نویسنده در ابتدای این فصل، جهانیشدن را با طرح نگرانیهایی در حوزههای سیاسی، اقتصادی، محیطزیستی و فرهنگهای خرد و محلی همراه میسازد و این نگرانیها را که در سالهای پایانی سدهی بیستم و ماههای آغازین قرن بیست و یکم اوج گرفتهاند هم نتیجهی جهانیشدن میداند و هم عامل طرح مفهوم جهانیشدن در بحث و نظرهای آکادمیک از جمله علوم اجتماعی میداند.
تعریف، پیشینه و اهمیت
نوشتههای مرتبط
در ابتدای این بخش نویسنده در توجیه تشتت و نبود اجماع بر سر تعریف مفهوم جهانیشدن از مشکل همیشگی تعریف دقیق پدیدههای اجتماعی در علوم انسانی میگوید که به طبیعت سیال این پدیدهها مربوط میشود. در نتیجه، رویکرد معمول در تعریف پدیدههای اجتماعی عرضهی تعریفی کلی و یا مبهم از آنها است که با توسل به مصداقها و نمونههایی از آن پدیدهها ابهام و کاستیهای تعریف یک پدیده جبران میشود. مفهوم جهانیشدن به طریق اولی با چنین مشکلی روبروست. چندوجهی بودن جهانیشدن که همه جنبههای زندگی معاصر را دستخوش تحول کرده، گستردگی و فراگیری آن در تمامی جوامع و بالاخره حضور بیش از پیش این مفهوم در عرصههای مطبوعاتی و سیاسی ارائهی تعریفی مشخص و قابل اجماع را با مشکل مواجه کرده است. با این حال، نویسنده وجوه مشترک تعریفهای جهانی شدن را گرد هم میآورد و با برشمردن آنها سعی در نائل آمدن به تعریفی مشخص برای بحثهای بعدی کتاب دارد. این وجوه مشترک عبارتاند از: فرایندی تدریجی و پایدار که از گذشتهای دور یا نزدیک آغاز شده و هرچه به زمان حال، به ویژه در دهههای اخیر، نزدیک میشود بر ابعاد، گستردگی، سرعت و تأثیرگذاری آن افزوده میشود؛ تأکید بر افزایش بیسابقهی ارتباطات و برخوردهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگ؛ افزایش وابستگی متقابل در عرصهی جهانی که به معنی افزایش پیوندها و همبستگیهای میان دولتها و جوامع تشکیلدهندهی نظام جهانی مدرن است؛ در نهایت اغلب تعریفها جهانیشدن را نوعی فرایند همگونی و همسانی فزاینده به شمار میآورند که مراد از آن گسترش مدرنیته به اقصی نقاط جهان است. نویسنده با در نظر داشتن این نکات و برای مشخص کردن منظور از جهانیشدن در بحثهای کتاب به ارائهی تعریفی از جهانیشدن میپردازد: «فرایند فشردگی فزایندهی زمان و فضا که به واسطهی آن مردم دنیا کم و بیش به صورتی نسبتاً آگاهانه در جامعهی جهانی واحد ادغام میشوند».
در بحث فشردگی فضا و زمان یا نابودی فضا توسط زمان، آنچه مورد توجه است فنآوریها و امکانات ارتباطی و پیشرفتهای شگفتیآور در این زمینه است که اهمیت توجه به آنها در این نکته نهفته است که این پیشرفتها فرایند جهانیشدن در دهههای اخیر را از تاریخ نسبتاً طولانی جهانیشدن متمایز میکنند.
نویسنده، کاربرد واژهی «کم و بیش» در تعریف خود را از آن رو برگزیده است که به ناهمگونی و نابرابری گسترش و تعمیق جهانیشدن از قارهای به قارهی دیگر، از منطقهای به منطقهی دیگر، از کشوری به کشور دیگر و حتی از شهری به شهر دیگر اشاره کند. علاوه بر این، میزان آگاهی از چنین فرایندی نیز نسبی و نابرابر دانسته میشود: آگاهی از تعلق به جامعهی جهانی و دغدغهی چنین تعلقی که در پارهای از تعاریف، وجه ممیزهی دوران متأخر جهانیشدن دانسته میشود.
نویسنده در ادامه به نظرات متفاوتی که راجع به تاریخ جهانیشدن وجود دارند اشاره میکند. نظریهپردازان مختلف بر پایهی تعریفی که ارائه میدهند مراحل آغازین فرایند جهانیشدن را در دهها، صدها و حتی هزارها سال پیش شناسایی میکنند. بر همین اساس، برخی شکلگیری تمدنهای باستان را مبدأ فرایند جهانیشدن میدانند چرا که این تمدنها به اقتضای منطق و ساختار درونی خود تمدنهایی گسترشطلب بودهاند و همواره از لحاظ سیاسی، نظامی و فرهنگی گرایش به گسترش و جهانگیرشدن داشتهاند. آندره گوندر فرانک، ایمانوئل والرشتاین، اریک ولف و ویلکینسن با تفاوتهایی به این دسته تعلق دارند. در برابر این دسته از نظریهپردازان و نویسندگان، دسته دیگری از نظریهپردازان وجود دارند که شکلگیری و نقطهی آغاز فرایند جهانیشدن را بسیار کوتاهتر میدانند. شماری از این نظریهپردازان شکلگیری تجدد را آغاز فرایند جهانیشدن میدانند. از این میان، گیدنز فرایند جهانیشدن را چیزی جز گسترش تجدد نمیداند. مارکس و انگلس نیز درک تاریخ جهانیشدن و آغاز این فرایند را مستلزم درک و شناخت تاریخ سرمایهداری میدانند.
نویسنده سپس به تاریخ واژگان و مفاهیم توصیفگر جهانیشدن میپردازد و معتقد است «قدمت فرایند جهانیشدن با قدمت مفاهیم معطوف به آن همراه بوده است». از میان این واژگان و مفاهیم، واژه جهانی (global) جایگاهی برجسته دارد. این واژه که قدمتی چهارصد ساله دارد در ابتدا در مورد نیروها، عوامل، رویدادها و فرایندهای موثر در ارتباط، همبستگی و همگونی جهانی به کار میرفته که دزر دهههای اخیر با شتاب و گسترش جهانیشدن عمدتاً برای تأکید بر جهان به عنوان یک واحد اجتماعی مستقل، متمایز و قائم به ذات به کار میرود که میتواند به عنوان یک سطح تحلیل متمایز به کار رود. در برابر واژهی جهانی، کاربرد واژهی جهانیشدن و واژههای مترادف و همخانوادهی آن تا حدود سال ۱۹۶۰ آغاز نشده بود. این واژه برای نخستینبار در سال ۱۹۶۱ به فرهنگ «وبستر» راه یافت که بر بازشناسی آشکار اهمیت فزایندهی پیوندها و ارتباطات جهانگستر دلالت داشت. ورود این واژه به محافل دانشگاهی با احتیاط و بیعلاقگی همراه بوده در نهایت در نیمهی دوم دههی هشتاد به عرصهی جامعهشناسی هم راه مییابد.
در کنار واژهی جهانیشدن میتوان به واژهی جهانیکردن نیز اشاره کرد. جهانیکردن بر وجود قصد، برنامه و آگاهی معینی پشت فرایندهای جهانیشدن دلالت دارد که نیروهای توانمندی چون برخی دولت -ملتها و یا شرکتهای چند ملیتی آن را به پیش میبرند. در حالی که واژهی جهانیشدن متضمن این معناست که بسیاری از نیروهای جهانیساز و همگونیآفرین، غیرشخصی و فراتر از کنترل و قصد هر فرد یا گروهی از افراد است.
نظریههای جهانیشدن
نویسنده، نظریات مربوط به فرایند جهانیشدن را با توجه به عامل زمان به سه دسته تقسیم میکند. نسل اول به جامعهشناسان کلاسیک سدهی نوزدهم و اوائل قرن بیستم مربوط میشود؛ نسل دوم نظریهپردازانی را شامل میشود که ملهم از نسل اول به توضیح و تبیین فرایندهای جهانیساز میپردازند و بالاخره در نسل سوم که نظریات خاص جهانیشدن پدید میآیند و جهانیشدن به موضوع اصلی و محوری تبدیل میشود به معرفی سه تن از معروفترین نظریهپردازان این دوره میپردازد.
نسل اول
در این نسل، به متفکرانی چون سنسیمون، آگوست کنت، امیل دورکیم، ماکس وبر و در نهایت کارل مارکس اشاره میشود. توجه به همگرایی فزایندهی جهانی و نیروهای جهانیساز که موضوع مطالعه و تحلیل این متفکران بوده توجه به آثار آنها در موضوع جهانیشدن را لازم و ضروری کرده است.
سنسیمون به عنوان یک انترناسیونالیست در عین اینکه آرزوی برچیدهشدن مرزهای ملی را داشت، این خواسته را صرفاً یک آرزو و آرمان نمیدانست و نیروهایی را معرفی کرده بود که میتوانستند مرزهای سیاسی – فرهنگی را تضعیف کنند و به جامعهی جهانی شکل دهند. سن سیمون این دو نیرو را صنعتیشدن و علمالاجتماع میدانست. از نظر او صنعتیشدن ذاتاً فرایندی گسترشطلب است که گسترش آن در جوامع غیراروپایی به فراگیری فرهنگ اروپایی میانجامد. از سوی دیگر، علمالاجتماع هم انسان را همچون موجودی اجتماعی و بدون توجه به علائق فرهنگی بررسی میکند و از این همین طریق، نقش مهمی در متحدکردن انسانها بازی میکند.
اگوست کنت به عنوان متفکری که به پیشرفت و گذار بشر از سه مرحله خداشناسی، مابعدالطبیعه و اثباتی اذعان داشت معتقد بود که مرحله نهایی مرحلهی همگونی و همبستگی فزایندهی نوع بشر است که سرانجام به شکلگیری یک جامعهی جهانی میانجامد.
در منظومهی فکری دورکیم، عاملی اجتماعی زمینهساز و تسهیلکنندهی فروپاشی مرزهای فرهنگی – سیاسی و همگونی جهانی است. از این منظر، نوسازی عاملی است که بنیادهای نظم اجتماعی در جوامع سنتی را سست و ویران میکند که در نتیجهی آن، حد و مرزهای هویتهای محلی و محدود گشوده میشوند و تعلقات فرهنگی (هچون آداب و سنن معین، تعلق به مکانی خاص و روح جمعی) جای خود را به شرایطی همانند و مشابه در جوامع مختلف میدهند که چون سابق بر تعلقات فرهنگی تأکید ندارد.
همین نظر را وبر با معیار عقلانیت مطرح میکند. گسترش عقلانیت، تمایزهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را میان نظامهای محدود و معین اجتماعی کاهش میدهد و به همان نسبت بر میزان همگونیها و همسانیها میافزاید.
مارکس در بین جامعهشناسان کلاسیک بیش از همه و به صورتی مستقیم و واضح در مورد جهانیشدن ایدهپردازی میکند. مارکس بحث خود را با تمرکز بر نظام سرمایهداری پیش میبرد. از دیدگاه مارکس، برخلاف نظامهای اجتماعی – اقتصادی پیشین، نظام سرمایهداری ذاتاً نظامی مایل به تعمیق درونی و گسترش بیرونی است. گسترشیابندگی نظام سرمایهداری که با منطق انباشت صورت میگیرد هرچند با فراز و نشیبهایی همراه است لکن متوقف نمیشود و دیر یا زود همهی موانع و مرزهای طبیعی، سیاسی و فرهنگی را درمینوردد. از این منظر، جهانیشدن فرایندی است که تقریباً همزمان با شکلگیری سرمایهداری آغاز شده است.
نسل دوم
نویسنده در بررسی نسل دوم نظریهپردازان جهانیشدن آنها را برحسب اولویتی که به یکی از جنبههای جهانیشدن- اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی- دادهاند تقسیم کرده است. نظریههای اجتماعی جهانیشدن را میتوان در چند دسته بررسی کرد. نخست آرا و اندیشههای کارکردگرایان مورد بررسی قرار گرفته است. این نظریهپردازان که تحتتأثیر دورکیم هستند نوسازی را عامل ادغامکننده و همگونساز میدانند که آداب و ارزشهای خاص و سنتی را تضغیف و فردگرایی، یونیورسالیسم، سکولاریسم و عقلانیت را تقویت میکند. پارسنز از جملهی این نظریهپردازان است.
دنیل بل نیز برای تحلیل و شناخت سویهی اجتماعی جهانیشدن با معیار قرار دادن فنآوری، جوامع را به سه نوع جامعهی کشاورزی، صنعتی و اطلاعاتمحور تقسیم میکند. در این جامعهی اخیر، که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفته نیروی کار به بخش خدمات روی میآورد، دانش اهمیتی فزاینده مییابد و مدیران و افراد حرفهای جایگاه مهمتری کسب میکنند. در این جامعه، فنآوریهای فکری برای تولید خدمات، موجب همسانی و همگرایی در سطح جهان میشود.
نیکولاس لوهمان نیز از دیگر متفکرینی است که از منظر جامعهشناختی به فرایند جهانیشدن میپردازد. لوهمان با تعریفی که از جامعه ارائه میدهد فرایند جهانیشدن را مورد بررسی قرار میدهد. از نظر او، جامعه نوعی نظام اجتماعی است که کنشهای مبتنی بر ارتباط معنادار عناصر تشکیلدهندهی آن هستند. مرزهای یک جامعه تا جایی گسترش مییابند که ارتباط معنادار در آنجا پایان میپذیرد. بر همین اساس، معیار شکلگیری یک جامعهی جهانی، گسترش ارتباط معنادار در سرتاسر جهان است که انسانها با کمک فنآوریهای ارتباطی میتوانند به این ارتباط شکل دهند. با این حال، لوهمان جانشینی تقسیمبندی کارکردی بر تقسیمبندی قشربندی را که نتیجهی نوسازی است عامل گسترش ارتباط معنادار در سطحی جهانی میداند.
گروهی دیگر از نظریهپردازان اقتصاد را عامل پیشبرندهی فرایند جهانیشدن میدانند و به اقتصاد جایگاهی برتر در همگونسازی جهانی میدهند. این گروه تحتتأثیر آموزههای مارکس، سلطهی شیوهی تولید واحد بر جهان را عامل ایجاد سرنوشت یکسان بر جوامع جهانی میدانند. لنین، سمیر امین، اسکلیر و والرشتاین (که برجستهترین نماینده این گروه است) از جمله این نظریهپردازان هستند. والرشتاین با ارائهی سه نوع نظام اجتماعی به تحلیل فرایند جهانیشدن میپردازد: نظامهای کوچک، امپراطوریهای جهانی و اقتصادهای جهانی. نظامهای کوچک، اقتصادهای سادهی مبتنی بر کشاورزی یا شکار هستند که دیگر وجود ندارند؛ امپراطوریهای جهانی نظامهایی هستند دربرگیرندهی چند فرهنگ ولی دارای نظام سیاسی واحد و تقسیم کار واحد که نخستین نوع از سه نوع ممکن نظام جهانی هستند؛ اقتصادهای جهانی نوع دیگری از نظامهای اجتماعی هستند که در چارچوب آنها چندین دولت سیاسی دارای فرهنگهای متمایز به واسطهی یک نظام اقتصادی مشترک ادغام میشوند. از دیدگاه والرشتاین، اقتصاد جهانی سرمایهداری کنونی بستر اجتماعی جهانی است که همهی دیگر جنبههای زندگی اجتماعی را تعیین میکند.
دستهی دیگری از نظریهپردازان جهانیشدن رسالت اصلی بررسی و مطالعهی این فرایند را بر عهدهی علوم سیاسی و روابط بینالملل میدانند و جهانیشدن را از منظری سیاسی مطالعه و تحلیل میکنند. این نظریهپردازان در تحلیل خود نقشی اساسی به دولتها میدهند و فردی همچون برتن مهمترین عنصر تشکیلدهندهی فرایند جهانیشدن را جامعه، دولتها و روابط میان آنها میداند. برخی نیز همچون گیلپین منطق و عامل اصلی فرایند جهانیشدن را سیاسی – نظامی میدانند. به نظر او، گرچه جهانیشدن عمدتاً در حوزهی اقتصاد نمود یافته لیکن نیروی زیرین آن را سیاست قدرت تشکیل میدهد.
و بالاخره نظریهپردازانی که به نقش فرهنگ در فرایند جهانیشدن میپردازند، شیوع یک فرهنگ تودهای مشترک را عامل و زمینهساز همگونی و وابستگی فزاینده جهانی میدانند. مکلوهان که از جملهی این نظریهپردازان است به واسطههای انتقال عناصر فرهنگی بیش از محتوای فرهنگ اهمیت میدهد و تاریخ زندگی اجتماعی بشر را بر پایهی فنآوریهای ارتباطی بازسازی میکند. بر همین اساس، شناسایی و درک فرایند جهانیشدن از نظر او جز با شناخت جایگاه رسانههای دربرگیرندهی فنآوریهای حملونقل و ارتباطات میسر نمیشود. این فنآوریهای جدید در نهایت با سازماندهی مجدد فضا، فضایی جهانی را شکل میدهند. از نظر مکلوهان اختراع و توسعهی دو ابزار مهم به شتاب این سازماندهی مجدد فضا کمک کرده است: ساعت مکانیکی و پول. با اختراع ساعت مکانیکی تصور زمان دوری و فصلی کنار گذاشته شد و مفهوم زمان خطی و طولی رواج یافت که به واسطهی آن نوعی زمان عام و جهانی شکل گرفت. اختراع پول نیز سرعت و حجم ارتباطات را بسیار افزایش داد. با این حال، پیشرفتهترین و گستردهترین فرایند جهانیشدن از زمانی آغاز شد که رسانههای الکترونیک پا به عرصهی ارتباطات گذاشتند.
نسل سوم
نویسنده با بیان این نکته که در نظریات این نسل معمولاً از فرارسیدن دورهای جدید در زندگی اجتماعی سخن به میان میآید بر سه نظریهپرداز تمرکز کرده است: دیوید هاروی، آنتونی گیدنز و رولن رابرتسن. محور بحث هاروی تشریح شرایط و ویژگیهای پستمدرنیته به عنوان دورهی جدید زندگی اجتماعی است. هاروی با تمرکز بر فضا و زمان و جایگاه آنها در زندگی اجتماعی به تمایزهای دوران سنتی و مدرن و دورهی جدید میپردازد. در نظریهی هاروی، گسست دوران مدرن با دوران سنتی به واسطهی بازسازی مفهوم زمان و فضا ممکن میشود. در دوران مدرن فضا و زمان هرچه بیشتر درهمفشرده میشوند و با توسل به اختراعات و فنآوریهای جدید زمان کاهش مییابد و فضا کوچک میشود. این فرایند که با رنسانس آغاز میشود در دو دههی اخیر شتاب فزایندهای گرفته و هرچه بیشتر فشردگی زمان و فضا را تحقق بخشیده تا جایی که بتواند آرمان «دهکدهی جهانی» را تحقق بخشد.
گیدنز هم مانند هاروی، فرایند جهانیشدن را محصول برهم خوردن نظم سنتی فضا و زمان میداند لیکن بیش از آنکه بر جنبه اقتصادی آن تأکید ورزد بر جنبههای فرهنگی و اجتمای آن تأکید میکند. از دیدگاه گیدنز، جهانیشدن به اندازهی تجدد قدمت دارد و به عنوان آشکارترین و پیچیدهترین جنبهی عالیترین مرحلهی تجدد، یعنی «کنش از دور و با فاصله» شناخته میشود. بر همین اساس، برای درک درست آن باید به نحوهی گسست از جامعهی سنتی و گذار به جامعهی مدرن پی برد. گیدنز دستیابی به این درک را نتیجهی توجه به جایگاه فضا و زمان و فرایند تحول آنها میداند. از نظر گیدنز جدایی زمان و فضا نخستین عامل مخرب نظم سنتی است.
در نهایت، رابرتسن در تبیین جهانیشدن بر عنصر آگاهی تأکید میکند. بر همین اساس تعریفی دو وجهی از جهانیشدن ارائه میدهد که هم جنبهی عینی آن را دربر میگیرد و هم جنبهی ذهنی آن را: جهانیشدن مفهومی است معطوف به فشردگی جهان و تشدید و افزایش آگاهی از آن مانند یک کل. تأکید بر این وجه، آگاهی، وجه ممیزهی نظریه رابرتسن از دیگر نظریهپردازان است.