اسطوره های دولت ملی ( یا دولت ملت ها) (nation – state) از قدرتمندترین اسطوره هایی هستند که انسانیت در طول حیات خود در چارچوب های شناختی و زبان شناختی بر پا کرده است و این قدرت را باید حاصل توانایی های خارق العاده این اسطوره ها در درونی کردن ایدئولوژی «ملی» در کنشگران زیر قدرت آنها به حساب آورد. خیالین بودن این برساخته ها که بندیکت آندرسون در کتاب «جماعت های خیالین » خود به خوبی آن را تشریح و تحلیل کرده است، به دلیل مادیت بخشیدن به ساختارهای خیال، در طول یک محور زمانی است که از منشاء این دولت ها آغاز می شود و به تدریج از یادها می رود و به قول فوکو و بوردیو، «فرهنگ» ی است که خود را به قالب «طبیعت» و امری «ابدی و ازلی» در می آورد یا به قول بارت «زبان» ی که به یک «واقعیت ملموس و محسوس» بدل می شود.
دولت های ملی و مفهوم ملی گرایی با یک انقلاب خشونت آمیز یعنی در فرانسه (۱۷۸۹) آغاز شدند. اسطوره ای که خود مفهوم «انقلاب» را در سراسر جهان به مثابه «حادثه » ای که با ناگهان می تواند سیستم های بزرگ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را زیر و رو کند، فهمیده و در کنشگران و حتی نخبگان سیاسی و فکری درونی شد؛ اسطوره ای که سپس در سراسر اروپای برون آمده از انقلاب صنعتی و نیازمند به بازارهای جهانی برای تولید انبوه کارخانه هایش، گسترش یافت، تا در مرحله ای نهایی یعنی در طول سال های ۱۸۷۰ تا ۱۹۲۰ از خلال فرایندی نظامی و خشونت آمیز یعنی مرحله نهایی استعمار در کل جهان به «واقعیتی انکار ناپذیر و بازگشت ناپذیر» تبدیل گردید. دولت ملی در طول بیش از دویست سال که از عمر آن می گذرد موفق شد تمام دستاوردهای مبارزه مردم علیه زیاده خواهی های خود در کنترل و شکل دادن به سیستم اجتماعی و کنشگران آن را به «دستاوردهای ملی» تعبیر کند و تمام فرایندهای الیگارشیک سلطه خود را که اغلب جز سیاست بازی و سیاست کاری های حرفه ای نبود، آکنده از فساد بوده اند و به مرگ میلیون ها نفر از مردمان جهان علیه یکدیگر برای شعارها و خواسته هایی کاملا ذهنی قدرت طلبان نبودند (همچون مطالبات ارضی، تنش های قومی و غیره) را «هزینه های برقرای و پا برجا ماندن دموکراسی» بنامد و این امر را نه تنها در مردم عادی بلکه در بسیاری از روشنفکران و نخبگان درونی کند. در حالی که بزرگترین ثمره این دولت که جز چند دهه چیزی به نام «رفاه» ی نسبی به همراه خود نداشت، فرایندهای «قوم کشی» ، «زبان کشی» و کشتارهای گسترده در ماجراجویی های استعماری و جنگچویی و سلطه طلبی ها ملی و بین المللی بود. دولت ملی حتی سبب شد که تمام ادبیات، تصاویر مردم از گذشته و از آینده و اندیشه ها و بازنمایی های ادبی و تصویری و… آنها بار دیگر به گونه ای که برای دامن زدن به نفرت های نژادی، ملی، قومی و غیره نیاز داشت در ذهن همگان از جمله نخبگان جامعه درونی شود، زیرا نیاز بدان داشت که بسیاری از این افراد را به جنگ مردم دیگری که کاملا به آنها شباهت داشتند و هیج دلیلی برای دشمنی میانشان وجود نداشت بفرستد. در طول قرن نوزده و بیستم، میلیون ها آلمانی و فرانسوی، دو همسایه نزدیک و دو کشور اروپایی که بیشترین قرابت فرهنگی را با یکدیگر داشتند به دست یکدیگر کشته شدند بدون آنکه واقعا بدانند دلیل این امر چیست.
نوشتههای مرتبط
در این شرایط برای کشوری همچون ایران که در فرایندی تاریخی برای ساختن آینده خود و جوانان خویش قرار دارد ، نگاهی عمیق به آنچه از ابتدای قرن بیستم تاکنون گذشته و پرهیز از اسطوره های خطرناکی که اندیشه قدرت طلبی ملی می تواند آن را در سراشیب سقوط قرار دهد پرهیز کند. این امری ضروری است که ما بیش از دیگران و امروز بیش از دیروز باید بدان توجه داشته باشیم تا راه پیموده شده در غرب را برای ساختن دولت های ملی بر اساس فرایندهای خشونت آمیز پیش نگیریم و تن به نفرت های نژادی، قومی، و آسیب هایی از این دست ندهیم. یکی از این آسیب ها، برای کشور ما به طور خاص افسانه برخورداری از یک زبان و یک قوم و یک «نژاد» واحد است که به شدت به وسیله گروه های شوینیست مورد استفاده و سوء استفاده قرار گرفته است. استوار کردن دولت ملی لزوما بر یک زبان و یک قومیت ولو مفروض آن هم در پهنه ای چون ایران که هزاران سال است چند زبانی و چند قومی و چند فرهنگی است، اندیشه ای بسیار خطرناک و پرهزینه است. همانگونه که تن دادن به «خود ستایی» ها و «باستان گرایی» های بی پایه و اساس و اغلب تماما خیالین بوده اند.
زمانی که «ما» از ایرانی بودن سخن می گوئیم و لزوما آن را با «فارسی زبان» بودن یکی می دانیم و فراموش می کنیم که این سرزمین در طول چند هزار سال همواره فرهنگی چند گانه و متنوع و در هم آمیخته را تجربه کرده است: از سه یا چهار هزار سال پیش از میلاد ، فرهنگ های بین النهرینی، آرامی، اکدی و سپس یهودی، آریایی، عربی و فرهنگ ها و زبان های بی شمار قومی همواره در «ایران» در مفهوم سیاسی و باستانی این واژه و نه در مفهوم جغرافیایی – سیاسی مدرن آن در دولت ملی که ابداعی هژمونیک در چارچوب های سیاست است، با یکدیگر در همسازی زیسته و برخلاف بسیاری از پهنه های چند قومیتی عالم توانسته اند بر بسیاری از مشترکات از جمله زبان فارسی، نه به مثابه قوم خیالین «فارس» بلکه به مثابه زبانی میانجی برای ایجاد روابط انسانی و فرهنگی میان ایرانیان، به توافق برسند به گونه ای که فرهیختگان قومی و غیر فارسی زبان ما نقشی ارزنده در ساختن زبان قدرتمند فارسی امروزی داشته و دارند. از این رو، دامن زدن به اختلافات قومی، بر اساس اختلافات زبانی و سخن گفتن از تقسیم های سیاسی – اداری و «فدرالیسم» نمی تواند جز توهمی جدید و برخاسته از سیاست زدگان دولت های ملی برای بازتولید قدرت و سلطه خویش، باشد.
اما در این میان بحثی وجود دارد که ما را به موضوع دوم این یادداشت می رساند یعنی بالا گرفتن گرایش های شویبنیستی به اصطلاح ملی گرا و دامن زدن به نفرت نژادی علیه اقوام ایرانی از جمله عرب های ایران می رساند. شکی نیست که به دلایل گوناگون تاریخی، سیاسی، اقتصادی غیره، ما تقریبا در چند هزاره گذشته با یک ایران مرکزی با مچموعه از گویش های پارسی (از پارسی باستان نا پارسی میانه و مدرن) که درون خود بسیار متفاوت بوده و هستنند و گاه اهالی یک روستا حتی قادر به سخن گفتن با روستای نزدیک به خود و آن هم فارس زبان نبوده اند، در کنار زبان هایی چون آرامی روبرو بوده ایم و در حاشیه با تعداد زیادی زبان های قومی هندو اروپایی (همچون کردی) و یا غیر هندواروپایی (همچون آذری و عربی)؛ اما این نیز یک واقعیت است که جدایی هایی که دولت های ملی و قدرت های بین المللی همواره در پی تشدید آن بوده اند تا از مجموعه هایی یکدست و فرهنگ هایی به هم پیوسته در طول تاریخ، دشمنانی بالقوه و شاید روزی بالفعل برای یکدیگر بسازند ، بسیار از ملی گرایی از یک سو و از قوم گرایی از سوی دیگر استفاده و سوء استفاده کرده اند. تحقیر «ایرانیان» یا «عجم» به وسیله برخی از عرب ها، و بر عکس تمسخر و تحقیر عرب ها یا استفاده از واژه تحقیر آمیز «اعراب» برای نام بردن از سوی شووینیست های به اصطلاح«فارس تبار» از سوی دیگر، بخشی از این حرکات بلاهت آمیز است که امروز شاهدش هستیم. و متاسفانه این حرکات را صرفا در نزد عوام نمی بینیم و می توان به صورت رایج و حتی در جرایدی که باید روشنگر باشند مشاهده کرد ، همچون نوشته ای با ادعایی بزرگ که در یکی از روزنامه ها منتشر شده است (اعتماد، ۱۰ مهر ۹۱) با این تیتر تحریک آمیز و دقیقا شووینیستی و نژاد پرستانه: « اعراب، کتاب نخوان های حرفه یی جهان، مطالعه میان اعراب حوزه خلیج فارس» . نویسنده که مشخص نیست از کدام موضع علمی و با کدام اقتدار و چه منابعی سخن می گوید ، صرفا گویای تمایلی غیر قابل اجتناب به برتر شمردن یک «ما» ی خیالی از ایرانی های به اصطلاح «فارس زبان» است. و کوچکترین آشنایی با دنیای غنی زبان عربی و مراکزی چون مرکز جهان عرب پاریس یا کتابخانه مدرن اسکندریه ندارد و بی شک کمتر از آن مطلع است که ادبیات عربی امروز به صورت مستقیم در قالب زبان عربی و به طور غیر مستقیم به وسیله عرب های فرانسوی (آدونیس، امین معلوف، طاهر بن جلون) بسیار در جهان مطرح هستند اما کمتر به ویژه از جانب فرهنیختگان عرب ( و نه سلاطین بی ریشه و وابسته عرب) می توان با شعارها و اخباری چنین نژاد پرستانه روبرو شد. پرسش این است ، ما خود در کجای این معادله میزان کتاب خوانی جهانی قرار داریم؟ البته وضعیت کتاب و کتاب خوانی و صنعت نشر در کشور آن قدر برای همه روشن است که نیازی به بازگویی آن در اینجا نمی بینیم. اما پرسش دیگر این است که چگونه چنین مطالب نژاد پرستانه ای می توانند به راحتی «نوشته» و از آن راحت تر «خوانده» شوند. آن هم در کشوری که دستکم حدود یک تا دو میلیون عرب بخشی از مردم آن را در استان های خوزستان و جنوبی کشور تشکیل می دهند و همواره در سخت ترین شرایط همراه و هم پای همه مردم ایران در تلاش برای زنده نگه داشتن این فرهنگ کوشیده اند. کنشگرانی که در روزنامه ها یا روی سایت ها علیه «اعراب» خیالی و از موضع «ایرانیان واقعی» می نویسند و ظاهرا موقعیت مقطعی و تنش آمیز میان وهابیت با شیعه را، پهنه مناسبی برای مانور دادن خویش پنداشته اند، با چند میلیون عرب ایرانی چه می خواهند بکنند؟ و آیا هیج فکر کرده اند که شاید روزی همچون آلمان فاشیستی نوبه به خود آنها برسد و یک قدرت سیاسی مفروض، از آنها سند و مدرک «تبار اصیل ایرانی» شان را بخواهد و یا آنها را تهید به اخراج یا حذف فیزیکی بکند. بررسی مطالب اینترنت و نگاهی به شعارهایی که در اینجا امکان بازگو کردنش نیست و تصاویر و کاریکاتورهای زشتی که گروهی از این «ایرانیان اصیل » علیه عرب ها می نویسند وقتی بدانیم بخش بزرگی از مردم خود ایران کنونی عرب هستند، می تواند عرق شرم بر پیشانی هر فرد با وجدانی جاری کند. اما همانگونه که گفتیم این پدیده در حال رشد خطرناکی است: روزنامه ای (شرق ۱۵ مرداد ۱۳۹۱) پس از به دست آوردن مدال به وسیله ورزشکاران ایرانی تیتر می زند :«شب طلایی آریایی ها» و ظاهرا فراموش می کند که رضا بوعذار ورزشکار عرب خوزستانی ما نیز روزی مدال آور بوده است و شاید در میان ورزشکاران مدال آور کسانی باشند که مثل بسیاری از ما ایرانیان از خانواده ای با قومیت های مختلف آمده باشند و در میان «اریایی ها» ی خیالی آنها جای نداشته باشند و یا اصولا نخواهند جای داشته باشند، بماند که واژه «آریایی» خود به شدت دارای بار معنایی نژاد پرستانه و بی پایه است. اما کاش مسئله به روزنامه ها و وبلاگ ها ختم می شد ، در حالی که چه می توان گفت زمانی که یک فیلسوف صاحب نام ( بنابر خبر آنلاین ۲۶ خرداد ۱۳۹۰) بیان می کنند : « صریح می گویم، به اسلام «علی»(ع) ارادت دارم نه به اسلام این عرب ها» ) و ایشان ظاهرا از یاد می برند که پیامبر اسلام (ص) و حضرت علی (ع) واهل بیت ایشان نیز «عرب» بوده اند و عربی امروز زبان رسمی دنیای اسلام و زبان علمی و ادبی بیش از ۲۰۰ میلیون نفر و ده ها کشور بزرگ در جهان است، یا شاعر معاصر و مشهوری می سراید: « مرا به قعر جهنم ببر خدای عرب/ به شرط آنکه نیاید در آن صدای عرب». مثال ها متاسفانه بی پایان هستند. و استدلال هایی که در برابر این رویکردهای نژادگرایانه عنوان می شود اغلب اینکه «آنها» از این ها، بسیار بدتر درباره ما گفته اند. که پاسخ به این امر بسیار ساده است، ولو اینکه چنین باشد ( و البته «آنها» اغلب وهابیون عرب در قدرت هستند نه هم میهنان عرب ما و یا فرهنیختگان عرب در جهان اسلام) ما نباید زبان و فکر خود را به چنین انحرافاتی بسپاریم. فراموش نکنیم که فرهنگ و کشور بزرگ و آبادی چون آلمان ابتدای قرن بیستم را چنین شعارهایی به باد دادند، بیش از پنجاه سال در اشغال خارجی نگه داشتند و آثار ضربات روانی خود را هنوز بر پیکر و ذهن آن حفظ کرده اند.
و در نهایت متاسفیم که باید بگوئیم در این مقاله تنها می توانستیم بخشی از ادبیات و تصاویر سخیف «ملی گرایانه» و در واقع «شوینیستی» و نژاد پراستانه ای را که در مطبوعات، کتاب ها و به ویژه شبکه های مجازی فارسی زبان در گردش هستند بیاوریم و تحلیل کنیم، جایی که در آن واحد نوعی «گذشته» خیالی ابداع شده است که دائما افراد درباره آن سخن می گویند و به آن افتخار می کنند تا «موقعیت کنونی» خود را «شگفت انگیز» و «دور از شان» خویش بپندارند. در حالی که بر عکس اگر دانش تجربه و تحلیل واقع بینانه گذشته و اشتباهات پی در پی آن، وجود داشت، کمتر لازم بود از ذهنینت و مادیت امروز خود دچار شگفتی شویم. متاسفیم که هر روز ایمیل های متعددی در مضحکه و تحقیر «اعراب» دریافت می کنیم و شاهد فنای اخلاقی نخبگان و مردم عادی هستیم که تصور می کنند نباید خودشان را با دیگر کشورهای جهان سوم همچون کشورهای عربی، ترکیه، هند و پاکستان و افعانستان و غیره مقایسه کنند، بلکه معیار مقایسه شان باید اروپا و امریکا باشد. متاسفیم و باید به مثابه یک ایرانی غیر قومی از دیگر مردم این فرهنگ که زبانی مادری شان فارسی نیست، پوزش بخواهیم که گاه چنین مطالبی در قالب کم ارزش ترین و فروپاشیده ترین اندیشه ها، نثار آنها می شود. اگر چنین مقالاتی در اروپا نوشته می شد، بدون شک نویسنده گان آنها به جرم نژاد گرایی به دادگاه کشیده و محکوم می شدند. اما در اینجا ظاهرا افراد با فرهنگ باید خون دل خورده و این اظهارات غیر مسئولانه را از زبان این و آن بشنوند. هر چند که این نکته را نیز نباید ناگفته گذاشت که چنین اظهاراتی نه هرگز پشتوانه ای محکم در حوزه رسمی و دولتی داشته اند و نه اکثریت روشنفکران و نخبگان ما آنها را تایید کرده اند، اما این چیزی از خطرناک بودن آنها در کشوری که دائما زیر تهدید تنش های قومی است، کاهش نمی دهد.
بهتر است به خود آئیم و به جای آنقدر دروغ و خیال بافی و گزافه گویی و خودستایی هایی که با آن زندگی روزمره خود را آکنده ایم، به جای یاد کردن از گذشته های طلایی و باور به برتری ذاتی مان نسبت به سایر جهانیان (یعنی گفتمانی بسیار نزدیک به فاشیسم) اندیشه انتقادی را در خود و پیش از هرکس ابتدا نسبت به خود، تقویت کنیم. اینکه چرا نمی توانیم بفهمیم فرهنگ هایی که تحقیرش می کنیم از جمله فرهنگ عرب، امروز مقامی ارزشمند در جهان علم و فرهنگ دارند و این ربطی به وهابیت و بنیادگرایی های تندروانه گروهی از عرب ها، همچون بسیاری از مردم کشورهای دیگر، ندارد، و خوشحال باشیم که فرهنگ ما نیز از این امتیاز برخوردار است که عرب ها، همچون سایر اقوام ایرانی همواره بخشی از آن بوده و در آرامش و جز در دوره هایی کوتاه، بدون تنش های شدید با دیگر اقوام و یا با مرکزیت فرهنگی زندگی می کرده اند، خوشحال باشیم و افتخار کنیم که ما یکی از نادرترین فرهنگ های جهان هستیم که هزاران سال است موقعیت چند قومی و چند زبانی را تجربه و مدیریت می کند بدون آنکه به سوی تنش ها یا جنگ های قومی برود. این، نقطه قدرت ما است و نه خیالات طلایی گذشته ای که چندان معلوم نیست به ما تعلق داشته باشد، بیائیم از هر پدیده و هر مسئله ای بهانه ای برای واکنش های سیاسی خود نسازیم و کمی بهتر و عمیق تر جهان را بفهمیم زیرا فردا، برای این کار بسیار دیر خواهد بود.