روز ۳۰ ژانویه، در تاریخ اروپا و تاریخ جهانی روزی به یاد ماندنی است.در این روز و در سال ۱۹۳۳ بود که پس از انتخاباتی دموکراتیک، هیندنبورگ، حزب «سوسیالیست ملی» (نازی) را رسما در قدرت قرارداد. هیتلر با انتخاباتی دموکراتیک در کشوری به قدرت رسید که در ابتدای قرن بیستم در راس فرهنگی شکوفا قرار داشت، مدرنیته اروپایی و مرکز اندیشه و تفکر تمدن غربی در این زمان در حوزه زبان آلمانی با شهرهای بزرگی چون وین و برلین قرار داشت و بزرگانی چون فروید، انشتین، مان، و بسیاری دیگر تنها برخی از افرادی بودند که در این مدرنیته نقش ایفا می کردند. جهان آلمانی زبان، با سنت فلسفی و به ویژه با پایه های قدرتمندی چون کانت، هگل ، نیچه و… در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم موقعیتی برجسته داشت و حتی جریان های انقلابی و ضد قدرت نیز دراین زما از سوی متفکران آلمانی نظیر مارکس هدایت می شدند.
با این وصف هیچ چیز نتوانست مانع از آن شود که این جامعه به ظاهر مدرن و پیشرفته با شتابی باور نکردنی درون جنون فاشیسم فرو رود. شعارهای حزب نازی از فرط ساده انگاری بچگانه و احمقانه به نظر می رسیدند و هیچ کس تصور نمی کرد که گروهکی بی مایه و شکل گرفته از اراذل و اوباش نظامی گرای شهری که در راس خود فردی نیمه دیوانه و افراطی با ایده های مبهم را داشت، بتوانند از چند درصد آرا، به اکثریت مطلق دست بیابند. پرسش آن بود که در میان دو جنگ جهانی یعنی در سال های ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۰ چه اتفاقی افتاده بود؟ و پرسش تا اندازه زیادی روشن بود: تحقیر آلمان و فرو رفتن آن در یک بحران اقتصادی گسترده که تا حد زیادی ناشی از فشار قروض ناشی از جنگ بر این کشور بود. در این میان نازی ها توانستند با مطرح کردن شعارهایی سطحی و عوام فریبانه به قدرت برسند، البته به سرعت ماهیت واقعی خود را نشان دادند: کمتر از یک ماه پس از به قدرت رسیدن هیتلر، مجلس آلمان (رایشستاگ) در ۲۷ فوریه، در آتش سوخت و نازی ها این امر را بر دوش کمونیست ها گذاشتند، در حالی که اسناد تاریخی بعدها نشان داد که خود ایشان در پشت این قضیه بودند. آتش سوزی رایشتساگ بهانه ای بود برای نازی ها تا آزادی های دموکراتیک را محدود کرده و از بین ببرند. در ۲۳ مارس ۱۹۳۳، یک ماه بعد، قدرتی دیکتاتوری به هیتلر داد تا از آن برای بازگرداندن «نظم و آرامش » به آلمان استفاده کند. معنای این «نظم» نیز بزودی روشن شد: به آتش کشیدن کتاب ها در دانشگاه های آلمان که از دو ماه بعد یعنی از اواخر بهار همین سال آغاز شد: آثار فروید، ولز، جک لندن، انشتین و بسیاری دیگر در مراسمی شبانه به آتش کشیده می شدند و گوبلز، وزیر تبلیغات هیتلر با افتخار اعلام می کرد که این شعله ها، شعله های گذشته ای هستند که برای همیشه از میان می رود و مردم آلمان آینده ای روشن را آغاز خواهند کرد که در آن نیازی به فرهنگ و افکار پلید چنین نویسندگانی وجود ندارد، نخستین اردوگاه ای کار اجباری و مرگ و سایر مکانیسم های نازی برای زندانی کردن و از میان بردن مخالفان و یهودیان، کولی ها، معلولان روانی و جسمانی و… از مارس همین سال یعنی کمی بیش از دو ماه بعد از به قدرت رسیدن آغاز به کار کرده بودند. و سرانجام آلمان از ۷ سال بعد وارد جنگی خانمان سوز شد که پس از ۶ سال خرابه ای بیش از آن باقی نگذاشت: میلیون ها نفر در اردوگاه های مرگ و در جبهه ها کشته شده بودند، شهرها ویران شده بودند و کشور برای نزدیک به ۵۰ سال به اشغال نیروهای خارجی در آمد که آن را به دو نیمه شرقی (زیر نفوذ شوروی) و غربی (زیر نقوذ متفقین) در آوردند. و امروز آلمان پس از تقریبا بیست سال که از سقوط کمونیسم و اتحاد دو آلمان و پایان گرفتن رسمی اشغال آن می گذرد ، هنوز درگیر اشتباهاتی است که در ابتدای قرن مرتکب شد.
نوشتههای مرتبط
مثال آلمان گویایی بسیاری دارد و آن شکننده بودن نظام های سازماندهی اجتماعی است که می تواانند به سادگی فرو ریخته و حتی پیشرفته ترین کشورها را به کام نوعی جنون خود ویرانگر بکشانند. امروز جهان بار دیگر در چنین موقعییتی قرار گرفته است. بحران مالی جهانی که در هفته های اخیر ضربات خود را بر اقتصاد جهانی آغاز کرده است، نمونه ای از نوعی جنون همگانی است که می توان برای بشریت باز هم بهایی سنگین به همراه داشته باشد . درباره این بحران در روزهای آینده صحبت خواهیم کرد، اما در یک نتیجه گیری کوتاه از یادآوری این واقعه تاریخی باید تاکید کنیم که هیچ دستاوردی بازگشت ناپذیر نیست، تاریخ بشریت متاسفانه بارها این امر را نشان داده است که بازگشت به موقعیت هایی نامساعد و فروپاشی های اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی می توانند به سادگی از راه برسند. یادآوری چنین مناسبت هایی باید لااقل ما را به تاملی در این زمینه بکشاند.