انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اسلام گرایی

ارنست نولته در فاصلۀ سال‌های ۱۹۲۳ تا ۲۰۱۶ می‌زیست. او فیلسوف، تاریخ‌نگار آلمانی، فاشیسم‌پژوه و یکی از شاگردان برجستهٔ مارتین هایدگر بود. نولته در سال‌های پایانی حیاتش، بر اسلام‌گرایی و فاشیسم اسلامی متمرکز شد. مهم‌ترین کتاب نولته، فاشیسم در عصر خویش است که او را به‌عنوان پژوهشگر حوزۀ فاشیسم در محافل دانشگاهی و روشن‌فکری آلمان مطرح کرد.

موضوع کتاب اسلام‌گرایی «سومین جنبش مقاومت رادیکال» است که در عنوانش آمده است. کتاب حاضر مطالعه‌ای است تطبیقی، بین سه جریان رادیکال و تأثیرگذار در قرن بیستم. موضوع محوری آن بررسی این سه جریان است و هدف کتاب، شناسایی دشمن مشترکی است که این سه جریان، در مقابل آن مقاومت کرده‌اند. نولته در آغاز، این سه جریان مقاومت و رادیکال را معرفی می‌کند؛ سپس نشان می‌دهد که این سه جریان در مقابل چه‌چیزی مقاومت می‌کردند، ظاهراً کشف این دشمن مشترک و دلیل مقاومت آن‌ها، یکی از سختی‌های کار نولته بوده است؛ به همین دلیل فصلی مجزا را به بررسی این موضوع اختصاص داده است.

او با این فرض که دشمن مشترک آن‌ها «مدرنیته» یا «لیبرال‌دموکراسی» است، اسلام و کمونیسم و فاشیسم را به‌عنوان جنبش‌های مقاومت علیه کاپیتالیسم بررسی می‌کند؛ ضمن اینکه اسلام‌گرایی را به‌عنوان امری نسبتاً نو، در کانون بحث جای داده است؛ اما برای توضیح اسلام‌گرایی، آن دو جنبش دیگر را نیز دائماً آشکارا یا پنهان مطرح می‌کند، تا پیوسته بتواند آن‌ها را با یکدیگر مقایسه کند؛ بدون آنکه یکسان‌انگاری انجام داده باشد.

نولته در پایان کتاب ادعا می‌کند این دشمن نه کاپیتالیسم است و نه یهودیت؛ بلکه نگاهی است که مدرنیته نسبت به انسان و سرنوشت انسان دارد. این موضوعی است که به نظر می‌آید با اهداف راستین این سه جریان در تعارض است؛ مثلاً اسلام از دوره‌های آغازین خود این هدف را دنبال می‌کرد که دارالسلامی برای کل بشر بر پا کند؛ ازاین‌رو خود را واپسین دین راستین معرفی کرد و ادعا کرد که انسان باید در دنیایی متأثر از کلام خدا زندگی کند. مارکسیسم‌لنینیسم هم سرنوشت انسان را در تعارض با مدرنیته در نظر می‌گرفت. نولته در توضیح این مسئله می‌گوید: «هدف اصلی‌ مارکسیسم‌لنینیسم و تصور هدایت‌کننده‌اش، فردی «انسانی» و یکپارچه است که دیگر تابع تجزیه‌های بیگانه‌کنندۀ عصر مدرن نباشد و در سطحی بالاتر، به کمونیسم آغازین بازگردد» (۳۸۳). به نظر می‌آید که نوعی ایدئولوژی عام‌گرایی وجود دارد که هم مارکسیسم‌لنینیسم و هم دین اسلام به آن اعتقاد دارند. او دربارۀ رادیکال‌ترین نسخۀ فاشیسم یعنی ناسیونال‌سوسیالیسم هیتلری نیز توضیح می‌دهد که هیتلر معتقد به برتری رفع‌ناشدنی «بشر سفیدپوست» بود و هرآنچه با نژاد آلمان و گونه‌های خویشاوند با آن نسبی نداشت، ناچیز می‌شمرد. هیتلر با بی‌اعتنایی به شعار دموکراتیک آزادی، برابری، برادری و تأکید بر فرمان‌برداری در برابر آزادی فردی، مانند دو جریان دیگر، اساساً با ذات مدرنیته در تعارض بود.

به‌طورکلی باید بگویم کتاب اسلام‌گرایی، تاریخ دو قرن از سرزمین‌های اسلامی را بیان کرده و بسیاری از جنبش‌ها، انقلاب‌ها، جنگ‌ها و شخصیت‌های اسلامی را معرفی و بررسی کرده است. نگاه تیزبین نولته به وقایع و بهره‌گیری هوشمندانه‌اش از مثال‌های تاریخی، این بخش‌ها را جذاب و خواندنی‌تر کرده است؛ آن‌چنان که خواننده با علاقه رخدادهای تاریخی را پی می‌گیرد. یکی از بخش‌های مفصل کتاب به ایران و رهبران و روشن‌فکران تأثیرگذار آن اختصاص داده ‌شده است.

نولته به نظرات دکتر شریعتی و آیت‌الله خمینی و تأثیر آن‌ها در فضای سیاسی قبل از انقلاب ایران پرداخته و تصویری روشن از نقاط عطف تاریخ معاصر ایران ارائه داده است. او سرآغازهای اسلام‌گرایی را بررسی می‌کند و تفکرات و مبارزات سیدجمال‌الدین اسدآبادی را شرح داده و شیوۀ حکومت‌داری ناصرالدین‌ شاه، رضا شاه، محمدرضا شاه و آیت‌الله خمینی و نیز ظهور مجاهدین، چریک‌های فدایی خلق و نهضت آزادی، در قبل و بعد از انقلاب را توضیح می‌دهد. نولته به عوامل ایجاد جنگ ایران و عراق نیز می‌پردازد و تشکیل دولت اسرائیل در خاورمیانه را به‌عنوان یکی از محرک‌های اصلی در رشد اسلام‌گرایی سیاسی معرفی می‌کند.

به نظر من، کتاب حاضر ضمن ارائۀ مطالب مفید و خواندنی به‌ویژه دربارۀ ایران و تاریخ سرزمین‌های اسلامی، بیش از آنکه به اسلام‌گرایی و جریان‌های مقاومت توجه کرده باشد، به روند پیروزی و اهمیت ورود اندیشه و قوم یهود اهمیت داده است؛ به‌گونه‌ای که خود نیز آن را چنین بازگو می‌کند: «در نهایت کتاب پیش رو به‌رغم اینکه خشم احتمالی و البته قابل‌درک برخی از خوانندگانش را برمی‌انگیزد، انگار هیچ نیست مگر روایت تاریخ پیروزی نهایی اندیشه و زیست یهودی در برابر «سه جنبش مقاومت» کمونیسم، ناسیونال سوسیالیسم و اسلام‌گرایی» (۳۸۰).

نویسنده در فصل دوم با عنوانِ «غرب به‌مثابۀ چالشی زودهنگام برای اسلام»، رابطۀ خاص اروپا با مسلمانان عصر جدید را در مناطق مختلف مسلمان‌نشین بررسی می‌کند و آغاز این ارتباط را با حملۀ ناپلئون به مصر و شام در قـرن نـوزدهم در نظر می‌گیرد و در ادامه به حاکمیـت محمدعلی پاشا و تلاش او بـرای اروپـایی‌کردن این سرزمین آفریقایی می‌پردازد. لشکرکشی ناپلئون به مصر اثرات غیرمستقیم و ماندگاری به‌همراه داشت. اگر ناپلئون ایدهٔ جدیدش را با خود به مصر نمی‌برد، موفقیت‌های شگفت‌آور داخلی و خارجی مصر زیر فرمان محمدعلی نایب‌السلطنۀ مصر ممکن می‌شد. بعد از مرگ محمدعلی، گشایش اقتصادی مصر، به دولت‌های خارجی واگذار شد و افتتاح کانال سوئز، با آن اهمیتی که از منظر تاریخ جهان داشت، زیرنظر نوعی ادارۀ مالی اجباری از سوی قدرت‌های اروپایی قرار گرفت. به‌طورکلی در قرن نوزدهم، امپراتوری عثمانی در کشاکشی پایان‌ناپذیر میان نیروهای اصلاح‌طلب و واپس‌گریان قرار داشت.

نولته، در همین فصل، به جایگاه کانونی سیدجمال‌الدین اسدآبادی در مباحث اسلامی دربارۀ پیشرفت غربی و هویت اسلامی می‌پردازد و معتقد است سیدجمال نمایانگر چهره‌ای «پان‌اسلامی» بود. اسدآبادی دربارۀ مواجهۀ اسلام با اروپا معتقد بود واقعیت انحطاط کشورهای اسلامی به قصور خودشان برمی‌گردد؛ ضمن اینکه باید با پدیده‌ای به نام «بربریت آسیایی» به مبارزه برخیزند که به‌خودی‌خود هرگز اسلامی نیست. ناامیدی اسدآبادی از وضع کنونی اسلام همراه است با ستایش گذشته‌ای که مشتاقانه برجسته می‌شود.

نولته در فصلی دیگر از کتاب، مراحل شکل‌گیری جنبش صهیونیسم را بررسی می‌کند. او توضیح می‌دهد صهیونیست‌ها در اشتیاقی ملی برای بازگشت به سرزمینی بودند که به‌گمان آن‌ها «سرزمینی مقدس» و وعدۀ خدایشان به یک «قوم دینی» بوده است. هنگامی که جنبش صهیونیسم، در پی تصمیم و همدلی دولت بریتانیا، برای ایجاد خانه‌ای در فلسطین پایه‌گذاری شد، باعث تأسیس پایگاهی غربی و «مدرن» در قلب جهان اسلام شد، جهانی که نه‌تنها «عقب‌مانده» بود؛ بلکه خود را عقب‌مانده نیز می‌پنداشت.

در بخش دیگری از کتاب، دربارۀ سرآغازهای اسلام‌گرایی می‌خوانیم نولته به اندیشه‌های اندیشمندانی همچون سید ابوها علی مودودی و سید قطب می‌پردازد و توضیح می‌دهد آن‌ها حکمرانی را تنها از آنِ خدا دانسته و تنها دستورهایی را که پیامبر اسلام و قرآن ابلاغ کرده‌اند، برای همۀ انسان‌ها الزام‌آور می‌دانند. آن‌ها معتقدند اسلام، جهادی مقدس برای کسب کل جهان در پیش خواهد داشت و همۀ قوانینی که با شریعت در تضاد است، باید برچیده شود. در این میان، مودودی مواضع سخت‌تری گرفته است. او به‌نحوی‌که برای غیرمسلمانان نیز مفهوم باشد، تأکید می‌کند اسلام می‌خواهد «جامعه‌ای اخلاقی» پدید آورد، جامعه‌ای که مردمش با معصیت‌ها آشنا باشند و از گناه‌کردن پرهیز کنند. در غیر این صورت، برای برقراری و اجرای قوانین و احکام اسلامی، از قوۀ قهریه استفاده خواهد شد. نولته می‌گوید: «بر اساس دریافت‌های رایج، چه‌چیز می‌تواند انقلابی‌تر از جمله‌ای باشد که در ادامه از مودودی نقل می‌شود: ’اسلام در حقیقت برنامه‌ای انقلابی و ایدئولوژیک است که می‌خواهد نظام اجتماعی کل دنیا را تغییر دهد و بر اساس اصول و آرمان‌های خود بازسازی کند‘» (۲۵۱).

نولته در بخش دیگری، دربارۀ ایران سخن می‌گوید و انقلاب اسلامی را انقلابی اسلام‌گرایانه می‌داند که پیامدهای معنوی و سیاسی عمیقی در پی داشته است. او به آیت‌الله خمینی و عقایدش می‌پردازد و توضیح می‌دهد آیت‌الله خمینی بر جنبه‌های عملی اسلام تأکید فراوان داشت و معتقد بود انسان‌های خودرأی هیچ جایگاهی در برابر ارادۀ خدا ندارند. ازاین‌رو اسلام نوعی تمامیت‌خواهی کامل است. نولته از قول آیت‌الله خمینی می‌گوید: هیچ‌چیز بدیهی‌تر از این اراده نیست که «دستگاه‌های حکومتی فاسد و فاسدکننده را از بین ببریم و هیئت‌های حاکمۀ خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون سازیم» (۲۶۵).

در ادامه، مجدداً از قول آیت‌الله خمینی می‌گوید: «به داد اسلام برسید و مسلمانان را از خطر نجات دهید! [اسلام رادارند از بین می‌برند]» (۲۶۶). نولته معتقد است این عبارت یکی از مفاهیم روشن برای کل تاریخ قرن بیستم است. او به نقش شریعتی و تأثیرش در جنبش دانشجویی نیز اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد شریعتی تصویر متفاوتی از اسلام را تبیین می‌کرد و در میان دانشجویان نفوذ گسترده‌ای داشت. نولته انقلاب اسلامی را به‌گونه‌ای، انقلابی بین‌المللی می‌داند که در نظر داشته جهان‌بینی خود را به فراسوی مرزهایش گسترش دهد و حتی قاعده‌ای را به قانون اساسی افزوده است که این تعمیم را یک تکلیف می‌داند. ازاین‌رو انقلاب اسلامی معادلات را در کل خاورمیانه به چالش کشید و حتی تهدیدی سنگین برای موجودیت اسرائیل بود. باتوجه‌به اینکه اسلام‌گرایی برای نخستین بار در ایران به پیروزی رسیده بود و با وجود اینکه قدرت‌های غربی به‌لحاظ نظامی از قدرت بیشتری نسبت به جهان اسلام برخوردار بودند، خصومتی را که اتفاقاً از این رهگذر به وجود آمده بود، نباید دست‌کم می‌گرفتند.

نولته در فصل پایانی توضیح می‌دهد میان سه جنبشی که نام برده است، با وجود تفاوت‌هایشان، توافقی بنیادی وجود دارد و این توافق در «محافظه‌کاری انقلابی» آن‌ها نهفته است؛ یعنی در ارادۀ راسخشان برای به‌جودآوردن مانعی بزرگ در برابر تغییر بنیادی در جهان و زندگی بشر. نولته نمی‌تواند نام مناسبی برای این تحول در نظر بگیرید؛ اما به‌طور موقتی آن را جهانی‌سازی کاپیتالیستی یا «همگون‌سازی» می‌نامد و وجه اشتراک آن‌ها را در ادعای بزرگی می‌داند که آن‌ها مطرح می‌کنند. این ادعا به ‌کل جهان بشری نظر دارد. مثلاً لنین مفهوم «انقلاب جهانی» را به‌طور اساسی تغییر داد؛ به این شکل که جریان انقلاب را دیگر نه از غرب به شرق، بلکه از اروپای شرقی با گذر از خاور دور و خاورمیانه و خاور نزدیک به‌سوی انگلستان تعریف می‌کرد. هیتلر نیز به‌دنبال راه‌حل جهانی بود و آن را نه صرفاً خوداثباتیِ یک دولت‌ملت با قدرتی متوسط، بلکه فراتر از بُعد سیاسی و در ابعادی فلسفی تصور می‌کرد.

اما اندیشمندان اسلامی عظمت مسلمانان را در گذشته پیگیری می‌کردند، در دوران پیامبر اسلام و «خلفای راشدین» و بازگشت به تمام احکام قرآن. از همین نقطه است که در غرب، نقد مدرن بر اسلام پدید آمده است. غرب معتقد است اسلام در تکرار دائمی متون مقدس، منجمد شده است. به همین دلیل، «تفکیک سیاست و اقتصاد، دولت و جامعه» در اسلام وجود ندارد. در پایان کتاب، نولته مجدداً به پرسش ابتدای کتاب مراجعه می‌کند و تکرار می‌کند «دشمنی» که این سه جنبش علیه آن در نبرد بودند، کیست.

در ابتدای کتاب، به نظر می‌آمد که لیبرالیسم را دشمن اصلی معرفی کرده است؛ ولی او در پایان نتیجه می‌گیرد: این دشمن نه «کاپیتالیسم» است و نه «یهودیت»؛ بلکه «چیزی» در درون کاپیتالیسم است که متفکران یهودی و غیریهودی در آن تأمل کرده‌اند و مدت‌ها آن را ستوده‌اند. نولته می‌گوید: «این درونی‌ترین توانایی، به‌عبارت بهتر، این سرنوشت حقیقی انسان است که «فراتر از خویش» اندیشه و عمل می‌کند؛ یعنی برای برون‌رفت از وضعیت فعلی و محیط فعلی‌اش، اندیشه و در نهایت عمل کند؛ یعنی استعلا یا به‌عبارتی این ضرورت که با این جهان رابطه‌ای احساسی برقرار کند و  آن را بخش‌بخش بشناسد تا در نهایت این امکان پدید آید که با ساخت‌ها، تقسیم‌بندی‌ها و ترکیب‌بندی‌های نو از امور موجود، بر زمین چیره شود. در کل تاریخ بشر، شکل ابتدایی‌تر استعلا، همانا استعلای نظری و در مرحلۀ بعد استعلای عملی که از استعلای نظری سر برآورد، یگانه وجه تمایز انسان بود که او را به تنها موجود «کیهان‌شناختی»، در جهانی که ما می‌شناسیم تبدیل می‌کند و اکنون در آستانۀ آن است که از خود انسان نیز فراتر رود» (۳۸۱). این همان چیزی است که با غایت مدنظر این سه جریان برای سرنوشت انسان، در تضاد است.

تهران، ۲۸مرداد۱۴۰۰

ارنست نولته، ۱۴۰۰، اسلام‌گرایی، ترجمۀ مهدی تدین، تهران: ثالث.