انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

دربارۀ محمد شمس لنگرودی: دوچرخه‌سواری با دست‌های باز

ساره دستاران

شمس لنگرودی از دوازده-سیزده‌ سالگی شعر می‌گفته، هرچند پدر و مادر علاقه‌ای به این کار او نداشتند؛ مادر نگران درس او بوده و پدر بر این اعتقاد که دورۀ شعر گذشته است.

باران خزانی بر بام باد آکنده اندوه/ تکه‌های بهار را که در قلبم جا نهادی کجا بگذارم (از مجموعۀ نت‌هایی برای بلبل چوبی)

 

– شاعر، پژوهشگر، داستان‌نویس

– متولد ۲۶ آبان ماه ۱۳۲۹ در محلۀ آسید عبداللّه لنگرود

– دیپلم ریاضی و لیسانس اقتصاد و بازرگانی

– دبیر ریاضیات، اقتصاد، ادبیات در مدارس رشت و تهران

– کارشناس امور کشاورزی در اداره‌کل کشاورزی رشت

– کارشناس ادبیات کودک و نوجوان در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

– ویراستار کتب ادبی و تاریخی در سازمان‌های خصوصی و دولتی

– مدرس فلسفۀ تحول هنر و ادبیات غرب به مدت ۲۵ سال در دانشگاه‌های آزاد اراک و تهران، دانشگاه تهران و مدرسۀ عالی هنر و معماری پارس

– سخت مثل آب، فیلم مستندی نوددقیقه‌ای دربارۀ زندگی و شعر شمس لنگرودی به کارگردانی آرش سنجابی و تهیه‌کنندگی سعید ارهالی

– برندۀ جایزه بنیاد بیژن جلالی در عرصۀ تحقیق در سال ۱۳۸۱

– برندۀ جایزۀ شعر احمد شاملو برای منظومۀ بازگشت و اشعار دیگر

 

سروده‌ها:

۱۳۶۳    در مهتابی دنیا، نشر چشمه

۱۳۶۵    خاکستر و بانو، نشر چشمه

۱۳۶۷    جشن ناپیدا، نشر چشمه

۱۳۶۹    قصیدۀ لبخند چاک‌چاک، نشر مرکز

۱۳۷۹    نت‌هایی برای بلبل چوبی، نشر سالی

۱۳۸۳    پنجاه‌وسه ترانه عاشقانه، انتشارات آهنگ دیگر

۱۳۸۳    باغبان جهنم، انتشارات آهنگ دیگر

۱۳۸۵    توفانی پنهان‌شده در نسیم، نشر چشمه

۱۳۸۶    ملاح خیابان‌ها، انتشارات آهنگ دیگر

۱۳۸۸    هیچ‌کس از فردایش با من سخن نگفت. گزیده شعرها، انتشارات نگاه

۱۳۸۸    مرا ببخش خیابان بلندم. گزیده شعرها با انتخاب غلامرضا بروسان، نشر شاملو

۱۳۸۹    لب‌خوانی‌های قزل‌آلای من، انتشارات آهنگ دیگر

۱۳۸۹    رسم کردن دست‌های تو، انتشارات آهنگ دیگر

۱۳۸۹    می‌میرم به جرم آن‌که هنوز زنده بودم، نشر چشمه

 

داستان‌ها:

رژه بر خاک پوک، نشر مرکز ۱۳۷۳

آن‌ها که به خانه من آمدند، نشر افق ۱۳۹۴

 

قصه برای کودکان:

شبی که مریم گم شد، تصویرگر: سارا ایروانی ۱۳۷۸

رومی و بومی؛ روایت تازه از حکایت موش و گربه، تصویرگر: نیلوفر مهراد، نشر چشمه ۱۳۹۰

داستان چرخ، تصویرگر، الهه جوانمرد، نشر شهر قلم ۱۳۹۲

 

نوشته‌های پژوهشی:

مکتب بازگشت، تاریخ تحلیلی شعر نو

ازجان‌گذشته به مقصود می‌رسد (زندگی نیما یوشیج)

گردباد شور جنون، تحقیقی در سبک هندی و احوال و اشعار کلیم کاشانی

رباعی محبوب من

روزی که برف سرخ ببارد

 

دو شعر از شمس لنگرودی

به سرش زده باد/ نگاهش کنید/ چگونه میان درخت‌ها می‌دود/ و سرش را به پنجره‌ها می‌کوبد/ به سرش زده باد/ دستش را/ به دهان گنجشک‌ها گذاشته نمی‌گذارد سخنی بگویند/ آب حوض چرا به هم می‌ریزد/ فرصت نمی‌دهد که گلویش را ماه‌تر کند/ به سرش زده این برهنه گرمازده/ گفته بودم طوری بیایی که بوی تو را باد نشنود/ دیوانه شده این پسر/ پیرهنت را به دهان گرفته کجا می‌برد (از مجموعه تازه انتشاریافته پنجاه‌وسه ترانه عاشقانه)

باران خزانی بر بام باد آکنده اندوه/ تکه‌های بهار را که در قلبم جا نهادی کجا بگذارم (از مجموعه نت‌هایی برای بلبل چوبی)

 

حالا دوست دارد خلوتی پیدا کند و با موسیقی کریس دِبرگ شعرش را بنویسد. سال‌های زیادی آهنگ‌های کلاسیک گوش داده، امروز اما پاپ می‌پسندد و خواننده‌های محبوبش خولیو، کریس دبرگ و دمیس رسیوس هستند و از هرچه موسیقی مجلسی و سنتی خسته است: «همه سنشان که بالا می‌رود آهنگ‌های جدی و سنگین‌تر گوش می‌کنند، من برعکس هستم، مثل یک مخروط سروته».

با موسیقی کلاسیک و رنگ سیاه و آدم‌های اخمو شروع کرده، امروز اما سپیدی موها و پیراهن زرشکی‌اش حکایت از چیزی دیگر دارد. حالا رنگین‌کمان دوست دارد و حس می‌کند بعضی سمفونی‌ها روحش را سیاه می‌کند. بااین‌همه هنوز مسخ کافکا را اثر مهمی می‌داند، هرچند تحمل مسخ‌شدگی را ندارد. از دون‌کیشوت بیشتر خوشش می‌آید: «همۀ ما یک‌ذره دون‌کیشوتیم و این اولین اثری است که سِروانتس پنهان ما را آشکار می‌کند.» بوف کور را ده بار خوانده، اما از تمام کسانی که از آن خوششان می‌آید عذر می‌خواهد: «حس می‌کنم هدایت برجسته است، اما از بوف کور هنوز چیزی نفهمیده‌ام. لابد خوب است که دوستانم می‌گویند».

محمد شمس لنگرودی از هرچه تاریکی و اندوه و زنجموره و نومیدی گریزان است و پذیرای هرچه شادی، حتی اگر اولی متین و دقیق و به‌قاعده و موقر باشد و دومی یساری و رپ!

اولین کتاب را پدر برایش خرید، انشای فارسی که مجموعه‌ای بود از آثار منثور و منظوم فارسی که هنوز هم داردش. آیت‌اللّه جعفر شمس گیلانی ـ که اول نام فامیلش جواهری گیلانی بوده و شمس لنگرودی تخلصش ـ شاعر است. مرثیه و قصیده می‌گفته و بیشتر غزل. شعرهایش در نشریات چاپ می‌شده و محمد شمس لنگرودی از اینکه پدر مورد احترام همه بوده، احساس لذت می‌کرده است. پدر بعدها نامش را به شمس گیلانی تغییر می‌دهد، اما پسر که تخلص پدر را بر خود دارد به شوخی می‌گوید: «پدرم وقتی دید من معروف‌تر از او شدم پشیمان شد که چرا نامش را به شمس گیلانی تغییر داده، نه شمس لنگرودی!»

به‌جز پدر ملاحظۀ هیچ‌کس را نمی‌کند و او را از بسیاری از مدعیان، دموکرات‌تر می‌داند. ادبیات فارسی را پیش او یاد گرفته و کتاب‌های تحقیقی‌اش را به او تقدیم کرده، حتی «سبک هندی و کلیم کاشانی» را به خاطر علاقه و تسلط پدر به کلیم نوشته و منتشر کرده است.

آیت‌اللّه شمس گیلانی در سن هشتادوچهارسالگی هنوز حافظّ بسیار خوبی دارد و شمس لنگرودی همچنان از او یاد می‌گیرد. آخرین باری که در لنگرود پیش او رفته باهم دربارۀ واژۀ «امضا» بحث کرده‌اند که باعثش کتاب من گذشته، امضاء یدالله رؤیایی بوده است. او کارهای پسر را دنبال می‌کند، هرچند همیشه گفته از شعر نو چیزی نمی‌فهمد و از آن خوشش نمی‌آید.

شمس لنگرودی از دوازده-سیزده‌سالگی شعر می‌گفته، هرچند پدر و مادر علاقه‌ای به این کار او نداشتند: مادر نگران درس او بوده و پدر بر این اعتقاد که دورۀ شعر گذشته است، «البته با دید خودش حق داشت، دورۀ شعر کهن گذشته بود.»

«عماد خراسانی» اولین شاعر موردعلاقه‌اش بود و غزل شروع کارش. بعد به «حافظ» رسیده که هنوز هم آن را می‌پسندد و سعی کرده مثل او شعر بگوید که به قول خودش هرگز این‌طور نشده! بعد از مدت کوتاهی به شعر «نادر نادرپور» می‌رسد در هجده‌سالگی. هنوز هم می‌پندارد نادرپور، جدا از علاقۀ شخصی او شاعر مهم رمانتیک ایران است، به‌رغم اینکه خودش هم آدم رمانتیکی است: «سپاسگزارم درخت گلابی که به شکل دلم درآمدی/ چه تنها بودم من.» «شاملو» را از بزرگ‌ترین شاعران زبان فارسی می‌داند. سال اول دانشگاه در رشت اقتصاد می‌خوانده که یک روز در کتابخانۀ ملی شهر، ققنوس در باران شاملو را می‌بیند. کتاب با چاپ باز و روشن و شفافش او را منقلب می‌کند و دیگر رهایش نمی‌سازد. پیش از آن البته از شاملو شعر می‌خوانده که به گمانش به نثر نزدیک‌تر بوده، ازآن‌پس اما ناخواسته و ناخودآگاه تا مدت‌ها به سبک شاملو شعر گفته است.

اولین شعر غربی که در سیزده چهارده ‌سالگی بر او تأثیر گذاشت، شعری از لامارتین، شاعر رمانتیک فرانسه بود. دو چیز در این شعر رهایش نکرد: طبیعت و واقعیت بیرونی و خطوط بنفش شعر. پیش از آن، در شعر فارسی، این‌گونه دریاچه و عاشق و معشوق را ندیده بود؛ حیات درآمیخته با نوعی غنای عاطفی و زبان صریح و سرراست شعر برایش جذاب بود و رنگ بنفش خطوط هنوز در ذهنش نقش بسته… گویی آن شعر اصلاً بنفش بوده است.

شعر دوم، دختر روستایی از وردورث بود و باز شعری رمانتیک. هرچند به‌تدریج دنیای شعر امه سزر، عبدالوهاب البیاتی، فدریکو گارسیا لورکا و ناظم حکمت او را در پی خود کشید و این آخری‌ها فرناندو پسوا، گرچه با روحیه و نگاه تلخ او موافق نیست و حس می‌کند اشباع ‌شده از تلخی و سیاهی.

در دنیای شعر خود بعد از رفتار تشنگی و در مهتابی دنیا به خاکستر و بانو که رسید بسیاری ازجمله حافظ موسوی را تحت تأثیر قرارداد. از سال، ۶۵ دوستی ادامه‌دارش با او آغاز شد که اخلاقشان تقریباً هماهنگی دارد. شمس لنگرودی که هرگز پای ثابت هیچ جلسه و مجموعه‌ای نبوده و به معروف‌ترین نشریات هم شاید بیش از دو یا سه بار نرفته است، به دوست‌های همدلش بیشتر نزدیک است تا به دوستان همفکر.

شاعر که در محیط خشک و سوزان روحش آتش می‌گیرد و دوستدار سرسبزی شمال است، با تئاتر چندان میانه‌ای ندارد. علاقه به فن نمایشنامه‌نویسی و تکنیک حس‌گیری در تئاتر اما او را به این وادی می‌کشاند. اواخر سال ۵۵ به دورۀ تئاتر آناهیتا تحت نظر مصطفی اسکویی می‌رود. محمود دولت‌آبادی هنرجوی دورۀ قبل این تئاتر بود و شمس لنگرودی با عباس شادروان، کاظم هژیر آزاد، سودابه اسکویی، فریدون فریاد و ناصر حسینی هم‌دوره می‌شود. در حال تمرین تئاتر مونتسرا بودند که انقلاب می‌شود و دوره ناتمام می‌ماند. زمانی تمامی آثار برشت و دیگر نمایش‌های چاپ‌شده را خوانده و زیاد هم می‌نوشته است، به‌جز قانون اما که در مجلۀ بیداران منتشر می‌شود کار دیگری را به چاپ نمی‌سپارد.

سینما را هم تجربه کرده. توسط دوست علاقه‌مندش به سینما ـ کاظم فرهادی که فرهنگ‌نامۀ اقتصادی‌ای را تألیف کرده ـ به سینما می‌رسد تا جایی که سناریوی فیلم کوتاه چهاردیواری تنها نوشته می‌شود و او ایفاگر نقش اول. آن روزها نوع سینمای موردعلاقه‌اش سینمای سیاسی و نئورئالیستی ایتالیا بود. آرام‌آرام اما سینمای پازولینی و آثاری که رنگ‌وروی سورئال داشت او را مجذوب کرد. این شدت علاقه به سینما و هنر پیچیده تا سال‌ها دوام داشت. بعد از سفرش به غرب و داشتن تجربیاتی دیگر اما به این نتیجه می‌رسد که در هنر پیچیدگی هم اگر هست در درون آن باید باشد، نه در لایه‌های بیرونی. به‌مرور از آثاری خوشش آمد که ساده باشند. حالا تازه به هیچکاک رسیده و دیگر کمتر هنر و سینمای پیچیده را می‌پسندد.

از فیلم‌های ایرانی، یکی را اگر بخواهد نام ببرد، آن حتماً «زمانی برای مستی اسب‌ها»ی بهمن قبادی است. بعضی کارهای جدی از بعضی فیلمسازان را مثل زدن کراوات با لباس راحتی می‌داند! معتقد است زندگی آن‌قدرها هم جدی نیست. از فیلمسازان جدی همان‌قدر خوشش نمی‌آید که از آن‌هایی که سینما را دست‌کم می‌گیرند. می‌گوید دستۀ دوم از سر ناتوانی و نادانی این‌گونه فیلم می‌سازند و دستۀ اول هم قضیه را خیلی جدی گرفته‌اند و احتمالاً بونوئل و چارلی چاپلین را نفهمیده‌اند:

«هنر مثل دوچرخه‌سواری بدون استفاده از دسته است؛ کاری که باید بلد بود!»

موسیقی البته همیشه هنر موردعلاقۀ شمس لنگرودی بوده است، هرچند نمی‌داند بیشتر از شعر یا نه. برای یادگیری آن، دو مشکل داشته: آموزشگاه موسیقی در شهرشان نبوده و پدرش هم روحانی بوده که حتی اگر مخالفتی نمی‌کرده، جامعۀ پیرامونش اجازه نمی‌داده است. بعدها البته گیتار را آموخته و شاید روزی بیشتر برای آن وقت بگذارد. شمس لنگرودی تدریس در دانشگاه را از تاریخ تحلیلی شعر نو دارد. زمانی هرچه بلد بوده دربارۀ تاریخچۀ شعر نو نوشته و دریافته جز کلیاتی نیست. در اولین فرصت موضوع را به‌صورت تاریخی مطالعه کرده است، به گمان درآوردن جزوه‌ای صدصفحه‌ای که دیگران هم از آن بهره‌ای ببرند، کتاب اما به چهار جلد سه‌هزارصفحه‌ای می‌رسد. همۀ آثارش را پاسخ گفتن به نیازها و نادانسته‌های خود می‌داند: جشن ناپیدا، قصیدۀ لبخند چاک‌چاک، نت‌هایی برای بلبل چوبی، مکتب بازگشت، رژه بر خاک پوک، شبی که مریم گم شد و ازجان‌گذشته به مقصود می‌رسد (زندگی نیما). هر کاری دوست دارد انجام می‌دهد و از کار اجباری در هر حوزه‌ای گریزان است و با اعتقاد به اینکه کشور ما احتیاج به کار دارد، می‌گوید: «اما همه به‌درستی ترجیح می‌دهند دلال شوند.»

«مملکت ما مثل من دو تا معضل کم‌کاری و پرکاری دارد؛ تعادلی وجود ندارد.» بعد از مدت‌ها کار تحقیقی خواسته مشغول کار بیرون شود؛ خیابان فلسطین، کمی بالاتر از بلوار کشاورز، در طبقۀ چهارم یکی از ساختمان‌ها، با حافظ موسوی دفتری دارند و انتشارات «آهنگ دیگر» که خیلی دوست ندارد درباره‌اش حرف بزند. مدتی است که کار بیرون بیشتر وقت مفیدش را می‌گیرد و ویراستاری کتاب‌ها کلافه‌اش می‌کند. این روزها فکر می‌کند شهرت واقعاً خسته‌کننده است و به‌ناحق خلوتش را از او گرفته است. شاعر که به کار گل روزمره ادبیات مشغول است، حالا دوست دارد خلوتی پیدا کند و با موسیقی کریس دِبرگ شعرش را بنویسد.

 

 

– این مقاله ابتدا در مجموعۀ «مهرگان» و در جشن‌نامۀ مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژۀ مهرگان که در موسسۀ فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی می‌پرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳ در قالب کتاب منتشر شده است.

 

– ویرایش نخست توسط انسان‌شناسی و فرهنگ: ۱۴۰۲

– آماده‌سازی متن: فائزه حجاری‌زاده

-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد. برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:

elitebiography@gmail.com