انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اهمیت پاکی و خطر برای فهم انسان‌شناسی شناختی

چرا کتاب پاکی و خطر مری داگلاس برای فهم انسان‌شناسی شناختی مهم است؟

خطای دکارت آن بود که بدن را از ذهن جدا کرد و رواج دوگانه ذهن-بدن در علوم انسانی باعث شد که مطالعه بدن و ویژگی‌های منتسب به آن مانند عواطف و احساسات چند قرن به تعویق بیافتد و تازه در اوایل قرن بیستم بود که با توجه به آموزه های فیلسوفانی مانند مرلوپونتی و ویکو این مرزبندی بین بدن و ذهن شکسته شد و بدن به عنوان نظامی از نشانه‌ها و نمادها مورد مطالعه قرار گرفت که ساختارها و مناسبات اجتماعی در آن بازنمایی می‌شوند؛ و به این ترتیب بود که استعاره بدن به مثابه نماد شکل گرفت.

بعد از انقلاب شناختی در علوم انسانی در دهه ۱۹۷۰ این نگاه به بدن حتی پا از این نیز فراتر نهاد و با بالا گرفتن مباحثی مانند بدن‌مندی شناخت اندیشمندان به این درک و دریافت رسیدند که تلقی مردمان از بدن‌شان، که در فرهنگ‌های مختلف متفاوت است، بر شناخت آنها از جهان اطرافشان تاثیر می‌گذارد. به عبارت دیگر، این دسته از اندیشمندان در تحقیقات خود بر نقش بدن در بسترمندی و چارچوب‌گذاری شناخت در درون بافت فرهنگی و اجتماعی تاکید بسیار کرده‌اند. حتی آن دسته از شناخت‌گرایانی که به دنبال شواهد جهان‌شمول‌گرایی در شناخت هستند و واحد تحلیل خود را نه «موجود اجتماعی» بلکه «انسان» قرار می‌دهند در کارهای خود به این نتیجه رسیده‌اند که چگونه تبدیل شدن انسان به موجودی راست‌قامت، دریافت‌های حسی او از جهان و از این رو شناختش را نسبت به آن دستخوش تغییر کرده است، و حتی برخی پا از این نیز فراتر گذاشته و مدعی شده‌‌اند که ما تنها از خلال تجربه بدن‌مندمان است که می‌توانیم به دانش، فهم، اندیشه و منطق دست یابیم و اگر بدنی نباشد، ذهنی هم نخواهد بود. اما آنچه برای انسان‌شناسان اهمیت دارد این است که چه رابطه‌ای میان بدن و جامعه در فرهنگ‌های مختلف وجود دارد و چگونه بدن بر جامعه و جامعه بر بدن تاثیر می‌گذارد و بازنمایی می‌شود. آنچه که مری داگلاس در کتاب پاکی و خطر سعی دارد تا آن را نشان دهد.

البته باید توجه داشت که داگلاس متعلق به مکتب فرهنگ و شخصیت است و در زمان نگارش این کتاب نظریه های شناختی مانند بدن‌مندی شناخت هنوز چندان وارد مطالعات محققان نشده است و از همین روست که می‌بینیم داگلاس در این کتاب خود عمدتاً بر بازنمایی فرهنگ و جامعه دربدن سخن گفته است و چندان نگاهی به تاثیر و بازنمایی بدن بر فرهنگ نداشته است. اما از آنجا که این رابطه از نوع دیالکتیک است ما را بر آن می‌دارد که برای درک بهتر رابطه بدن و جامعه حتی در عصر علوم شناختی به این کتاب کلاسیک توجه خاص داشته باشیم، و آن را نه صرفاً به عنوان یک کتاب کلاسیک انسان‌شناسی در بخش کتاب‌های مرجع کتابخانه خود قراردهیم بلکه به عنوان کتابی به آن رجوع کنیم که ما را به تامل درباره تاثیر تلقی از بدن در فرهنگ و جامعه وا می‌دارد. به بیان دیگر، چگونه فهم ما از بدن که در بستر فرهنگ شکل می‌گیرد بر شناخت ما از محیط اطرافمان و نحوه مقوله‌بندی ما تاثیر می‌گذارد. از همین روست که امروزه در مباحث روان‌شناسی اجتماعی، نشانه‌شناسی و به خصوص انسان‌شناسی شناختی زمانی که به ماهیت بدن‌مندی شناخت پرداخته می‌شود این کتاب در صدر طرح درس‌های دانشگاهی قرار دارد، آنچه که در واقع انگیزه اصلی من در ترجمه این کتاب بوده است.
یکی دیگر از مباحث مطرح در این کتاب که می‌تواند برای مخاطبان علاقمند به مباحث شناختی و بدن‌مندی شناخت جالب توجه باشد بحث مقوله‌بندی است. امروزه دیگر کسی تردید ندارد که ذهن انسان برای درک و مفهوم‌سازی پدیده‌های جهان اطرافش ناچار به مقوله‌بندی است. در واقع، مقوله‌بندی یکی از توانایی‌های همگانی انسان‌هاست و فرایندی است که با آن امور مجزا به‌عنوان اموری معادل و همتراز در یک طبقه قرار می‌گیرند، اما از منظر انسان‌شناختی نکته قابل تامل در مورد این توانایی ذهنی آن است که افراد در فرهنگ‌های مختلف پدیده‌ها و تجربه‌های مختلف را به شیوه‌های متفاوتی مقوله‌بندی می‌کنند. چنانکه از عنوان کتاب برمی‌آید مهمترین دغدغه‌ داگلاس در اینجا آن است که چگونه افراد با توجه به بسترهای اجتماعی و فرهنگی خود دست به مقوله‌بندی‌هایی مانند «پاکی/ناپاکی» می‌زند و آنچه از منظر ناپاک بودن «امری خطیر» به‌نظر می‌رسد کاملاً امری موقعیت‌مند و وابسته به فرهنگ است، بینشی که مجدداً به انسان‌شناسان کمک می‌کند تا در مسیر «شناخت و درک دیگری» گام بردارند.

به این ترتیب می‌توان ادعا کرد که نه تنها جامعه بر آنچه وارد ذهن ما می‌شود تاثیر می‌گذارد، بلکه شیوه‌ای که جهان در ذهن ما سازمان می‌یابد نیز متاثر از جامعه‌ای و فرهنگی است که در آن زندگی می‌کنیم. درواقع، جامعه بر شیوه‌ای که ما جهان را مقوله‌بندی می‌کنیم تاثیر می‌گذارد. و اینها همگی نشان می‌دهند که با این‌حال، مقوله‌بندی کنشی اجتماعی است که ما آن را نه به‌عنوان فرد یا انسان بلکه به‌عنوان موجودات اجتماعی انجام می‌دهیم،
ناگفته پیداست یکی از حوزه‌هایی که مقوله‌بندی‌ها در آن به امری حیاتی و البته خطیر تبدیل می‌شود حوزه دین است. دین را در نظر بگیرید، جایی که عملاً مفاهیم ما از پاکی، ناپاکی و آلودگی در آغاز در آنجا بوجود آمده‌اند، خیلی پیش از آنکه این مفاهیم تداعی‌گر بهداشت باشند. یکی از ویژگی‌های شناختی متمایز در دین شیوه متصلبی است که معمولاً براساس آن جهان را به دو قسمت”ناسوتی” و “لاهوتی” تقسیم می‌کند و آنها را به عنوان اموری ناسازگار با هم در نظر گرفته می‌گیرد. از همین روست که در اماکن مقدس و اعیاد مذهبی با ممنوعیت‌های متعددی در زمینه برقراری تماس، و حتی نگاه کردن مواجه هستیم جایی که در آنها تلاش می‌‌شود تا امر لاهوتی را از “آلوده شدن” توسط امر ناسوتی حفاظت کنند. در واقع، دین حوزه‌ای است که در آنجا واضح‌تر از هر جای دیگر مقوله‌بندی‌ها به عنوان امری بیرونی و نیرویی خارجی و قدرتمند خود را بر ما تحمیل می‌کند و با تمایز گذاشتن بین مقوله‌هایی مانند حلال/حرام، پاک/نجس، خوردنی/ناخوردنی، پوشیدنی/ ناپوشیدنی و غیره و بواسطه این دوگانه‌‌ها حتی خودی/دیگری تعیین می‌شوند.
اما در اینجا این سوال پیش می‌آید که با توجه به بحث مقوله‌بندی این دوگانه‌ها چگونه بوجود می‌‌آیند. پاسخی قابل‌تاملی که داگلاس در این باره به ما می‌دهد این است که بسیاری از این دوگانه‌ها در مرز بین مقوله‌ها شکل می‌گیرند. برای مثال، داگلاس معتقد است که «اصل بنیادین پاکی در مورد حیوانات این است که آنها باید به طور کامل با طبقه‌شان تطابق داشته باشند» و گونه‌‌هایی که جزء اعضای ناقص مقوله‌شان هستند و در واقع در مرز بین مقوله‌ها زندگی می‌کنند جزء موجودات ناپاک طبقه‌بندی می‌شوند. برای مثال، در سفر پیدایش به مومنان گفته می‌شود که در آب‌ها ماهیان بی‌فلس یا بدون باله جزء حیوانات نجس و غیرقابل خوردن هستند. یا در دین اسلام خوردن حیواناتی مانند اردک ماهی، یا مارماهی که در واقع در هیچ یک از دو مقوله‌ای که اردک/مار و ماهی به آنها تعلق دارند جای نمی‌گیرند و نمی‌توان آنها را از نظر ظاهری در یک مقوله مشخص قرار داد، از این روست که این موجودات جزء نخوردنی‌ها طبقه‌‌بندی می‌شوند، زیرا به نوعی نمایانگر بی‌نظمی هستند. با ذکر این نمونه‌ها از ادیان مختلف داگلاس به خوبی نشان می‌دهد که این سیستم نظم و مقوله‌بندی است که پاکی و ناپاکی را مشخص می‌کند و از آنجا که ذهن بشر از بی‌نظمی و آشفتگی گریزان است ، مواردی که تداعی‌گر ناپاکی هستند اموری خطرناک محسوب می‌شوند.

نکته دیگری که در مورد اندیشه داگلاس در این کتاب حائز اهمیت است آن است که او نیز مانند سلف ساختگرای خود سوسور نگاهی نظام‌مند و شبکه‌ای به ارتباط میان نشانه‌ها/نمادها دارند، به نحوی که در جایی از کتاب بیان می‌کند که ناپاکی به عنوان یک نماد بیانگر وجود یک نظام است و زمانی که مناسبات میان نشانه‌ها در یک فرهنگ دچار تغییر شود باید انتظار تغییر در رابطه میان سایر نشانه را نیز داشت، امری که گاه در مطالعه فرهنگ‌های دیگر با آن مواجه هستیم. و همین ماهیت نظام‌مندی و شبکه‌‌ای بودن روابط میان نشانه‌ها و نمادهاست که تفاوت‌های میان امر مقدس، امر پاک و ناپاک در جوامع و زمان‌های مختلف را رقم می‌زند. در واقع داگلاس معتقد است که پدیده‌ها، اشیا و افراد بطور کلی پاک یا ناپاک نیستند، بلکه ناپاکی آنها به موقعیت‌شان درون نظامی از معانی و نمادها بستگی دارد.
این کتاب نشان می‌دهد که تا چه اندازه مقوله‌بندی های ما از جهان اطراف و مفاهیمی که حاصل این مقوله‌بندی‌ها هستند تحت تاثیر عوامل شناختی-محیطی و به خصوص متغیرهای اجتماعی-فرهنگی و زیست محیطی هستند. از این رو این مفاهیم کاملاً فرهنگ بنیاد بوده و ما نمی توانیم آنها را مقوله‌هایی جهان‌شمول در نظر بگیریم. در واقع برای فهم مفهومی مانند ناپاکی در ادیان و جوامع مختلف باید به تاثیر محیط بر ذهنیت(شناخت) و نیز تلقی‌ای که افراد از جهان پیرامون خود دارند توجه داشته باشیم. برای نمونه، منظر زیست‌محیطی و تاریخی‌ای که نویسنده کتاب برای تبیین چرایی حرام بودن گوشت خوک در میان اعراب و یهودیان بکارگرفته است می‌تواند برای انسان‌شناسان و تمام متفکرانی که بحث‌های تنوع فرهنگی و شناختی را دنبال می‌کنند جالب توجه باشد.