسئولیت شانه خالی کردن ،آنهم عامدانه توسط دولت از انجام وظایف بهداشتی، خدمت و توسعه، خود عمدتا با واگذاری نهادهای زیر مجموعه یا زیر عنوان وشعار حمایت از بخش خصوصی وکارآفرینی و اشتغال و… روی می دهد. در حالت اول دولت از زیربار مدیریت درست اموال و نهادهای زیرمجموعه خویش شانه خالی می کند و انها را کلی یا جزئی به بخشهای دیگر بیرون سپاری وپرتاب می کند این جریان و راهبرد، با شعار ما بنگاه دار نیستیم و ناکارامدی بعلت مالکیت دولتی است و… پدیدار می شود. درادامه اسطوره کیفیت بالای بخش خصوصی شکل گرفته و دامن زده میشود.پیایندش هر قطعه ای از کار و سیستم ونظام بهداشتی، واگذار و خدمت گیری از آن برای فقرا هزینه بر میشود. عکسبرداری، ازمایشگاه، هتلینگ، و…. منفصل و هزینه ای، تلقی و کم کم کیفیت افت کرده و بیمارستان از درجه عالی و همگانی به درجه نزولی و بی چیزها تبدیل وبرندش دچار افت می شود. در حالت دوم با اعطای رانت و حمایت، بخش خصوصی که اولویت اولش سود است(مگر چیز دیگری میتواند باشد؟) در لوای کار خیر و هییت امنایی و .. شیک ترین و مجهزترین بیمارستان ها را در زمینهای ارزان وبا امکانات دولتی بنا کرده و جریان معکوس مهاجرت نیروی انسانی و اعتبار از بیمارستانهای همگانی به احتصاصی و اغنیا را کلید می زند. به مرور این نهادهای همگانی به خرابه هایی مختص اقشار ضعیف تبدیل و امکانات و اعتبار سایرین توسعه می یابد. نتیجه انهدام نظام درمان همگانی و تعمیق شکاف های نابرابری درجامعه است. این داستان در مدارس دولتی هم رخ داد و غول آموزش غیر انتفاعی، اموزش عمومی را لقمه چپ خود کرد.
واگذاری بوفه ها، نانوایی، خدمات های مختلف به سازوکار بازار و پیایندش عدم نظارت(یا بازتولید رانت های نظارت)، چشمه های سود را از جیب مالیات دهنده به صاحبان سرمایه باز کرده است. در بوفه و فروشگاه نه تنها از اجناس به انتخاب مشتری چیزدلخواه نیست، بلکه از تخفیف لازم که متاثر از ملک و اجاره دولتی است هم خبری نیست. اجناسی که در بیرون با تخفیف ارایه میشود اینجا درنهایت بقیمت روی کالا به مشتری درمانده و ناوارد و بی انتخاب تحمیل می شود. اسانسور های عهد عتیق گاه صداهای انفجاری کمتر از چکاچک شمشیر ندارند. گویا تعمیرات بیمارستان به این بزرگی تعمیرات اساسی و کنترل چک لیست های دوره ای ندارد و فقط وقتی در صحنه حاضر میشود که جغد حادثه حاضر شده و بر دوش ماتم زده بخت برگشته نشسته باشد.
هرچند این ایام، جولان و اورد گاه کووید وکرناست، اما تفکیک خاصی دیده نمیشود. با ورود به اسانسور، و وقتی به طبقه ۴ می رود یا می اید، هراسی به برخی دلها، نزول می کند. مبادا همراه یا بیمار طبقه چهاری کرونایی باشد. به هرروی ، در اسانسور ط ۴ تفکیک و فاصله گذاری خاصی وجود ندارد. در بخش نیز در بین کادر درمان ترس و نگرانی ای در کار نیست. هرچند همه (والبته نه همیشه و سفت و سخت) ماسک دارند، اما در دست زدن و نوشتن و کاغذبازی وو… وسواس خاصی ندارند. گویا نه شاهی امده نه رفته. همه چیز عادی است مگر برای بیم زدگان بیرون و این یعنی ذهنیت بیماری بیش از عینیت آن تولید هراس و حتی تعریف و وتشدید بیماری می کند.
اینگ شب تاریک و سرد پیشین به ظهر گرم و رو به بهارپسین رسیده است. بوی آب و حوض جلبک زده و درختان کاجِ تنها مانده هنوز بوی سنت و گذشته و تیمار داری و اولویت انسانی برپول را اندکی درخود دارند. نوستالژی روزهای خوب و پرشکوه این بیمارستان برای این شهر، مخمر و مخدر تلخکامی های امروز است. این شهر کهن و مردمانش ارزشی بیش از این امکانات را دارند و محق دریافت خدمات بهداشتی بیشتر و بهتر، بیمارستان های جدید و مجهزتر و همگانی و درخور درامد همه اقشار، بدون تبعیض و کم گذاشتن هر نوع امکانات وخدماتی هستند. آیا ان روز خواهد امد؟ شاید. به سعی فرد فرد ما و مهمتر اصلاحات نهادی، فکری و متعهدانه. شهری که خیرانِ سخاوتمندِ کم نظیری داشته، باید کارگزاران و مدیرانی کم نظیر در بورکراسی و مدیریت کارامد و اولویت رضایت و خدمت مردم هم داشته باشد.اگر بتواند مکان هایِ درحال تبدیل به درمان سرا را به شان و جایگاه انسانی بیمارستان وخانه تندرستی بازگرداند.
تهران: مرداد۱۴۰۰
درمیان هزاران مطب و مرکز درمانی پراکنده در این کلانشهرِ فقر و غنا و درغلطیده در پول و پوچی و دارایی و نداری، این برج، یکی از بناهایی است که به اسم و خاصِ درمان زینتِ نام وکار، یافته است. حتی در تیتر نامش ، از کلمات انگلیسی مدیسین و شرکت، ملغمه ای درهم بافته اند و شده برجی پزشکانه و منحصر بفرد. در این راستای برج ها وسکنای مایه دارانِ پیرامون ونک، از توانیر تا بالاتر از میرداماد، بیمارستان و مراکز درمانی متعدد در طول و عرض زمین گران و میلیاردی شمال شهر، بیش از هر چیزی خود نمایی می کند. راسته خیابان ولیعصر در این محدوده، عرصه تجارت پزشکی است، میتوان انواع بیمارستان ها، ازمایشگاه های تخصصی، پلی کلینیک و مطب ها را شمرد و در عداد آورد و سفری نو در کتاب مقدسِ پزشکی تهران ساخت. در اذحام و یک طرفگی این خیابان،پارکینگ اولین دغدغه هر جوینده سلامت است که خودرو شخصی را مقدم بر رنج نقلیه عمومی ایام شیوع قرارداده است. لذا پارک خودر اولین بازار سیاه و شغل کاذب حول این مراکز شده تا بیکاران پراکنده تهران را لقمه نانی رساند. این بازار پارکینگ نه در حاشیه خیابان که در پارکینگ اختصاصی برج هم به چشم می خورد: ورودی۱۵ هزار تومانی بعلاوه ساعتی ده هزار. برج پزشکی به مدد اقتصاد پررونق پزشکی به مرکزی هیبریدی تبدیل شده است. در این سلامت هیبریدی هر نوع خدمات اعم از دارو خانه، ازمایشگاه و تصویر برداری و سونوگرافی تا تزریقات و بستری و جراحی متوسط در برج درآن واحد ارایه می شود و حتی اکثر جراحی های فوری و عمومی در مطب و به سرعت اما به سرپنجه پول تحویل می گردد. زنی در کلینک گوارش درحال مجادله با پذیرش است و درحال شکوه از هزینه عملی که ۷ ملیون طی، شده اما ۹ ملیون مطالبه!. ظاهرا هزینه لوازم جراحی را هم به پای خانواده این زن میانسال حساب کرده اند که در چهره اش خستگی و نومیدی اظهر من الشمس است. در طبقه منهای سه ، ازمایشگاه برای هزینه یک میلیون و دویست هزار تومانی چند ازمایش ژنریکِ سی بی سی ما، دسته بندی مالیات گریزانه ای ابداع کرده است. پرداخت های مندرج در دفترچه بیمه های مختلف(که قابل رهگیری اند) با پوز و کارت صورت می گیرند. درحالیکه برای هزینه ازاد ، یا افراد باید نقد بپردازند یا به شماره کارتی که به انها می دهند باید کارت به کارت کنند. عقب مانده اماحریصانه ترین روش در برج مالیات گریزان و مرکز تجارت پزشکی، چهره ای ناپاک و مطرود از این حوزه ترسیم می کند. چه متولیان آن باید از نخبه ترین قشر جامعه برگزیده و تربیت شده باشند تا در نهایت در اینجا بساط خدمت پهن کنند.اما نیک میدانیم که تراوش و تزریق فرهنگ اولویتِ پول می تواند طالبان رشته پزشکی را هم نه به خاطر خدمت و علم که سودای پول به بار و کار آورد.تعیین رشته و کنکور ما هم دالان ورود به این باشگاه است.
در جولان لوکس سازی وسوداگری پزشکی بجای همگانی و رضایت بخش سازی، با مطب پزشک قبلی خود تماس می گیریم و بعلت بی پاسخی، عملا حضوری به مطبش مراجعه می کنیم. این متخصص زنان که از دانشگاه تهران درس اموخته و چند دهه در سازمانهای بزرگ ما مشق و ارایه خدمت کرده،با فرارسیدن بازنشستگی عزم کانادا کرده و غایب بود. به سراغ مطب دیگری در سعادت اباد می رویم. در ترافیک ساعت ۷ گم میشویم. در این کوه و تپه های اپارتمان شده،چیزی که به چشم نمی خورد کالبد و ساختار رفاه شهری است.در خیابانی شلوغ و سیمایی مشابه بازار روز گیرمی افتیم. از این لحاظ گویا این بخش سعادت اباد جدید با عبدل اباد قدیم وبازارچه پرازدحامش فرقی ندارد. برجهای به هواخواسته و در کنار معابر و خیابانهای کم عرض روییده،حاصل تراکم و آسمان فروشی و تجارت شهر و خیابان است. برجها و مراکز تجاری حول میدانهای مسیر مستقیم سعادت اباد تا شهرک غرب ،این محدوده را به اذحام خودرو و انسان و جهنمی از سرمایه بی نظم و نامولد تبدیل کرده است. هجوم پول و دلالی مسکن ، و کسب و کار مشاغل پر درامد و خاصه پزشکان متبحر نیز به آن دامن زده است. لذا انچه بیشتر به چشم میخورد، تبدیل راسته هایی از این بخش تهران به جولان خودرو و تبدیل هر بیغوله به پارکینگ و مهمتر فروش ان است. جالب تر این است که هیچ مرجع و فردی هم نیست که از افراد پوز بدست وپارک دارِ زمین های بایر یا عرصه های خلوت کنار این مجتمع ها بپرسد مالکیت وحق پول ستانی بابت پارکینگ این مناطق را از کجا آورده اند. نوعی از تطاول و باج گیری سر خیابان، اما مدرن و مدنی و با پز و پوز!!
وقتی در این ایام پاندمی، پزشک عمل جراحی و حضور در بیمارستان را الزامی و واجب می کند، تعیین وقت براشوبندهِ حضور ولو یک شب در این مکان است. هر چند عمل ما بیشتر از نوع اُپریشنال و نه سورجزیکال، است، اما انجام ان قابل تاخیر و دفع الوقت نبود. به اصرار و لطایف الحیل،حضور بیمار را به سحرگاه و انجام فشرده و فوری کار در یک روز محدود می کنیم. صبح زود برای حضور دربیمارستان مرکز شهر اولین دغدغه بازهم یافتن پارکینگ است. به لطف وجو خانه های قدیمی این منطقه مرکزی تهران که هنوز محاصره آنها با برجها و اپارتمان های چندطبقه کامل نشده، می توانیم در کوچه های اطراف بیمارستان، پارک کرده و داخل شویم. تشریفاتِ قبل از هر عمل جراحی را باید اجرا کرد. سحرخیزی و خلوتی بیمارستان، مددکار و یاور ما در اجرای این شعایر است. داشتن معرفی نامه پزشک جراح، رفتن به ازمایشگاه و خونگیری، معرفی به پزشک بیهوشی و گرفتن تاییده او، اخد نوار قلب از بخش اکوکاردیوگرافی، تایید عدم کرونا از پزشک داخلی (چیزی که عملا با دو سوال معمولی به امضا منجر شد و نیاز به این همه علافی و بورکراسی و نوبت و… نبود و از عهده هرکدام این پزشکان واقع در زنجیره عمل و حتی خود جراح بعنوان اخرین حلقه بر می امد). گذر از این خوان ها یا رویه ها، مقدمات پذیرش در بخش و رفتن به اتاق عمل است. در پذیرش که به یمن کرونا، همه باجه هایش شیشه ای و مجهز به میکروفون و بلندگو شده اند، سر صبحی جدال و بحث کارمند پذیرش و مشتری به هوا خاسته ودرحال پخش است. کارمندِ غرغرو ، با صدای بلند شاکی از بیمار و نیز همکارش است وظاهرا با کرونا گرفتن دیگر همکارش و انجام وظیفه بجایش شکوه و مظلوم نمایی می کند. ظاهر در اموزش این خط مقدمانِ پشت شیشه، به انها یاد نداده اند تا اولا خشم خود را روی بیمار خالی نکنند بلکه همدل و ضربه گیر درد او باشند، دوم دعوای سازمانی و درون گروهی را بیرونی و درمعرض عموم قرار ندهند وروی آنتن هستند و سوم قابلیت های تکریم و راهنمایی مراجعان را به حداکثر برسانند. در این فاصه ساعت ۷ونیم تا ۸ درحالیکه شیف جدید عملا ۷ و شروع رسمی کار۷ونیم است، برخی کارکنان مشغول صرف صبحانه اند. گویا ساعتی موسوم به ساعت صبحانه عملا رسمیت یافته و افرادی با لیوان چای و نان پنیر و گوچه فرنگی بدست، صبح بخیر گویان دربرابر بیماران منتظر، از زندگی در بیمارستان و در میان کوویدهای سرگردان لذت می برند.
به هر روی جواز تشرف به بخش زنان را می یابیم. بخشی تمیز، زیبا و خلوت. ایفای نقش همراه در بخش زنان قاعدتا برای مردان میسر نیست. اما لطف پزشک و بخش، این همراهی وتجربه نادر را با تغییر اتاق ۴ نفره اول ما به تک نفره میسر می کند. بخش زنان و زایمان مکمل همند و در اینجا از هم جداجدا و کنار هم. نوزادان هم در میانه برایشان اتاقی با نگاه انکوباتوری پیش بینی شده است. هرچند در این ایام و هجوم پاندمی اکثر کارمندان ، کم حضور ودچار دوری و دوستی شده اند، اما بخش کرونا را با تمام ملحقاتش اعم از ازمایشگاه، داروخانه و بخش آن،تحت عنوان خاکستری جدا کرده و در فضای باز حیاط قرار داده اند. بااین وجود حضور بیمار زیاد و بیش از ۳نفر در روز را پذیرشگران بخش،خوش ندارند. این را از چهره و غر و لندشان با یکدیگر می توان دریافت. در این روز با ما ۳ بیمار در بخش زنان وجود دارد . مشاهده گری و حضور در بخش اختصاصی زنان یاداور یک واقعیت مهم است:نیمه مغفول جامعه و خاصه جامعه سلامت ودرمان. وجود این زنان و ضرورت حضورشان در محیطی سالم، واقعیتی بزرگ و مغفول را در دل جامعه و اجتماع پزشکی مکشوف و هویدای ما عادت زدگان می کند. اهمیت و جایگاه زنان در علم پزشکی بعنوان سوزه و ابزه این علم وحوزه و مهمتر تاکید وبرنامه ریزی و تمرکزی بیش از پیش بر بیماری های خاص زنان . هرچند زنان نیمی از جامعه اند ودر بیماریها و سلامت مشابه مردان و به تعبیری دارای اشتراک انسانی، اما بیماریها و حوزه تخصصی آنها بدلیل تفاوت بیولوپیکی، حوزه بسیار مهم و بزرگی است که تمرکزش بیشتر بر جنسِ مهم اما دوم شده جامعه است و لذا ناپیدا. بیماری های زنان ما را به زایش و نوآوردن و نقش زن در ایجاد حیات و مهمتر پایش و پرستاری از کل جامعه بیشتر رهنمون می کند. اینکه پرستاری از این ملکه و الهه حیات و زایش چگونه و چطور به انجام و سامان می رسد؟پس اگر بیشترین سرمایه گذاری، پیشرفت و تمرکز در انواع پزشکی و تخصص ها را صرف این حوزه و سلامت و بهداشت زنان کنیم، راه غلطی را انتخاب نکرده ایم. از کودکی، بلوغ زودرس، فرزندآوری، چند دهه خونروی و ضعف و تغییر جسمی و روحی و عفونت های دامنگیر، آسیب پذیری مجاری تناسلی و تولید مثل تعبیه شده در داخل بدن و ناپیدا (برخلاف اندام بیرونی و در دیدرس مردان) از حوزه های استثنایی و مسئله داری و بیماری زایی در این انسان زایا و مولد و زیباست که هنوز باید بیش از پیش در علم پزشکی وجامعه ما جدی گرفته شود. اما صنعت سرمایه ای شده پزشکی، تمرکز و توسعه را عمدتا نه دراین حوزه که علوم و بخش هایی حاکم کرده که برخوردارانش، نه بخش مسئله دار و نیازمند و گاه محروم جامعه انسانی، بلکه اغنیا و ثروتمندانی هستند که در تمنای عمر،جسم و جاودانگیِ بانشاط و سراب سرمدی، به قیمت هدر دادن منابع اند. اینک بیشتر انرزی و منابع و پول سرمایه های جهان بر حوزه زیبایی و صنعت آرایش و بهداشت زنان متمرکز شده و اگربا تغییر فرمان وجهتِ سیاستهای پزشکی،بخشی از این فرصت ها و انرزی صرف سلامت و بیماری های زنان می شد ما در جهان علاوه بر توسعه بیشتر این حوزه، فرزندان، خانواده ها و انسانها سالمتر و توسعه یافته تری هم می داشتیم. هنوز زنان و دختران هند و بنگلادش و پاکستان و… از حداقل های سلامت فردی و بهداشتی محرومند ودرجوانی می میرند لیکن در کرانه های دیگر جهان(وحتی کشورما) جراحی های زیبایی و سرطان و بیماریهای لاعلاج، معدن و بازار تجارت علم پزشکی شده اند. از طنز روزگار ،بی جهت نبود که همه زنان بستری این بخش در انتظار نقص وقطعِ عضوی از دستگاه تولیدمثل خود بودند(برداشتن رحم، تخمدان، کورتاژ تشخیصی و از این دست) یعنی وداع با همان زهدانی که حیات را با آن هدیه جهان کرده بودند.
وقتی بخش جراحی عمومی طبقه پایین باشد، عمل به سرعت انجام و نقش همراهی بیمارِ به هوش امده، به سرعت فعال می شود. خوشبختانه جراحیِ ما از نوع یک روزه است و گواهی ترخیص برای عصر نوشته و ارایه میشود. درفاصله ظهر تا عصر، تایم لیپس مولف، جولان مشاغل و فعالیت های مختلف آنها در اتاق است. سرپرستار و پرستار، متصدی نظافت، غذا و زباله وتنظیفات. اتاق دارای تلویزیون و یخچال و حمام اختصاصی است. رنگ ها شاد و صورتی اند اما بوی فاضلاب اگر امان دهد در هنگام قطعی تهویه مرکزی، حمله می کند. ازپنجره،حیاط قابل رویت است و کلمات کرونا و خاکستری بسان اولویت ذهن بر عین، در دلها هراس می افکند. فردی بدون ماسک دیده نمیشود. بعلت کمی بیمار، ایستگاه پرستاری خلوت است. لحظاتی هجوم رییس بیمارستان و بخش و پرستاران ولوله ای به پا می کند. ظاهرا بعلت خلوتی تصمیم دارند بخشی را منفک و به بیماران کووید اختصاص دهند و کارکنان بخش با مقاومت ضمنی، این ایده و چگونگی معماری و جداسازی را زیر سوال می برند. بروشورهای مختلف، پوستر برتری زایمان طبیعی بر سزارین، اسپری های ضدعفونی کننده و… با نظمی دیدنی در سالن اصلی خودنمایی می کنند. پزشک آنکالِ عصر، زنی جوان و مودب، در کمال ادب و احترام وارد می شود خود را معرفی وشایق در خدمت به بیمار نشان می دهد و انگار بازی بخش را سه هیچ پیروز در دست می گیرد و نشان می دهد، هنوز ارتباط کلامی و تبادل وهمدلی پزشک و بیمار نقشی بس مهم در کاهش ودرمان بیماری دارد. دختر پرستار نیز بر خلاف سرپرستارِ عبوس صبح، با هر چراغِروی کلید پرستارخوان!!، سر می رسد و با افتادن به جان شیلنگ سرم و انجکت، بالاخره مایع آهنین فام سرم(مخلوط سرم و فریتین)را به تن بیمار می بندد و اخرین ماموریتش را با تزریق امپول کمیاب دیفریلین کامل می کند. باید ۶ساعت به انتظار می نشستیم تا از بازار داروهای کمیاب و جنگل داروهای تحریمی، انرا تهیه و با پیک به بیمارستانی برسانند که خود روزی، مکانی تک، برجسته و یک بود و حکومتیان ارزوی بستری خانواده های خود را دران داشتند. اینک باید برای یک امپول معطل و هزینه زایی بستری و نگهداشت نیم یا یک روزه بیماران راهم شاهد باشیم. بعلت تعطیلی داروخانه اصلی و شلوغی داروخانه کرونایی از نسخه رایگان می گذریم. ۳ قلم دارو را به قیمت گزاف بیرون تهیه می کنیم تا از دریای مشوش و طوفانی شده دارو نیز دامن تر کنیم .
درعصرگاه مردادی، فضا درهجوم گرما و ابرهای بغض کرده وگرگ و میش غروب است. از میان کاروان و ازدحام اهن و دود و هرم خاکستری نومیدانه و در میان افرادسرگردان و مرکز وکنترل از دست داده می گذریم. می رویم تا مامن و ارامش و سقفی در سلامت بیابیم و بخسبیم و تن خسته را یله و رها کنیم. اما رعد و برق دور دست ها، خاطرِ ازرده این مردمان پراکنده در مغاک های یاس الود شهر را زنده و تداعی می کند:تصویر کاستی و نابرابری بهداشت و درمان، تعمیق شکاف سلامتِ دارایان و نداران، مهاجرت پزشکان و متخصصان به نقاط برخوردار و خارج کشور، تبدیل شهرها به مطب ها و برجهای خصوصی وگران پزشکی، کاهش بیمارستانها ودسترسی همگانی وبا حداقل هزینه به بهداشت درمان و خاصه افراد کم برخوردار. این اندیشه که بیمار شهرستان ها چگونه در امواج کوبنده کلانشهری و هزینه های گزاف جابجایی، ویزیت و مهمتر، دارو و عکس و مدارکی گاه نالازم، گم و گور و گیج و غرق می شوند؛اینکه چگونه نا خدایان پزشک این مراکز نمی توانند تمایز و تفاوتی موثر در حال بیماران این افراد ومراجعان شهرستانی وکم برخوردار ایجاد کنند و انان را غرق در هزینه های گاه قابل اجتناب این اسناد و ازمایشات نکنند. گویا اخلاق پزشکی نیز بسان اخلاق عمومی و بی سامان شدن جامعه، نفسش به شماره امده و ایدیولوژی نیولیبرال اخرین سنگرهای دست یافتنی سلامت را بعد از اموزش و مدارس همگانی نیز فتح کردده است. ایا فریادرس و تغییری در پیش و میّسر خواهد بود؟ ایا شکاف مدرن بین حکیم و محکمهِ کهن که پزشک را حکیم کلی تن، روح و اخلاق می دانست با پزشک و متخصص مدرن که طبیب را تکنسین صرف جسم وگاه تاجرِ دانشمند علم سلامت می داند، قابل پر شدن هست؟
*نوربرت الیاسِ جامعه شناس کتابی دارد با عنوان «تنهایی دم مرگ»در توصیف و تحلیل مرگ و محتضران اماده ترک حیات . عنوان نوشته باتوجه به همراهی در بیمارستان که محل رفع درد و همراهیِ همراهان با صاحبِ درد وناسوری است با آن عنوان شبیه سازی شده و با نگاهی توصیفی به بررسی پدیده درمان در یک شهرستان و یک کلانشهر پرداخته و البته اسامی برخی اماکن حذف شده است.