انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از بهشت و دوزخ در قلمرو دینی تا اتوپیا و دیستوپیا در هستی اجتماعی (۱۶)

تصاویری آرمانی (اتوپیایی) در «آبادگری انسانِ منظومه بابلی» ؛ «زِبَر مردِ نیچه» و «چهارگانه ی هایدگر»

و اما در ادامه بحث نیچه ، و نیز در تقابل با لحظه ی اَشراف منشانه ی فلسفه ی وی که همانا اکراه از غیر خود باشد ، لازم است به این مسئله مهم اشاره کنیم که آنچه، باعث رهایی فلسفه ی نیچه از ورطه «نژاد پرستی» میگردد، حفظ ارتباطش با «بازار» ، به منزله «قلمرو عمومی» یا «ارتباط ـ با ـ دیگریِ متفاوت» و «چالش و رابطه ی همواره در حال نزاع » ی است که ظاهراً در فلسفه ی انتقادی اش ، نقشی اساسی دارد؛ در اتوپیای نیچه، وی در مقام منتقد قلمرو عمومی، علارغم درشت گویی های فراوانش به گروههای صاحب قدرت (اعم از مذهبی یا غیر مذهبی) ، و اتفاقاً به دلیل همین انتقادات است که در قلمرو عمومی باقی می‌ماند ! باری ، گویی آمده است تا «اخلاق» و «ارزشهای» مبتنی بر قدرت را به چالش گیرد. به عنوان مثال آنجا که می‌گوید :

« وظیفه ی من ، آماده کردن زمینه ی لحظه ای از به خود آمدنِ برین از جانب انسان است ، نیمروزی عظیم که به پشت سر و پیش رو می‌ نگرد و از استیلای بخت و کشیش بیرون می‌آید و پرسش “چرا” و ” به چه منظور ؟ ” را برای نخستین بار در کلیت خود مطرح می‌کند ؛ این وظیفه الزاماً از این بینش سر چشمه می گیرد که نوع انسان به خودی خود در مسیر درست نیست و مطلقا تحت هدایت الهی قرار ندارد و در زیرِ دقیقاً مقدس ترین مفاهم ارزشیِ او ، بیش تر غریزه ی نفی ، فساد و غریزه ی انحطاط به شکل اغواگرانه ای فرمان رانده است.. ..» ( ۱ ) . و یا حتی زمانی که به گفته خودش در کتاب چنین گفت زرتشت به نقد «مدرنیت و علوم نوین ، هنرهای نوین [می پردازد و]، حتی سیاست های نوین را از قلم نمی اندازد…» ( ۲ ) ، پس، گوشه گرفتن و یا به قول خودش «جنگل نشینی»، به کارش نمی آید ، بلکه برعکس، قلمرو عمومیِ زمانه خود را به منطقه کار و فعالیتش تبدیل می کند. ( ۳ )
بنابراین ، می‌توان گفت «تبعید کردنِ دیگریِ متفاوت» و یا در شکل وارونه اش ، «گوشه نشینیِ خود خواسته » (به قول نیچه جنگل نشینی ) که از سر «تنفر به تفاوتِ دیگریِ غیر خود» انجام می‌گیرد، خواه ناخواه بر «تعصب» مبتنی است. فرقی هم نمی کند که این تعصب اساسی مذهبی داشته باشد یا قومی و یا نژادی، جنسیتی و یا طبقاتی و …؛ در همه ی آنها آنچه مشترک است «تعصب» یا به عبارتی دیگر «نفرت از غیر خود» است ، ضمن آنکه همواره خواهان حفاظت از مقام «سلطه بر دیگران» به منزله برساختن گروه اجتماعی به اصطلاح «پیروان» است ؛ همان وضعیتی که نیچه با شکل گیری اش به شدت مشکل داشت. از اینرو شاید بتوان گفت ، آنچیزی که می تواند مانعی باشد برای درنغلتیدنِ تفکرات اومانیستی به ورطه خودمحوری و استبداد ناشی از آن ، زدودن «تعصب» و نیز غلبه بر تمایلات «رهبری» و یا خواست «سلطه گریِ» داشتن گروهی هوادار است ؛ چنانچه در چنین گفت زرتشت می‌گوید : « از شما می خواهم از من کناره گیرید و خود را بیابید ؛ تنها زمانی که مرا انکار کرده باشید به سوی شما باز خواهم گشت » . ( ۴ ) ؛ گویی این «مدرنیته ی انتقادی » است که در نفی سلطه بوروکراسی مدرن (در همه گزینه ها و قلمروهایش) ، زبان به سخن گشوده است … !
بنابراین از نظر نیچه آنچه به زایش انسان می انجامد ، حفاظت از «ارزیابی های نقدانه» است ؛ چنانچه در جایی دیگر می نویسد : «اکنون که بخش مثبتِ وظیفه ی من به انجام رسیده بود، زمان انکار فرا می‌رسید ، بخش نه گفتن و نه عمل کردن : ارزیابیِ دوباره ی ارزش های موجود ؛ نبرد سترگ (…) از این پس تمامی نوشته های من قلاب های ماهیگیری هستند …» ( ۵ ) . وظیفه ای که مدرنیته، به محض پیوندش با قدرت های اقتصادی و سیاسیِ استثمارگرایانه ی سرمایه داری ، اصل و مجرای زادگاهی اش را به فراموشی سپرد …

ادامه دارد …

منابع :
۱. نیچه ، فردریک؛ آنک انسان ، ترجمه رویا منجم ، انتشارات فکر روز ، ۱۳۷۴ ص ۱۴۹
۲. نیچه ، همان ؛ ص ۱۷۸ .
۳. روحی، لحظه گردیها؛ نیچه ، هایدگر و کرکگارد در حوزه عمومی، ۱۳۸۴
۴. فردریک نیچه ، چنین گفت زرتشت، کتابی برای همه و هیچ کس؛ ترجمه حمید نیر نوری، کتابخانه ابن سینا، ۱۳۵۱ .
۵. فردریک نیچه ، آنک انسان ، ترجمه رویا منجم ، انتشارات فکر روز ، ۱۳۷۴ ص ۱۴۹ ، ۱۵۰