انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انتشار هفتگی کتاب «فرهنگ انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی»: بخش یازدهم، فرهنگ تشریحی واژگان تخصصی

ویراستاران ارشد: آلن بارنارد و جاناتان اسپنسر/ گروه نویسندگان ترجمه: گروه مترجمان/ سرویراستار فارسی: ناصر فکوهی/ انسان‌شناسی و فرهنگ

بخش یازدهم / فرهنگ تشریحی واژگان تخصصی M-Oترجمه اصغر ایزدی جیران

 

M

M: در خویشاوندی، نماد موقعیت تبار‌‌‌شناختی مادر.

مکتب منچستر (Mancheseter school): در انسان‌شناسی، گروهی از انسان‌شناسان (شامل ویکتور ترنر† و کلاید میشل) مرتبط با دانشکده منچستر که توسط ماکس گلوکمن† در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ اداره می‌شد. دانشکده پیوندهای قدرتمندی با مؤسسه رودز- لیوینگستون† داشت، از طریق آنچه که این [مؤسسه] سبک تجربی و تحلیلی متمایزی را، غالباً مرتبط با مواد آفریقایی، معمولاً با تأیید تغییر در جامعه وسیعتر و فرایند در زندگی اجتماعی محلی، و پیشرو بودن در پژوهش در حوزه‌هایی مثل انسان‌شناسی شهری* و قومیت*، به وجود آورد.

کارکردهایِ آشکار و پنهان (manifest and latent functions): کارکردهایِ آشکار، [کارکرد‌هایی] هستند که توسط کنشگران فردی شناسایی می‌شوند و کارکردهای ِ پنهان، [کارکرد‌هایی] هستند که [شناسایی] نمی‌شوند. این اصطلاحات اولین بار توسط جامعه‌شناس آر. کی. مرتون در نقدی از نظریه کارکرد‌گرای* اولیه به کار برده‌شدند، مثلاً در انسان‌شناسی، که این تمایز به وجود نمی‌آید.

نشانگر (marker): در زبان‌شناسی، مشخصه‌ای که یک واژه را از واژه دیگر در نظام نشانه‌شناسی یکسانی متمایز می‌کند. این اصطلاح اساساً مترادف است با مؤلفه† یا معنا† در تحلیل مؤلفه‌ای*.

طبقه‌های زناشویی (marriage classes): در خویشاوندی* استرالیای بومی، مقوله‌های اجتماعی برون‌همسر†، اعم از اینکه نیمه‌ها†، بخش‌ها یا زیر‌بخش‌ها باشند.

مادر (mater): واژه لاتینی برای ”مادر“. این واژه در انسان‌شناسی مادر اجتماعی را مشخص می‌کند، در مقابل مادر‌خونی† یا رحم تسخیری†. رجوع کنید به پدر†.

فرهنگ مادّی (material culture): جنبه‌های مادی محصولات- فرهنگ، لباس، خانه‌ها*، فناوری*. مدت زمان زیادی به عنوان رشته فرعی متمایزی از انسان‌شناسی، و نیز اساس غیرقابل انکار قسمت بسیاری از باستان‌شناسی*، از دهه ۱۹۸۰ مطالعات مداوم فرهنگ مادی به طور عظیمی هنگامی که انسان‌شناسان آغاز به پژوهش حوزه‌هایی مثل مصرف* کردند، گسترش یافت. همچنین نگاه کنید به هنر*، موزه‌ها*.

ماتریالیسم (materialism): وسیعاً، هر رویکردی که بر مادّه بیش از ذهن تأکید می‌کند (مثلاً ماتریالسم در تقابل با ایده‌آلیسم در فلسفه). این اصطلاح، در انسان‌شناسی، متمایل به ارجاع به رویکردهایی- مثل مارکسیسم* و ماتریالسیم فرهنگی*- دارد که [نقش] محیط*، ابزارهای تولید یا دیگر جنبه‌های مادی جامعه که دیگر جنبه‌های جامعه را معین می‌کنند، را [نقش] دین می‌نگرند.

مادرسالاری (matriarchy): این اصطلاح به سلطه اعضای مؤنث جامعه اشاره دارد. در قرن نوزدهم، تصور می‌شد که مادر‌سالاری یا “حقّ مادری”† بازنمود‌کننده مرحله‌ای اولیه از تطوّر اجتماعی است و به تبار مادر‌‌تبار† به عنوان نشانی از چنین مرحله‌ای نگریسته می‌شد. با این وجود، امروزه بسیاری از انسان‌شناسان با صراحت تبار مادر‌تبار (که در آن دارایی و موقعیت‌ها از طریق پیوند‌های زنانه منتقل می‌شود، ولی نه ضرورتاً به معنای برای زنان) را از مادر‌سالاری (که در آن زنان قدرت را به دست می‌گیرند) متمایز خواهندکرد.

مادر‌کُشی (matricide): نگاه کنید به پدر- مادر‌کُشی†.

مادر‌مرکز (matrifocal): مادر‌‌محور، در اشاره به خانواده*. خانواده‌های مادر‌مرکز از در قالب مردم‌نگاری به ویژه در منطقه کارائیب* ثبت شده‌اند، اما در اروپا و امریکای شمالی نیز [وجود دارند].

مادر‌گانی (matrilateral): در طرف مادر خانواده. مادر‌گانی به طور درستی از مادرتباری†، که دلالت بر یک خط تباری از طریق زنان در طول نسل‌ها دارد، متمایز شده‌است. همه افراد خویشاوند مادر‌گانی دارند، درحالی‌که تنها در جوامع مادرتبار است که به طور ویژه‌ای افراد، خویشاوندی دارند که به عنوان مادرتبار شناخته می‌شود.

زناشویی دایی‌زاده- عمّه‌زاده مادر‌گانی (matrilateral cross-cousin marriage): زناشویی* یک مرد با دخترِ برادرِ مادرش یا با شخص دیگر دارای رابطه همسان با دخترِ برادرِ مادرش. بنابراین، برای یک زن، زناشویی با پسرِ خواهرِ پدرش انجام می‌گیرد. برعکس، اصطلاح مادر‌گانی همیشه از دیدگاه مرد نگریسته می‌شود. نگاه کنید به خویشاوندی*.

مادردودمان (matrilineage): دودمان شکل‌گرفته بر اساس مادرتبار†ی.

مادر‌تبار (matrilineal): در خویشاوندی*، از طریق خطّ مادر. این اصطلاح دلالت دارد بر بازشناسایی رده‌ای از تبار* که از راه زنان و مردان به ارث‌رسیده اما تنها به وسیله زنان است که به فرزندان انتقال می‌یابد. رجوع کنید به مادرتبار†، پدرتبار†.

مادر‌مکان (matrilocal): در معنای واژگانی، اقامت در محل مادر. در معنایی بی‌قاعده، این اصطلاح در برخی موارد به عنوان مترادفی برای اقامت زن‌مکان به کار رفته‌است. در معنای دقیق‌تر، ”مادرمکانی“ ممکن است برای اشاره به اقامت در یک گروه مادرتبار ایجاد‌شده توسط زن‌مکانی [و] تکرارشده از طریق نسل‌ها به کار رود.

ابزار‌های تولید (means of production): در نظریه مارکسیستی، آن بخش از شالوده† اقتصادی که از منابع طبیعی و فناوری* تشکیل یافته‌است، سوای از روابط اجتماعی تولید†. نگاه کنید به شیوه تولید*، رجوع کنید به نیروهای تولید†.

مدل‌(الگو)های مکانیکی و آماری (mechanical and statistical models): لوی- استروس* در جلد اول انسان‌شناسی ساختاری (۱۹۵۸) تمایزی میان دو نوع از مدل‌هایی که ممکن است در تحلیل ساختاری به کار روند، قائل می‌شود. مدل‌های مکانیکی بر پدیده‌های ”همسان مقیاس“ مبتی‌اند که [در آنها] پدیده همان است که مدل شده‌است؛ مدل‌های آماری شامل تفاوت‌های مقیاسی‌اند. وی دو نمونه تبیینی ارائه می‌دهد: خودکشی، که در آن مدلی مکانیکی بر شرایط فردی- نوع روانشناختی، تاریخ خانواده- مبتنی خواهدشد، درحالی‌که در خودکشی‌های خاص، یک مدل آماری به نرخ‌های خودکشی در زمینه‌های اجتماعی متفاوت خواهد نگریست؛ و قواعد زناشویی، که در برخی از جوامع ممکن است به طور منسجمی بر حسب گروه‌های خویشاوند خاص در مدلی مکانیکی بیان‌ شوند و در دیگر جوامع (مثل جوامع مدرن غربی) تنها می‌توانند از طریق مدل‌های پیچیده آماری بیان شوند.

همبستگی مکانیکی (mechanical solidarity): مفهومی از تفسیر دورکیم† از وجهِ تمایز بزرگ† میان [جامعه] سنتی و مدرن. جوامع مبتنی بر همبستگی مکانیکی، پیچیدگی درونی زیادی نداشته و تقسیم کار کمتری دارند، ولی با وجدان جمعی† نسبتاً شدید: آنها به یکدیگر توسط شباهت‌هایشان ارتباط می‌یابند. در مقابل، جوامع مدرن، با همبستگی ارگانیک† مشخص می‌شوند و به یکدیگر توسط وابستگی متقابل ارتباط می‌یابند.

چند‌گانگی پزشکی (medical pluralism): اندیشه، رایج در انسان‌شناسی پزشکی*، مدل‌های متفاوت درمان (مثلاً زیست‌پزشکی† غربی و نیز آداب گوناگون بومی) که همزمان برای افراد در شرایط اجتماعی- فرهنگی همسان در دسترسند.

خانه مردان (men΄s house): خانه* مورد استفاده مردان برای خوابیدن، خوردن یا روابط اجتماعی. این خانه‌ها مشخصه رایجی در جوامع ملانزی* و مناطق کم‌ارتفاع امریکای جنوبی*اند، جایی‌که تفکیک شدیدی بر اساس جنسیّت* و همبستگی شدید تک- جنسی وجود دارد. این [تفکیک‌ها] اغلب با گروه‌های سنی* پیوند دارند.

ذهنیّت (mentality): وضعیت ذهنی مفروض موجودات انسانی به عنوان اعضای جوامع‌شان. این اصطلاح در انسان‌شناسی دو معنی دارد. از یک طرف هنوز به شدت با استدلال‌های لوی- برول† درباره ”ذهنیّت ابتدایی*“ پیوند دارد، اما [از طرف دیگر] توسط انسان‌شناسان با ذهنیّت تاریخی نیز در معنای گسترده‌تری بواسطه مکتب آنال† تاریخ‌دانان فرانسوی، که برای آنان ”تاریخ دهنیّت‌ها“ اشاره به سبکی انسانشناختی از تاریخ مرتبط با دیدگاه متمایز فرهنگی مردم در گذشته دارد، به کار رفته‌است.

سرمایه‌داری تجاری (mercantile capitalism): نظامی اجتماعی مبتنی بر رقابت برای کنترل منابع طبیعی و تجارت در بازارهای بیرونی. یک نظام تجاری در ایجاد استعمار* اروپایی در قرن‌های هفدهم و هجدهم اساسی بود. نگاه کنید به نظام جهانی*.

ادغام (merging): در خویشاوندی*، برابری واژگانی افراد در نسل همسان به خاطر پیوندهای همتن هم‌جنس. به عنوان مثال، یک تروبریاندی شوهر خواهرِ پدر، برادرِ پدر، و مادرش را با واژه یکسانی (tama) صدا می‌کند. رجوع کنید به ادغام اشتقاقی†، خویشاوند همتا†، تحریف‌کردن†.

میان‌سنگی (Mesolithic): دوره ”عصر سنگ“ بین پارینه‌سنگی† و نوسنگی†. این دوره در اروپا از انتهای آخرین دوره یخبندان آغاز شده و با صنایع خُرد‌سنگی† مشخص می‌شود.

مستیزو (mestizo): در امریکای لاتین*، شخصی از نسب ”ترکیبی“ هندی و اسپانیایی. این اصطلاح، اساساً به افرادی برمی‌گردد که والدین نسبی‌شان یکی از منشأ هند و دیگری از منشأ اسپانیایی باشد.البته امروزه، این اصطلاح عموماً برای هر کسی که نیاکانش از مردم هندی و یا اسپانیایی‌ باشد به کار می‌رود.

فرا- (meta-): پیشوندی که به گستردگی در واژه‌های جدید انسانشناختی و دیگر علوم اجتماعی، معمولاً با معنای ”بالاتر“ یا ”در سطحی بالاتر“ (یا بسیار بنیادی). به کار رفته است. برای نمونه، در مسائل ترجمه، یک ”فرازبان“ زبانی است که دو زبان طبیعی می‌توانند به آن ترجمه شوند.

فراارتباط (metacommunication): ارتباط فراتر از ارتباط. این اصطلاح توسط جی. بیتسون† برای توصیف فرایند پیچیده‌ای که از طریق آن انسان‌ها ارتباط برقرار می‌کنند، ابداع شده است.

فراتوصیف (metadescription): توصیف عمل توصیف. این اصطلاح به وسیله برخی از انسان‌شناسان برای اشاره به مردم‌نگاری*، به ویژه در وضعیتی که این کار از لحاظ نظری پرسش‌‌انگیز تصور شود، به کار رفته‌است.

فراروایت (metanarrative): روایتی درباره روایت‌ها. این اصطلاح به وسیله مترجم انگلیسی کتاب وضعیت پسا ‌مدرن (۱۹۸۴) لیوتار برای اصطلاح فرانسوی grandes histories (یا ”روایت‌های بزرگ“) به کار رفته‌است، که لیوتار آن را برای توصیف قالب‌های فکری بزرگ پسا‌روشنگری کانت، هگل و مارکس استفاده کرده‌است. این همان چیزی است که مفسران هنگامی که گفته می‌شود پسا‌مدرنیسم* با ”زوال فراروایت‌ها“ مشخص می‌شود به آن اشاره دارند.

استعاره (metaphore): در سخنوری، شکلی از گفتار مبتنی بر مقایسه: مثلاً ”جریان به طرفداری ما تغییر یافته“ به معنای این است که رویدادها به شیوه‌ای که ما می‌خواهیم اتفاق می‌افتند. زبان‌شناس آر. یاکوبسن† میان استعاره (مبتنی بر شباهت روابط) و کنایه† (مبتنی بر مجاورت و مادّه مشترک) تمایز قایل شده است، تمایزی که بر دیگر زوج‌‌های کلیدی در زبان‌شناسی ساختاری مثل جانشینی† و نحوی† [نیز] طرح شده‌است. لوی- استروس* از تمایز یاکوبسن، همچون دیگر ساختارگرایان*، استفاده فراوانی کرده‌است. دیگر انسان‌شناسان به دنبال توضیح باورهای ظاهراً نامأنوس و غیرعقلانی مطابق با استعاره‌اند. به طور بسیار اخیری، انسان‌شناسان روانشناختی*، متأثر از جورج لاکوف و مارک جانسون، شیوه‌‌‌‌ای را که در آن استعاره‌ها به کسب دانش فرهنگی ساختار می‌دهند را بررسی کرده‌اند. نگاه کنید به عقلانیّت*، شناخت*.

فرد‌گرایی روش‌شناختی و کل‌گرایی روش‌شناختی (methodol
ogical individualism and methodological holism): فرد‌گرایی روش‌شناختی وضعیتی است (برای نمونه در فلسفه کارل پوپر†) که فرد، واحد اساسی و غیرقابل تقلیل و تبیین در تحلیل اجتماعی است. [فرد‌گرایی روش‌شناختی] برخی اوقات در برابر کل‌گرایی روش‌شناختی، که هدفش فهم از طریق ساختارهای اجتماعی یا نمادین است، قرار می‌گیرد. نمونه‌های فرد‌گرایی روش‌شناختی در انسان‌شناسی شامل انواع خاص دادوستد‌گرایی† و نظریه بازی† می‌شوند. نگاه کنید به فردگرایی*.

کنایه (metonym): در سخنوری، شکلی از گفتار مبتنی بر جایگزینی هم جزء با کل و هم یک چیز همایند با خود چیز: مثلاً صحبت از ”تاج“ یا ”تخت“ برای ارجاع به هم یک پادشاه خاص و هم پادشاهی عام. [کنایه] اغلب در تقابل با استعاره†، که در آن چیزی با مادّه کاملاً متفاوت برای نشان دادن صفاتی که همانهایی‌اند که در مورد آنها بحث می‌شوند، به کار می‌رود، قرار گرفته‌است.

صنایع خُرد‌سنگی (microlithic industries): سنت‌های سنگ‌‌ابزاری که از فنون پیچیده برای تولید ابزارهای کوچک و دقیق استفاده می‌کنند.

تقلید‌گرایی (mimesis): در معنای واژگانی، تقلید یا بازنمود. این اصطلاح تاریخی فلسفی دارد که به افلاطون برمی‌گردد و از طریق نقد ادبی† وارد انسان‌شناسی شده‌است و هم اکنون در نظریه‌ها و نقدهای ماهیت بازنمود† به کار می‌رود.

مدل (model): بازنمود ساده‌سازی شده یا به طور برجسته‌ای ساختگی از واقعیت. کل انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی بر کاربرد مدل‌ها مبتنی‌اند. با این وجود، معنای مدل‌ها و ارتباط آنها به واقعیت موضوع بحث بسیار، مخصوصاً در دهه ۱۹۶۰، بوده‌است. نگاه کنید به مدل‌های مکانیکی و آماری*.

نیمه (moiety): در معنای واژگانی، یک نصف. در بخش‌هایی از مناطق کم‌ارتفاع امریکای جنوبی* و استرالیای بومی*، جوامع نوعاً به دو نیمه که از طریق اصل تبار تک‌خطی† (هم مادرتبار† و هم پدرتبار†) فراهم می‌آیند، تقسیم می‌شوند. چنین نیمه‌هایی عموماً برون‌همسرند†، بدین معنا که هر فرد همیشه با نیمه مقابل (و نه نیمه خودش) زناشویی می‌کند. در تبیین نظری کلاسیک از نظام‌های چهار‌بخشی در استرالیای بومی، هر دو نیمه‌های مادرتبار و پدرتبار در زمان همسانی وجود دارند و هر فردی متعلق به یکی از آنهاست. بنابراین [روابط] بین‌بخشی آنها چهار‌بخش را ایجاد می‌کند. با این وجود، شواهد مردم‌نگارانه برای بازشناخت هر دو نیمه پدرتبار و مادرتبار در زمانی همسان ضعیف است.

تک‌همسری (monogamy): زناشویی* یک مرد با یک زن در یک زمان. رجوع کنید به چند‌همسری†.

تک‌منشأ انگاری (monogenism): اصلی که کل نوع بشر منشأ یکسانی دارند. تمام انسان‌شناسی مدرن (حداقل از تطوّرگرایی* تا ساختارگرایی*) بر این تصور متکی است، که به صورت گسترده در میانه قرن نوزدهم همراه با تطوّر داروینی پذیرفته شده‌بود. متضاد چندریشه‌ای†.

تک‌خدایی (monotheism): باور به یک خدا. این مفهوم همانطور که ممکن است به نظر رسد غیر مسئله‌آمیز نیست، چراکه بسیاری از ادیان (به طور قابل ملاحظه‌ای هندویسم*) تمایز مبهمی میان اصل خدایی واحد و الوهیتی چندگانه دارد. رجوع کنید به چندخداپرستی†.

قلمروی اخلاقی (moral domain): نگاه کنید به قلمروهای حقوقی و اخلاقی†.

اقتصاد اخلاقی (moral economy):این مفهوم به شکل گسترده در مطالعات دهقانی* و انسان‌شناسی اقتصادی* به کار رفته است. تاریخ‌دان ای. پی. تامپسون، در جُستاری تأثیرگذار، معتقد است که شرکت‌کنندگان در به اصطلاح شورش‌های غذا در سال‌های نخست بریتانیای مدرن، به وسیله اندیشه اقتصادی منسجمی- مبتنی بر اندیشه‌های قیمت عادلانه و مقاومت برای اصول بازار* آشکار- تحریک شده‌بودند که او آن را ”اقتصاد اخلاقی اجتماع“ می‌نامد. این اندیشه توسعه یافت و تاحدودی توسط جیمز اسکات در اثرش اقتصاد اخلاقی روستایی (۱۹۷۶) دگرگون‌ شد، کتابی که معتقد بود اقتصادهای روستایی مبتنی‌اند بر نهادهای متقابل با هدف تضمین در مقابل خطرکردن، نه بر اصول بیشینه‌کردن [نفع] فردی.

عرف (mores): رسوم و اعمال شایسته، مخصوصاً آنهایی که نظام ارزشی یک کل را در هر فرهنگ معنی آشکار می‌سازند.

مناسک مرده‌خانه (mortuary rites): مناسک «از میان بردن» مُرده که می‌تواند شامل دفن، بازدفن، مرده‌سوزی یا قرار‌دادن در فضای آزاد باشد، و مناسکی که چنین رویه‌هایی را در بر می‌گیرند به طور همسانی در معنای نمادین‌شان تغییر می‌یابند. چنین مناسکی ممکن است، به عنوان مثال، شامل تناسخ یک روح با دودمان نیاکانی‌اش یا تجدید حیات یک روح در دنیایی دیگر باشد. نگاه کنید به مرگ*.

حقّ مادری (mother-right): از واژه آلمانی Mutterrecht، تصور مادرسالاری† به عنوان اولین مرحله، یا مرحله‌ای اولیه، در جامعه انسانی. این [تصور] مخصوصاً با حقوقدان سوئیسی قرن نوزدهم ی. باخوفن†، که این مفهوم را ابداع کرد، پیوند یافته‌است.

تطوّرگرایی چند‌خطی (multilinear evolutionism): نظریه تطوّر* پیوند یافته با جی. استیوارد† و پیروان او. این نظریه مسیر تطوّری متمایزی، مشروط به متغیرهای محیطی و تاریخی، را برای هر جامعه یا گروهی از جوامع مرتبط فرض می‌گیرد. استیوارد این اصطلاح را برای تمایز رویکردش از  تطوّرگرایی تک‌خطی† قرن نوزدهم و تطوّرگرایی فراگیر† اوایل قرن بیستم ابداع کرد.

حقّ مادر (Mutterrecht): نگاه کنید به حقّ مادری†.

 

N

دوسویگی منفی (negative reciprocity): نگاه کنید به دوسویگی†.

نظریه اقتصاد نوکلاسیک (neo-classical economic theory): نظریه مسلط در اقتصادهای قرن بیستم، مبتنی بر فرض‌های “کلاسیک” درباره افراد عقلانی که انتخاب[شان] را بر اساس محاسبات وسایل- اهداف اعمال می‌کنند.

استعمارگری نوین (neocolonialism): رابطه‌ای میان قدرت استعماری پیشین و مستعمره‌های پیشین که به طریقی یا [طرق] دیگر، استیلایی که تحت استعمارگرایی* وجود داشت را دائمی می‌کند.

تطوّرگرایی نوین (neo-evolutionism): دیدگاههای نظری قرن بیستم (مثلاً ژ. استیوارد† وی ال. وایت) که توجه به تطوّرگرایی را به جای اشکال کارکردگرا* یا نسبیّت‌گرا* احیا کردند. همچنین نگاه کنید به تطوّرگرایی فراگیر†، تطوّرگرایی تک‌خطی†.

نوسنگی (neolithic): در معنای لغوی، ”عصر سنگ جدید“. این اصطلاح، در انسان‌شناسی اجتماعی و فرهنگی، بیشتر گرایش به نشان‌دادن روش‌های معیشت و مشخصه‌های سازمان اجتماعی، به جای هر سنت ابزار سنگی خاص، دارد که تصور می‌شود نوعیِ دوره نوسنگی باشند. بنابراین نوسنگی با توسعه اولیه کشاورزی† یا شبانکارگرایی* و صورت‌بندی گروه‌های اجتماعی برای انجام بهره‌مندانه این وظایف پیوند می‌یابد.

نومکانی (neolocal): زناشویی* در بر گیرنده اقامت در مکانی جدید. نومکانی شامل انتقال زن و شوهر به مکانی که پیش از آن خانه هیچ کدام‌شان نبوده، می‌شود.

مردم‌نگاری جدید (New Ethnography): اصطلاح دیگری برای رشته فرعی یا دیدگاه نظری به وجود آمده در انسان‌شناسی امریکا* در دهه ۱۹۶۰ جهت تمرکز بر روابط صوری مقوله‌های فرهنگی. حداقل [به خاطر] تشابه کم و بیش با انسان‌شناسی شناختی† است که بعداً این اصطلاح کاربرد می‌یابد. نگاه کنید به تحلیل مؤلفه‌ای*، مردم‌شناسیِ علم*.

سازمان غیردولتی (NGO (Non-governmental organization)): اصطلاح به کار‌رفته برای اشاره به طیفی از سازمان‌هایی که در زمینه توسعه*، از همیاری‌های مشترک خُرد تا خیریّه‌های چند ملیّتی مثل آکسفام، فعالیت می‌کنند.

وحشیِ نیک (noble savage): آرمان رومانتیک ”وحشی“ یا نوع بشر ”طبیعی“، بازنمود یافته توسط جوامعی که به طور فرضی تجملات نامطبوع تمدن پیشرفته را ندارند. این مرحله از قسمت اول (۱۶۹۲) نمایش جان دریدن، غلبه گرانادا نشأت گرفت ولی معمولاً با دیدگاههای ژ. ژ. روسو† پیوند یافته است. در قرن هجدهم، تصویر وحشیِ نیک مخصوصاً به ساکنان بومی امریکای شمالی اختصاص یافت. همچنین نگاه کنید به انسان‌شناسی روشنگری*.

خویشان هسته‌ای (nodal kindred): خویشانی† که کانون‌شان مجموعه‌ای از همتنان هسته‌ای است. این اصطلاح توسط و. گودایناف† برای توصیف موردهای مردم‌نگارانه‌ای مثل سامی، به خاطر اینکه این نوع از سازمان در میان آنها رایج است، ابداع شد.

تبار غیرتک‌خطی (non-unilineal descent): تبار* مبتنی بر نه پیوندهای پدرتبار† و نه مادرتبار†. تقریباً مترادف با خویشاوندی† یا نسبِ جفت‌تبار†.

هنجار (norm): معمولاً، در هر فرهنگ معینی شیوه برقرارشده رفتار که همنوایی با آن مورد انتظار است. برخی اوقات این واژه به رفتار میانگین یا نوعی، مرتبط با هنجار آماری، برمی‌گردد تا رفتار مورد انتظار یا هنجار آرمان.

یادداشت‌ها و تحقیقات انسان‌شناسی (Notes and Queries on Anthropology): راهنمایی برای مردم‌نگاران، اساساً با هدف برانگیختن مسافران (میسیونرها، مقامات استعماری و … ) برای گردآوری داده‌های به طور نظری سودمند. تعاریف و هدایت این راهنما، با انتشار شش ویرایش بین سال‌های ۱۸۷۴ و ۱۹۵۱، به عنوان نقطه ارجاعی (و منبع نزاع) در انسان‌شناسی بریتانیا* به خوبی تا دهه ۱۹۶۰ به کار گرفته‌شد.

خانواده هسته‌ای (nuclear family): گروه خانواده‌ای* شامل بر یک مجموعه والدین و کودکان آنها، اما بدون خویشاوندان بسیار دور. رجوع کنید به خانواده گسترده†.


o

عینی‌انگاری (objectivism): هر رویکردی در نظریه اجتماعی که موضوع مطالعه‌اش را
به معنایی تشکیل یافته از ”عینیّات“، چیزهایی که می‌توانند به طور عینی مشاهده و ارزیابی شوند، در نظر می‌گیرد، به جای ”ذهنیّات“ که تا حدودی نیازمند توجه همدلانه ویژه‌اند. اصطلاح دیگری است برای رویکردهای گوناگون علم‌گرا† یا اثبات‌گرا† در انسان‌شناسی (مثلاً تفسیر رادکلیف- براون* از کارکردگرایی* یا مردم‌شناسیِ علم* امریکا در دهه ۱۹۶۰).

اقلیت‌سالاری (oligarchy): حکومت توسط تعداد اندکی از مردم.

واژگان اوماها (Omaha terminology): در طبقه‌بندی ج. پ. مورداک†، واژگان وصلت* مشابه با [واژگان] ایروکویی† اما [واژگانی] که در آنها MBS با واژه همانند MB نامیده می‌شود. اغلب چنین واژگانی به شدت در جوامع پدرتبار†، [دارای] اصلی که همگی اعضای مرد پدر دودمانِ مادرِ شخص با یک واژه نامیده می‌شوند، یافت شده‌اند. نگاه کنید به نظام‌های کراو- اوماها*.

شفاهی بودن (orality): تأکید بیشتر بر صحبت‌کردن به جای نوشتن، مخصوصاً در اشاره به تصور نوشتن به عنوان چیزی وابسته به گفتار.

مقایسه ارگانیک (organic analogy): اندیشه‌ای که ”جامعه همانند یک ارگانیسم است“، مثلاً در این معنا که همانند یک ارگانیسم که از نظام‌هایی (عصب ها، گردش خون و … ) تشکیل یافته، لذا جامعه نیز [از نظام هایی] (خویشاوندی، سیاست، اقتصاد و دین) [تشکیل یافته‌است]. این نمونه شناخته‌شده‌ترین تفسیر مقایسه ارگانیک است، همچنانکه در کارکردگرایی رادکلیف- براون* یافت می شود، اما ای. کنت†، اچ. اسپنسر† و ای. دورکیم† اولین تفسیرها را [از مقایسه ارگانیک] صورت‌بندی کردند.

همبستگی ارگانیک (organic solidarity): جنبه مدرن در تقابل دورکیم† میان منابع سنتی و مدرن همبستگی، همبستگی ارگانیک با تقسیم کار نسبتاً پیچیده مشخص شده‌است که در آن هر واحد اجتماعی به عنوان ”ارگانی“ در کل ”ارگانیک“ بزرگتر کارکرد دارد، با تأیید تنوعی بیشتر در وجدان‌های فردی. در تقابل با همبستگی مکانیکی†.

استبداد شرقی (Oriental despotism): به اعتقاد ک. ویتفوگل†، شکل سازمان سیاسی با مشخصه جوامع مبتنی بر کشاورزی آبیاری و کنترل متمرکز منابع قدرت. همچنین نگاه کنید به شیوه تولید آسیایی†، تمدن آبی†.