انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جنگ، جمعیت، جغرافیا و سرچشمه‌های حکومت مرکزی

برآمدن دولت‌ها (state) یکی از نقاط عطف در تاریخ زندگی بشر است که باعث دگرگونیِ اساسیِ سازمان اجتماعی-سیاسیِ جوامع انسانی، و سلسله‌جنبانِ تحولات بزرگ فرهنگی و تمدنی شد. در طول تاریخ تفکر بسیارانی راجع به دولت اندیشیده‌اند. یک فیلسوف کلاسیک مانند ارسطو دولت-شهرهای یونانی را حالت طبیعیِ سیاسی می‌دانست و بنابراین وجود آن را نیازمندِ توضیح نمی‌دید. از قرن پانزدهم در عصر اکتشافات دریایی، اروپاییان پا به مناطقی گذاشتند که یک حکومت مرکزیْ شبیه آنچه در اروپا بود، غیبت داشت. آدمیان در قالب قبایل یا روستاهایی زندگی می‌کردند که از لحاظ سیاسی خودمختار و مستقل بود؛ یعنی یک دستگاه دولتیِ متمرکز که بر قلمروی مشخص حکمرانی کند و مثلاً آنها زیر سلطه آن باشند، وجود نداشت. این که دولت می‌توانست نباشد قطعاً یک انکشاف مهم بود. بعدها که اندیشمندانی نظیر هابز، لاک، و روسو درباره مشروعیت سیاسی، قرارداد اجتماعی و مناسبات بین مردم و دولت صحبت بحث می‌کردند، یک چنین وضعیتی را (وضعیت طبیعی یا وضعیت ماقبل دولت) مطمح نظرشان داشتند.[۱] فلسفه سیاسی به کنار، دانشمندان علوم اجتماعی هم در این زمینه نظرورزی‌هایی کرده‌اند که بیشتر به بحث ما مربوط است. مسئله برای آنان این‌ست که، پس اگر دریافتیم که از نظر تاریخی و جامعه‌شناختی دولت قائمِ بِالذّات نیست، لاجرم بود و نبودش باید پشت‌گرم به علل و عواملی بوده باشد و اینها طبعاً توضیح می‌طلبد. رابرت کارنیِرو (Robert Carneiro) انسان‌شناس آمریکایی با انتشار مقاله‌ی معروفی در مجله ساینس در ۱۹۷۰، نظریه‌ی معتنابهی در باب خاستگاه دولت ارائه کرد. در این مجال دیدگاهِ وی ما را به پاسخ این پرسش رهنمون می‌کند.

انسان دو میلیون سال در قالب دسته‌های شکارچی-گردآورنده‌ی کوچک (hunter-gatherer bands) زندگی می‌کرد. از دوازده‌هزارسال‌پیش کشاورزی و دامداری به تدریج باب شد اما تا هزاره‌ی پنجمِ پیش‌ازمیلاد هنوز واحدهای سیاسی بزرگتر تشکیل نشده بود. نهایتاً در هزاره‌ی چهارمِ پ.م بود که اولین دولت‌ها پدید آمدند.(۳) اینجا مقصود از دولت واحدهای سیاسیِ بزرگی است، متشکل از جماعت‌های مختلف که یک دستگاه حکومتِ مرکزی بر آنها در قلمروی معین سلطه دارد و اقدام می‌کند به اخذ مالیات، وضع و اعمال قانون و فراخواندن جمعیت جهت کار و جنگ.(۳) سؤالی که پیش می‌آید اینست که چه شد که دولت پدید آمد و چرا در این برهه‌ی خاص تاریخی پدید آمد؟

کارنیِرو باور دارد که ظهور دولت یک تصادف نادر یا اتفاق بخصوص و یگانه نبوده، چراکه ظهور دولت به طور مستقل و جداسرانه در نقاط مختلف و در زمان‌های مختلف گواه است که از جایی به بعد شاهد الگویی تکرارشونده هستیم. او می‌گوید هر آنجا که شرایط مستعد بوده، دولت‌ها برآمدند، و پیدایش دولت ماحصلِ «یک فرایند فرهنگیِ قاعده‌مند و معین» بوده است. او ابتدا مروری دارد بر گروهی از نظریات در باب خاستگاه دولت که آنها را اراده‌گرا یا داوطلب‌گرا (voluntaristic theories) می‌خواند. شاید بتوان آنها را به روایتی نظریات کارکردی هم به حساب آورد. گوردون چایلد می‌گفت که از جامعه کشاورزی به صورت خودکار به دولت‌ها می‌رسیم بدین ترتیب که ابداع کشاورزی در مرحله‌ای عاقبت به مازاد تولید می‌انجامد. مازاد تولیدِ مواد خوراکی به این معنی‌ست که افراد دیگر شبانه‌روز در تدارک غذا نیستند و فراغت از کشت و زرع به ارمغان می‌آید. این به نوبه خود منجر به این می‌شود که بعضی افراد به طور موقت و کم‌کم دائم به خانه‌سازی، سفالگری، بافندگی، آهنگری و.. مشغول می‌شوند. نتیجتاً کار تخصصی می‌شود و تقسیم کارِ اجتماعی تشدید می‌شود. در نتیجه‌ی تقسیم کارِ فزاینده هم نهادهای خاصِ تصمیم‌سازی و بازوهای بوروکراتیک آنها رشد می‌کنند و این سان دولت‌ها تکامل پیدا می‌کنند.(۳) سپس فرضیه‌ی آب‌محورِ ویتفوگل (hydraulic hypothesis) است که می‌گوید دولت‌ها نخستین‌بار در مناطق خشک یا نیمه خشک ظاهر می‌شوند و این از آن روست که در این مناطق در مقطعی با افزایش جمعیت، کشاورزی ساده کفایت نمی‌کرد. تأمینِ پایدارِ معیشت به ایجاد نظام‌های آبیاریِ سازمان‌یافته محتاج بود. همچنین بعداً جیره‌بندی آب یا احیاناً تمهیداتی مثل ساخت سد برای جلوگیری از خسارت سیل‌های گاه و بیگاه. همه اینها مستلزم درجه‌ای بی سابقه از همکاری، و برنامه‌ریزی و مدیریتِ این عملیات جمعیِ احداث بود. این بدنه تصمیم‌گیر و تدبیرکنندهْ نطفه‌های دولت می‌شود.(۳)

در نقد چایلد آورده است که کشاورزی ضرورتاً آن توابعی که چایلد گفته را به همراه ندارد. مثال می‌زند که قبایل آمازونی قبل از ورود اروپاییان کشاورزی می‌کردند، ولی بدون تولید مازاد. از قضا امکان تولید مازاد داشتند (چنانکه بعدها که اروپاییان آمدند برای دادوستد با آنان چنین کردند) اما مهم این است که خودبه‌خود مازاد تولید سرنرسید. بعد هم اشاره می‌کند در مناطقی که ویتفوگل مد نظر دارد شواهد باستان‌شناسی حاکی از آن است که دولت پیش از شکل‌گیریِ سامانه‌های آبیاریِ بزرگ-مقیاس حضور داشته است پس دستکم عملیات احداث این سامانه‌ها نقش علّی در برآمدن دولت نداشته است.(۳) البته در آخر اضافه می‌کند که اگر نظر ویتفوگل اینطور فهمیده شود که اقتضای آبیاریِ سازمان‌یافته در بعضی مناطق موجبات افزایش هرچه‌بیشترِ اقتدار و اعمال نفوذِ گسترده‌ی حکومت را فراهم می‌آورد و به ایجاد دولتی تمامیت‌خواه می‌انجامد (استبداد آسیایی) قابل تأمل است اما اینجا بحث بر سر ظهور دولت در وهله‌ی اول است.

با این تفاسیر از این نظریات درمی‌گذرد و بررسی را معطوف می‌کند به آنچه نظریات قهری یا اجباری (coercive theories) می‌نامد. طبق این دیدگاه سازوکارِ اساسیِ دست‌اندرکار در تحول سیاسی از روستاهای خودمختار به دولت‌ها همانا زور و قوه‌ی قهریه می‌باشد. از اسپنسر، فرانس اوپنهایمر و دیگرانی نام می‌برد که این نکته را دریافته‌اند. می‌افزاید که از لحاظ باستان‌شناختی آثار جنگ در مراحل اولیه شکل‌گیریِ دولت در میان‌رودان ،مصر ،هند ،چین ،یونان ،آمریکا و ژاپن قابل مشاهده است و با استناد به منابع مختلف دیگر بر آنست که شواهد قویاً به نفع نظریات قهری شهادت می‌دهند. حالا او فقط قصد دارد در همین راستا یک نظریه‌ی منسجم‌تر و دقیق‌تر با محوریت جنگ به دست دهد. جنگ البته مسلماً شرط کافیِ تشکیل دولت نمی‌تواند باشد. چه بسیار جنگ‌ها رخ داده و دولتی در پی آن نیامده است. این نکته بدیهی‌ست. در حقیقت جنگ خاستگاه دولت است اما بشرطها. کارنیِرو هم در شناساییِ این شرایط است که بحث تنگنای محیطی (environmental circumscription) را پیش می‌کشد. او توجهات را به مسئله‌ی پیشرو جلب می‌کند. مناطق مختلفی که اول‌بار دولت جداسرانه در آنجا برآمد علی‌رغم تفاوت‌های جغرافیایی جملگی «زمین‌های کشاورزی محصور» هستند. او در ادامه با مقایسه تاریخِ زندگی انسان در جنگل آمازون و دره‌های باریکِ ساحلِ پرو سعی دارد این مفاهیم را روشن کند و آنها را در کار تبیین به خدمت گیرد. (باید توجه داشت که همه این نظریات به نوعی ماتریالیستی هستند یعنی در نهایت همه به انحای مختلف به نوعی تحلیل را به شرایط مادی-زیربنایی می‌کشانند. ولی نظریات غیرماتریالیستی هم هست که از آن جمله می‌توان به نظریه‌ی رهبر کاریزماتیکِ ماکس وبر اشاره کرد که دولت‌ها را مولود نبوغ و اتوریته اشخاص شاخص می‌داند. شاید چشمگیرترین نمونه در تأیید چنین نظری پیامبر اسلام باشد که اُمَّتش با سرعتی باورنکردنی تنها طی چند دهه با تارومار کردنِ اقوام گوناگون یک امپراطوریِ غول‌آسا بنا کردند. (۸۹ – ۸۶ :۴) یا نظریات معتنابهی وجود دارند مبنی بر اینکه ایدئولوژی‌های دینی بودند که با تسخیر روح و روانِ توده‌ها راه را برای تشکیل حکومت‌های بزرگ هموار کردند. یعنی پیدایش دولت‌ها از آغاز اساساً مدیون چیزی از جنس ایده‌ها و افکار است. به هر حال مجال پرداختن مفصل‌تر به اینها نیست.)

در جنگل آمازون یا منطقه‌ای مثل بیشه‌های وسیعِ شمال شرق آمریکا به صورت بالقوه زمین‌های زراعی نامحدود وجود دارد. حوزه رود آمازون در طول تاریخ سکونتگاهِ جوامع باغبانی[۲] (horticultural societies) بوده است. الگوی زراعت این جوامعْ کشاورزیِ نوبتی (shifting agriculture) است که در آن از روش بریدن و سوزاندن[۳] (slash & burn) استفاده می‌شود و در نتیجه زمین زیاد می‌طلبد. این جوامع آمازونیِ کم‌جمعیت و کوچک در سطح منطقه پخش شده‌اند به طوری که هرچند از حیث عددی پرشمار ولی به سبب پراکندگی حتی در متراکم‌ترین مناطق، روستاها ۱۰ تا ۱۵ کیلومتر با یکدیگر فاصله دارند. بدین ترتیب به‌رغم این الگوی زراعت و در عین حال اجتماعاتِ روستاییِ متعدد هر روستا به قدر کافی زمین دارد؛ تراکم جمعیتی پایین است و فشار زیستی روی زمین کم.(۳) با این مقدمه می‌توانیم به وضعیت جنگ در این منطقه بپردازیم.

جنگ و زد وخورد در میان ساکنان آمازون شایع است و همانطور که ذکر آن رفت اختصاصی به جوامع متمرکزِ دولت‌مند ندارد. در رابطه با جنگ و همه‌گیریِ آن شاید آوردن فقراتی از لویاتان اثر مشهور توماس هابز مناسبت داشته باشد.

«بنابراین در نهاد آدمی سه علت اصلی برای کشمکش و منازعه وجود دارد. نخست رقابت؛ دوم ترس؛ سوم عزت و افتخار.

علت اول آدمیان را برای کسب سود؛ علت دوم برای کسب امنیت؛ و علت سوم برای کسب اعتبار و شهرت به تعدی وامی‌دارد. گروه نخست [سودجویان] زور و خشونت به کار می‌برند تا بر دیگران و نیز بر زنان، فرزندان و احشام ایشان سروری پیدا کنند؛ علت دوم معطوف به دفاع و حراست [از دستاوردها] است و گروه سوم به‌خاطر چیزهای بی‌اهمیت و بی‌ارزش مثلاً بر سر حرف یا لبخندی و یا عقیده متفاوتی و یا تحقیری که مستقیماً در حق شخص خودشان و یا بالواسطه در حق خویشان، دوستان، ملت، حرفه، و یا نام و نشان‌شان روا داشته شود، به تجاوز و تعدی متوسل می‌گردند.»(۱۵۸ و ۱۵۷ :۱)

کارنیرو که خودْ پژوهش‌های میدانی‌اش را در منطقه آمازون به انجام رسانده در مورد انگیزه‌های جنگ در آمازون توضیح می‌دهد و می‌توان دید که چگونه هابز به فراست علل وقوع جنگ و درگیری میان آدمیان را دریافته است. کارنیرو می‌نویسد روستاها یا با قصد انتقام، تلافی‌جویی و اعاده حیثیت به یکدیگر شبیخون می‌زنند؛ یا اساساً برای نامجویی و جاه‌طلبی. انگیزه‌ی بسیار مهم دیگر ربودن زنان است که ارزشمندترین غنیمت جنگی محسوب می‌شوند. از طرفی ممکن است روستایی فارغ از این ملاحظات صرفاً از ترسِ حمله‌ی احتمالیِ دیگری، ابتدا به ساکن دست به حمله پیشگیرانه بزند.(۳)

اما یک نکته‌ی اساسی این میان وجود دارد که بسیار حائز اهمیت است. از آنجا که زمین به طور نامحدود وجود دارد، جنگ‌ها به ندرت بر سر تصاحب زمین اتفاق می‌افتد. به علاوه در چنین محیطی شکست‌خوردگان به قلمروی پیروزمندان رانده نمی‌شدند و پیروزمند تلاشی در جهت به بند کشیدن و باج‌گیری یا بهره‌کشی از قوم مغلوب نمی‌کرد. این دست اقدامات ناکام بود زیرا عملاً هیچ راه مؤثری برای جلوگیری از فرار شکست‌خوردگان به نقطه‌ای دوردست در جنگل وجود نداشت. هر آینه این دقیقاً همان کاری بود که آنها می‌کردند؛ نه چندان برای فرار از بردگی که بیشتر برای فرار از حملات دیگر. زمین‌های وافر اجازه می‌داد که گروهِ تارومارشده بتواند بدون اینکه به قلمروی دیگری دست‌اندازی کند، به ناحیه‌ای دیگر از جنگل که مناسب کشاورزی هم باشد، نقل مکان کند. همین چرخه جنگ و گریز بود که سبب شد در نهایت این جوامع باغبانی سراسر حوزه رود آمازون را اشغال کنند؛ گرچه همچنان به طور کلی در سطح منطقه تراکم جمعیت پایین بود. مهم‌تر از همه اینکه در نتیجه‌ی این وضعیت، روستاهای خودگردانِ کوچک تبدیل به واحدها سیاسیِ بزرگتر نمی‌شدند.(۳)

پس از آمازون کارنیِرو بر اساس داده‌های باستان‌شناختی استنباطی از سیر احتمالیِ حوادث در دره‌های ساحلیِ پرو دارد. او نشان می‌دهد چرا ماهیت جنگ در آنجا متفاوت از آمازون است و این دقیقاً چه تبعاتی به دنبال دارد. پرو از عصر نوسنگی محل سکونتِ اجتماعات کشاورزِ کوچک بوده است. اما عوضِ پخش‌شدگی در جنگل‌های انبوه در هفتاد دره تنگ و کوتاه زندگی می‌کردند. این دره‌ها اغلب از پشت با کوه‌ها، از جلو با دریا و از کناره‌ها با صحراهای لم‌یزرع محصور شده بود. این شرایط همان «نواحی زراعی بسیار محصور» است. همانند دیگر جوامع نوسنگی به تدریج بر جمعیت روستاهای پرو افزوده می‌شد. به دنبال افزایش جمعیت اندازه و قلمروی روستاها هم بزرگتر می‌شد. مادامی که زمین به قدر کافی وجود داشت، وقتی جمعیت هر روستا حدوداً از سیصدنفر می‌گذشت، این جوامع روستایی که یک (clan)ِ بزرگ شده بودند اکثراً انشقاق پیدا می‌کردند.[۴] این فرایند جریان داشت تا زمانی که تقریباً همه زمین‌هایی که در یک دره به راحتی قابل کشت بود به اشغال درمی‌آمد. به مرور تکنیک‌های آماده‌سازیِ زمین، آبیاریِ سیستماتیک و تختان کردن (terracing) برای استفاده حداکثری از زمین‌ها توسعه یافتند. اما حتی پیش از این هم به سبب فشار جمعیت و رشد شدیدِ تقاضا روستاها شروع به جنگ بر سر زمین کرده بودند. قبل از این مرحله ماهیت جنگ اینجا هم کمابیش شبیه آمازون بود. حالا اما هدف اصلی جنگ تصاحب زمین و ماهیت آن بیشتر اقتصادی-معیشتی بود و این بی شک بر فراوانی، شدت و اهمیت جنگ تأثیر گذاشت. به این مرحله که می‌رسیم پیامدهای جنگ بسیار متفاوت از آمازون می‌شود. حالا در صورت شکست در جنگ موانع طبیعی (تنگنای محیطی) و انسانی (روستاهای دیگر) راه فرار را بسته بودند. دیگر جایی دورافتاده که مناسب سکونت و جوابگوی کشاورزی باشد، وجود نداشت. اینک شکست‌خوردگان اگر بختیار بودند و کاملاً قتل‌عام یا رانده نمی‌شدند، قلمروشان ضمیمه می‌شد، تحت قیمومیت فاتحان درمی‌آمدند، مجبور به باج‌دهی (پرداخت مالیات) می‌شدند و در یک کلام استقلالِ سیاسیِ خود را از دست می‌دادند. اینگونه بود که اولین رئیس‌سالارها (chiefdoms) شکل گرفت. حالا طرف‌های درگیر بیشتر این رئیس‌سالارها بودند. در این سازمان‌های اجتماعی‌-سیاسیِ نوظهور درجه‌ی تمرکززایی و اندازه قلمروها بیشتر شد. این رئیس‌سالارها به جنگ همدیگر می‌رفتند و یکی به دست دیگری فتح می‌شد تا سرانجام تمام یک دره یکپارچه می‌شد. همیشه هم کار به صف‌آرایی نمی‌رسید، در بسیاری موارد تهدید جنگ نیز می‌توانست به تسلیم منتهی می‌شد. این سان واحدهای سیاسیِ بزرگ با دیوان‌سالاری‌های عظیم و مدیریت مرکزی پدید می‌آمد؛ جامعه بیش‌ازپیش طبقاتی شده، طبقه‌ی برترِ فاتح کاملاً از کارهای تولیدی فارغ می‌شد. این فرگشت سیاسی در دیگر دره‌های کوهستانی و ساحلیِ پرو هم رخ می‌داد. مرحله بعد جنگ دولت‌های هر دره و تشکیل پادشاهی‌های بزرگ بود. این یک روند خطیِ گریزناپذیر نبوده و کاملاً محتمل بوده، دولت‌های بزرگ فروپاشند و روستاها و رئیس‌سالارها قدرتِ ازدست‌رفته بازیابند. ولی سرانجام این روند با استیلای اینکاها بر کل پرو در قرن پانزدهم به نحو تمام‌وکمال به منصه ظهور رسید.(۳)

کارنیرو اعتقاد دارد این الگو هر جا دولت‌ها برآمدند، تکرار شده است. اخیراً بعضی پژوهش‌های کمیِ بدیع که موفق به کمی‌سازیِ متغیرهای باستان‌شنـاختی-تاریـخی شده‌اند، این نظر را که جـنگ ریشه‌ی پیـدایش دولت‌های کهن است، تقویت می‌کند. (بنگرید به ۵)

شهر ماچو پیچو، تمدن اینکا، پرو.

   (کارنیِرو در انتهای مقاله‌ی خود ملاحظاتی آورده که بد نیست به اختصار به آنها بپردازیم. او مفاهیمی کمکی پیش می‌نهد به نام تمرکز منابع (resource concentration) و تنگنای اجتماعی (social circumscription) و عنوان می‌کند که این عاملی جانبی است که می‌تواند وجود واحدهای سیاسیِ پیچیده را در مناطقی نظیر چین و مکزیک که به شکل بارز وصف تنگنای محیطی ندارند، توضیح دهد. همچنین توضیحاتی دارد در مورد پرو و موقعیتِ ویژه‌ی آن به عنوان تنها تمدنی که شالوده‌ی اقتصادیِ کشاورزی نداشته و اینکه چطور همان مفهومِ تمرکز منابع می‌تواند این مهم که در وهله‌ی اول ماهیگیری منبع تأمین غذاییِ آنها بوده، توضیح دهد. او در مقاله‌ای که سال‌ها بعد منتشر می‌کند بر نقش تسهیل‌گر و تسریع‌گر تنگنای محیطی تأکید دارد و یادآور می‌شود که متکای مرکزیِ نظریه‌اش همان جنگ یا مشخصاً جنگ برای تصاحب زمین است. ایضاً این فرض را پیش می‌کشد که ممکن است در بعضی موارد رئیس‌سالارها در اثر تشکیل اتحادیه‌ای از روستاها به منظور مقابله با تهدیدات به وجود آمده باشند.(۲))

 

منابع:

۱. هابز، توماس. لویاتان، ترجمه حسین بشریه، نشر نی، ۱۳۸۹، تهران.

 

.۲Carneiro, Robert. The Circumscription theory: A clarification, amplification, and reformulation. Social Evolution and Histoty, Vol. 11 No. 2, 2012, pp. 5-30.

.۳Carneiro, Robert. A theory of the origin of the state, Science Vol. 169, 1970, pp. 733-738.

.۴Fukuyama, Francis. The Origins of Political Order: From Prehuman Times to the French Revolution, Farrar, Straus and Giroux, 2011, New York.

.۵Turchin, P.; Currie, T.E.; Turner, E.A.; Gavrilets, S. (2013). “War, space, and the evolution of Old World complex societies“. Proc Natl Acad Sci U S A. 110 (41): 16384–۹.

[۱] اینکه مفهومِ وضع طبیعی (state of nature) در نگر این فیلسوفان واقعاً دال بر یک مقطعِ خاصِ تاریخی بوده باشد، محل بحث و تفسیر است. مثلاً جان رالز در بحث از آرای ایشان معتقد بود باید آن را یک موقعیت فرضی در نظر گرفت.

[۲] در ادبیات انسان‌شناختی گونه‌ای از جوامع هستند که در کنار شکار نوعی کشاورزی ابتدایی دارند به این صورت که اغلب چند گیاه مختلف با تعداد کم در قطعه زمین‌ّهای کوچک کشت می‌کنند. ابزار و روش کشاورزی ساده است. مثلاً آبیاری سازمان‌یافته ندارد، تعویض محصول یا تختان کردن (terracing) که یک فناوریِ کشاورزیِ پیشرفته در مناطقِ شیب‌دار و کوهستانی‌ست، انجام نمی‌شود. این نوع کشاورزی راندمان پایینی دارد و جوابگوی کل نیاز غذایی نیست، بلکه مکمل شکار است.

[۳] در این روش درختان جنگل سوزانده، زمین مناسب کشت می‌شود. زراعت در قطعه زمینی که درختانش سوزانده شده یکی دو سال انجام می‌گیرد اما بعد از آن به علت فقیر شدنِ خاک ادامه‌ی کشت محصولات خوبی به بار نمی‌آورد. (تقریباً تا ده دوازده سال زمین برای کشت مساعد نیست.) بنابراین پس از یکی دو سال قطعه زمینِ دیگری انتخاب و درختانش سوزانده می‌شود. پیداست که این روشِ کشت و زرع غیر از فاجعه‌بار بودن از نظر زیست‌محیطی، مستلزم زمین‌های فراوان است.

[۴] در این خصوص مراجعه شود به کتاب پرو پیش از اینکاها (Peru Before the Incas) اثر ادوارد لنینگ. کارنیرو می‌گوید در آمازون که زمینه برای سکناگزینیِ مجدد مساعدتر بوده، حدوداً بعد از صد نفره شدن این رخ می‌داد.