تضاد میان کار روزنامه نگاری – و در اصطلاحی تحقیر آمیز تر «ژورنالیسم» – و کار دانشگاهی یا آکادمیسم، بارها، از جمله به همین قلم مطرح شده است، اما این موضوعی است که گاه به گاه نیاز به بازگشت و روشن کردن برخی از نکات به صورتی تفصیلی تر و تحلیل آنها به شکل باز تر دارد تا بتوان به پیشبرد بحث در محموع آن یاری رساند. به ویژه که چنین نکاتی ولوآنکه به نظر بسیار کم اهمیت بیایند اگر به حال خود رها می توانند منشاء سوء تفاهم ها و تنش هایی در هر دو کالبد از این کنشگران و نهادها و سازوکارهای درونی آنها شوند.
تقابل ترویج- شناخت که شاید بهتر باشد از آن بیشتر در قالب یک پیوستار چرخه ای سخن بگوئیم، یکی از نکات کلیدی این بحث بوده است، یعنی با این پرسش که آیا رسالت یک دانشگاهی(چون موضوع در اینجا از چنین دیدگاهی بررسی میشود) اصولا بیشتر ترویح علم در میان عموم مردم است یا گسترش شناخت و «کشف» آن در حلقه های کوچکی از نخبگان. صرف نظر از اینکه این بحث را می توان در خود حوزه کادمیک نیز میان دو بخش آموزش و پژوهش انجام داد، ولی در این زمینه اجماع بیشتری درسطح جهانی اتفاق افتاده است و امروز اعلب با واحد های آموزشی – پژوهشی در سطح دانشگاه های جهان سروکار داریم. موضوع موضوع در نوشته حاضر بیشتر در رابطه با ترویج خاصی که از خلال رسانه های ارتباط جمعی انجام می گیرد (مطبوعات و به ویژه اینترنت) مد نظر است.
نوشتههای مرتبط
یک کنشگر دانشگاهی( زمانی که به خصوص در حوزه علوم اجتماعی و انسانی قرار دارد) در رابطه ای خاص با واقعیت بیرونی قرار می گیرد، رابطه ای که نه فقط او را همچون یک کنشگر اجتماعی (همچون هر کنشگر دیگری البته با موقعیت های اجتماعی متفاوت) در گیر قضیه می کند، بلکه همچنین ویرا به مثابه کنشگری که قابلیت و مهارت بالقوه یا بافعلی در شناخت و حتی بهره برداری از سازوکارهای اجتماعی دارد، نسبت به دیگران که فاقد چنین قابلیت یا مهارتی هستند در موقعیتی ممتاز قرار می دهد که لااقل به وی امکان می دهد که با «دستکاری»(ذهنی یا عملی) در فرایندهای اجتماعی بر آنها تاثیر گذاری می کند. اما ما به ازای این امر نیز ، انفعال را در چنین کنشگری بیشتر از دیگران با مسئله مسئولیت اخلاقی دخالت درگیر می کند.
بنابراین دانشگاهی با دو پرسمان متناقض درگیر است: از یک سو اینکه آیا حق یا وظیفه دارد که از قدرت «دستکاری » خود برای تاثیرگذاری بر روندهای اجتماعی ( آنهم تا چه میزان و بر چه کسانی) استفاده کند و سپس آنکه این بحث یا وظیفه اگر وجود داشته باشد و آن را بتوان، حتی به صورتی بسیار نسبی ، با رسالت «علمی» یکی گرفت، آیا باید صرفا از طریق نهادهایی خارج از خوزه علم خاث (مثلا وسایط ارتباط جمعی) انجام بگیرد و یا برعکس باید ختی آنها را در خود علم و به ویژه نهادهای آکادمیسم و بر اساس سازوکارهای آکادمیک انجام داد ولو آنکه در نهاد ها از گروهی از روش های غیر دانشگاهی در صورت و محتوا نیز استفاده کرد؟ ظاهرا، نظام های دانشگاهی و علمی ، شق نخست را می پذیرند و به شدت با شق دوم مخالفت می کنند در حالی که نظام های اجتماعی ، بیشتر شق دوم را لازم می دانند و شق اول را در رده بی حاصلی و بیهودگی قرار می دهند : تقابل شناخت/کاربرد، به مثابه یکی از قدیمی ترین و در عین حال پرتداوم ترین مباحث در علوم اجتماعی از همین جا ریشه می گیرد: آیا وظیفه جامعه شناس، صرفا شناخت است یا شناختن برای تغییر دادن. در هر دو سوی این تقابل با گرایش های حاد روبرو بوده یم، به صورتهای که گروهی در جایگاه شناخت، هرگونه شناخت منجر به کارکرد را سبب غیر علمی شدن شناختی می دانند مگر آنکه کاربرد به صورت رادیکال به وسیله فرد دیگری جز دانشمندان انجام بگیرد، در حالی که در جایگاه اجرا، درست برعکس، بسیاری هر گونه شناخت بدون کاربرد یا در خدمت کاربرد را نوعی رویکرد اشرافیت زدگی علمی به حساب می آورند که فاقد مشروعیت دموکراتیک است. به عبارت دیگر نمی توان از نظام های دموکراتیک انتظار داشت که چنین رویکردهایی را تامین مالی کنند.
اما در میانه راه نیز شاید جایی برای گروهی از دانشگاهیانی باشد که با هدف ایجاد پایه ای قدرتمند علمی در سطح عمومی برای بنا کردن دانشی ارزشمند تر ، بر آن باشند که ترویج نیز، بهایی در خور شناخت بدهند. اما چنین دانشگاهیانی بیش از هر چیز نیاز بدان دارند که از لحاظ اجتماعی اخلاق روزنامه سالم و به دور از هیاهو و ریاکاری و تزویر و بر عکس مبتنی بر نظم و سخت کوشی و جدیت بتواند موضع آنها را در آکادمی تقویت کند و حضور آنها را در عرصه هایی که جایگاهی برای کاربردی کردن نظریات صرفا علمی آنها است را توجیه کرده و مشروعیت بخشد. و نبود همین اخلاق در بسیاری موارد است که بیشترین ضربه رادر طول سال های اخیر بر دانشگاهیانی که با مطبوعات همکاری می کنند وارد کرده است. اینکه چرا چنین اخلاقی تا بدین حد سست و شکننده است، پرسشی است که به گمان ما خود روزنامه نگاران باید بدان پاسخ دهند، اما امروز با بیش از بیست سال پیشینه کا مطبوعاتی در کنار دانشگاهی ، نگارنده ناچار به اذعان این واقعیت است که تعداد روزنامه نگارن و اهل قلمی که در عرصه های مطبوعاتی فعالیت می کنند به این اخلاق حرفه ای که به نوعی آینده خود آنها نیز به حساب می آید، پایند عستند، به هصوص در نسل جوانی که از ابتدای دهه ۱۹۷۰ پا به عرصه کار گذاشتند، انگشت شمار است. در بحثی دیگر به این موضوع باز خواهیم گشت. اما در همین حا بگوئیم که چنین سخنی را درباره بسیار از مشاغل دیگر، از جمله دانشگاهیان نیز می توان گفت: باید دقت داشت، هدف امتیاز دادن یا محکوم کردن کسی نیست، بلکه هدف آن است که به بیشترین تعداد از افراد و بیشترین میزان از همکاری میان چنین افراد رسید، تا به تحولی عمیق و پایدار در سطح جامعه که اغلب در مقوله های اتوپیایی و ساه انگارانه جستجو می شود، دست یافت .
این یادداشت نخستین بار در روزنامه کارگزاران سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷ منتشر شده است.