انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آگهی درگذشت زیگمونت باومن

مارک دیویس و تام کمپبل برگردان مهدی بوچانی

زیگمونت باومن، استاد جامعه­ شناسی دانشگاه لیدز، کسی است که موضوع پناهندگی و ظهور پوپولیسم راستگرا را به عنوان «بحران بشریت» تحلیل کرده است.

در کتابی که سال ۲۰۰۰ منتشر شد، جامعه ­شناس لهستانی، زیگمونت باومن که در ۹۱ سالگی درگذشت، استعاره­ ای را بسط داد که از جنبش­ های جهانی ضد جهانی­ شدن گرفته شده بود. او در کتاب «مدرنیته­ ی سیال» ناپدید­شدن ساختارهای محکم و نهادهایی که روزی پایه­ های ثابتی برای جوامع مرتب و منظم مدرن فراهم می­ کردند و پیامدهای آن برای افراد و جوامع را، تحلیل می­ کند.

باومن، استاد جامعه ­شناسی دانشگاه لیدز (از ۱۹۷۱ تا ۱۹۹۱، سپس بازنشسته شد) می­ گوید: جهان «سیال مدرن» ما هنوز نمی­ تواند بایستد و شکلش را برای مدتی طولانی ثابت نگه دارد. به نظر می­رسد همه چیز در حال تغییر است، مدهایی که دنبال می­کنیم، اتفاقاتی که توجه ما را جلب می­کنند، چیزهایی که در خواب می­بینیم و چیزهایی که از آن­ها می­ ترسیم. تضاد فزاینده بین نخبگان و دیگر افراد، تساهل رو به رشد ما در برابر نابرابری رو به گسترش و جدایی بین قدرت و سیاست­ ها به عنوان مضامین ثابت نوشته ­های او باقی ماند -او در مجموع بیش از از ۶۰ کتاب تولید کرد-. در حالی که دولت و بازار برای برتری درون فضای سرمایه­داری جهانی، رقابت می­کنند، سرنوشت فقرا و افراد آسیب­ پذیر از اهمیت ویژه ­ای برخوردار است. به قول خودش: «به وقت جنگ فیل­ ها، حیف سبزه ­ها»

کار او به­ویژه میان فعالان جوان ترقی­خواه در اسپانیا، ایتالیا و و سراسر امریکای جنوبی و مرکزی تاثیرگذار بود. او گفت جهان را از چشم ضعیف ­ترین اعضای جامعه ببینید و سپس صادقانه (اگر می­توانید) به همه بگویید که جوامع ما خوب، متمدن، پیشرفته و آزاد هستند.

شناخته­شده­ترین کتاب او «مدرنیته و هولوکاست» (۱۹۸۹) هشداری واضح درباره­ی پتانسیل نسل­کشی نهفته درون هر جامعه­ ی بوروکراتیک مدرنی برای روند امتیازدهی، نظم و کارایی ورای اخلاق، مسئولیت پذیری و مراقبت از دیگری، ارائه می­کند. این اثر که با کتاب خاطرات «زمستان در صبح» (۱۹۸۶) اثر همسرش جانینا (نی لوینسون) شکل گرفته بود؛ بعدها با عنوان «پشت این دیوارها» -فرار از گتوی ورشو- «داستان دختر جوان» (۲۰۰۶) و تجربه­ی خودش از هراس­های قرن بیستم، بازبینی شد.

باومن همواره در ارائه­ی هرگونه طرح جایگزینی برای آینده احتیاط می­کرد. او از اظهار هرگونه راه­حل انضمامی برای مشکلات رایج ما، خودداری کرد. اما او تعهد خود را به شکلی از سوسیالیسم ضد فرهنگی حفظ  کرد، حتی زمانی که یک دولت سوسیالیستی با کمال میل، در حال کشیدن اهرم­های قدرت بود. او معتقد بود که یک جامعه­ی واقعا خوب، آن جامعه­ای است که هرگز نمی­تواند راضی باشد که به اندازه­ی کافی خوب است.

از آنجایی که افراد تصمیم می­گیرند نگرانی­های شخصی خود را به عنوان مصرف­کننده، مدیریت کنند، و امیدوارند با خرید کردن، راه­حل­هایی برای مشکلات شخصی­شان پیدا کنند، تا حد زیادی به عنوان شهروندانی که دارای مسائل مشترک عمومی هستند، از اقدام جمعی دست برداشته­اند. به قول او: «آیا مفاهیم برابری، دموکراسی و خودمختاری می­توانند زنده بمانند، وقتی که جامعه کمتر و کمتر به عنوان محصول کار مشترک و ارزش­های مشترک دیده می­شود و به مراتب بیشتر به عنوان ظرف ساده­ی کالاها و خدمات صرف که در دستان افراد رقیب افتاده است، دیده می­شود؟»

با از دست رفتن اعتماد به رهبران سیاسی، نوعی بی­ایمانی و تقاضا برای «پس گرفتن کنترل» از دست نخبگان منفعت­طلب به وجود آمده است. برای مثال باومن به پرداخت وام بانکی سال­های ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۸ به مثابه ایجاد فوری «دولت رفاه برای ثروتمندان» اشاره می­کرد. زندگی میان دو شکل از توتالیتاریسم، باعث شده بود که او هشدار دهد که تغییر مورد نظر اقتدارگرایانه خواهد بود.

او بومی پوزناچ در مرکز لهستان غربی بود که ابتدا قربانی نازی­ها و سپس کمونیست­ها شد. او فرزند موریتز باومن، یک حسابدار و همسرش سوفیا (نی کوهن) بود، که در جریان جنگ جهانی دوم به همراه خانواده­اش به شوروی گریخت و به دلیل جنگیدن با نازی­ها، به او صلیب نظامی والور اهدا شد.

باومن در سال ۱۹۴۸ با جانینا ازدواج کرد و در دانشگاه ورشو در رشته­ی جامعه­شناسی تدریس کرد و در سال ۱۹۶۴ استاد شد. ۴ سال بعد او خانواده­اش –حال با سه دختر به نام­های لیدیا، ایرنا و آنا- در نتیجه­ی یک کمپین یهودستیزی، توسط رژیم کمونیستی حاکم، تبعید شدند. پناهنده شدن او برای دومین بار، همچنین تجربه­ی او از فقر، حاشیه­نشینی و تبعید، او را به سمت یک جامعه­شناسی صریح اخلاقی سوق داد.

پس از سمت­های موقتی در دانشگاه­های تل­آویو (با وجود اینکه منتقد رفتاری که با فلسطینی­ ها می­شد، بود) و سپس مدت کوتاهی در شهر حیفا و ملبورن استرالیا، در سال ۱۹۷۱ باومن و خانواده­اش در بریتانیا ساکن شدند. جایی که او رئیس بخش جامعه­ شناسی دانشگاه لیدز بود.

او نویسنده­ ای پرکار و منضبط بود. پیش از طلوع آفتاب کارش را شروع می­ کرد. در دهه­ ۱۹۸۰، افرادی که تازه در حال مرتب­ شدن پس از یک پارتی دانشجویی بودند، او را به یاد می­ آورند که ساعت ۴:۳۰ صبح، برای شروع کار وارد دفترش می­ شد. او در سراسر زندگی ­اش به انتشار مطالبش ادامه داد.

در سال­ های اخیر، باومن، بحران آوارگان و ظهور پوپولیسم راستگرا در اروپا و ایالات متحده را به عنوان «بحران بشریت» تحلیل کرد. قول یک اروپای مترقی از نظر اجتماعی، برای او معنای زیادی داشت. او متعهدانه معتقد بود که اتحادیه ی اروپا به عنوان محافظی در برابر حقوقی که به سختی به دست آمده و برای حمایت مشترک در برابر جنگ و ناامنی اجتماعی است. در آخرین سخنرانی اش در دانشگاه لیدز در اکتبر گذشته، او هولوکاست و ظرفیت پوپولیسم امروزی را برای «دیگری» ساختن از همه بدون دلسوزی و پشیمانی، خطوطی در امتداد هم نشان داد.

او افتخارات زیادی از جمله جایزه­ی تئودور آدورنو (۱۹۹۸) را کسب کرد. برای مراسم اهدای جایزه در فرانکفورت، نه سرود ملی لهستان برای او مناسب به نظر می­رسید و نه سرود ملی بریتانیا. در هر دو کشور احساس غریب ه­ای را داشت. بنابراین او روی «چکامه­ی شادی» ماند، یعنی سرود اتحادیه­ ی اروپا.

کار او در خدمت یادآوری این نکته است که جهان ما به دست انسان ساخته شده است و بنابراین می­ تواند توسط انسان نیز اصلاح شود. او به خاطر تمام اشتیاق و بدبینی خود نوشت، زیرا معتقد بود که این چالشی­ست که می­توان و باید با آن مواجه شد.

جانینا سال ۲۰۰۹ درگذشت. ۶ سال بعد باومن با الکساندرا یاشینسکا-کانیا که او نیز جامعه­ شناس بود، ازدواج کرد. الکساندرا و دختران او، سه نوه ­ی پسر و سه نوه­ ی دختر از او باقی مانده­اند.

زیگمونت باومن، جامعه­شناس، تولد: ۱۹ نوامبر ۱۹۲۵، درگذشت: ۹ ژانویه ۲۰۱۷