انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جهان اسلام و آلمان نازی

دنیای اسلام و جنگ آلمان نازی. دیوید معتدل. ترجمه ایرج معتدل. تهران: ثالث، ۱۳۹۸. ۵۸۸ ص. مصور. ۹۸۰۰۰۰ ریال.

کتاب دنیای اسلام و جنگ آلمان نازی یکی از اولین و مهم‌ترین مطالعات موردی درباره استفاده از اسلام و سیاست اتحاد اسلام، به‌عنوان یک ابزار سیاسی در جهان معاصر است که به زبان فارسی منتشر می‌شود.
پیش‌تر در مورد اتحاد اسلام یا به عبارتی دیگر پان‌اسلامیسم به گونه‌ای که در یک دوره پایانی از عمر امپراتوری عثمانی، در دوره سلطان عبدالحمید به صورت یک ابزار سیاسی برای حفظ امپراتوری مطرح شد، تحقیقات و بررسی‌هایی شده است. ازجمله تحقیق مفصلی به قلم جیکوب لندو که در سال ۱۹۹۰ منتشر شد اما همانند کتاب دیگرش پان‌ترکیسم (۱۹۹۵) بیشتر جنبه‌ای نظری دارد و به وجوهِ عملی و کاربردی این مقوله نمی‌پردازد. مزیت اصلی دنیای اسلام و جنگ آلمان نازی در آن است که علاوه بر وجوه نظری بحث، یعنی نوع نگاه آلمانی‌ها به جهان اسلام چه در عرصه آکادمیک و علمی و چه در عرصه سیاست بین‌الملل – به‌گونه‌ای که در بخش اول این بررسی ملاحظه می‌شود – از چگونگی کاربرد این دانش در عرصه عمل در خلال جنگ دوم جهانی نیز تصویری ارائه شده، تجارب و نتیجه‌گیری‌هایی را مطرح می‌سازد که معمولاً در رویکردهای متعارف و معمول نظری، بدان‌ها توجهی نمی‌شود. به‌عبارت‌دیگر، در این بررسی هم به پان‌اسلامیسم از یک منظر علمی و نظری از نظر‌گاه آلمانی‌ها توجه می‌شود هم سیاست‌های عملی‌ای که در خلال جنگ بر اساس این علم و دانش اتخاذ کردند.
این مقوله برای ما ایرانیان که لااقل در یک دوره – از اواخر عصر ناصری تا اواخر جنگ اول جهانی – به‌نوعی آماج کارزار پان‌اسلامی عثمانی‌ها بودیم باید مقوله جالب و درخور توجهی باشد؛ کارزاری که با پیشامد جنگ اول جهانی یک عنصر آلمانی بدان اضافه شد و در مراحل بعد هرچند به صورتی بسیار خفیف‌تر در دوره جنگ سرد نیز در تقابلِ میان دو بلوک شرق و غرب به نوع دیگری هدف آن قرار گرفتیم، مضافاً ‌که بعد از انقلاب به‌طورکلّی و بالاخص در دوره اخیر خود نیز از یک منظر شیعی برای اتحاد مسلمین کارزار مشابهی را آغاز کرده‌ایم و گرفتار تحرکاتی شده‌ایم که شاید اگر با پیشینه و تبعات عملی آن آشنایی بیشتری می‌داشتیم در بهره‌برداری از این ابزار تأمل بیشتری می‌کردیم.
بخش اول کتاب با مروری بر تجارب آلمان در این زمینه در دوره جنگ اول جهانی آغاز می‌شود که در چارچوب صدور آشوب و انقلاب به مستملکات متفقین – فرانسه در شمال آفریقا و بریتانیا در هند، با سیاست اتحاد اسلام عثمانی‌ها همسو شد.
در این مورد اخیر به دلیل گره خوردنش با تحولات ایران در جنگ اول جهانی، تحرکات عوامل آلمان در اقصی نقاط کشور، نهضت مهاجرت، کمیته ملّیون برلن و دیگر موارد ذی‌ربط بی‌اطلاع نیستیم، هرچند در همین بخش کوتاه و مقدماتی کتاب معتدل از منظر نگاه کلی آلمانی‌ها به این بحث به نکاتی می‌توان برخورد که حتی در بررسی‌های مهمی چون پیش به سوی شرق اولریخ گرکه که به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است (۲ ج، ۱۳۷۷) مشابه آن دیده نمی‌شود.
جالب آن است که در همان ایامی که آلمان خود را دوستدار جهان اسلام می‌خواند و گروهی از مسلمانان نیز از بغض روس و انگلیس این داستان را پذیرفته بودند، به گونه‌ای که معتدل یادآور می‌شود، تنها چند صباحی از سرکوب قیام اسلامی شیخ اویس البَراوی، یکی از مشایخ قادریه بر ضد آن‌ها در شرق آفریقا می‌گذشت (ص ۴۴۴).
به‌هرحال این تجربه، یعنی استفاده از ابزار اتحاد اسلام، به‌رغم ناکامی‌اش در تحقق پاره‌ای از اهداف اصلی دولت‌های مرکز مانند برآشفتن طوایف مسلمان شمال غرب هند و افغانستان بر ضد بریتانیا، یا بسیج علمای شیعی به‌گونه‌ای اساسی تحت لوای خلافت عثمانی، بستر اصلی تحرکات بعدی آلمان نازی را در سال‌های جنگ دوم جهانی فراهم آورد. پاره‌ای از چهره‌های درگیر در این ماجرا چون ماکس اوپنهایم، نیدرمایر و هنتیگ در دوران نازی‌ها از بازیگران برجای‌مانده از تجربه جنگ اول جهانی بودند.
نوع نگاه آلمانِ بین دو جنگ به جهان اسلام همان‌طور که در بخش بعدی این بررسی می‌خوانیم کماکان بر امکان بهره‌برداری از ملاحظات اسلامی در تضعیف چیرگی فرانسه و بریتانیا بر شمال آفریقا، خاورمیانه و هند استوار است. هرچند با اقتدار فزاینده نازیسم مجموعه‌ای از عناصر ایدئولوژیک نیز بر آن نگاه سنّتی افزوده شد. عناصری چون پیکار با بلشویسم که از منظر نازی‌ها، از یک ماهیت یهودی نیز برخوردار بود و ازاین‌پس در تبلیغات آلمان در جهان اسلام، نقش پُررنگی به خود گرفت. افزوده‌ای که هرازگاه موجب دردسر نیز می‌شد و سیاست خارجی آلمان را تحت‌الشعاع قرار می‌داد. برای مثال می‌توان به تصویب قانون محدودیت‌های نژادی آلمان در ۱۹۳۵ اشاره کرد که در میان ایرانیان، اعراب و ترک‌ها یک بازتاب منفی داشت و دولت آلمان را به وضع مستثنیاتی واداشت (صص ۸۲-۸۷).
در بخش دوم که «مسلمانان در مناطق جنگی» نام دارد، تبعات حاصل از باز شدن پایِ نظامیان آلمانی به حوزه‌های مسلمان‌نشین شمال آفریقا، بالکان، و جنوب غرب روسیه شوروی بررسی شده است. در این بخش هم از تلاش‌های مقامات نظامی و سیاسی برای آگاه ساختن نظامیان آلمان با خصوصیات فرهنگی مردمان این حوزه‌های مفتوحه آشنا می‌شویم و هم سرآغاز نوعی کارزار سیاسی تبلیغاتی برای، جلب نظر موافق این مردمان نسبت به آلمان و احیاناً تأمین حسن‌ظن مسلمان‌هایی که در آن‌سوی جبهه‌های نبرد در نقاطی چون مصر و شام و شمال قفقاز هنوز تحت استیلای متفقین بودند.
از آن‌جایی که باز شدن پای آلمانی‌ها به دو حوزه بالکان و شمال آفریقا، نه از سر برنامه‌ریزی قبلی، بلکه بیشتر برای جمع کردن تبعات حاصل از شکست‌های پی‌درپی متحد ایتالیایی آلمان در این دو جبهه بود، برای مقابله با مسائلی از آن دست نیز آمادگی چندانی وجود نداشت و آنچه نیز در این عرصه ارائه شد – به گونه‌ای که به‌تفصیل در این بررسی می‌خوانیم – تلفیقی بود از دانش شرق‌شناسی آلمان، تجارب کارشناسان وزارت خارجه، ظهور مجدد کهنه‌سربازان و کهنه‌دیپلمات‌های آلمانی برجای‌مانده از تجارب جنگ اول و بالاخره بهره‌برداری آلمان از حضور پاره‌ای از چهره‌های تبعیدی مسلمان در آلمان که شاید معروف‌ترین آن‌ها امین‌الحسینی معروف به مفتی اعظم فلسطین بود.
یکی از ویژگی‌های سیاست آلمان در ادوار اولیه جنگ، یک حس بی‌نیازی کامل از داشتن هرگونه برنامه‌ای برای رسیدگی به جوانب اسلامی آن کارزار بود. گردونه جنگ و دامنه فتوحات آلمان با چنان شتابِ به‌ظاهر محتوم و اجتناب‌ناپذیری پیش می‌رفت که اصولاً آلمان نازی ضرورتی برای اتخاذ یک سیاست مشخص در این حوزه احساس نمی‌کرد.
از میان نمونه‌های مختلفی از این غرور و تکبر که در این بررسی بدان اشاره شده است، می‌توان به تلاش گروهی از کارشناسان وزارت خارجه در اواخر سال ۱۹۴۱ اشاره کرد برای اعطای امتیازاتی به مسلمان‌های کریمه و مخالفت صریح آلفرد روزنبرگ، ایدئولوگ بدنام نازی، با این تلاش‌ها. در این مرحله روزنبرگ که اینک وزارت سرزمین‌های شرقی تحت اشغال را بر عهده داشت و اصولاً جز «پاکسازی» آن حوزه و استیلای نهایی نژاد به‌اصطلاح برتر بر آن نواحی سودایی در سر نداشت (ص۷۳).
توجه جدّی آلمان نازی نسبت به جهان اسلام تنها از اواسط جنگ، از دوره‌ای آغاز شد که به‌تدریج آن گردونه پرشتاب از حرکت بازماند و شکست دامنگیر آن‌ها شد. از این مرحله به بعد رویکرد مسلمان‌های ممالک مفتوحه نسبت به فاتحان آلمانی، به‌ویژه در حوزه بالکان و تااندازه‌ای نیز نواحی جنوبی روسیه اهمیتی بیش‌ازپیش یافت. جدایِ از تسهیل حکمروایی آلمانی‌ها بر این نواحی، جذب نیروهای داوطلب از میان آن‌ها و همچنین از بین اسرایِ نظامی مسلمان، به صورت جدّی مدّ نظر قرار گرفت و بخش مهمی از این کتاب به بررسی جزئیات این امر در بالکان و جنوب روسیه و به نحوی گذرا نیز در شمال آفریقا اختصاص دارد.
در بخش سوم کتاب وضعیت این نیروها بررسی شده است؛ نیروهایی که بخشی از آن‌ها توسط ورماخت، ارتش متعارف آلمان، بسیج و تسلیح شدند و بخشی نیز در وافِن اس‌اس، بخش نظامی اس‌اس. جزئیات بررسی شده در این بخش نیز مانند بخش قبل، فوق‌العاده جامع و گسترده است، از تبیین قواعدی برای رژیم غذایی این واحدها گرفته تا تشکیل حوزه‌های علمیه برای تعلیم و تربیت مراجع دینی مستقر در این واحدها که در کنار وظایف سنّتی قاضی‌عسکرها می‌بایست وظایف عقیدتی – سیاسی رژیم نازی را نیز عهده‌دار گردد.
البته در کنار تمامی این جزئیات اداری و ملاحظات نظری، از توصیف بخش اصلیِ ماحصلِ کار، یعنی واحدهای نظامی مختلفی که در بالکان و جنوب روسیه تشکیل و تجهیز شدند و کاربرد آن‌ها در عرصه جنگ نیز خودداری نشده است. کاربردی که نظر به کارایی پایین واحدهای مزبور بیشتر به مشاغل پستی چون خدمات انتظامیِ پشت جبهه، سرکوب واحدهای پارتیزان و کثافت‌کاری‌های مشابه محدود می‌شد.
در سخن پایانی نیز به سرنوشت پاره‌ای از بازیگران و چهره‌های اصلی این ماجرا در سال‌های بعد از جنگ دوم جهانی اشاره شده است در قالب تداوم یک وجه کم‌رنگ از آن کارزار – غالباً با همان چهره‌ها – این بار تحت هدایت و حمایت آمریکایی‌ها در خلال جنگ سرد برای تبلیغات ضد شوروی. جالب آن است که حتی پایگاه اصلی این رشته تحرکات، در همان آلمان – در چارچوب تبلیغات رادیو آزادی آمریکایی‌ها – برجای ماند.
همان‌گونه که اشاره شد، توجه به جوانب عملیِ استفاده از اسلام و اتحاد اسلام در عرصه سیاست، یکی از وجوه ممیزه کتاب دنیای اسلام و جنگ آلمان نازی است؛ در این عرصه عمل و واقعیت است که مظنه‌ای برای ارزیابی ارزش واقعی این وسیله به دست می‌آید. از همان بدو کار برای نوع سیاستی که می‌بایست اتخاذ گردد و بهره‌ای که می‌شد به دست آورد میان دو نمادِ نظامیِ اصلیِ آلمان، اختلاف‌نظری اساسی بروز کرد: نوع نگاه و رویکرد ایدئولوژیک تشکیلات اس‌اس نسبت به این مقوله، و نوع نگاه و رویکرد واقع‌گرایانه ورماخت.
از یک‌سو با نگاه ایدئولوژیک امثال هیتلر روبه‌رو هستیم که خود در این حوزه به تفسیر قرآن پرداخته، اسلام را نه دینی رحمانی که دینی شایسته جنگ و جنگاوری تفسیر کردند و حتی در نگاهی شگفت‌انگیز مدعی شدند اگر توسعه اسلام در همان ابتدا متوقف نشده بود و به سراسر اروپا راه یافته بود، اروپاییان در وضعیت بهتری قرار می‌گرفتند. و از سوی دیگر ورماخت، تشکیلات متعارف نظامی آلمان، که فارغ از این‌گونه پیش‌داوری‌ها برای تشکیل واحدهای داوطلب مسلمان بیشتر واقعیت‌های موجود را در نظر داشت تا ملاحظات ایدئولوژیک اس‌اس را و به همین منظور برخلاف اس‌اس که بیشتر به تشکیل واحدهای اسلامی نظر داشت، در بسیج این نیروها بیشتر بنیان‌های ملّی و قومی را مفید می‌دید.
البته این تفاوت دیدگاه، یعنی ترجیح اسلام به ملّی‌گرایی و یا بالعکس، از ملاحظات دیگری نیز متأثر بود که لزوماً ایدئولوژیک نبود؛ مقامات آلمانی – به گونه‌ای که در این کتاب نیز بارها بدان اشاره شده است- میدان دادنِ به این گرایش‌ها، مخصوصاً گرایش‌های قومی و ملّی را مصلحت ندانسته، از آن بیم داشتند که شاید در پایان جنگ با پدیده‌هایی روبه‌رو شوند که خود از عهده کنترل آن‌ها برنیایند و یا در صورت تأکید بر وجوه ملّی و قومی – مانند پان‌ترکیسم – درنهایت سود اصلی عاید ترکیه گردد.
در کنار این مباحث که ظاهراً از آغاز تا پایان کار دامنگیر آلمانی‌ها بود و باعث اتخاذ مجموعه‌ای از سیاست‌های متفاوت و گاه متعارض میان دوایر مختلف نظامی و سیاسی شد که تا به آخر ادامه داشت، باید در نظر داشت توده مسلمانی که هدف این سیاست‌ها بودند نیز یک توده خنثی و لوح سفیدی نبودند که مستعد پذیرش هر مهمل و مزخرفی باشند. اگر از دل اردوگاه‌های اسرای جنگی به واحدهای داوطلب پیوستند یا در حوزه‌های مسلمان‌نشین تحت تصرّف آلمان در کنار نیروهای اشغالگر قرار گرفتند، تنها به خاطر ترس و نفرت از بلشویسم یا تبلیغات امین‌الحسینی، مفتی سابق فلسطین، نبود. حفظ منافع قومی و ملّی و حتی صِرف بقا نیز عامل تعیین‌کننده‌ای بود که در این بررسی به‌درستی بدان توجه شده است. همکاری با قوای اشغالگر به جهان اسلام محدود نبود، پدیده‌ای گسترده و سراسری در کل حوزه تحت اشغال آلمان بود که هنوز هم برای بسیاری از ملّت‌های اروپایی، رویارویی با آن دشوار است.
روایت دیوید معتدل از این تجربه به‌ویژه در بخش‌های مسلمان‌نشین بالکان از بخش‌های مهم و خواندنی این کتاب است و گویای این واقعیت که جامعه مسلمان آن حوزه مانند همتایان اسلاو و مسیحی خود، در بسیاری از مواقع چاره‌ای جز همکاری با قوای اشغالگر نداشتند و به محضِ رفع شرایط اضراری، راه و روش دیگری اتخاذ می‌کردند.
به‌ویژه آن‌که درمجموع و به‌رغم تلاش‌هایِ مقامات ارشد سیاسی و نظامی آلمان برای مستثنا کردن مسلمانان از رویکرد غالب قدرت فاتح نسبت به ملل مغلوب و پیش‌داوری‌های نژادگرایانه مستقر در آن، این امر در سطوح پایین‌تر نظامی و سیاسی، در جلوگیری از آزار و سرکوب مسلمان‌ها، تأثیر چندانی نداشت. درواقع به‌گونه‌ای که در این کتاب نیز خاطرنشان شده است به نظر نمی‌آید بهره‌برداری نسبتاً دیرهنگام آلمان از اسلام در کارزار نظامی – سیاسی‌اش علیه متفقین، به‌رغم تن دادن به انواع تعبیرها و تفسیرها یا برخورداری از یک زمینه مساعد مانند نارضایی طبیعی مسلمان‌ها از قدرت‌های اروپایی که بخش‌هایی از جهان اسلام را تحت تصرف داشتند، سیاست اتحاد اسلام آلمان از توفیق چندانی برخوردار بوده باشد. همان‌گونه که نویسنده در این کتاب متذکر شده است:
«… مسلمانان شمال آفریقا و خاورمیانه … در اقدامات جنگی متفقین به طور گسترده شرکت داشتند [و] هزاران نفر از مسلمانان تحت حاکمیت بریتانیا وارد جنگ شدند…» گروهی که درنهایت «… به بیش از دو میلیون سرباز افزایش یافت و بزرگ‌ترین نیروی داوطلب جنگی را سازماندهی کردند… در فلسطین در حدود نه هزار مسلمان با کمک رقیب مغرور [امین]الحسینی، فخری نشاشیبی، به یگان‌های ارتش بریتانیا اعزام شدند و… رزمندگان لیبیایی سنوسی … [و] هزاران تن از مسلمانان [که] در صفوف نیروی فرانسه آزاد جنگیدند…» (۱۵۵-۱۵۶). برخی بر این باورند که اگر آلمانی‌ها در رویکرد خود نسبت به ملل و اقوام مسلمان در حوزه‌های تحت تصرف خود، برای ملاحظات ملّی و قومی بهایِ بیشتری قائل می‌شدند شاید که نتیجه کار متفاوت می‌بود اما این را نیز باید در نظر داشت که در این مورد بخصوص، یعنی آلمان نازی، با یک رژیم توتالیتر و جنایتکار روبه‌رو بودیم که جز به اقتضای طبیعت خود، به نحو دیگری نمی‌توانست عمل کند و هنگامی که ورق برگشت و خواست روش دیگری اتخاذ کند، نه‌فقط به قول امروزی‌ها هسته سخت قدرت، کماکان مقاومت می‌کرد و اصولاً فرصتی هم برای تغییر روش نبود.
و در انتها دو نکته پایانی؛ یکی گستردگی دامنه پژوهش و دیگری درخواستی برای رسیدگی به یک وجه نادیده.
نکته اول آن‌که در این کتاب با یک تحقیق فوق‌العاده گسترده و همچنین فشرده روبه‌رو هستیم که هرگونه سعی و تلاشی را برای معرفی جوانب مختلف آن – ولو به صورت یک مرور کوتاه به گونه‌ای که سعی شد – تلاشِ بی‌حاصلی است و از ادای حق مطلب قاصر. در تأکید بر این امر می‌توان به اهمیت بخش مآخذ کتاب اشاره کرد – بیش از ۱۳۰ صفحه مطلب که جا داشت توضیحات آن نیز ترجمه شود، از چند جهت:
اول، از لحاظ روشن ساختن تسلط نویسنده بر منابع بحث؛
دوم، آشنا ساختن خواننده با سرنخ‌هایی اساسی برای پیگیری‌های بیشتر؛
سوم، مقایسه‌ای تأسف‌بار با تحقیقاتی که ما با جسارت تمام در این سرزمین به‌عنوان کار علمی از آن یاد می‌کنیم و بدان‌ها فخر می‌فروشیم.
و اما نکته آخر، جای خالی ایران. جز اشاره‌ای در خلال بحث تبعات تصویب سیاست‌های نژادی آلمان در سال ۱۹۳۵ و اشاره‌ای کوتاه به برنامه فارسی رادیو برلن و نقش مذهب در گفتارهای آن (بیشتر به نقل از شنودهای رادیویی متفقین، صص ۱۴۱-۱۴۳)، از ایران و به‌ویژه جایگاه ایرانیان مقیم آلمان در چارچوب مضامین مورد بحث کتاب هیچ نشانی نیست. حال‌آن‌که آلمانی‌ها از همان بدو کار با انتشار نشریه‌ای تبلیغاتی به فارسی تحت عنوانِ جهان نو، تحت سرپرستی شاه بهرام شاهرخ که اداره بخش فارسی رادیو برلن را نیز بر عهده داشت، در این حوزه فعال شده بودند.
جدایِ مباحث مربوط به فعالیت‌های ستون پنجم آلمان در ایران که به بازداشت طیف وسیعی از رجال سیاسی ایران منجر شد، می‌دانیم برای بسیج و تعلیم نظامی گروهی از ایرانیان مقیم آلمان تلاش‌هایی به عمل آمد و همچنین فعالیت‌های چهره‌هایی چون داود منشی‌زاده – که در سال‌های بعد از جنگ از بازیگران عرصه سیاست شد- در زدوخوردهای این دوره از ناحیه پا آسیب دید و یا شروین باوند (آریاپارت) که پیشتر در جهان نو به تبیین آرایِ نژادگرایانه اقدام کرد اما در یک مرحله بعدی به دلیل مخالفت با دیدگاه غالب آلمانی‌ها که روس‌ها را آریایی تلقی نمی‌کرد مغضوب واقع شد.
موضوع تشکیل یک دولت آزاد به رهبری محمدحسین آیرم و تعدادی از مباحث مشابه از مضامینی هستند که جز پاره‌ای از گزارش‌های پراکنده که شاید مهم‌ترینشان آن بخش از گزارش‌های اطلاعاتی بریتانیا باشند که در دسترس قرار گرفته‌اند، در مورد آن‌ها داد‌ه‌ها و دانسته‌های دقیق و موثقی در دست نیست و باید امیدوار بود با اِشراف و تسلّط نویسنده بر منابع ذی‌ربط، برای رفع این کاستی، و روشن شدن این بخش از تاریخ معاصر ایران بر اساس اسناد و گزارش‌های آلمانی نیز اقدامی صورت گیرد.

 

نویسنده کاوه بیات است و این یادداشت در راستای همکاری انسان‌شناسی و فرهنگ و مجله جهان کتاب بازنشر می‌شود.