مروری بر کتاب والر اشتاین؛ نظام جهانی مدرن: کشاورزی سرمایه داری و بنیان های اقتصاد جهانی اروپایی در قرن ۱۶
از نقطه نظر والر اشتاین نظام جهانی یک نظام اجتماعی است که دارای محدوده ها، ساختارها، گروههای عضو و قواعد مشروع است. این نظام از ویژگی های ارگانیسمی برخوردار است که طی حیاتش در برخی جنبه ها تغییر می کند و در برخی دیگر ثابت باقی می ماند… زندگی در این ارگانیسم تا حد زیادی کامل است و پویش های توسعه ای آن تا درجه ی زیادی درونی هستند. به علاوه در دیدگاه والراشتاین نظام جهانی یک “نظام اقتصادی” است که به جای مرکز سیاسی از طریق بازاری یکپارچگی می یابد که در آن دو یا تعداد بیشتری منطقه با توجه به ضروریت هایی همچون غذا، سوخت و محافظت، به یکدیگر وابسته هستند. در این نظام اقتصادی دو خط مشی سیاسی یا بیشتر برای تسلط یافتن، بدون ظهور یک مرکز واحد همیشگی، با یکدیگر رقابت می کنند.
نوشتههای مرتبط
والر اشتاین در کتاب خود چارچوب نظری را برای فهم تغییرات تاریخی دخیل در گسترش جهان مدرن، مطرح می کند. نظام جهانی مدرن، بویژه نظام سرمایه داری به طور طبیعی، بحران نظام فئودالی را در پیش گرفته و به تبیین چگونگی رشد اروپای غربی در حاکمیت جهانی بین سالهای ۱۴۵۰ و ۱۶۷۰ کمک می کند. نظریه ی والراشتاین درک منسجمی را از تظاهرات درونی و بیرونی فرآیند مدرنیزاسیون طی این دوره فرآهم می آورد و مقایسه های تحلیلی بین بخش های مختلف جهان را ممکن می سازد.
پیش درآمدی بر قرون وسطی:
پیش از قرن ۱۶ هنگامیکه اروپای غربی در مسیر توسعه ی سرمایه داری قرار داشت، “فئودالیسم” بر جامعه ی اروپای شرقی حکمفرما بود. بین سالهای ۱۳۰۰-۱۱۵۰ میزان جمعیت و همچنین تجارت در محدوده ی سیستم فئودالی بسط و گسترش یافت. اگرچه این توسعه بین سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۴۵۰ متوقف شد، ولی به بحران اقتصادی شدیدی انجامید. بر طبق نظر والر اشتاین احتمالا بحران نظام فئودالی بوسیله ی کنش متقابل عوامل ذیل شتاب گرفت:
۱.تولید کشاورزی سقوط کرده یا راکد باقی ماند. بدین معنی که با گسترش طبقه ی حاکم هزینه ی عمومی تولید کنندگان روستایی افزایش یافت.
۲.چرخه ی اقتصادی اقتصاد فئودالی به تراز بهینه خود رسیده بود و از این پس شروع به افت کرد.
۳.تغییر شرایط آب و هوایی بازدهی کشاورزی را کاهش داد و سبب افزایش بیماری های همه گیر در بین جمعیت شد.
تقسیم کار جدید اروپایی:
والراشتاین اظهار می کند اروپا از این جهت به تأسیس اقتصاد جهانی سرمایه داری روی آورد که تداوم رشد اقتصادی خود را تضمین کند. هرچند این حرکت مستلزم بسط اندازه ی جغرافیایی جهان در استفهام، توسعه ی شیوه های مختلف کنترل کار و ایجاد ماشین آلات دولتی به نسبت قوی در دولتهای اروپای غربی بود. در اواخر قرن ۱۵ و ابتدای قرن ۱۶ نظام اقتصاد جهانی در پاسخ به بحران فئودال پدیدار شد. برای نخستین بار بود که یک نظام اقتصادی بیشتر قسمتهای جهان با اتصالاتی که از حدود ملی یا دیگر مرزهای سیاسی فراتر می رفت را احاطه می کرد. اقتصاد جدید جهانی مجزا از نظامهای امپراطوری اولیه بود، زیرا یک واحد سیاسی منفرد به شمار نمی آمد. امپراطوری ها مبتنی بر نظام دولتی بودند که از طریق انحصار تجاری ادغام شده با استفاده از نیرو، گردش کالاهای اقتصادی از پیرامون به مرکز را هدایت می کرد. امپراطوری ها مرزهای سیاسی ویژه ای را حفظ کردند که بواسطه ی آنها بوروکراسی گسترده و ارتشی ثابت را تحت کنترل خود داشتند. فقط تکنیکهای سرمایه داری مدرن بود که اقتصادی جهانی مدرن را قادر می ساخت تا فراتر از سرحدات سیاسی یک امپراطوری گسترش یابد.
نظام جهانی سرمایه داری جدید بر پایه ی تقسیم بین المللی کار بود که روابط بین مناطق مختلف و همچنین اقسام گوناگون شرایط کاری در هر منطقه را تعیین می کرد. در این مدل نیز نوعی نظام سیاسی به طور مستقیم مرتبط با هر گونه کاریابی منطقه ای درون اقتصاد جهانی بود. والراشتاین چهار طبقه ی مختلف شامل مرکز، نیمه پیرامون، پیرامون و بیرونی را به عنوان اساس تطبیقی پیشنهاد می کند که تمامی مناطق جهان را در خود جای می دهند. این طبقه بندی موقعیت نسبی هر ناحیه در اقتصاد جهانی و همچنین سیاست داخلی معین و ویژگی های اقتصادی نواحی مختلف را توصیف می کند.
مرکز:
مناطق مرکزی اغلب از اقتصاد جهان سرمایه داری بهره می برند. طی دوره ی مورد بحث بیشترین بخشهای اروپای شمال غربی (انگلستان، فرانسه، هلند) به عنوان اولین مناطق مرکزی رشد و گسترش یافتند. دولتهای واقع در این قسمت از اروپا به طور سیاسی حکومتهای مرکزی قدرتمند، بوروکراسی های وسیع و ارتش های مزدور بزرگی را توسعه بخشیدند. این امر به بورژوآهای محلی این اجازه را می داد تا کنترل بر تجارت بین المللی و مازادهای سرمایه داری استخراج شده از این تجارت را به نفع خودشان تغییر دهند. با گسترش جمعیت روستایی، شمار اندک ولی رو به افزایش مزدبگیران بدون زمین سبب ایجاد اشتغال در زمینهای کشاورزی و فعالیتهای تولیدی شد. در پی بحران فئودالی، انتقال از تعهدات فئودالی به اجاره ی پول منجر به افزایش خرده مالکان کشاورز یا کشاورزان مستقل شد، اما بسیاری از روستاییان را از زمین خارج کرد. این امر سبب نقل مکان روستاییان به شهرها شده و نیروی کار ارزان ضروری را برای رشد تولید شهری فراهم آورد. با افزایش تفوق کشاورز مستقل تجاری گرا، رشد روستایی گرایی و تکنولوژی زراعی پیشرفته، تولید محصولات کشاورزی افزایش یافت.
پیرامون:
در سوی دیگر این طبقه بندی مناطق پیرامونی قرار می گیرند. این نواحی فاقد حکومتهای مرکزی قدرتمند بوده و یا توسط دولتهای دیگر اداره می شدند، مواد خام را به مناطق مرکزی صادر می کردند و بر پایه ی فعالیتهای کاری اجباری بودند. بخش مرکزی بیشتر مازادهای سرمایه ای که توسط پیرامون و از طریق روابط تجاری نابرابر حاصل می شد را مصادره می کرد. دو ناحیه ی اروپای شرقی (بویژه لهستان) و آمریکای لاتین نشان دهنده ی شاخصه های مناطق پیرامونی بودند. در لهستان قدرت پادشاهان به طبقه ی نجبا رسید، چنانچه منطقه به یک امپراطوری صادرکننده ی گندم به سایر بخشهای اروپا بدل شد. مالکان زمین برای بدست آوردن نیروی انسانی کنترل شده ی به حد کفایت ارزان و آسان، کارگران روستایی را مجبور به “بردگی ثانوی” بر املاک تجاری خود می کردند. در آمریکای لاتین فاتحان پرتغالی و اسپانیایی ساختارهای اقتدار بومی را تخریب کرده و بوروکراسی های ضعیف تحت کنترل خودشان را حکمفرما ساختند. مالکان محلی قدرتمند با خاستگاه اسپانیایی تبدیل به کشاورزان اشراف زاده ی سرمایه دار شدند. بردگی جمعیت بومی، ورود برده های آفریقایی و فعالیتهای اجباری همچون کار در معادن امکان صادرات مواد اولیه ی ارزان به اروپا را فراهم می ساخت. سیستم های کاری در نواحی پیرامونی مجزای از اشکال ابتدایی این سیستم ها در اروپای قرون وسطی بود که در آنها کالاها برای یک اقتصاد جهانی سرمایه داری و نه صرفا برای مصرف داخلی تولید می شد. به علاوه اشرافیت هم در اروپای شرقی و هم در آمریکای لاتین به واسطه ی ارتباط با اقتصاد جهانی رشد یافت و سبب قدرت یافتن منطقه ی هسته ای مرکزی برای در اختیار گرفتن کنترل شد.
نیمه پیرامونی:
منطقه ی نیمه پیرامونی بین دو بخش پیرامون و مرکز قرار دارد. این مناطق نمایانگر نواحی هسته ای رو به زوال یا نواحی پیرامونی در تلاش برای بهبود موقعیت نسبی در نظام اقتصاد جهانی هستند. آنها همچنین به عنوان حائل میان مرکز و پیرامون عمل می کنند. نواحی نیمه پیرامونی به علاوه تنش بین دولت مرکزی و یک طبقه ی محلی مالک قدرتمند را نشان می دهند. از جمله نمونه های خوب که بدل شدن نواحی مرکزی به نیمه پیرامونی طی این دوره را نشان می دهند پرتغال و اسپانیا هستند. دیگر نواحی نیمه پیرامونی در این دوره ایتالیا، آلمان جنوبی و فرانسه ی جنوبی بودند. این نواحی به لحاظ اقتصادی دسترسی انحصاری ولی در حال تنزلی را به بانکداری بین المللی و تولید کالاهای با کیفیت و هزینه ی بالا ابقا کردند. هر چند این مناطق برخلاف نواحی هسته ای در چیرگی بر تجارت بین المللی شکست خوردند و بنابراین نتوانستند همچون مرکز توسعه یابند. با یک چنین اقتصاد روستایی سرمایه داری، مالکان زمین در مناطق نیمه پیرامونی زراعت اشتراکی را اعاده کردند. این امر خطر ورشکستگی زراعی برای مالکان زمین را کاهش داده و در عین حال امکان بهره گیری از زمین و کسب اعتباری که با مالکیت از دست رفته بود را فراهم می آورد.
بر طبق نظر والر اشتاین مناطق نیمه پیرامونی در استثمار مرکز بودند، اما امپراطوری های آمریکایی همچون اسپانیا و پرتغال اغلب استثمار کننده های نواحی پیرامونی خود بودند. به عنوان مثال اسپانیا نقره و طلا که تا حد زیادی از طریق کار اجباری کسب می شد را از مستعمره های آمریکایی خود وارد می کرد، اما بیشتر پولی که بدین ترتیب بدست می آمد خرج خرید کالاهایی از کشورهای مرکزی همچون انگلستان و فرانسه می شد تا اینکه شکل گیری بخش تولید بومی را ترغیب کند.
نواحی بیرونی:
این نواحی نظام اقتصادی خود را حفظ کردند و مدیریت خود در اغلب بخش ها را خارج از اقتصاد مدرن جهانی شکل دادند. روسیه به خوبی از این شیوه بهره برد. برخلاف لهستان، گندم روسیه از ابتدا صرف تأمین بازار داخلی این کشور شد. روسیه با آسیا و همچنین اروپا روابط تجاری داشت؛ تجارت داخلی مهمتر از تجارت با مناطق خارجی محسوب می شد. به علاوه قدرت قابل توجه دولت روسیه به تنظیم اقتصاد کمک کرد و نفوذ تجاری کشورهای خارجی را محدود کرد.
مراحل رشد:
توسعه ی اقتصاد مدرن جهانی برای قرن ها به طول انجامید، طی این دوران موقعیت نسبی مناطق مختلف در این نظام تغییر یافت. والر اشتاین تاریخ نظام جهانی سرمایه داری را به چهار مرحله تقسیم می کند که می توان آنها را به دو مرحله ی اساسی ساده و طبقه بندی کرد:
مرحله ی ۱ و ۲:
این مرحله رشد نظام جهانی مدرن بین سالهای ۱۴۵۰ تا ۱۶۷۰ را پی می گیرد. زمانیکه امپراطوری هابسبورگ (Hapsburg) در تبدیل اقتصادی جهانی در حال ظهور به یک امپراطوری جهانی ناموفق عمل کرد تمامی دولتهای اروپای غربی موجود تلاش کردند تا موقعیت نسبی در نظام جدید جهانی را تقویت کنند. با تکمیل این حرکت اغلب دولتها منابع اجتماعی و اقتصاد سیاسی داخلی خود را تحکیم بخشیدند. این امر بواسطه ی مؤلفه های زیر صورت گرفت:
a) بوروکراتیزه سازی. این فرآیند به قدرت محدود ولی رو به رشد پادشاهی کمک کرد. با افزایش قدرت دولت در جمع آوری مالیات، پادشاهان سرانجام برای قرض گرفتن پول قدرت دولتی را افزایش دادند و بنابراین بوروکراسی دولتی توسعه ی بیشتری یافت. در پایان این مرحله، پادشاهی بدل به قدرت برتر شده و آنچه را که “سلطنت مطلق” نامیده می شد را بنیان گذاشته بود.
b) همسان سازی جمعیت محلی. برای تأکید بر دخالت دولت در نظام سرمایه داری جدید و ترغیب گسترش گروههای سرمایه داری بومی، بسیاری از دولتهای مرکزی اقلیت ها را اخراج کردند. این گروههای مستقل سرمایه دار، بدون پیوندهای محلی ریشه دار عمیق، به مثابه تهدیدی برای توسعه ی دولتهای هسته ای قدرتمند بودند. یهودیان در انگلستان، اسپانیا و فرانسه همگی با گسترش سلطنت مطلقه اخراج شدند. به گونه ای مشابه پروتستانها که اغلب در کشورهای کاتولیک به تجارت می پرداختند، دریافتند که از اهداف کلیسای کاتولیک هستند. کلیسای کاتولیک، یک نهاد فراملی، به توسعه ی سرمایه داری و افزایش تهدیدات بر علیه دولت پی برد.
c) توسعه ی نیروی نظامی برای پشتیبانی از سلطنت متمرکز و حفاظت از دولت جدید در برابر حملات.
d) مفهوم مطلق گرایی که در این دوره معرفی شد مرتبط با استقلال نسبی سلطنت از قوانین تصویب شده ی قبلی بود. این تمایز پادشاه را از قوانین پیشین فئودال رها می ساخت.
e) تنوع فعالیتهای اقتصادی برای افزایش سود و تقویت جایگاه بورژوآزی محلی.
در سال ۱۶۴۰ دولتهای اروپای شمال غربی موقعیت خود به عنوان دولتهای هسته ای در اقتصادی در حال ظهور را استحکام بخشیدند. اسپانیا و ایتالیای شمالی به جایگاه نواحی نیمه پیرامونی تنزل یافتند، در حالیکه اروپا و آمریکای ایبریایی (Iberian America) بدل به مناطق پیرامونی شدند. انگلستان نیز با ممارست به سمت جایگاه مرکزی پیش رفت.
کارگران اروپایی طی این دوره افت درآمدی قابل توجهی را تجربه کردند. این میزان دستمزد سبب تنزل اغلب مراکز سرمایه داری شاخص اروپا به جز شهرهایی در ایتالیا و فرانسه ی شمالی و مرکزی شد. دلیل استثنا این بود که این شهرها مراکز تجاری نسبتا قدیمی تری بوده و کارگران گروههای اقتصادی-اجتماعی قوی را تشکیل دادند. مقاومت کارگران توان کارفرماها برای انباشت بخش اعظمی از مازاد ضروری برای پیشرفت سرمایه داری را ناکام گذاشت. در همین حین کارفرماهای دیگر بخش های اروپا از پس افت درآمدی که با جمع آوری بخش زیادی از مازادهای سرمایه گذاری بدست آمده بود، بهره بردند.
تجارت از راه دور با آمریکا و شرق سود فراوان بیش از ۲۰۰ تا ۳۰۰ درصد را برای بخش اندکی از نخبگان تجاری ایجاد کرد. بخش کوچکتری از بازرگانان امید این را نداشتند که بتوانند بدون سرمایه ی قابل توجه و تا حدی کمک دولت وارد این سودجویی شوند. در نهایت سودهای حاصل از تجارت از طریق اقیانوس اطلس تصفیه شده و سبب تقویت بازرگانان برای باقی ماندن در عرصه ی کشاورزی و صنعت اروپا شد. تاجرانی که از قدرت کافی برخوردار بودند از طریق خریداری کالاها قبل از تولیدشان بهره های قابل توجهی کسب کردند. تاجران توانستند با کنترل هزینه های تولیدات آماده ی فروش سود ناخالص خود را افزایش داده و بازار داخلی را تحت کنترل خود درآورند. این طبقه ی قدرمند تاجر سرمایه ی لازم برای صنعتی سازی دولتهای هسته ای اروپا را تأمین کردند.
مراحل ۳ و ۴ (از قرن ۱۸ بدین سو)
در این دوره بیشتر شاهد سرمایه داری کشاورزی هستیم تا سرمایه داری صنعتی. واکنش های بعدی با تغییر تمرکزات از تولید صنعتی بر تولیدات کشاورزی ویژگی بخش این دوره است.
a) دولتهای اروپایی در اکتشاف فعال برای بهره برداری از بازارهای جدید به مشارکت پرداختند.
b) نظامهای جهانی رقابتی همچون نظام اقیانوس هند جذب نظام جهانی گسترده ی اروپایی شدند. با استقلال کشورهای آمریکای لاتین، این نواحی و همچنین مناطق ایزوله ی قبلی در بخشهای داخلی قاره ی آمریکا به عنوان مناطق پیرامونی به اقتصاد جهانی ورود یافتند. آسیا و آفریقا به عنوان مناطق پیرامونی در قرن ۱۹ وارد نظام شدند.
c) ورود قاره های آفریقا و آسیا به جرگه ی مناطق پیرامونی مازاد موجود را افزایش داد و برای دیگر نواحی همچون ایالات متحده آمریکا و آلمان امکان ورود به جایگاه منطقه ی هسته ای را فراهم ساخت.
d) در طول این مرحله دغدغه های مناطق مرکز از یک ترکیب کشاورزی-صنعتی به صنعتی خالص تغییر پیدا کرد. انگلستان در قیاس با سال ۱۷۰۰ تولیدکننده ی صنعتی و کشاورزی پیشرو به حساب می آمد. با نزدیک شدن به سال ۱۹۰۰ فقط ۱۰ درصد از جمعیت انگلستان به کشاورزی اشتغال داشتند.
e) طی سالهای ۱۹۰۰ با تغییر جهت به سمت تولید، مناطق هسته ای گسترش کارخانه ها در نواحی پیرامونی و نیمه پیرامونی را ترغیب کردند به گونه ای که توانستند ماشین های خود را به این نواحی بفروشند.
بخش نظری
اقتصاد جهانی سرمایه داری، چنانچه از سوی والر اشتاین مد نظر قرار گرفته، یک نظام پویشی است که در طول زمان تغییر می کند. اگرچه شاکله های بنیادی اصلی در جای خود محفوظ است. شاید مهمتر این باشد که به هنگام بررسی پویش های این نظام در نظر بگیریم که مناطق مرکزی شمال غرب اروپا آشکارا بیشترین بهره را از این تقسیم بندی برده اند. مناطق مرکزی بواسطه ی سودهای کلان بدست آمده از تجارت بین المللی و مبادله ی کالاهای تولیدی برای خرید مواد خام از مناطق پیرامونی ( و تا حد کمتری از نواحی نیمه پیرامونی) و در واقع با هزینه ی اقتصاد مناطق نیمه پیرامونی خود را غنی ساختند. البته این امر بدین معنا نیست که افراد در نواحی پیرامونی فقیرتر می شوند یا اینکه تمامی شهروندان مناطق مرکزی در نتیجه ی این فرآیند ثروتمندتر خواهند شد. به عنوان مثال مالکان زمین در مناطق نیمه پیرامونی اغلب با هزینه ی کارگران مزدبگیر اجباری ثروتمند شدند، زیرا این مالکان قادر بودند بیشتر مازاد کارگران خود را سلب کنند. در مناطق هسته ای نیز بسیاری از ساکنین روستایی به گونه ای فزاینده زمین های خود را از دست می دادند و بالاجبار به عنوان کارگران دستمزدی کار می کردند، آنان دست کم در ابتدا با کاهش نسبی در استانداردهای زندگی و امنیت درآمدشان مواجه می شدند. به طور کلی والراشتاین مطمئنا توسعه ی اقتصاد جهان سرمایه داری را به مثابه زیانی برای طیف وسیعی از جمعیت جهان دریافته است.
والراشتاین بواسطه ی تئوری خود تلاش در تبیین این داشته که چرا مدرنیزاسیون چنین اثرات گسترده و مختلفی بر جهان گذاشته است. وی نشان می دهد که چگونه شرایط اقتصادی و سیاسی پس از شکست فئودالیسم، اروپای شمال غربی را به قدرت سیاسی و تجاری غالب تبدیل کرده است. توسعه ی جغرافیایی اقتصاد جهان سرمایه داری نظامهای سیاسی و شرایط کاری را در هر کجا که امکان نفوذ داشت، تغییر داد. اگرچه به نظر می رسد عملکرد اقتصاد جهانی به طور فزاینده اختلافات وسیعتری بین انواع گوناگون اقتصاد، ارتباط میان هسته و نواحی پیرامون و نیمه پیرامونی آن که وابسته باقی مانده اند، ایجاد کرده است. برای نمونه دستاوردهای فنآورانه می تواند سبب گسترش تمامی بخشهای اقتصاد جهانی شده و به تحولات در برخی از مناطق پیرامونی و نیمه پیرامونی شتاب بخشد.
والراشتاین از این ایده دفاع می کند که تحلیل تاریخ نظام جهانی سرمایه داری نشان می دهد این نظام توسعه ای مورب را طی کرده که در آن به جای تولید رفاه برای همه، ناهمخوانی های اقتصادی و اجتماعی بین بخشهای مختلف اقتصاد جهانی افزایش یافته است.
منابع:
http://www.fordham.edu/halsall/mod/Wallerstein.asp
http://marriottschool.byu.edu/emp/WPW/Class%209%20-%20The%20World%20System%20Perspective.pdf