انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از بهشت و دوزخ در قلمرو دینی تا اتوپیا و دیستوپیا در هستی اجتماعی (۱۵)

تصاویری آرمانی (اتوپیایی) در «آبادگری انسانِ منظومه بابلی» ؛ «زِبَر مردِ نیچه» و «چهارگانه ی هایدگر»

اما اکنون می‌باید به دوگانه ی اگزیستانسیالیستیِ «نحوه ی زندگی» در اندیشه هایدگر بپردازیم . شاید بتوان گفت، «آخرین مردِ» نیچه، به نوعی می‌تواند «نحوه ی وجود روزانه» ای باشد که در فلسفه هایدگر، نقطه مقابلِ «نحوه ی وجودیِ اصیل» ، قرار دارد. اگر در فلسفه نیچه ، در صورت ظاهر، ما با دو «انسان» و یا دو گروه از انسانها و یا در نهایت در معنای باطنیِ اگزیستانسیالیستی اش، با دو شیوه ی زندگی در جهان مواجه ایم، در فلسفه هایدگر، ـ به دلیل سرشت بودشناختی اش ـ ، از همان ابتدا با هیچ انسانی مواجه نیستیم، بلکه با «دو نحوه ی باشندگی» مواجه ایم. خلاصه بگوییم: «دازاین» یا به بیان درک پذیر، موجودی که به نام انسان می‌شناسیم، «نحوه وجودش، در ـ جهان و یا، ـ با ـ جهان است و از این وجود داشتگیِ (خود در جهان) آگاه است»؛ و از قضا، همین آگاهی از وجودش در جهان است که در او «دلهره ی وجودی» (که فقط می‌تواند خاص انسان باشد) ایجاد می‌کند؛ بنابراین، باشنده ای است همراه با حس «افکنده شدگی»؛ اگر بخواهیم حواس انسان را نام ببریم، از نظر متفکران اگزیستانسیالیستیِ از نوع کرکگارد و هایدگر، انسان به دلیلِ «دلهره ی وجودی اش ـ در ـ جهان» ، تنها موجودی است که علاوه بر حواس پنج گانه، از «حسِ اضطرابِ وجودی» هم برخوردار است. از سوی دیگر، موجودیتِ «مرگ» و «نیستی»، نیز، می‌تواند به «دلهره وجودی» دامن زند. غافل از اینکه هر دو وضعیت، خصوصاً «پذیرش مرگ»، آنهم به منزله بنیانِ وجودی، مهمترین و اصلی‌ترین امکان وجودی است که راه و مسیری است به «تصمیم» و «اهتمامِ وجودی» به سوی «مرحله ی باشندگی اصیل»؛ (۱ ) .

و این بدین معنی است که در فلسفه کرکگارد و هایدگر، علارغم اختلافاتی که با یکدیگر دارند، اما در مورد مسئله مهمی با یکدیگر اشتراک نظر دارند. و آن اینکه در فلسفه ی هر دو «باشندگی به شیوه اصیل»، نمی‌تواند همزمان با «نحوه زندگی روزانه»، در خصوص زندگی هر فرد وجود داشته باشد. بلکه هر فرد می‌باید «شیوه ی اصیل» را خود به منزله «انتخاب» به وجود آورد. به معنایی برساختگی اش مستلزم تصمیم و اهتمامِ وجودی نسبت به چیز هایی است…؛ بدین ترتیب ، «دیستوپیا» و «اتوپیا»، نزد هر دو متفکر، وضعیت های وجودی ای هستند که افراد بنا به انتخابهایشان، آنرا برای خود می‌سازند. اما نکته مهم اینکه، آنچه در اینجا می‌باید به آن توجه کنیم وضعیت کاملاً «فردیِ رستگاری» در هر دو فلسفه است : روی گردانی از ارتباط با «دیگریِ غیر اصیل»؛ چرا که قلمرو روزمره و افرادی که نحوه زندگیِ روزمرگی را دارند، مانعی هستند در دست یافتن به شیوه زندگی اصیل؛ و این همانا خصوصیت «اشراف منشانه» و اصرار در تمایز طلبی برتری جویانه نسبت به «غیر خود» است. همان نقطه ی آسیب پذیری است که در شرایط دشوار و بحرانهایِ اجتماعی و تاریخی، چرخشی خودشیفته می‌یابد و با تکبری خودپسندانه، تمامی رستگاریِ خود را از دست می‌دهد.
و جالب است توجه داشته باشیم که خصوصیت اشراف منشانه و تقاضای تمایز طلبی «از ـ غیرِ خود»، خصوصیتی است که در برخی از ادیانِ رسمی و یا ایدئولوژی های کلان هم دیده می‌شود؛ که در چارچوب نژادپرستانه ای که به خود می‌گیرد، باعث قوم کشی ها و یا «دیگر کشی‌ها» می‌شود…
ادامه دارد …

منابع :
۱. روحی، لحظه گردیها؛ نیچه، کرکگارد و هایدگر، در حوزه عمومی، ۱۳۸۴ .