بخش دوم
– باز هم خواهد گفت که جامعه شناس می خواهد خودش را بالاتر از همه قرار دهد. که بوردیو باز خواسته است خودش را به جای خدا بگیرد.
– شکی نیست که خود پروژه جامعه شناسی و از جمله آنچه را که «جامعه شناسی شناخت» نامیده اند، را نمی توان هرگز خالی از نوعی جاه طلبی در قرار دادن خود به مثابه سوژه مطلق دانست ، خودی که بتواند ادعا کند دیگران را به مثابه شیئی در نظر گرفته و حقیقت را درباره آنچه آنها هستند و آنچه آنها انجام می دهند بهتر از خودشان می داند. اساس کار من در «انسان دانشگاهی» دقیقا در همین بوده است که تلاش کنم هر چه را در رویکرد حرفه ام اثری از این انحراف در خود دارد، کشف کرده و نابودش کنم.
– اینکه روشنفکران دارای شور ها و منافعی بوده و از لحاظ اجتماعی دارای موضعی مشخص هستند را دیگران هم قبل از شما گفته اند…
– بله اما روش های این گفتن متفاوت است. کار روزانه روشنفکران آن است که استدلال های رقیب خود را به سطح اهدافی خاص خود آنها یعنی اغلب به منافعی کمابیش پست، تقلیل بدهند. این کاری است همیشگی که ژدانویسم های متعارف به سهولت خود را در قالبی به ظاهر ضد ژدانویست قرار دهند، مثل همه آنهایی که از دائم ادعا می کنند که این یا آن فرد یک «استالینیست» است و یا «آخرین بازمانده مارکسیست ها» است و یا یک « ماندارین» است و غیره.
آنچه کار مرا از این رفتارها تفکیک می کند آن است که من کل بازی ای را به نمایش می گذارم که در آن واحد هم شامل منافع خاص روشنفکران – منافعی که ابدا نمی توان آنها را به منافع طبقاتی یعنی چیزهایی که توپخانه بزگ مارکسیستی با توپ های عظیم خود هدفشان می گرفت ولی همیشه از سرشان رد می شد، خلاصه کرد- و همچنین شامل منافع روشن بینانه دیگران نیز می شود. کافی است برای مثالی درباره این زوج کامل از چشم اندازها ی کورکورانه با حرکت از نقطه نظری که گزاره از آن اعلام می کند به ریموند آرون در «افیون روشنفکران» که درباره روشنفکران چپ نوشته است و به سیمون دوبووار در « اندیشه راست امروز» که درباره روشنفکران راست نوشته است، اشاره کنم.
کتاب من نشان می دهد که فضای بازی و مواضعی که به صورت تاریخی درون این فضا شکل گرفته اند هستند که بر موضع گیری های روشنفکرانه و سیاسی حکم می رانند. البته می توان فریاد خشم را علیه جامعه شناسی بلند کرد اما این رابطه (البته آماری) میان موقعیت ها و موضع گیری ها یک واقعیت انکار ناپذیر است. و باید اذعان کنم که من همواره از این ساده اندیشی اندکی فرومایه که متخصصان اندیشه یعنی روشنفکران در ابراز انگیزه های اجتماعی خود دارند، شگفت زده می شوم و گاه واقعا تکان می خورم. و نمی توانم جلو خودم را بگیرم که در این گونه موضع گیری ها نوعی خطای حرفه ای نبینم.
– آیا شما با گذاشتن عنوان «انسان دانشگاهی» بر روی کتابتان، خواسته اید نوعی برچسب بر کسانی که عموما چنین انسانی را تولید می کنند بزنید؟
– بله دقیقا. شاید داستان «مردی در باغ وحش» (A Man in the Zoo) اثر دیوید گارنت(David Garnette) را خوانده باشید که داستان مشاجره یک مرد جوان با نامزدش را در طول دیداری که در باغ وحش داشتند، روایت می کند. آن مرد هم در نومیدی نامه ای با لحنی از خودکشی به مدیر باغ وحش می نویسد و به او پیشنهاد می کند که نوعی پستاندار را که در آنجا وجود ندارد، به نمایش بگذارند: خودش را. آنها او را در قفس شامپانزه می گذارند و روی آن قفس تابلویی نصب می کنند که رویش نوشته شده است: هومو ساپینس(homo sapiens) . این نوع به وسیله جان کرونمانتی اسکیر(John Cromantie, squire تقدیم شده است. از بازدید کنندگان خواهش می کنیم با حرف هایشان انسان را ناراحت نکنند.» ( البته از آنچه به خاطرم می آید نقل می کنم).
– در واقع این همان کاری است که من هم کرده ام و این تابلو همان تابلویی است که من هم دوست دارم نصبش کنم. بدین ترتیب من توانسته ام انسان طبقه بندی کننده را درون طبقه بندی هایش بیاندازم. فکر می کنم کار بامزه ای باشد و کتابم بسیاری را هم بخنداند.
– عنوان کتاب یعنی «هومو آکادمیکوس» (انسان دانشگاهی) کمی به لاتین مولیری شباهت دارد.
– بله زیرا این را هم می خواستم که در عنوان کتاب بر این نوع از ابدی بودن زندگی آکادمیک تاکید کنم که در آن با تعداد بی شماری از عوامل تغییر ناپذیر فراتاریخی روبرو میشویم برای مثال به محکوم کردن بدعت گذاران در سوربن.
– شما در «درس افتتاحیه تان در کلژ دو فرانس» گفته بودید که می خواهید یک جامعه شناسی مقولات ادراک استادانه ارانه دهید، ایا این کتاب را باید تحقق همان برنامه دانست؟
– بله کاملا. فقط با این تفاوت که به دلایل اخلاقی به خودم اجازه ندادم که بیش از اندازه در آشکار کردن رابط میان سمت های افراد در فضای دانشگاهی و محتوا و شکل کارهای آنها پیش بروم. من می توانستم مصادیق زیادی همچون مثالی که در رابطه با بحث بارت – پیکار * درباره درگیری تنش میان تاریخ قدیم و جدید ، یا مباحث مربوط به فیلسوفان به اصطلاح جدید بیاورم… اما گمان می کنم که تمام عناصر و ابزارها برای آنکه افراد مزبور خود بتوانند دست به تحلیل بزنند در کتاب وجود دارد.
– چرا؟ چون فکر می کنید که آنها سودی از این کار می برند ؟
– از نگاه من که صرفا متوجه بعد علمی قضیه است، مطمئنم که بله. و حتی می توانم بگویم که می توان سود اخلاقی بزرگی از چنین تحلیلی جامعه شناختی خواهند برد: در این تحلیل می توان ابزاری برای بر عهده گرفتن سرنوشت اجتماعی خود به دست آورد که البته به معنای آن نیست که چیزی را از سر تسلیم بپذیریم. البته فکر نمی کنم تعداد زیادی باشند که از این شانس استفاده کنند… برعکس گمان می کنم آنها به فکر آن می افتند که ابزارهایی برای دفاع فردی یا جمعی از خود دست و پا کنند.
– در این مورد به شما اتهام تروریسم[فرهنگی] خواهند زد.
– می دانم. اما باز هم تاکید می کنم که اگر کسی توان تحمل تحلیل جامعه شاختی را داشته باشد استفاده های علمی و همچنین سیاسی زیادی از آن خواهد برد و بهتر متوجه حرف ها و کارهای خود می شود. و خود را در برابر اعتراف های خود تخریب کننده نیز مصون خواهد کرد. در اینجا به آن فیلسوفی فکر می کنم که اخیرا در مورد کتابی در زمینه آموزش نوشته بود: « این کتاب برای فیلسوفان اهمیت دارد، نه از آن لحاظ که تصویری تمجید کننده از رشته آنها می دهد، بلکه به این دلیل اساسی تر که در آن بر تعیین کننده بودن آموزش فلسفه در فرانسه اذعان شده است.» . افرادی که این متن را نوشته اند لااقل می توانستند در کتاب من ابزارهایی را بیابند که آنها را در برابر رو شدن دستشان به شیوه ای چنین بی رحمانه مصون کند، یعنی به صورتی که نشان دهد چنان تحت تاثیر انگیزه های اجتماعی هستند که در بخش دوم جمله خود، بخش اول آن را نفی کنند.»
نوشتههای مرتبط
*در سال ۱۹۶۵ بحث پدیدی میان ریمون پیکار(Rayond Picard) استاد سوربن و نماینده دانش ادبی کلاسیک از یک سو و رولان بارت (Roland Barthes)، سردمدار «نقد جدید» که از علوم اجتماعی ملهم شده بود و نام نشانه شناسی به خود گرفته بود، به راه افتاده بود.
پایان بخش دوم – ادامه دارد