انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آشنایی با فرهنگ یونان و روم باستان (بخش دوم)

نوشته حاضر، بخش دوم مقدمه ای برای آشنایی کلی با فرهنگ یونان و روم باستان است. همان گونه که در پیش درآمد بخش نخست اشاره شد، هدف از این معرفی به دست دادن بنیانی برای اندیشه و پژوهش بیشتر در راستای شناخت دو فرهنگ باستانی یونانی و رومی است. در این قسمت، علاوه بر نگاهی به گذر تاریخ فرهنگی – سیاسی امپراتوری روم، سرفصل های تطبیقی این فرهنگ با فرهنگ یونانی نیز مورد تأکید قرار گرفته اند.

فرهنگ رومی

همان طور که پیش از این گفته شد، فرهنگ رومی در بسیاری زمینه ها با فرهنگ یونانی اشتراک یا تشابه نزدیک دارد. همانندی این دو از همان مطالعه تطبیقی پدیدارشناسی تاریخی آنها خود را نشان می دهد. منابع نوشتاری دست اول مربوط به پیدایش فرهنگ رومی، که طبق سنت با تاریخ روم لی وی آغاز می شوند، هرچند شاید به لحاظ ثبت تاریخ مستندتر از نوشته های هُمر و حتا هرُدت به نظر برسند، اما رنگمایه اسطوره یی در آنها به همان قوت باقی است. شواهد باستان شناختی در این مورد نیز به دشواری می توانند میزان دقت و درستی گزارش های لی وی را محک بزنند. با این حال، نکته امیدوارکننده درمورد تاریخ نویسی رومی این است که گرچه دست اندرکاران این عرصه شیوه استادان یونانی تاریخ نویسی، به ویژه هرُدت و توکودیدس، را سرمشق قرار می دادند، اما به جای پیروی کامل از روش اتکا به دیده ها و شنیده ها و تجربه های شخصی به عنوان تنها مرجع و منبع اطلاع، در نوشته های خود به سالنامه های دولتی استناد می کردند. بدین ترتیب، ادبیات دست اول رومی روی هم رفته قابل استنادتر از همتای یونانی خود به شمار می رود.

فرهنگ رومی در سراسر تاریخ هزار و دویست ساله خود گرداگرد شهر رُم شکل گرفت. این شهر، به گواه اسطوره های تاریخی، در سال ۷۵۳ پیش از میلاد به دست دو برادر دوقلو، رمولوس و رموس، در کرانه رود تیبر و بر روی هفت تپه بنا شد. نسب مادری این دو برادر به آینیاس می رسید، تنها سردار تروایی که از شکست و کشتار آن شهر به دست یونانیان جان به در برد و خود را به سرزمین قوم لاتین یعنی لاتیوم قدیم بر کرانه رود تیبر در نزدیکی غرب ایتالیا رساند. تبیین اصالت تروآیی برای رومی ها، که پلوتارک بر آن پافشاری می کرد، گذشته از ادعای هم ترازی با یونانیان در ریشه داشتن در فرهنگ کهن موکنایی (که تروآ نماینده برجسته آن بود) نشان دهنده اهمیت و اعتبار فرهنگ هلنی در روم است.

نخستین دوره در تاریخ سیاسی روم را بنا بر حکمرانی هفت پادشاه بر شهر رُم در فاصله سال های ۷۵۳ تا ۵۰۹ پیش از میلاد، «دوره پادشاهی» می نامند. بیشتر شواهد نوشتاری این دوره، که با حکومت تک سالاری رمولوس در پی کشتن برادر آغاز می شود، در جریان تهاجم قوم باستانی ساکن فرانسه یعنی گُل ها به ایتالیا در حدود سال ۳۹۰ پیش از میلاد از میان رفته است. اما کاوش های باستان شناسی سرزمین های شمال و مرکز این شبه جزیره را از سال ۶۵۰ پیش از میلاد به بعد زیر نفوذ عمده فرهنگ اتروسکی معرفی می کنند که بر بخش عمده شمال ایتالیا حاکم بود. هم زمان با دوره کهن یا آرکه ئیک در یونان، و در سمت و سویی همانند با شکل گیری سنت های فرهنگی آن سرزمین، دوره پادشاهی نیز بخش اساسی باورها و آداب و رسوم و نهادهای سیاسی و مدنی فرهنگ رومی را در خود پرورش داد. این مجموعه باورها و قواعد بنیانی سیاسی و اجتماعی با عنوان کلی «قوانین رمولوس» مرجع تدوین قانون های گوناگون رومی در دوره های بعد شد. تاریخ نویسان رومی اغلب در روند زمامداری هفت پادشاه جریانی به سوی یونانی شدن هرچه بیشتر و کمرنگ شدن ویژگی های فرهنگی اتروسک را دیده اند، چنان که آخرین پادشاه رُم فرزند پدری یونانی و مادری اتروسکی معرفی می شود. با این حال، فرآورده ای که برآیند نهایی فرهنگ این دوره را نمایندگی می کند بیش از هرچیز رنگ و بوی فرهنگ لاتین را دارد. سال ۵۰۹ برای هردو فرهنگ یونان و روم سرنوشت ساز بود: کلئیستنس، اندیشمند و سیاستمدار آتنی، با تشکیل «شورای پانصدنفره» نهادی اجرایی برای دموکراسی به وجود آورد که به نماد تاریخی فرهنگ یونانی تبدیل شد؛ رُم نیز با براندازی نظام پادشاهی و برپایی شورای کنسول ها یا «سنای رُم» پا به «دوره جمهوری» گذاشت. این دوره به سه بخش «آغاز جمهوری»، «میانه جمهوری»، و «پایان جمهوری» تقسیم می شود.

دیدیم که یونان به دنبال برقراری دموکراسی آتنی در پایان قرن ششم پیش از میلاد، وارد دورانی از جنگ و مستعمره سازی شد. هردو این پدیده ها به پیدایش مفهوم «هویت ملی» کمک کردند و برای نخستین بار مسئله «خودی» و «غیر» یا «دیگری» آشکارا مطرح شد تا چارچوب «ملیت» را در قاموس اندیشه بشر جایگزین الگوی کهنه و کمتر قاعده مند «قومیت» سازد. روم نیز در همان ابتدای قرن پنجم و اندکی پس از بنیان گزاری «سناتوس پُپولوسکوئه رُمانوس»(S.P.Q.R)  یا «مجلس و مردم روم» – عنوان رسمی جمهوری – همانند یونان ناگزیر از اتحاد ملی برای رویارویی با تهاجم بیگانگان شد. اما اگر قدرت و انسجام نظامی حاصل از شکست دادن ایران برای یونان جنگ داخلی بین دولتشهرها و ناپایداری الگوهای تشکیل اتحاد را به همراه داشت، پیروزی های روم مشوقی شد برای کشورگشایی گسترده به نام و زیر لوای جمهوری. در گذر قرن های پنجم و چهارم پیش از میلاد، یونان سرگرم مستعمره سازی در کرانه های غربی مدیترانه از جمله جنوب فرانسه و ایتالیا و سیسیل بود و روم در مسیر مقابل به سمت شرق از اسپانیا و شمال آفریقا تا خاک یونان پیشروی می کرد.

با مرگ اسکندر در ۳۲۳ پیش از میلاد امپراتوری نوبنیاد او، که به تازگی جایگزین استقلال دولتشهرهای یونان شده بود، از هم گسیخت و راه هجوم ارتش بزرگ جمهوری را هموار ساخت. رومی ها با شکست دادن فرمانروایان سلوکی و ساتراپ های آسیای صغیر شهرهای یونانی را یک به یک تسخیر کردند و سرانجام در سال ۱۴۶ پیش از میلاد تمامی جهان هلنی را تا مرز امپراتوری اشکانیان به تصرف خود درآوردند. فتح یونان نقطه اوج «دوره میانه جمهوری» و منبع تقویت موج پذیرش و نفوذ گسترده فرهنگ هلنی در سراسر روم بود. اقتباس از هنر و معماری یونان، پشتیبانی رسمی و همه جانبه از پرستش ایزدان یونانی، و به ویژه کسب دانش در مدرسه های آتن جایگاه نهادینه و همیشگی خود را در فرهنگ روم اشغال کردند، و «هلنی گری» به شاخص فرهیختگی در این فرهنگ تبدیل شد. هنرمندان رومی با حمایت و به خواست دولتمندان به طور گسترده به رونوشت برداری عینی یا پیروی از سبک های هنر یونان پرداختند، و بسیاری از مجسمه ها، کنده کاری ها و زینت های معماری که امروز از یونان باستان می شناسیم در حقیقت رونوشت های رومی به جا مانده از این آثار هستند.

با گسترش قلمرو فرمانروایی رومیان فرهنگ لاتین نیز به جای جای جهان باستان نفوذ می کرد. حاصل برخورد این فرهنگ با فرهنگ های محلی تولد فرهنگ های تلفیقی بود که بسته به میزان قوت فرهنگ مورد تهاجم می توانست رنگ و بویی لاتین/رومی، محلی، یا یکسر تازه و نوپدید داشته باشد. یکی از مهم ترین شگردهای فاتحان رومی برای حفظ و اعمال قدرت در سرزمین های تازه ضمیمه شده «رومی سازی» فرهنگ های محلی به ویژه با ساخت و ساز گسترده بناها، خیابان ها، فُروم ها (خیابان/میدان مرکزی شهر) یا در مواردی حتا شهرهای جدید به سبک رومی بود. اما اگر تلاش رومیان برای غالب کردن فرهنگ شان بیش از هرچیز به مقاومت فرهنگ های محلی و در نتیجه بیناکنش های فرهنگی شدت بخشید و تلفیق هایی از سه نوع بالا را به ارمغان آورد، در سطح اقتصادی مسیر سود و ثروت یک جانبه به سمت رُم جریان یافت. شهر رُم با خیابان های بزرگ، بناهای عظیم، مرکز های تجاری بی شمار، مجتمع های مسکونی بی همانند، و شبکه سراسری آب و فاضلاب تا صدها سال بزرگ ترین و شکوهمندترین شهر دنیا محسوب می شد. بنابراین هرچند تأمین رفاه شهروندان ثروتمند اولویت اصلی دولت و مجلس بود، اما سیل مهاجرت اختیاری یا اجباری (درمورد بردگان و اسیران جنگی) به امید بهره گیری از امکان های منحصر به فرد رُم پیوسته ادامه داشت.

در این زمان شهروندی رُم نیز همانند شهروندی آتن جایگاهی بود که اغلب فقط با تولد در خانواده ای از شهروندان اصیل می شد به آن دست یافت. مردان شهروند رُم از سویی در بالاترین رده اجتماعی قرار می گرفتند و از سوی دیگر باید برای حفظ اعتبار خود در عرصه سیاست، تجارت، و به خصوص امور نظامی برای جمهوری افتخار می آفریدند. سنت افتخارآفرینی برای روم با به دست آوردن پیروزی های نظامی، که خود به خود مترادف با کشورگشایی یا سرکوب کامل و قطعی قیام های محلی بود، ریشه هایی محکم در «قانون رمولوس» داشت و نقشی کلیدی و سرنوشت ساز در تاریخ روم ایفا می کرد. فرماندهان نظامی که همگی از اشراف پاتریچی (حکمرانان سیاسی) یا پلِبی (بزرگان پیشه وری و تجارت) بودند، اغلب به عضویت سنا یا سایر شوراهای حکومتی می رسیدند و بدین ترتیب ساختار سیاسی روم، برخلاف همتای یونانی، پیوندی تنگاتنگ با نظامی گری داشت.

با این حال، و شاید در واکنش به همین جریان، دوره پسین جمهوری با روی کار آمدن نظامیانی اندیشمند، یعنی برادران گراکّی، آغاز شد که با سرمشق گرفتن از فلسفه دموکراسی یونانی تلاش کردند دست کم بخشی از حقوق مدنی و اقتصادی توده مردم را زنده کنند. قتل این دو برادر در دهه های پایانی قرن دوم پیش از میلاد نشانه گویای قوت گرفتن گرایش برتری جویی و تمامیت طلبی بین سیاستمداران بود. ناآرامی های داخلی – از جمله قیام های پی در پی بردگانی مانند اسپارتاکوس – در کنار جنگ های با ماهیت استعماری افزایش فشارهای اقتصادی و اجتماعی را نیز به این بی سامانی سیاسی می افزودند. سرانجام، موفق ترین و نامدارترین سردار رُم، یولیوس چزاره (جولیوس سزار)، ابتدا شورایی سه نفره، همراه با پمپئیوس کبیر و کراسوس، برای حکومت بر مجلس و مردم تشکیل داد که خود با عنوان «کنسول اول» در رأس آن قرار گرفت. اما اندکی بعد با کنار زدن دو رقیب دیگر خود را  ماگیستر پُپولی (سرکرده مردمان) یا «دیکتاتور» نامید که در ساختار سیاسی آن زمان منصبی رسمی محسوب می شد. قتل سزار در پانزدهم مارس سال ۴۴ پیش از میلاد، هرچند به ظاهر به امید احیای جمهوری صورت گرفته بود، اما تشکیل شورای سه نفره دوم را به دنبال داشت که در اندک زمانی از هم پاشید و به جنگ داخلی بین دو عضو برجسته آن، مارکوس آنتونیوس (مارک آنتونی)، نزدیک ترین دوست و برترین سردار لشکر سزار، و اکتاویانوس، نوه خواهر و بعدها پسرخوانده سزار منجر شد. مارک آنتونی همراه با متحد خود کلئوپاترا ملکه مصر در سال ۳۱ پیش از میلاد شکست خورد و چهار سال بعد، اُکتاویانوس با عنوان «سزار» (نام خانوادگی ای که از سر فرزندخواندگی به او رسیده بود و از آن پس به تمامی امپراتوران این خاندان و بعد به سایر امپراتوران روم تعلق گرفت) حکومت تک سالاری خود را برقرار کرد و بدین ترتیب «دوره امپراتوری» تاریخ روم آغاز شد.

سال ۲۷ پیش از میلاد نقطه عطفی شاخص در تاریخ امپراتوری روم محسوب می شود. اُکتاویانوس در این سال پس از دریافت لقب «امپراتور» (عنوانی که سربازان رومی پس از هر پیروزی با آن به فرمانده خود درود می فرستادند) از جانب سنا «آوگوستوس» یا «اعلاحضرت» خوانده شد. هرچند این عنوان نیز پس از او به تک تک امپراتوران روم به میراث رسید، ولی آوگوستوس تنها امپراتوری است که در تاریخ به این نام شناخته می شود. با این حال، دگرگونی تاریخی روم تنها به نامگذاری امپراتور یا حتا ساختار حکومت محدود نمی شد. در سطح سیاسی، آوگوستوس پیرو خط مشی دیپلماتیک بود و هرچند سرزمین های بسیاری با دست او به خاک امپراتوری ضمیمه شده بودند، او پس از به دست گرفتن زمام امور با همه همسایگان از در دوستی درآمد. مهم ترین اقدام او در این زمینه، صلحی پایدار با امپراتوری ایران بود. بدین ترتیب دورانی نسبتن خالی از جنگ و درگیری برای روم شکل گرفت که دویست سال پایدار ماند. از همین رو، قرن های اول و دوم میلادی تاریخ روم را  پاکس رُمانا (صلح رومی) یا گاهی پاکس آوگوستا (صلح آوگوستوسی) می نامند.

در زمینه قانون گذاری، آوگوستوس مجموعه قوانین رمولوس را که از مدت ها پیش دستخوش تحریف یا نادیده انگاری شده بود دوباره مطرح کرد و قانون اساسی جدیدی بر مبنای آن نوشت که به لِکس یولیا یا «قوانین یولیوسی» (به نام خاندان یولیوس که آوگوستوس طبق وصیت سزار فرزند ارشد و میراث دار آن شده بود) معروف شد. اما مهم تر از نوشتن قانون، اجرایی کردن آن بود و سنت عمل به قانون و اطاعت از آن به دلیل طولانی شدن حکومت آوگوستوس و سختگیری او و پسرش تیبریوس در این زمینه برای همیشه در فرهنگ رومی نهادینه شد. اصلاح کامل نظام مالیاتی، گسترش شبکه راه ها و امکانات ترابری، برقراری سازمان های نامه رسانی و آتش نشانی، سامان بخشی و تجهیز ارتش، و ساخت و ساز گسترده در رُم از دیگر دستاوردهای زمامداری آوگوستوس هستند.

آوگوستوس نخستین امپراتور از پنج امپراتور خاندان یولیوس – کلائودیوسی بود. در زمان حکمرانی پسر او، تیبریوس، مسیحیت ظهور کرد و سفرهای تبلیغی نخستین متولیان این دین به رُم و سایر شهرهای مهم امپراتوری موجب گرویدن توده های عظیم مردم از گروه های مختلف اجتماعی به آن شد. تلاش برای سرکوب مسیحیان و جلوگیری از به قدرت رسیدن آنان – که به نوعی دنباله تاریخچه طولانی سرکوب قیام های یهودیان به خصوص در یهودیه بود – دوره های پی در پی جنگ و صلح با امپراتوری ایران، مبارزه با تهاجم قوم های ژرمن که طی چهار قرن نخست میلادی قدرت می گرفتند و در پی بنا کردن قلمروهای بزرگ برای خود در خاک اروپا بودند، و جنگ همیشگی قدرت بر سر جلب حمایت سنا و رسیدن به مقام امپراتوری بین اعضای خاندان های برجسته ویژگی های کلی تاریخ سیاسی روم پس از دوران صلح رومی را تشکیل می دادند.

در سال ۶۴ شهر رُم دستخوش آتش سوزی عظیمی شد که بیش از نیمی از شهر را ویران ساخت. آخرین امپراتور یولیوس – کلائودیوسی، نرون، بنا به نظر برخی تاریخ نویسان تلاش کرد با نشاندن مسیحیان در ردیف متهمان اصلی خود را – که به احتمالی مقصر اصلی بود – تبرئه و معضل قدرت گیری آنان را برای همیشه حل کند. اما دولت او پیش از این ها مستعجل شده بود. ساخت و ساز گسترده بناهای شکوهمند در رُم و برپایی جنگ های گلادیاتوری، مسابقه های ورزشی، و اجراهای نمایشی با تفصیل هرچه بیشتر فشار اقتصادی زیادی را بر خزانه تحمیل کرده بود. قانون های مالیاتی جدید نرون برای حل این مشکل دشمنانی قدرتمندتر از همیشه از بین فرماندهان بزرگ ارتش برای او تراشیده بود. عاقبت، شورش این دشمنان در سال ۶۸ به براندازی حکومت و خودکشی او منجر شد. طی یک سال بعدی چهار امپراتور یکی پس از دیگری به قدرت رسیدند و سرنگون شدند تا سرانجام آخرین آنها، وسپازیانوس، سلسله فلاویوسی ها را بنیان گذاشت.

فلاویوسی ها شهر رُم را شکوهمندتر از گذشته بنا کردند. یکی از برجسته ترین ساختمان های این دوره آمفی تئاتر معروف کُلُسیوم بود که به سفارش وسپازیانوس برای مسابقه های ورزشی و مبارزه های گلادیاتوری طراحی و ساخت آن در سال ۷۰ آغاز شد. این بنا ده سال بعد، یک سال پس از آتشفشانی کوه وزوویوس و نابودی شهرهای پمپئی و هرکولانیوم، به دست تیتوس، پسر و جانشین وسپازیانوس، گشایش یافت. حکومت طولانی برادر تیتوس، امپراتور دُمیتیانوس، که با فشار و سختگیری فراوان همراه بود، با قتل او به پایان رسید و همراه با آن نه تنها خاندان فلاویوسی سقوط کرد بلکه از آن پس هیچ امپراتوری نمی توانست به کمک اعمال قدرت نظامی و کودتا به حکومت برسد. جانشین هر امپراتور توسط سنا از بین نزدیک ترین بستگان او انتخاب می شد تا امپراتور او را به فرزندی بپذیرد و برای ابقا در این مقام به سنا معرفی کند. از سال ۹۶ تا ۱۸۰ شش امپراتور بدین ترتیب به حکومت رسیدند.

روم در این دوره با زمامداری حکمرانانی میانه رو و – به نسبت جانشینان بعدی – نرم خو و منصف از آرامشی نسبی برخوردار شد. ماکیاولی از «پنج امپراتور نیک» نام می برد و ادوارد گیبُن در اثر مشهور خود، تاریخ زوال و سقوط امپراتوری روم (۸۸-۱۷۷۶)، این دوره را همچون عصر طلایی صلح و آرامش جهانی جلوه داده است. اما وقتی آخرین امپراتور این سلسله، مارکوس آئورلیوس، پسر خود کُمُدوس را به جانشینی معرفی کرد، یکی از آشفته ترین و پرتنش ترین مرحله های تاریخ روم رقم خورد، چنان که عده ای به تخت نشستن کُمُدوس را به طور مشخص نقطه آغاز سقوط امپراتوری روم می دانند.

قتل کُمُدوس در ۱۹۲ آتش جنگی شدید بر سر تاج و تخت را شعله ور ساخت. روم تا صد و پنجاه سال پس از آن عرصه کشمکش های داخلی و شاهد کشته شدن امپراتوران و وابستگان دور و نزدیک آنان در فاصله هایی بسیار کوتاه بود. در قرن سوم میلادی سنا سعی کرد به این آشفتگی ها سامان ببخشد و اختیار مسئله جانشینی را دوباره به دست بگیرد. در فاصله پنجاه سال ۲۶ امپراتور یکی پس از دیگری از جانب سنا انتخاب و پس از مدت کوتاهی سرنگون شدند. تقسیم قلمرو امپراتوری، که تمامی سرزمین های دورتادور دریای مدیترانه از بریتانیا و قاره اروپا تا بخشی از روسیه و سراسر آسیای صغیر و شبه جزیره عربستان و شمال آفریقا را دربر داشت، به چهار قسمت زیر فرمان چهار امپراتور نیز، پس از یک ثبات زودگذر، به جنگ داخلی منجر شد. برنده این جنگ، امپراتور کنستانتینوس، سرانجام موفق شد حکومت را سامان ببخشد، اقوام ژرمن را سرکوب کند، و با پذیرفتن مسیحیت، امپراتوری روم را زیر لوای اتحاد دینی استقرار دهد.

کنستانتینوس دست پرورده و آشنای هردو فرهنگ شرقی (هلنی) و غربی (رومی) بود. او بر همین اساس، در سال ۳۳۰ امپراتوری را به دو بخش تقسیم کرد، مرکزیت را از شهر رُم که به شدت دستخوش فساد و تباهی شده بود گرفت و به راوِنا داد، و شهر بیزانتیوم را با نام جدید کنستانتینوپلیس به پایتخت فرهنگ و تمدن هلنی – رومی تبدیل کرد. آرامش و سامانی که کنستانتینوس به ارمغان آورد تا اواخر حکمرانی پسرش، کنستانتینوس دوم، نیز ادامه داشت. اما این بار اختلاف های فرهنگی و سیاسی به نظام دینی هم راه یافتند و مسیحیت به دو نوع شرقی (ارتدکس) و غربی (کاتولیک) تقسیم شد که از بنیان با هم اختلاف داشتند. ناآرامی های ناشی از سرایت این اختلاف ها به دستگاه حکومت و استفاده از آنها به عنوان مستمسکی برای قدرت زدایی و کوتاه کردن دست دشمنان موجودیت هردو دستگاه دولتی را در رُم – راوِنا و کنستانتینوپلیس به خطر انداخت. پیشروی های نمایان اقوام اکنون انسجام یافته ژرمن نیز، که در سال های ۴۱۰ و ۴۵۵ رُم را غارت کردند، و با دزدیدن زنان خاندان سلطنتی و ازدواج با آنان در کنار وعده حمایت نظامی از امپراتور موفق شدند به تاج و تخت امپراتوری نیز دست پیدا کنند، زوال نهایی امپراتوری روم را به همراه داشت. سرانجام، در سال ۴۷۶، اُدوکاسِر، از فرماندهان ژرمن تبار سپاه روم، امپراتور رمولوس آوگوستوس را از سلطنت خلع کرد و خود به عنوان پادشاه ایتالیا به زمامداری بخش غربی امپراتوری روم رسید. اما بخش شرقی، با عنوان امپراتوری بیزانس، تا سقوط کنستانتینوپلیس در ۱۴۵۳ به دست ترکان عثمانی به حیات خود ادامه داد.

نشانی ای میل نگارنده:

nathalie.choubineh@gmail.com