اقمار و آرادکوه تهران و تأملی بر بنیاد ابرشهرنشینی ما
زمانی رسو و اشپینگلر، زندگی مدرن را بواسطه دوریِ بیشتر و بیشتر از طبیعت، فاجعه و تیره بختی و زوال تاریخی می شمردند. زندگی معاصر و مدرن اینک عمدتا شهری شده و این شهریت وشهرمحوری، خود با تفکیک کارکردی و شغلی از یکسو و فاصله گیری فزاینده از طبیعت و در نهایت وداع با یکپارچگی و همزیستی با آن( ونیز انسجام ارگانیکی)، «از خود بیگانگیِ» بیشتر انسان را بهمراه آورده است. بعلاوه، نظام سرمایه که بر مبنای سود در چرخه تولید و توزیع وخاصه مصرف بنا وقوام می یابد، رشد شهرها را بعنوان موتور محرکه این سه رکن ارزش نهاده تا در انها بیش از پیش چشم دنیای مصرفی معاصر را به هر روی وروش (از نیاز سازی تا میل انگیزی و اغواگری) روشن کند. لذا به تدریج از شهرهای سنتی و کهن، شهرهای صنعتی و از انها کلان شهرهای اژدهاسان و اژدهاسر، زاییده می شود که چون تنِ یله و رها شده و هفتاد و دو پاره ای شده اند گسترده و گاه بی پناه، بر دامن خاک های مستعد. پیکره و کالبدی متشکل ازمراکز و پیرامونها(centers-peripheries) ، هریک درهر سو ومحدودهایی مختلف وپراکنده در یمین و یسار و شمال و جنوب(بسته به تاریخ و مورفولوژی و فرایندهای تولید ثروت و قدرت و منزلت درمناطق هر شهر) . قطب های مختلف تولید و توزیع و مصرف، بر تن این مادر شهر داغ دیده، با انواع آماس و کبودی و دمل و چرک و تورم سر بر می اورند. تنها مناطق جای دهنده قدرت و قدرتمندان اعم از مالی و منزلتی و… هستند که زیستی خوش خرامانه و شادخورانه تر دارند. در این منطقِ شکل گیری و توسعه مادر شهرها، مراکز، اقمار را به تامین کننده، مستعمره و معتاد و برده و بنده های راضی و پنهان خود در می اورند وشهر، شب و روزش با جابجایی و تحرک متقابل اقمار در مرکز، وگردش خدمات وکالا(تولید و توزیع و مصرف)بین انها سپری وصورتهای مختلف مورفولوژیک و الگوهای تحرک را بخود می گیرد. از این نظام رشد و توسعه شهر که بسان یک تابلو پرچراغ، هر منطقه اش با گذر زمان پرنور یاخاموش یا کم فروغ تر میشود، پدیده هایی، ناپیدا و گاه عادی شده رشد و فراگیری می یابند و اگاهی دیرهنگام از انها، میتواند اختلال به ÷ا کند یا شیرازه این سیستم را به باد طغیان و آشوب دهد. یکی از این پدیده ها موازنه حول محور طرد وجذب است. طرد و جذب در ابعاد انسانی و در محور طبیعی. هرچقدر این محور به سمت مرکز و گرانیگاه یعنی یکپارچگی و همراهی و همنوایی پیش رود توازن بیشتری ایجاد می کند.
به لحاظ انسانی هرچقدر مناطق و اقمار، هم درون خود و هم در ارتباط با همدیگر از دفع وطرد نگری به جذب و همراهی حرکت کنند و فهم مشترکی از خود و پیرامون در اجتماعات خویش بنیان نهند، توازن مادر شهر بیشتر حفظ میشود. اینک در بیشتر نقاط حاشیه و اقمار کلان شهرها، مطرودان وجداافکنده شدگان کلان شهرهایند که امکان ادغام یا مشارکت درزندگی یکدیگر و در نتیجه فهم مشترک را از هم ندارند. هرچقدر این درک مشترک بیشتر شود شرایط یکپارچگی و همنوایی نیز فزونی و امکان رشد اقمار هم تسریع می یابد. اگر زمانی اقمار تهران به جز ری و کرج و دماوند وورامین ، روستاهای کهن زیادی چون قاسم اباد وضیا آباد(اسلامشهر) و صالح اباد و طالب اباد(ری) ، قوهه(رباط کریم)و… بودند، ازانها اینک کارگاههای الوده صنعتی و انباشت جمعیت قابل توجه مطرود و محروم و چهره نابسنده و سرطانی یا ناموزون و نامرتب اما چسبیده به پیکر مادر شهر تهران دیده میشود. بین شاخصه های فضای سبز، تراکم وکیفیت سکونت، فراغت، معابر و زیبایی این اقمار و مراکز کلان شهر فاصله هایی نامیمون و گاه سرطانی است. حفظ این همگرایی مراکز _ اقمار (چون چاره ای نداریم و نظام سرمایه برما تحمیل کرده) کمترین حسنش، درک مشترک از برخی شاخص ها و حرکت متعادل دو بخش به ان است.شاید معنا و محتوای پارک، فضای سبز، الگوی معابر و… کم کم به حد و تقربی مشترک میل کند.
موضوع دوم برای ایجاد زیستی بهتر در این ابر شهرهای با الگوی اقمار- مراکز، رجوع به عنصر طبیعت است. اگر سرمایه با محوریت سود و مازاد، این نوع الگوی شهر نشینی را تسری بخشید و تسریع کرد، کار دومش بسط الگوی تسلط و غلبه وچیرگی بر طبیعت و استثمار ان بود(استثمار انسان وطبیعت باهم). نتیجه استثمار طبیعت و طرد ان از الگوی یکپارچگی انسان و طبیعت، تسریع بیشتر رشدناموزون کالبد شهریانه اقمار-مراکز برای استخراج و مصرف بیشتر طبیعت و خارج شدن خاک واب وباد وفضای آن، از همزادی و مادری و همراهی با انسانها بود. طبیعت اعم از کوه، جنگل، درخت، چشمه وجانور، هوا و….بیشتر و بیشتر از حوزه، همراهی و همزیستی با انسان خارج و کم کم به مرحله منسوخ و محو شدگی گونه ها نزدیک و مجبور به طرح الگوهای مناطق حفاظت شده گردیدیم. وقتی بجای همراهی، طرد و غلبه بر طبیعت در ابر شهرها سرعت میگیرد، علاوه بر استثمار منابع طبیعی اعم از اب و خاک و دام ودرخت و… تلاقی با محور سود افرینی از طریق چرخه تولید تا مصرف، ضایعه و ضایعات تولید میشوند که به بزرگترین بحرانها خواهد انجامید.
درنظام کهن و عمدتا روستایی، بین انسان و طبیعت فاصله زیادی نبود و در مصرف اندک ونیازمحور او،ضایعات بازگشتی مناسب به چرخه زندگی داشتند و از مفهومی به نام پسماند خبری نبود(مانده ای بوجود نمی امد یا اگر به اجبار مانده می شد ،بدل به خوراک وماده اولیه کار و موجودی دیگر می گشت). بخشی از مصرف بشر صرف دام ها و زنجیره غذایی اطراف وپیرامونش و بخشی در شکل کود به زمین بر میگشت. اما این نظام مبتنی بر مصرف انبوه سرمایه داری بود که باتحریک و تشویق و اغوای مصرف گسترده و متنوع (و باب میل نه ازسر نیاز)،خود مفاهیم پسماند، ضایعات و زباله را هم ساخت. حتی بر اساس منطق درونی ان، علمی متناقض چون بهره وری، مدیریت سبز، الگوهای اقتصاد سبز وبهره وری سبز ، مدیریت وشرکت پسماند، برق و کارخانه زباله و.. خلق شد و بر رویش انواع شبه نظام وکارخانه و حلقه اسیر کننده ساخته شد. درحالیکه زباله، خوراک علم، مدیریت، نظام شهری و سرمایه شده بود(خوراکی ناپاک و متعفن!)قطع تولیدش از مبدا وبنیان و بازگشت به طبیعت،شاید تولد وتولید نظام ناپاک خوار را هم منتفی می کرد.
همینک ودر دل ابرشهر تهران، جمعیت ثابت مراکز این کلانشهر، روزانه قریب به۹ هزارتن زباله تولید و سوخت وخون چرخه ناپاک حمل و تفکیک ودفن آن را در حاشیه شهر فراهم می کنند. آراد کوه( ومجتمع پسماند آن) که از حدود نیم قرن پیش ارمیده بین حسن آباد و کهریزک و از چشم مادر تهران پنهان بود، اینک با دود وبوی اتشفشانی خویش اعلام وجود می کند. اینک آتشفشانی در جنوب و در دل خویش ضحاک هایی را در بند کرده که حاصل تسلیم و نابخردی و مصرف خود ماست :در انفعال و تسلیم باور، عمل،رفتار و مغزهای ما بر این فرمانروای مصرفی، در ایجاد نظام بیدادگر طرد افکن بجای جذب کننده.
آراد کوه، استعاره ای است از دماوند جدید تهران و ایران. اگر دماوند اتشفشانی در کمین وبا قهر فروخورده طبیعت است که در انتظار ما برای غضب و فعالیت لرزه ای است و اف وقی کردن بر ناتوانی و نا راستی های ما در مسکن و ماوای حصین داشتن و ساختن،اگردماوند مظهر درقفس راندن ستم و ستمکارگی ما (به خویش ودیگری) و نظام ها و مستبدان بیدادگر ما در گذشته اسطوره ای است (دیو سپیدِ پای در بندِ گنبدِ گیتی!)،اینک اراد کوه هم بسان یک فرشته موکل، کوه مدرنِ «کرده ها و کشته های» ما با طبیعت و خود، و دکمه و اتشفشان طرد افکنی مدرن است. آراد که باید پاکی و تقدس باستانی خویش را حفظ و انرا در این کوه به اهتزاز ونظارت در می اورد وارادت متقابل می طلبید، اینک غرق در تعفن و بوست. همسایه پیرامونی ها ودر غلطیده بر شیرابه و زباله و کودهای حاصل و فرو کشته مراکزی چون ما(زباله های خانگی در آن،کود یا سوخت میشوند و پسماند بیمارستانی که محل دعوای شدید مسیولیت پذیری آن است دفن وبر رویش فضای سبز ساخته میشود) . کوه وآبادی باستانی اما نوشهرتی، که با این حجم جمعیت ومصرف در سالهای بعد علاوه بر خفه کردن اقمار، در زیر زباله ها شرافت و هستی خود را هم از دست خواهد داد و غرق و بعبارتی همنشین و هضمِ در زباله های تهران خواهد شد. زباله هایی که همان ضحاک ها وماردوشان ستم ماهستند یحتمل دیگر در بند این کوه نخواهند شد، این دیو سیاه و متعفن و خود ساخته، پایبندی ندارد واتشفشانی خواهد ساخت که همه مارا در ان فرو خواهد بلعید و معدوم خواهد کرد. اژدهای هفت سرزباله، پسماند و مصرف خارج از نیاز و مخرب، در نهایت شعله های طغیانش، نه فقط به تخریب و تهدید و طغیان اقمار نابسنده و ناموزون ومحروم مانده تهران(درتمام وجوهش)، بل به نازیبایی وناتوانی تهران مادر شهر برای زیست حداقلی هم خواهد انجامید. ایا «داد و دهشی نیک صورت و سیرت و فریدونی» از جانب ما خواهد توانست این اژدهای مدرن را دربند و پای بندِ پاهای در گل مانده ما، ارزش ها و ارمانهای آراد و مقدس و کهن اما زیست پذیر، درجهان معاصر کند!؟