بی شک، شناخت داستانهای کهن و بازکاوی در معانی که آنها میتوانند داشته باشند، به بازیابی هویت جامعه و فرد یاری می رساند. در این میان داستان «کلید عقل» یکی از داستانهای فولکوریک دزفول است که پژوهش گر آن را از افراد بومی شنیده و به گونهی مقایسه ای و تطبیقی مکتوب کرده است. در مقالهی پیش رو تلاش میکنیم با تلفیقی از نظریه های «هویت اجتماعی»، حوزهی خصوصی و حوزهی عمومی« هابرماسی» و معنا درمانی« فرانکل»، تحلیلی جامعه شناختی از این داستان بومی ارائه کنیم و بر مبنای این نظریه ها، دوام و بقای قهرمان زن داستان را در بستر هولناکی که همسرش برای او می سازد- بستری که تا قبل از آن دو زن دیگر را به کام مرگ کشانده است – بررسی کنیم. از جمله نتایجی که از این داستان می توان گرفت این است که فربه شدن حوزهی خصوصی- که در این داستان بدان توجه شده است- پاسخی به نبود امکان مشارکت اجتماعی در حوزهی عمومی است و این مساله محدود به عصر داستان نیست و در هر جامعه ای که امکان ورود به حوزهی عمومی سلب شود امکان بروز و نمود مییابد.
کلید واژه ها:
هویت، معنایابی، حوزه ی خصوصی ، حوزه ی عمومی ، زن
مقدمه
داستان ها سیمای جامعه اند. روایت گر غم ها، شادی ها و بیان گر نگرش جامعه در برهه های مختلف به امور خاص و حتی روزمره اند و در یک معنا، آینه ای هستند که ارزش ها و هنجارهای جامعه را بازمی نمایانند. بازخوانی داستانهای کهن و مداقه در آنها به بازنمود تکه هایی از هویت ما کمک خواهد کرد. تکه هایی که با کنار هم قرار دادن آن ها، می توانیم گوشه هایی از پازل این هویت چهل تکه را بر خویشتن، بنمایانیم. از همین رو در مقاله ی حاضر ما تلاش خواهیم کرد ابعاد وجودی یک انسان(زن قهرمان داستان) را در بستر ادبیات شفاهی مورد کاوش قرار دهیم و از آنجا که هویت انسان در متن جامعه است که معنی می یابد، تحلیل خویش را به کمک نظریه های جامعه شناسی پیش می بریم.
داستان «کلید عقل» داستان زنی است که در فضای مردسالار جامعه، معنایی بر بودن خویش می آفریند و ازهویت خویش چون کالایی گران بها نگاه بانی می کند؛ زنی که با نگاه جامعه به زن نمی جنگد؛ سعی در باز تعریف ارزش های مسلط ندارد؛ تلاشی در جهت دگرگون ساختن هنجارهایی که او را در بند می کنند، انجام نمی دهد. اما با انتخابی درست، قهرمانانه دوام می آورد و بقا می یابد. زن قهرمان داستان از آنجا که مجالی برای گفتمان و حضور در حوزه ی همگانی و عمومی نمی یابد، امپراتوری خود را در حوزه ی خصوصی بنا می نهد .
به طور کلی، انسان هویت خویش را که در واقع پاسخی به کیستی وی است در نگاه جامعه جست-وجو می کند و از بازتاب رفتارهای دیگران نسبت به خود، خویشتن را می شناسد. امری که در بستر اجتماعی امکان پذیر است. جامعه هم می داند و می فهمد که حذف کامل مشارکت اجتماعی و عدم حضور زن در حوزه ی عمومی( که در داستان شاهد آن هستیم) چه معنایی دارد : مرگ . مرگی که از قضای روزگار، جامعه ی مرد سالار فضای داستان، آن را چندان دراماتیک نمی داند و سوگواری آن چنانی هم بر آن نمی کند. چنین مرگی با مرگ اجتماعی آغاز می شود. مرگ اجتماعی و گم گشتگی هویت ، مرگ جسمانی را به دنبال خود می آورد و این سرنوشتی محتوم است. مگر این که قهرمانی چون زن داستان پیدا شود که با حفظ هویت خویش بی آن که سر ستیز با ارزش ها داشته باشد، مفری بجوید برای دوام و بقا.
خلاصه ی داستان
مرد جوانی که هیچ خویشاوندی نداشت، ازدواج کرد. از آنجا که محل کار مرد در غربت است، پس از ازدواج نوعروس خود را با آذوقه و پول کافی در خانه ی سه طبقه اش که باغچه ی بزرگ و چاهی پر از آب داشت، گذاشت و در خانه را از بیرون قفل کرد و آن را گل گرفت و راهی سفر شد. پس از رفتن تازه داماد، زن تنها مانده در خانه، روز اول هرچه از دیروز باقی مانده بود، خورد ، فردا نیز تا دیر وقت خوابید و با خود می گفت صبحانه نمی خورم وناهار می خورم. اما ناهار و شام هم درست نکرد. خلاصه او که نه حرکت می کرد، نه غذا می خورد و نه خانه را تمیز می کرد و نه کسی را می دید، کم کم لاغر و رنگ پریده و بی رمق شد و سر انجام در اثر تنهایی دق کرد و مرد. پس از یک سال مرد جوان برگشت و با خانه ی کثیف ، درختان خشکیده و زن مرده ی خود رو به رو شد. او که بسیار ناراحت بود، به همسایه ها گفت دیگر زن نمی گیرم چون زنم را خیلی دوست داشتم. اما بعد از دوماه، دوباره ازدواج کرد و این بار نیز هم چون بار اول رفتار کرد و یک سال پس از قفل کردن و گل گرفتن در برگشت و این بار نیز جسد زن دوم را در رختخواب، خانه را خاک گرفته، درختان را نیمه خشک و آذوقه را دست نخورده دید. مردم پیش او می آمدند و می گفتند هرچه زودتر باید زن بگیری چون غصه می خوری. این بار مرد، زن جوان و بسیار زیبایی گرفت و از بیم مرگ زن چندماه پیش او ماند اما بالاخره راهی شد و در خانه را قفل کرد و گل گرفت.
زن سوم صبح زود از خواب بیدار شد؛ نماز خواند؛ دعا کرد و صبحانه خورد و فکر کرد که چه بکنم ؟ این یک سال تنهایی را چگونه سر کنم؟ سپس دست به کار شد و با مقدار زیادی آرد و آب، خمیر بسیار نرم و خوبی درست کرد و این خمیر را به شکل پیرزنی خوش رو درآورد که موهایی از پشم سفید و چشمان و ابروهایی کشیده شده با ذغال سیاه داشت. دو گیس کوتاه این «ننه خمیری»و زلفهایش از زیر روسری سفید ململ بیرون بود و لباس تنش از چیت سفید با گلهای قرمز به همراه شلوار سیاه کوتاه بود. زن جوان گونه ها و لبهای ننه را با دانه های انار، قرمز کرد و در نهایت این پیرزن خوشرو، خوش لباس و مرتب را روی تشک چه و متکا نشاند. آن شب، زن جوان که بسیار خسته شده بود، شامش را خورد و خوابید. فردا صبح زن زیبا و جوان از خواب بیدار شد و نماز خواند و خدا را شکر گفت. سپس پیش ننه خمیری رفت و گفت :
«سلام ننه»و خودش به جای ننه جواب داد: « علیک سلام دخترم».
-«ننه، خمیر درست کنم؟» و به جای ننه جواب داد: «درست کن دخترم، گرسنه مان می شه».
-«ناهار هم درست کنم؟»
-«آره دخترم باید غذا بخوریم که قوت بگیریم».
دختر جوان گفت: « چشم» و چون از پیش فکر کرده بود، با یک سبد و طناب به طبقه ی سوم رفت و طناب سبد را به میخ طویله ی اتاق آویزان کرد. سپس پنجره را باز کرد و خوب به کوچه نگاه کرد و از افرادی که در کوچه بودند خواست طناب و سبد را که با مقداری پول پایین فرستاده بود بگیرند و برایش گوشت بخرند. به این ترتیب ناهار آن روز آبگوشتی پر از گوشت، دمبه و نخود بود که در دو کاسه در سینی گرد مسی با نان گرم جلوی زن و ننه خمیری قرار داشت. زن جوان داستان، پس از خوردن غذای خود، غذای ننه خمیری را هم خودش ضمن حرف زدن با ننه خورد. روزهای دیگر هم او با ننه خمیری مشورت می کرد و به طبقه سوم می رفت و طناب و سبد را به پایین می فرستاد و حتی پارچه های رنگارنگ شاد و گل دار می خرید. کم کم او با کمک همسایه ها، دو مرغ و یک خروس خرید و روز بعد دو بره کوچک را در سبد بالا کشید و روز سوم دانه ی گیاهان مختلف را به دست آورد. زن جوان دانه ها را کاشت و آبیاری کرد. او هر روز غذا درست می کرد و حیاط را آب پاشی می کرد و ساعت ها با ننه حرف می زد و از راهنمایی های او استفاده می کرد و حتی صاحب یک پسر شد که روز به روز بزرگ تر می شد. وقتی پسرک به راه افتاد، زن جوان به همسابه ها پول داد تا برایش میر زنگُل بخرند. با راه رفتن پسرک، زنگوله ها به صدا در می آمدند. گوسفند-ها هم بزرگ شده بودند و بره ی کوچکشان شیر می خورد و زن جوان از شیر، ماست و کره و پنیر درست می کرد. جوجه های بسیار دنبال دو مرغ حرکت می کردند. درخت انار خانه پر از میوه شده بود و سبزی ها در باغچه رشد کرده بودند و زن جوان از آنها استفاده می کرد و ….
یک روز که زن جوان لباس بسیار زیبایی پوشیده بود و مشغول پخت نان بود و تاس کباب بسیار خوشمزه ای بار گذاشته بود، مرد با کلنگ دیوار گلی را خراب کرد، در خانه باز شد و مرد جوان با قیافه ای ناراحت وارد خانه شد چرا که انتظار خانه ی غبار آلود ، زن مرده و درختان خشکیده را می کشید، اما از تعجب خشکش زده بود : خدایا خواب می بینم ؟ بوی نان داغ، تاس کباب خوش عطر، صدای بع بع گوسفندان و جیک جیک جوجه ها، باغ سرسبز و پر از میوه، زن سرحال و شاد و پسر زیبا و صدای میر زنگلش. زن جوان با لباس شاد و بسیار زیبایش از مَشک، برای مرد بهت زده دوغ خنک آورد. مرد گفت چطور اوضاع اینطور شده؟ نمی توانم باور کنم؟و در حالی که پسرش را که روی پای او نشسته بود نوازش می کرد و می بوسید، ادامه داد : چه کسی کمکت کرده؟ زن جوان گفت: اول خدا بعد هم مادرت. اگه او نبود من هم نبودم. مرد با تعجب گفت من که مادر ندارم. زن جوان به ننه خمیری که زیبا و خنده رو به متکا تکیه داده بود اشاره کرد و آن چه را رخ داده بود، باز-گفت. پس از مدتی مرد با اشاره به ننه خمیری از زن پرسید حالا می خواهی با او چه کنی؟ زن گفت ریز ریزش می کنم ، می دهم مرغ و جوجه ها بخورند .و به این ترتیب مرد و زن سالیان سال به خوبی و خوشی کنار یکدیگر زندگی کردند.
چهارچوب نظری
از نظر هابرماس «حوزه خصوصی» را باید در ارتباط با مفاهیمی چون خلوت، تنهایی، زندگی شخصی و زندگی خصوصی معنا کرد که شامل تمام امور و فضاهایی می شود که در آنها نه دولت و نه جامعه، حق تصمیم گیری ندارند. افراد در این حوزه ها، به اصطلاح، تنها گذاشته می شوند و از این حق برخوردارند که آزادانه و مستقل درباره امور خصوصی و شخصی شان تصمیم بگیرند. بدون این که در مقابل قدرت دولت و هیچ نهاد دیگری پاسخ گو باشند(میرسپاسی، ۱۳۸۸: ۱۱۴-۱۱۵). جهان خصوصی فرد، جای گاهی برای استقلال است. امر خصوصی دل مشغولی به «پروژه های فردی غلبه بر خویشتن»، خودآفرینی و جست وجوی خودآیینی و خودمختاری است (رورتی، ۱۳۸۵ :۱۵۷). از سویی دیگر«حوزه عمومی» قلمرویی از زندگی اجتماعی است که در آن افکار عمومی میتواند شکل بگیرد و دسترسی به حوزه عمومی،بهطور کلی، برای همه شهروندان آزاد است( هابرماس، ۱۳۸۵ :۴۲ و احمدی۱۳۷۲ ،۹۸-۹۹) و خاستگاه طبقاتی افراد و تفاوتهای اجتماعی هیچ تاثیری برای ورود به این حوزه ندارد (Habermas, 1991:3 وعلیخواه، ۱۳۷۸: ۱۱۷). حوزه ی عمومی و مشارکت اجتماعی در آن مکانی برای شکل دهی به هویتی است که« سرچشمه معنا و تجربه برای مردم است». (کاستلز ،۱۳۸۰ : ۲۳-۲۲) و در واقع بدون هویت اجتماعی جامعه ای در کار نیست (جنکینز،۱۳۸۱: ۷). البته هویت شخصی چیزی است که فرد باید آن را به طور مداوم و روزمره ایجاد کند ودر فعالیت های بازتابی خویش مورد حفاظت و پشتیبانی قرار دهد ( گیدنز ، ۱۳۸۵ : ۸۱ ).
در واقع هویت اجتماعی، نه فقط ارتباط اجتماعی را امکان پذیر می کند، بلکه به زندگی افراد هم معنا می بخشد(فکوهی، ۱۳۸۹: ۲۸۶). معنا نقش بسیار بارزی در زندگی انسان دارد.از نظر فرانکل «اراده معطوف به معنادار بودن زندگی» شرط اساسی سلامت روان است. از همین رو وی مبدع روش معنا درمانی است که کانون آن مبتنی بر بازیابی معنای از دست رفته ی زندگی و رهایی ازخلأ وجودی است. رویکردی درمانی که با وجهی فلسفی به رفتار گرایی می پردازد. معنا به سلامت روانی فرد کمک شایانی می کند(راتی و راستوجی ،۲۰۰۷: ۱۵) و تحمل رنج را آسان می کند(کانگ و همکاران،۲۰۰۹: ۱) و به فرد یاری می رساند تا بر فقدانها غم نخورد(لوکاس و هیرش ،۲۰۰۲: ۷ ) و از همه مهمتر شادی و رضایت می آفریند(لنت،۲۰۰۴: ۱ ).در حالی که فروید، اراده معطوف به لذت یرا بن مایه ی انگیزه ها و فعالیتهاى انسان مى داند و آدلر اراده معطوف به قدرت را اساس زندگی معرفی می کند، در لوگوتراپى اراده معطوف به معنى یا معناجویى بنیان زندگى انسان به حساب می آید. از نظرفرانکل انسان سالم واجد ویژگیهای زیر است:
۱ . در انتخاب عمل آزاد است (فرانکل، ۱۳۸۶: ۲۰۸).
۲ . بر یگانه بودن و جایگرین ناپذیری خویش آگاه است (فرانکل،۱۳۸۱: ۲۱)
۳. ندای وجدان خویش را صحیح ترین پاسخ به موقعیت می داند(فرانکل، ۱۳۸۶: ۳۱).
۴ . خود آگاه و مسئول است (فرانکل،۱۳۷۲ : ۱۶۰).
۵ . در زندگی خویش به ارزشهایی پایبند است (فرانکل،۱۳۸۶: ۱۷۲).
۶ . در جستجوی معنای زندگی است (فرانکل،۱۳۸۳: ۲۵- ۲۹).
حتی به زعم فرانکل، انسانی که کل معنای زندگی را در لذت، و هدف همه فعالیتهای انسان را خوشبختی میداند، بیمار است(فرانکل،۱۳۷۲: ۹۲). از دید وی انسان با برخورداری از آزادی میتواند از هر آن چه بر او حاکم است (نیروهای زیستشناختی، روانشناختی و جامعهشناختی)، با تسخیر آن ها، شکل دادن به آن ها یا حتی گردن نهادن به آن ها، خود را برهاند و بر همه ی آن ها چیره شود(فرانکل،۱۳۷۲: ۱۵۲).از نظر فرانکل حتی تنش لازمه ی زندگی است. آن چه انسان بدان نیاز دارد تعادل و رهایی از تنش به هر قیمتی نیست. بلکه نیاز وی «پویایی اندیشه» است. یعنی نیروی محرکه روحانی میان میدانی از تنش. تنش بین آن چه بدان دست یافته و آن چه باید بدان تحقق بخشد(فرانکل،۱۳۸۶: ۹۴). در این معنا، همانطور که تنش بسیار بالا تهدیدی برای بهداشت روان شمرده میشود، فقدان تنش نیز سلامت روان را به مخاطره میاندازد. انجام وظیفه ای که پیش روست، فرد را دچارتنش می کند. جستوجوی تنش به این معناست که فرد در پی جستوجوی وظایفی است که به انجام رساندن آنها ممکن است معنایی را به وجود او بیفزاید. (فرانکل،۱۳۸۶: ۹۷).
تحلیل داستان
بر اساس بنیانهای نظری مطرح شده، در ادامه به تحلیل داستان خواهیم پرداخت:
گل گرفتن خانه و جدایی حریم خصوصی و حریم عمومی از هم منجر به گم گشتگی هویت و از دست دادن معنا برای زنان در بند مانده می شود و به این ترتیب مرگ از راه می رسد، اما زن سوم در حوزه بی هوازی نیز به حیات خود ادامه می دهد و امپراتوری خود را درون حوزه ی خصوصی به پا می کند، او می آموزد چگونه در این شرایط سرپا بماند و به آینده امیدوار. مرد داستان راه حلی برای زنان باقی نمی گذارد و زنان قبلی که زندگیشان با حضور مرد، معنا می یافته و هویتشان بسته به وجود وی بوده است، با رفتن معنا به آغوش مرگ می روند و پایان می یابند. اما راه حل برای زن سوم از مرد شروع نمی شود. بلکه از خودش شروع می شود. او همچون مادر بزرگهای باستانی اش که به هنگام رفتن مردان به شکار ، کشاورزی را خلق کردند (دورانت، ۱۳۷۸: ۵۲ ). زندگی را درون خانه با کشاورزی و وجود حیوانات و صدای آنها به جریان می اندازد و با تولد فرزندش خود را تداوم می بخشد. ماندن او در خانه و دوام آوردنش، یاد آور خلق کشاورزی و تمدن سازی زنان است.
به هر روی، مرد راهی است. اما باید برای ماندن همسرش نیز چاره ای بیندیشد و در دو راهی داشتن همسر یا پول، قطع ارتباطات اجتماعی همسر را بر می گزیند و بدین طریق همسرانش را به سوی مرگ سوق می دهد. در فرهنگی که دیده شدن زنِ تنها تابوست و حضور وی در حریم عمومی ناپسند، راهی که مرد بر می گزیند، کشیدن تیغه ای بلند بر در خروجی و گل گرفتن آن است. او که پس از مردن زن اول می داند سرنوشت محتوم زنان بعدی نیز مرگ است، آن قدر به این تابوی اجتماعی اهمیت می دهد که باز هم همان راه رفته را طی می کند و زنان را به کام مرگ می کشاند و مردن زنان آنقدر برایش مسلم است که از زنده بودن قهرمان زن داستان سخت یکه می خورد. نکته ی مهم دیگر داستان، سیستم حمایت اجتماعی است که جامعه از مردان دارد. گرچه زنان او می میرند اما دیگران به او می گویند که باید باز هم زن بگیرد، مبادا غصه بخورد. هیچ کس او را سرزنش نمی کند و جامعه ای که مرگ زن را به راحتی هضم می کند نگران روحیه مردی است که عامل غیرمستقیم مرگ زنان است. او دوباره همسر می گزیند و دوباره در را مهر و موم می کند تا همسرش امتیاز «آفتاب و مهتاب ندیدگی» خود را حفظ کند ، امتیازی که حفظ آن به مرگ هم می ارزد. شیوه ای این چنینی در اروپا ی قرون وسطی نیز به شکلی دیگر رایج بود، به این ترتیب که شوالیه ها، برای نگاه بانی از ناموس و حفظ مالکیت بر تن همسر خود، در مدتی که در سفر بودند به زن کمربندعفت که در واقع لباس زیری از جنس آهن بود و قفل داشت می پوشاندند و قفل آن را با خود به سفر می بردند. نکته ای که اورول(۱۳۸۹) در رمان ۱۹۸۴ به آن اشاره کرده است.
مرد داستان که حفظ ناموسش به مرگ ناموس می انجامد، پس از مرگ زنان، حتی مظلوم هم جلوه می کند و جامعه ی مردسالار که سراغی از چرایی و چگونگی مرگ زنان نمی گیرد او را به داشتن همدم تشویق می کند و برایش دستی بالا می زند. اما زن سوم با دو زن دیگر چه تفاوتی دارد ؟
زنان با قطع شدن ارتباط اجتماعیشان دچار بحران معنا می شوند و از ادامه دادن باز می مانند. در واقع فقدان معنا و نادیدن ارزشهای مثبت زندگی، زنان اول و دوم را به پوچی و خودکشی سوق می دهد. احساس بی معنایی که دامن گیر زن اول و دوم می شود، نوعی ناامیدی وجودی و پریشانی معنوی است که مرگ را به دنبال دارد. و این همان امری است که در معنادرمانی «فرانکل» به آن پرداخته می شود . فرانکل(۱۳۸۶)، متاثر از تجربه فضای اردوگاههای کار اجباری نازیها، برای رهایی از نیستانگاری و یافتن معنای زندگی به یاری زندانیان پرداخت وبه این دریافت رسید که نجات یافتگان از اردوگاههای نازی کسانی هستند که در آن شرایط سخت و تحملناپذیر امید خود را از دست نداده و زندگی را دارای معنا و هدف میپندارند. قهرمان داستان نیز زنی است که زندگی اش با نبود مرد تعطیل نمی شود. او قدرت باروری، زایش تمدن و فرهنگ و نیروی ساختن دارد. با ساختن عروسکی بزرگ که نقش مادرشوهری مهربان را بازی می کند، که البته در جامعه ی آن روز، در عمل ، کمتر تحقق می یابد، جبرانی برای فقدان ارتباطات اجتماعی خود می یابد و بر نبود مشارکت اجتماعی خود راهی می جوید . اما پس از اینکه مرد بر می گردد و با بازگشتنش معنای جدید را با خود می آورد و از زن می پرسد حال می خواهی با ننه خمیری چه کنی؟ زن می گوید ریز ریزش می کنم و به مرغ و جوجه ها می دهم تا آن را بخورند. گرچه به نظر می رسد این سرنوشت منصفانه ای برای مادرشوهری به این خوبی نیست، اما از این زن دانا نمی توان توقع دیگری داشت. او می داند و می فهمد که ننه خمیری دیگر کارکرد ندارد و وجه معنادهندگی آن به اتمام رسیده است. پس با تغییر کاربری، آن را تبدیل به غذای مرغ و جوجه ها می کند. او بی درنگ تصمیم می گیرد ننه را ریز ریز کند چرا که آمادگی تغییر را دارد و شرایط جدید را درک می کند . اگر ننه خمیری همچنان به متکا تکیه دهد و با او حرف بزند، دیگر او قهرمان نیست بلکه زنی دیوانه و متوهم است که در عالم خیال می زید. او می فهمد روزگار ننه خمیری و آن دوره ی خاص زندگی خودش تمام شده است و دیگر افکار و راه دیروز، جواب گوی زندگی امروزش نیست. مشابه این رویداد را در فیلم «دور افتاده» اثر «رابرت زمیکس» می بینیم، «چاک» (با بازی تام هنکس)، که یک مامور پستی است و در جزیره ای، تنها گرفتار آمده است، با گشودن یکی از بستههای پستی و یافتن یک توپ والیبال، به دلیل فقدان ارتباطات اجتماعی و انسانی، با آن توپ بی جان ارتباطی عاطفی و احساسی بر قرار میکند. او به توپ خود نام ویلسون را می دهد اما او نیز در مسیر نجات از جزیره، ویلسون خود را از دست می دهد چرا که رفتن به سمت آینده وفردایی دیگر، جز با دل کندن ازعلائق ورهائی از گذشته میسر نیست. اما تفاوت زن داستان ما با «چاک» در این است که «چاک»، نا خواسته ویلسون را از دست می دهد اما زن داستان ما انتخاب می کند که ننه خمیری را ریز ریز کند.
به هر روی جستجوی معنا در حریم خانه و حصر خانگی، منجر به سلامت روانی زن سوم می شود. معنا همچون نوش دارویی در مقابل درد تنهایی عمل می کند که زنان دیگر را به سوی دق کردن سوق داده بود. چرا که کسی که دلیلی برای زندگی کردن دارد، تقریبا هر شرایطی را میتواند تحمل کند (پروچاسکا، ۱۳۸۷: ۱۷۱). در واقع عامل نجات زن قهرمان داستان این است که « گستره ی معنا و ارزشها» در نظر وی جلوه گر می شوند (محمد پور ،۱۳۸۵: ۱۶۲ ).
نام داستان ( کلید عقل) در واقع اشاره به دانایی این زن است که از معنادرمانی به عنوان کلید حل مشکل و سازگاری با شرایط دشوار استفاده می کند. او با رفع خلأ معنا در زندگی، به بازیابی ارزشهای مثبت در خود و زندگی اش می پردازد، تا چون دیگر زنان دچار نیستانگاری و خلأ وجودی نشود. گرچه با مهر و موم کردنِ در به دستِ مرد، زن کلیدی برای گشودن در ندارد، اما عقلانیت برای او چونان کلیدی عمل می کند که درهای بسته بسیاری را می گشاید. معنا درمانی برای او مستلزم نگاهی متفاوت به زندگی است. چرا که معنا یابی با تصمیمگیری روزانه ارتباط دارد(استگرو اویشی،۲۰۰۴: ۲) .او تلاش می کند ارزشهایی را که از نگاه فرانکل کاملا جنبه ی عینی و واقعی دارند و امور توهمی و خیالی نیستند، باز یابد. ارزشها واقعیاند و واقعا وجود دارند. اما زن اول و دوم در خلأ وجودی فرو میرفتند. نه به این دلیل که ارزشها وجود عینی نداشتند؛ بلکه به این دلیل که توان نداشتند حضور پایدار آنها را در زندگیشان ببینند. قهرمان داستان ارزشهای خیالی نمیآفریند؛ چراکه معنا درمانی توانایی چنین کاری را ندارد؛ او به بازیابی ارزشهای ازدسترفتهاش می پردازد و این کاری است که معنادرمانی می تواند برای او بکند. معنای زندگی، امری انتزاعی و ذهنی نیست. درواقع افراد هستند که به زندگی خویشتن معنا میبخشند. از همین رو قهرمان داستان ما نیز مسئولانه وارد میدانِ معنا بخشی به زندگی خود می شود و می پذیرد که این امر از مسوولیتهای فردی اوست. او در شرایط روحی نسبتا مشابه شرایط فرانکل در «آشویتس»، برای زنده ماندن به آینده می اندیشد و هدف و معنایی در آینده را در نظر دارد. زن داستان که به خوبی می داند که خودش و تنها خودش جواب گوی زندگی خود است؛ نماز می خواند تا از کارکرد آرامش بخشی آن بهره مند گردد. چنین استفاده ای از معانی ماورالطبیعه یکی از شاخصهای معنا درمانی است(براد فورد ،۱۹۸۷، به نقل از پور ابراهیم و رسولی ،۱۳۸۷: ۶۷۵). حتی از نظر فرانکل «دین، یعنی جستوجوی انسان برای یافتن معنای غایی در زندگی»( فرانکل،۱۳۸۱ : ۱۲ ).
به این ترتیب، اگر زندگی دارای مفهومی باشد، رنج هم باید معنا داشته باشد و اساسا زندگی بشر بدون رنج و مرگ کامل نخواهد شد. تناقض زندگی امروز، چالشی عمده برای نشان دادن اهمیت بازکاوی معنای زندگی است. مثال بارز این ادعا افراد مشهوری اند که در زندگی خویش از امکانات مادی، قدرت و نفوذ اجتماعی برخوردارند اما از سویی دیگر با افسردگی شدید و اعتیاد و فکر خودکشی دست به گریبانند و زندگی را تاب نمی آورند. در حالی که به مدد معنادرمانی و با پذیرش این اعتقاد که شرایط بیرونی روی ما تاثیر گذار است اما حرف اول را اراده ی ما می زند، ما با پذیرش رنج و پرورش خلاقیت و تغییر دید و نگرشمان می توانیم در مسیر معنایابی قدم برداریم.
اگر آدمی بپذیرد که محرک اصلى او ، نه کسب لذت و پرهیز از درد، بلکه یافتن معنای زندگى است به این ترتیب، او آماده رنج کشیدن است، به شرط آن که معنا و مقصودى در آن رنج بیابد. چنین است که نیچه می گوید: کسی که چرایی زندگی را یافته است می تواند با چگونگی آن بسازد (فرانکل،۱۳۸۶ : ۱۵۹) وقتی ما «چرایی» زندگی خود را از دست بدهیم، تحمل «چگونهی» وجودمان هر چند سرشار از وفور و رفاه باشد، دشوارتر می شود(فرانکل،۱۳۸۱: ۷۷). با نگاهی به ویژگی های انسان سالم از نظر فرانکل که عبارتند از انتخاب گری، توجه به ندای وجدان، آگاهی بر یگانگی خویش، خودآگاهی و مسئولیت پذیری، پای بندی به ارزش ها و جست و جوی معنای زندگی، می بینیم که مجموع این ویژگی ها یا حداقل میانگین قابل قبولی از این ویژگی ها که در شخصیت قهرمان زن داستان وجود دارد، باعث می شود که او مرگ را پس بزند و زندگی را به جای مرگ برگزیند و به درون خانه خویش دعوت کند، تا حیات، جوشش، جوانه زدن و آهنگ زندگی را در بستری که برای مرگش مهیا شده بود جاری سازد. او نه تنها نمی میرد، بلکه می ماند و زایشی جدید را می آورد و با بستن زنگوله ها به پای فرزندش، صدای این زایش را همواره به خود گوشزد می کند. صدای این زنگ، نوای زایش و پرورش دوباره ی اعتماد به نفسی است که جامعه و مرد در او کشته اند. و این تنها تقدیر زنِ دیروزِ این جامعه نیست که زنانِ امروز نیز تهدیدِ تقدیر را به فرصتِ زتدگی تبدیل می کنند. در جامعه ای که سرشار از خشونت آشکار و نمادین و تبعیض نسبت به زن است؛ زنان برای برون رفت از این تنگنا، حوزه ی خصوصی را در مقابل حوزه ی عمومی بنا می کنند و خود واقعی شان را بدین گونه نمایش می دهند. قوت یافتن هرچه بیشتر مهمانی ها، دوره های مختلف و انجمن های خانگی نشان از بن بست فضای عمومی و عدم مشارکت فعالانه ی افراد جامعه و به خصوص زنان دارد که به فربه شدن روز افزون فضای خصوصی می انجامد. کنش-گران اجتماعی که در می یابند مشارکتی پویا در حوزه ی عمومی ندارند؛ در حصار خانه هاشان جهان خویش برپا می کنند.
نتیجه گیری
از داستانی واحد، می توان خوانش هایی متفاوت عرضه کرد. اما در خوانش حاضر از داستان کلید عقل، بر اهمیت ارتباط تنگاتنگ هویت با مفهوم معنا تاکید می شود و از آنجا که هویت انسانی هویتی اجتماعی دانسته می شود که در تعامل با دیگران به دست می آید، نقش برجسته ی حوزه ی عمومی در این میانه مورد توجه قرار می گیرد. از همین رو در تحلیل این داستان ازنظریه های هویت، معنا یابی، حوزه ی عمومی و حوزه ی خصوصی(که به حوزه ی عمومی پیوسته است)استفاده کرده ایم. داستان کلیدعقل که در محور تحلیل این مقاله قرار دارد، روایت گر قهرمانی زنی است که در ظاهر هیچ عمل قهرمانانه ای انجام نمی دهد؛ اما با دوام آوردن، آن هم به شادمانی نه به تلخی، در شرایط سخت و مرگ آور، معنایی نو از قهرمانی می آفریند. در این معنای جدید، قهرمانی با ستیز و مبارزه ی آشکار و حرکات تند همراه نیست. بلکه با قدرت پذیرش و تا حدی گردن نهادن به شرایط معنا می شود. البته این پذیرش، پذیرشی صرف و تسلیم گونه نیست. همان گونه که در داستان حاضر دیدیم قهرمان تلاش می کند رخنه هایی هرچند کوچک در دیواره ی شرایط تحمیل شده ایجاد کند. رخنه هایی که با بازیابی معنا و یادآوری هویتی همراه می شود که در معرض فراموشی است. او در پناه حوزه ی خصوصی خویش جبران و بدیلی می سازد بر حوزه ی عمومی که از وی دریغ شده است.
زندگی تغییر است نه تقدیر پس باید از ساحل آرام تقدیرها گذشت و به اقیانوس متلاطم و نا آرام پیش رو شتافت (لئو تولستوی)
* این مقاله در همایش بین المللی انسان و هویتهای فراموش شره پذیرفته شده است.
منابع
الف) منابع فارسی
احمدی، بابک. (۱۳۷۲). گسترهی همگانی در نگرش انتقادی هابرماس. مجله گفتگو . شماره ۱.
اورول، جرج.(۱۳۸۹). ۱۹۸۴،تهران: نشرمجید
پروچاسکا،جیمز و نورکراس،جان .(۱۳۸۱). نظریههای رواندرمانی.ترجمهی سید یحیی سید محمدی، تهران :انتشارات رشد
پور ابراهیم، تقی ، رسولی، رویا .(۱۳۸۷). تأثیر معنا درمانی گروهی بر کاهش افسردگی و ارتقای معنای زندگی زنان سالمند مقیم آسایشگاه. مجله روان شناسی کاربردی ،۴(۸)
جنکینز، ریچارد(۱۳۸۱). هویت اجتماعی. ترجمه تورج یار احمدی، تهران: نشروپژوهش شیرازه.
دورانت ، ویل و آریل(۱۳۷۸).تاریخ تمدن (مشرق زمین گاهواره تمدن). ترجمه جمع مترجمان ، تهران : انتشارات علمی و فرهنگی
رورتی، ریچارد. (۱۳۸۵). اولویت دموکراسی بر فلسفه. ترجمهی خشایار دیهیمی. تهران: طرح نو.
علیخواه، فردین. (۱۳۷۸). کنش ارتباطی؛ بنیاد شکوفایی حوزه عمومی (اندیشههای یورگن هابرماس). مجله اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، شماره ۱۳۹ و ۱۴۰.
فرانکل،ویکتور امیل.( ۱۳۷۲) پزشک و روح. ترجمه فرخ سیف بهزاد، تهران: درسا.
فرانکل،امیل ویکتور.(۱۳۸۱). انسان در جستجوی معنای غایی. ترجمه احمد صبوری و عباس شمیم، تهران، تهران صدا- قصیده.
فرانکل،امیل ویکتور.(۱۳۸۳). فریاد ناشنیده برای معنا. ترجمه مصطفی تبریزی و علی علوی نیا، تهران:انتشارات فراروان.
فرانکل،امیل ویکتور .(۱۳۸۶).انسان در جستوجوی معنا. ترجمه نهضت صالحیان و مهین میلانی، تهران: درسا
فکوهی،ناصر.(۱۳۸۹).همسازی و تعارض در هویت و قومیت.تهران: اتنتشارات گل آذین
کاستلز، مانوئل.(۱۳۸۰). عصر اطلاعات،اقتصاد، جامعه و فرهنگ، قدرت هویت. ترجمه حسن چاووشیان جلد دوم، ،تهران: انتشارات طرح نو .
گیدنز، آنتونی.(۱۳۸۷). تجدد و تشخص: جامعه و هویت شخصی در عصر جدید. ترجمه ناصر موفقیان، تهران: نشر نی.
محمدپور یزدی، احمد رضا. (۱۳۸۵)،ویکتور امیل فرانکل بنیانگذار معنا درمانی: فرادیدی بر روان شناسی و روان درمانی وجودی. تهران :نشر دانژه.
میرسپاسی، علی. (۱۳۸۸). اخلاق در حوزه عمومی: تأملاتی در باب ارزشها و نهادهای دموکراتیک. تهران: ثالث.
هابر ماس، یورگن.( ۱۳۸۵ ).حوزه عمومی .ترجمه جواد کارگزاری ، مجله حقوق عمومی ،شماره ۲
ب)منابع انگلیسی
Habermas, Jurgen. (1991). The Structural Transformation of the Public Sphere : An Inquiry Into a Category of Bourgeois Society. Translated by:Thomas Berger, MIT Press.
Kang KA, Shim JS, Jeon DG, Koh MS.(2009). The effects of logotherapy on meaning in life and quality of life of late adolescents with terminal cancer, Korean Acad Nurs. 39(6):759-68
Lent, R.W.(2004). Toward a unifying theoretical and practical perspective on well-being and psy- chosocial adjustment, Journal of Counseling Psychology, 51,482-509
Steger, M. F. (2009) Meaning in life. In S. J. Lopez (Ed.) Handbook of positive psychology (2nd ed., pp. 679–۶۸۷). New York. NY: Oxford University Press.
Lukas, Elisabeth; Hirsch, Bianca Zwang , Logotherapy. (2002).Kaslow, Florence W. (Ed), Comprehensive handbook of psychotherapy: Interpersonal/humanistic/existential, Vol. 3. , (pp. 333-356). Hoboken, NJ, US: John Wiley & Sons Inc, xviii, 749 pp.
Rathi,N and Rastogi, R.(2007). Meaning in Life and Psychological Well-being in Pre-Adolescents and Adolescents, Journal of The Indian Academy of Applied Psychology, Vol.33, No.1,pp. 31-38.
Steger, M. F., Oishi, S., & Kesibir, S. (2011). Is a life without meaning satisfying? The moderating role of the search for meaning in satisfaction with life judgments. Journal of Positive Psychology ,Vol 3,No 6, 173-180.