طرح موضوع
در مورد این که شهر «رشت» از چه زمانی به عنوان شهرِ مرکزِ گیلان درآمد، در هیچ سندی که تا کنون میشناسیم دیده نشده است. تصور عمومی براین است که رشت از زمان شاه عباس به مرکز اداری گیلان درآمده است. این البته درست نیست. از اینرو پاسخ به این پرسش، اهمیت مهمی در تاریخ گیلان دارد. از روی همین اهمیت تاریخی بود که نویسنده مرکزیت و ظهور «شهر مسلط» درکلِ گیلان را که تقریبن همزمان بود با احراز مرکزیت اداری این شهر برای گیلان به عنوان آغازِ «تاریخ نوین گیلان» پیشنهاد کرده است. با اینحال اگرچه در هیچ سندی به طور مستقیم از احرازِ مرکزیت شهر رشت به عنوان شهر مرکزی گیلان در دست نیست اما دادههای فراوانی در دست داریم که با تعمق در آنها میتوان به این پرسش پاسخ بالنسبه دقیق داد. این نوشتۀ کوتاه تلاش کرده به طور خلاصه به همین نکته بپردازد.
نوشتههای مرتبط
موقعیت رشت پیش از «خاصه» شدنِ گیلان توسط شاه عباس
روستا – شهر رشت در پیش از صفویه نه فقط اهمیت برجستهتری در میان نقاطی از مراکز بلوکهای قدرت محلی در «بیه پس»(پسِگیلان) برخوردارنبود بلکه حتا آشکارا دستِکم از شهرِکوچک فومن که مرکز یک بلوک قدرت ملوکالطوایفی در غرب سفیدرود یا بیهپس بود نیز اهمیت به مراتب کمتری داشت. تنها از اوایل دولت صفوی وقتی بین خانسالاریهای محلی بیهپسِ گیلان با دولت صفوی، بهویژه از زمان شاه تهماسب، کشاکشی بهوجود آمد، رشت مورد توجه بیشتر قرارگرفت. ابتدا خانسالاران سنّیمذهب بیهپس بودند که در تقابلهای مذهبی، چالشی با دولت صفوی پیداکردند. دراین تقابلها، خانهای بیهپیش، کم و بیش بهدلیل سنخیتهای بیشتر ایدئولوژیک در کنار دولت صفوی بودند. با آمدن شاه تهماسبِ اول (که تعصب مذهبی ویژهای داشت) و با انتقال پایتخت از تبریز به قزوین و در نتیجه همزمان با اقتدار تدریجی بیشترِ صفویه در گیلان، فومن و حاکمان آن که تصور میشد با توجه به موقعیت جغرافیایی حاشیهای و سابقۀ تاریخی خود میتواند استقلال خود را از حکومت جدید حفظ نماید، به چالش بیشتر با دولت صفویه برآمد و شورشهایی بر علیه صفویه در همین راستا پدید آمد. اما این شورش ها با خشونت از طرف شاه تهماسب صفوی سرکوب شد. از این تاریخ بود که از جانب دولت صفوی، رویکرد جدیدی نسبت به شهر رشت پیدا شد . به ویژه هنگامی که شاه تهماسب اول، پایتخت ایران را از تبریز به قزوین در جوار گیلان انتقال داد، این حساسیت بیش از پیش افزونتر شد ( برای تفصیل این بحث، نگاه کنید: عظیمی ۱۳۹۴: ۴۲۰ – ۴۴۹).
با انتقال پایتخت ایران به قزوین، موقعیت ژئوپولتیکی جدیدی برای محورِ ارتباطی درۀ سفیدرود – رشت – پیربازار برای دولت مرکزی از یک طرف و دسترسی آسانتر به اروپا از طریق دریای کاسپی – ولگا در شرایط اوج ِدشمنی عثمانی با صفویان در غرب ایران از طرف دیگر پدیدآمد. فراموش نکنیم که انتقال پایتخت از تبریز به قزوین توسط شاه تهماسب از بیم حملۀ عثمانی به این شهر انجام شده بود. در نتیجه، شرایط ژئوپولتیکی جدید سبب شد تا محور درّۀ سفیدرود ـ رشت ـ پیربازار ـ انزلی بیش از پیش همراه با تمرکز قدرت در گیلان بهعنوان مهمترین محور اصلی ارتباطات گیلان با دنیای خارج خود را تحمیل نماید. این اهمیت با انتقال قدرت مرکزی بیهپس از فومن به رشت در زمان شاه تهماسب اول در سال۹۸۰ هجری به وضوح آشکار شد. در واقع شهر رشت حالا بر بالای قدرت خانسالاریهای بخش عمدۀ بیهپس یعنی فومن، تولم، شفت، رشت، خمام و کوچصفهان قرار میگرفت. یادآوری کنیم که شهر لاهیجان نیز پیشتر در سال ۹۷۴ هجری قمری به دلیل سرکوب خاناحمدخان توسط شاه تهماسب به شدت آسیب دیده و تقریبن ویران شده بود. در این درگیریها، شهر لاهیجان یعنی مهمترین شهرگیلان تا این زمان، ضمن خرابیهای بسیار و دستگیری و زندانی شدن خاناحمد خان، از چشم شاه تهماسب نیز افتاده بود که پیشتر تصور میشد به دلیل قرابتهای ایدئولوژیک میتواند در گیلان مورد اتکا بیشتر دولت صفوی باشد. با دستگیری خاناحمد، حاکمی جدید از طرف شاه تهماسب در بیهپیش نیز منصوب شد. پیشتر در سال ۹۶۵ هجری نیز حاکم فومن سرکوب شده و به جای او حاکم جدید از طرف شاه تهماسب منصوب شده بود. بدینترتیب،حاکمیت گیلانِ بیهپیش و بیهپس برای نخستینبار از سال ۹۶۵ هجری بهطور کامل در دست نمایندگان مستقیم دولت صفوی یعنی شاه تهماسب اول قرارگرفت. بااینحال، هنوز حاکمان محلّی و تشکیلات حکومتی آنان درگیلان تا حدودی به حکومت ملوکالطوایفی خود ادامه میدادند و این تحولات به معنی وابسته کردن کامل تشکیلات تاریخی آنها به دولت مرکزی ایران نبود.
از طرف دیگر، زمینه و زمانه نیز در حاشیۀ دریای کاسپی به نفع رشت رقم میخورد. شاهزاده نشین مسکو که تا این زمان به صورت یک شاهزاده نشین محلی و تقریبن منزوی در تاریخ روسیه وجود داشت به ناگهان به رهبری ایوان چهارم به سمت جنوب به حرکت آمد و ضمن سرکوب شدید مغولان در شهر قازان که از زمان حملۀ مغول در جنوب این شاهزادهنشین به صورت تهدید دایمی حضور داشت، درهم کوبیده شدند. ایوان چهارم یا ایوان مخوف تصمیم گرفت که اطراف رودخانۀ ولگا را تا آستاراخان در سال ۱۵۵۶ میلادی برابر ۹۶۳ قمری به تصرف خود درآورد. پیداست که این تغییراتِ در دو حکومت در دو طرف دریای کاسپین نمیتوانست بیارتباط با اهمیت یافتن محور درّۀ سفیدرود- رشت- پیر بازار- انزلی از یک طرف و اهمیت تجاری آستاراخان در شمال دریای کاسپی از طرف دیگر باشد که برای نخستین بار دستِکم از منظر اداری، روسی شده و به تصرّف ایوان چهارم، اولین تزار(امپراتور) روسیه در آمده بود و اکنون یک بندر روسی فعال تلقی میشد. به ویژه باید تاکید کرد که ایوان چهارم به صورت آگانه اطراف رودخانۀ ولگا از آستاراخان تا مسکو را در اختیار خود گرفت و محور ارتباطی کشتیرانی یکپارچهای از آستاراخان تا مسکو و از مسکو تا دریای بالتیک پدید آورد که حالا شبکۀ ارتباطی مهمی از دریای کاسپی تا دریای بالتیک در شمال اروپا تلقی میشد. در نقشۀ ۱ این تغییرات محدودۀ شاهزاده نشین مسکو تا آستاراخان در زمان ایوان چهارم نشان داده شده است.

نقشۀ ۱ . در این نقشه محدودۀ کوچک شاهزاده نشین مسکو قبل از سال ۱۵۵۶ میلادی با خط ضخیم نشان داده شده است. ایوان چهارم از شهر مغولی و مسلمان قازان شروع به پیشروی کرد و با قلع و قمع کردن تاتاران مغول، اطراف رودخانۀ ولگا تا آستاراخان را درسال ۱۵۵۶ میلادی (۹۶۳هجری) به تصرف خود درآورد. هم زمان شرکت تجاری انگلیسی با نام عمومی«کمپانی مسکوی» در روسیه مجوز تاسیس گرفت . هدف اصلی این شرکت روسی- انگلیسی تجارت در اطراف دریای کاسپین (خزر) ، مورد نظر روسیه نیز بود. از این زمان و پس از ارتباط کشتیرانی از مسکو تا آستاراخان از طریق رودخانۀ ولگا، محور رشت – دره سفیدرود اهمیت ارتباطی مهم بالقوه برای گیلان و ایران پیدا کرد( مارتین گیلبرت۱۳۷۴، اطلس روسیه و شوروی با تغییراتی از نویسنده).
این تغییر و تحولات سبب شد تا علاوه بر موقعیت رشت، انزلی برای نخستین بار به صورت یک بندر دریایی ساحلی درگیلان ایفاء نقشکند. بیهوده نیست که عبدالفتاح فومنی برای نخستینبار بعد از این تغییرات است که از انزلی به عنوان فُرضۀ بندر انزلی در سال ۹۷۷ هجری( ۱۵۶۹ میلادی) نام برده است. پیشتر همیشه از آبانزلی نام برده میشد. اما حالا فُرضه یا بندر انزلی میتوانست مکمل بندر پیربازار برای شهر رشت باشد، شهری که سه سال بعد یعنی در سال ۹۸۰ هجری(۱۵۷۲ میلادی) با انتقال مرکزیت بیهپس از فومن به این شهر توسط شاه تهماسب، برای نخستین بار اهمیت مرکزی در غرب گیلان پیدا کرد. به قول عبدالفتاح فومنی:« [شاه تهماسب] به مدت پنج سال جمشیدخان [حاکم منصوب خود در فومن]را در فومن نگاه داشته و بعد از آن بلده رشت را پایتخت ساخته، به دولت و اقبالِ بیزوال، اوقات به راحت و رفاهیت میگذرانید»(عبدالفتاح فومنی: ۵۸). بهعبارت دیگر تحوّلِ ژئوپولتیک جدید در شمال(در پرتو تصرف آستاراخان توسط ایوان چهارم) و در جنوب دریای خزر( با انتقاتل پایتخت ایران از تبریز به قزوین در جوارِ گیلان توسط شاه تهماسب)، نوید دنیای نوینی را میداد که تازه از راه رسیده بود و برگی از تاریخ گیلان به ناگزیر و بهرغم مقاومتهای حاکمان سنّتی خانسالار محلی گیلان ورق میخورد. در واقع در دو دهۀ پایانی حکومت طولانی و بیش از ۵۰ سالۀ شاه تهماسب اول که در سال ۹۸۴ هجری قمری برابر با ۱۵۷۶ میلادی با مرگ او خاتمه یافت، گیلان برای نخستینبار در کرانۀ دریای کاسپی با امپراتوری در حال ظهور روسیه، مرزهای مشترک آبی پیدا کرد و این تحوّلی مهم در تاریخ گیلان و پیدایش ژئوپولتیک جدید برای کلِگیلان به طور عموم و شهر رشت به طور خاص محسوب میشد. تحوّلی که موانع داخلی و حکومتهای ملوکالطوایفی موجود در دو بخش سنّتی گیلان، یعنی بیهپیش و بیهپس مانع بهرهگیری از این ژئوپولتیک جدید میشد. در واقع، فراروئیدن روسیه ازیک شاهزادهنشین کوچک در حوالی مسکو به سوی یک امپراتوری بزرگ که مرزهای خود را تا سواحل شمالی دریای کاسپی بسط داده بود از یک طرف و همزمان تغییر پایتخت صفویه توسط شاهتهماسب از تبریز به قزوین از طرف دیگر، شرایط ژئوپولتیک نوینی برای اهمیت یافتن گیلان و به ویژه محور ارتباطی قزوین – درۀ سفیدرود – رشت – پیربازار -انزلی – دریای کاسپی را در نیمۀ دوم قرن شانزدهم میلادی و نیمۀ دوم قرن دهم هجری رقم زد. این بدان معنی بود که ایرانِ صفوی دیگر از طرف عثمانی در غرب محدود و محصور نمیشد و اکنون راه برون رفت جدیدی پیدا شده بود که محور ارتباطی اصلی آن از درۀ سفیدرود – رشت، نوید افق جدید وگشایش محور ژئوپولتیکی نوین میداد و همین بر اهمیت گیلان و محور مرکزی آن که شهر رشت در آن واقع شده بود، می افزود. این اهمیت را شاه عباس اول بیش از شاه تهماسب درک کرد و ظرفیتهای آن را به فعل درآورد.
رشت در زمان شاه عباس
شاهتهماسب اول در سال ۹۸۴ هجری یعنی چهار سال بعد از این که مرکزیت بیهپس را از فومن به رشت انتقال داد، درگذشت. با فوت او شیرازۀ قدرتی که او در بیهپس و بیهپیش طراحی کرده بود و نوید آن میداد که با تمرکز قدرت در گیلان از جدالهای سنّتی ملوکالطوایفی و پاشیدگی قدرت به سوی تمرکز جغرافیایی سیاسی و اقتصادی بهره ببرد، تقریبن از هم پاشید. این پاشیدگی بیش از شرق، در غرب گیلان رخ داد که با صفویان به لحاظ ایدئولوژیک قرابت کمتری داشت. اکنون با فروپاشی ساختارهای مورد نظر شاهتهماسب در بیهپس، شاهِ جدید صفوی یعنی سلطان محمّد خدابنده[۱]فرزند شاه تهماسب تصمیم گرفت بازی سیاست را اینبار از بیهپیش و از متحدان بالقوۀ خود شروع کند تا شاید بتواند قدرت متمرکز مورد نظر صفویه در گیلان را از طریق قدرتیابی حاکمیت بیهپیش تحقق بخشدکه گفتیم به لحاظ ایدئولوژیک به صفویه نزدیکتر بود. او در چارچوب این هدف، خاناحمد را برای این مأموریت انتخابکرد. بنابراین خاناحمدگیلانی که به دستور شاهتهماسب در قلعهای در فارس زندانی بود، نه فقط به فرمان سلطان محمّد خدابنده در سال ۹۸۷ هجری از زندان آزاد شد بلکه سلطانمحمّد خدابنده او را به پایتخت خود قزوین فراخواند و دختر خود مریم بیگم را به ازدواج او درآورد و به او علاوه بر حکم حکومت بیهپیش، سپاه و علم نیز بخشید و روانۀ گیلان کرد. اما این کار سلطانمحمد خدابنده، رقابت بین بیهپس و بیهپیش را دو باره تا حدودی به دوران پیشین بازگرداند. خان احمد پیش از رسیدن به لاهیجان و حتا پیش از این که عروس شاهزادۀ خود را به مرکز فرمانروایی خود یعنی لاهیجان همراهیکند، شاهزاده را به همراهان خود سپرد و خود از نیمۀ راه(از بازکیاگوراب) به جنگِ شاه جمشیدخان حاکم بیهپس رفت!و البته سخت شکست خورد. عبدالفتاح فومنی در خصوص تلفات وکشتار این جنگ بیمعنی مینویسد که۳۷۰۰ نفر از بیهپیشیان کشته و۱۵۰۰ نفر از آنان اسیر شدند و شاه جمشیدخان، حاکم بیهپس به قول عبدالفتاح «از نهایت بیرحمی و غایت خفت عقل و نادانی، بلاتعلل و تأنی حکم به قتل تمامی اسیران نموده، سرهای ایشان را در صحرای سیاهرودبار کلهمنار فرمودند»(عبدالفتاح فومنی: ۶۶). بدینترتیب در پی مرگ شاه تهماسب در سال ۹۸۴ هجری، با خلاء قدرتی که در گیلان ایجاد شده بود، نزاعهای ملوکالطوایفی و ناامنی بیسرانجام بین حاکمان بیهپیش و بیهپس دوباره اوج گرفت.
از سرگیری جدالهای سنّتی در گیلان پس از باز گشت خاناحمدخان به لاهیجان، نه فقط بازگشت به دورۀ سنّتی هرج و مرج و تازه شدن کینهتوزیها بود بلکه به تضعیف قدرت صفویان در منطقه نیز انجامید. این روند تا اوایل حکومت شاه عباس نیز تداوم یافت.
شاه عباسکه هنوز پایتختش در قزوین قرار داشت دیگر به مانند شاه تهماسب به هیچوجه نمیتوانست این جداسری را در نزدیکی پایتختش تحمل کند که حالا داعیۀ تمرکزِ قدرت در سراسر ایران داشت. در نتیجه، خاناحمدخان را دعوت به اطاعت کرد. خان احمدخان در یک برآورد نادرست از قدرت و موقعیت خود تن به دعوت شاه عباس نداد که مصمم به ایجاد قدرت مرکزی در سراسر ایران بود و پیدا بود که او نمیتوانست در جوار مرکز حکومتش در قزوین، قدرتی مستقل را تحمل کند. با لشکرکشی به گیلان که شاه عباس خود در راس آن قرار داشت، خان احمد شکست سختی خورد و به روسیه و سپس عثمانی فرارکرد. بدینترتیب در سال ۱۰۰۱ ه. ق با شکست خان احمد و فراری شدن او، گیلان بهطور کامل ضمیمۀ خاک حکومت مرکزی شد. پنج سال پس از فتح گیلان، یعنی «از ابتدای سال ۱۰۰۶ هجری، گیلانات «خاصه» شده و بندگان شاهعباس گیلانات را از تیول حکام و تیولداران وضع نموده، وزارت و حکومت را منحیث الاستقلال و انفراد به میرزای عالمیان (میرزا محمّد شفیع) قرار داد» (عبدالفتاح فومنی: ۱۷۳). دوسال بعد بخش تالش تا آستارا نیز خاصه شد: «بعد از دوسال نیز بندگان اعلی، ولایت گسکر و آستارا را از تیول ذوالفقارخان وضع نموده، خاصه کرد» (همان: ۱۸۱). حالا گیلان به طور کامل از شرق تا غرب آن تا آستارا تحت حکومت مرکزی ایران قرار گرفته بود. با اینحال بر خلاف تصور عموم، شاه عباس برای گیلان شهر اداری مرکزی واحدی انتخاب نکرد.
بعد از شکست خاناحمد و بعد از خاصه شدن گیلان، برای ادارۀ آن یک «وزیر» بهوسیلۀ شاهعباس تعیین شد. وزیر در ایالات «خاصه»، اختیارات وسیعی داشت و به گونهای جانشین شاه بود. از نکات گفتنی اینکه اولین وزیر گیلان یعنی میرزامحمد شفیعخراسانی معروف به میرزای عالمیان به جای رشت در لاهیجان اقامت گزید. وزیرِگیلان برای هر ولایتی یک متصدی ادارۀ ولایت تعیین میکرد. میرزا شفیع که حالا همهکاره در سراسرگیلان بود، در بیهپس تقسیمات جدید و متصدیان تازهای پدید آورد و محدودۀ جلگهای گیلانِ بیهپس را بهجای چندین بخش اداری به دو بخش تقسیم کرد: «تصدی مهمات و معاملات رشت و کوچصفهان و شفت و تولم و ماسوله و پشتکوه را بنابراین صدور آثار رشد و کاردانی و حسن خلق و رعیت پروری و نیکو محضری به «بهزادبیک» رجوع نمود. تکفل شغل و عملِ قصبۀ فومن را بعهدۀ اهتمام «اصلانبیک» نمود» (همان: ۱۳۳). در تعیین این تصدیگران خاصه، نام بیهپس و تقسیمبندیهای تاریخیآن همچنان باقی ماند اما بهگونهای متصدیان و ساختار اداری – جغرافیایی آن درهم ریخت و تمام بیهپس جلگهای بهجز گسکر وکوهدم به دو بخش اداری تقسیم شد. فومن بهطور جداگانه به اصلانبیک سپرده شده بود ولی بهزادبیک بقیۀ ولایتهای بیهپس گیلان، یعنی شفت، تولم، ماسوله، پشتکوه، کوچصفهان و رشت را عهده دار شد. جالب است که ادارۀ محدودۀ ماسوله و پشتکوه در جنوب شهر فومن که به طور منطقی باید در قلمرو حکومت فومن باشد، احتمالن به دلیل اعتماد بیشتر به بهزادبیک سپرده شد که مرکز اداری آن در رشت قرار داشت. در این میان هرچند از کوهدم که در درّۀ سفیدرود قرار داشت، سخنی به میان نیامده، اما میدانیم که این ولایت به خاندان انوزوند سپرده شده بود. همچنین ولایتهای گسکر و آستارا نیز در اختیار کسانی دیگر قرار داشت. بیهپیش نیز تحت ادارۀ مستقیم میرزامحمد شفیع وزیر گیلان قرارگرفت و خود مقرِ حکومتیاش را در همان لاهیجان مستقر کرد. این که وزیر گیلان که قدرت تامه در گیلان بود در لاهیجان مستقر شده بود، نشانۀ آن بود که هنوز رشت به عنوان مرکز گیلان شناخته نمیشد و حتا رشت در قیاس با لاهیجانِ این زمان حتا اهمیت کمتری نیز بدان داده شده بود. اما چنانکه گفته شد، زمینه و زمانه به صورت روزافزون اعتبار بیشتری برای رشت فراهم میکرد. به ویژه بعد از شورشی که در فومن اتفاق افتاد و با رهبری بهزاد بیک حاکم رشت سرکوب شد( میرزا شفیع این زمان در حضور شاه در تبریز بود)، فومن نیز بعدن به بهزادبیک واگذار شد. بدینترتیب، بهزادبیک حالا حاکم تمام بیهپس شده بود که مرکز آن در رشت قرار داشت. حتا میرزا شفیع هنگامی که از طرف شاه عباس، نوید جایگاه بالاتری در ساختار حکومت صفوی پیدا کرد، بهزاد بیک را به پاس سرکوب شورش فومن و قابلیتی که در او میدید، به حاکمیت بیهپیش نیز منصوب کرد!: «میرزای عالمیان[میرزا شفیع] را عزیمت بهزادبیک به لاهیجان به حسب ظواهر مرضی و مستحسن افتاده، حکمی به اسم بهزادبیک در قلم آورده و وزارت مملکت «بیهپیش» را بهدستور ولایت بیهپس به مشارالیه شفقت فرموده» (عبدالفتاح: ۱۳۸ ). از نکات گفتنی آن که دوسال بعد به گفتۀ عبدالفتاح فومنی که این زمان ناظر تحولات بود، ولایت آستارا نیز به بهزادبیک حاکم مستقر در رشت سپرده شد: «بندگان اعلی [شاهعباس] ، ولایت آستارا را از تیول ذوالفقارخان وضع نموده، خاصه کرد. [و] وزارت الکای مذکور را به قانون گیلانات به میرزای عالمیان عنایت نمود و نواب میرزایی [میرزا شفیع یعنی همان میرزای عالمیان] ، وزارت آن ولایت را نیز به نام بهزادبیک رقم فرموده…» (همان: ۱۳۸). بدینترتیب، بهزادبیک در عمل وزارتِ تمامِ گیلان یا به قول عبدالفتاح، گیلانات را (بهجز کوهدم) زیر فرمان خود داشت. با اینحال از نکات گفتنی این است که هم میرزامحمد شفیع و هم بهزادبیک مقر حکومتی خود را در شهر لاهیجان قرار داده بودند. دستکم هربار که عبدالفتاح از موقعیت این دو سخن به میان آورده، نشان میدهد که آنها، یعنی وزرای گیلان نه در رشت بلکه درلاهیجان حضور داشتهاند. این نکته از این نظر در بحث ما مهم است که با وجود خاصه شدن و یکپارچگی کل سرزمین گیلان و حتا تحت فرمان درآمدن آستارا و گسکر، زیر فرمان وزیر گیلان یعنی بهزاد بیک، دوگانگی مرکز اداری گیلان تا این زمان هنوز باقی مانده بود و حتا تا این زمان بهگونهای نشان از اهمیت لاهیجان در مقابل رشت داشت!
اما طولی نکشید که میرزا شفیع (میرزا عالمیان)مورد اتهام فساد قرار گرفت. او متهم شده بود که: «مبلغ هیجده هزار تومان از تفاوت تسعیر [تبدیل] برنج لاهیجان از رعایا بازیافت نموده [ولی] داخل جمع [حساب] خود نکرده است» (همان: ۱۴۰). شاه عباس او را برکنار و بهزاد بیک را که حالا به عنوان نایب میرزا شفیع حاکم عملی گیلان بود به طور رسمی حاکم گیلان نمود. به گفتۀ عبدالفتاح، همانگونه که شاهعباس وزارت گیلانات را به میرزا محمد شفیع داده بود، پس از برکناری میرزا شفیع، «شاهعباس وزارت گیلانات و آستارا [و گسکر] را به بهزادبیک عنایت فرمودند» ( همان:۱۴۴). از اولین اقدامات بهزادبیک در موقعیت به قول عبدالفتاح وزارت گیلانات، جمعآوری آن هیجده هزار تومانی بود که گویا میرزامحمد شفیع «از رعایا دریافت نموده، لیکن داخل جمع خود نکرده» بود: «در عرض سه سال هیجده هزار تومان وجه مذکور را تنخواه ارباب حوالات دیوان نموده، بهطریق مدارا از رعایای الکای[ناحیهی] «بیهپیش» مطالبه نمودند» (همان: ۱۴۲). پیداست که این اقدامِ بهزادبیک، موقعیت او را نزد شاهعباس بازهم بالاتر برد. اما ظاهراً بعدها مقابله و شیوۀ اقدام او با حادثهای درگیلان، موجب سوءظن شاهعباس شد. در نتیجه، بهزاد بیک نیز مورد سوءظن شاهعباس قرار گرفت و برکنار شد. با این که در زمان میرزاشفیع و به ویژه بهزادبیک سراسر گیلان از آستارا تا رودسر به تدریج به یک وزارت و یک واحد اداری تبدیل شد اما با سوءظنی که شاه عباس پیدا کرده بود، این بار اصلان بیک که جانشین بهزادبیک شده بود را تنها به وزارت بیهپس منصوب کرد: « [شاه عباس] بعد از آن که قطع علائق بهزادبیک از گیلان بلکه از جان و جهان شد، اصلانبیک من حیثالاستقلال در وزارت بیهپس اشتغال نمود» ( عبدالفتاح: ۱۶۱). بدینترتیب، چنان که پیداست، شاهعباس حاکم واحدی با مرکز واحد برای گیلان انتخاب نکرد. او سرانجام در سال ۱۰۳۸ هجری فوت کرد و چنانکه گفته شد در دورۀ او، بین رشت و لاهیجان هنوز از نظر اداری ارجحیت خیلی برجستهای برای هیچکدام دیده نشد. از اینرو، وزیر نشین گیلان را در زمان خاصه شدن، گاه در لاهیجان و گاه در رشت و البته بیشتر در لاهیجان میبینیم.
موقعیت شهر رشت بعد از شاه عباس
چنانکه میدانیم پس از مرگ شاه عباس، بلافاصله شورشی در گیلان روی دادکه استخوابندی حکومت صفوی درگیلان را لرزاند( قیام عادلشاه) و باز میدانیم که این شورش با رهبری «ساروخان» در سال ۱۰۳۹ هجری سرکوب شد. عبدالفتاح که ناظر این حوادث بود، میگویدکه ساروخان بعد از خاموشی شورش و قبل از ترکِ گیلان به سازماندهی مجدد اداری گیلان دست زد. نگاه دقیقتر به این سازماندهی اداری پس از شاه عباس نشان میدهد که دو قطب لاهیجان و رشت همچنان به قوت خود باقی مانده بودند:«نواب معدلتپناهی [ساروخان] یکنفر از معتبران لشکر خود را با معدودی از ملازمان به جهت رفاهیت رعیت شهر و ولایت در قلعۀ لاهیجان نگاهداشته و از لاهیجان معاودت نموده به کوچصفهان آمدند و چند روز در کوچصفهان بهواسطۀ بازیافت اموال نهبی [اموال غارتشدۀ ادعایی در زمان قیام عادلشاه)] توقف نموده، بهقدر امکان توقف و اهتمام نمودند و در آنجا نیز آدم اعتباری بهجهت پیروی مطالبات و وجوهات نهبی تعیین نموده به بلدۀ رشت معاودت و مراجعت فرمودند… در بیستم شهر صفر[۱۰۳۹ه] به اتفاق وزیر و کلانتران و ارباب و اعیان مملکت «بیهپس» [از رشت] روانۀ فومن شده [اما] یکنفر از معتبران لشکر خود را با چند پیاده و سواره پیشِ وزیر «بیهپس» [میرزا اسماعیل، حاکم رشت] نگاه داشتند و هرگونه سفارشات که در باب رفاهیت رعیت و محارست و محافظت شهر و ولایت، ضرور بود به وزیر و کلانتران فرمودند و بعد از آن به فومن آمدند و به دارالامارۀ فومن نزول کردند، مهمان مرادبیک کلانتر شدند. بعد از سه روز میرزااسمعیل وزیر و کلانتران و سادات و قضات و ارباب و اعیان مملکت «بیهپس» را وداع نموده عازم مقر سلطنت خویش [آستارا] گردید» (عبدالفتاح: ۲۱۷ـ۲۱۸ همه جا تاکید از ماست). در این تقسیمبندی که عبدالفتاحِ ناظرِ حوادث، تشریح و نقل میکند باید چند نکته را ذکر کرد. نخست این که در این تقسیم بندی جدید بازهم از لاهیجان و بیهپس به مرکزیت رشت که وزیر در آن مستقر بود، بهعنوان «ولایت»های مستقل نام برده شده است. ولی عبدالفتاح برخلاف آن دو ناحیه، واژۀ ولایت را در خصوص فومن بهکار نمیگیرد. از فومن با نام «دارالامارۀ فومن» و از حاکم آن به نام کلانتر نام می برد که تنها مربوط به یک شهر است ولی در خصوص کوچصفهان هیچ پسوند یا پیشوندی استفاده نمیکند. از اینرو با وجود آن که یکپارچگی اداری در سرزمین گیلان از زمان شاهعباس تحقق یافته بود، اما این زمان هنوز در سیاست دولت صفوی ایجاد یک قدرت مرکزی به مرکزیت رشت و با تسلط یک شهر با تردید نگریسته میشد. بهعبارتی دولت صفویه بر آن بود که اگر دو شهر رقیب در منطقه، یعنی رشت و لاهیجان در ساختار اداری بهصورت هموزن باقی بمانند، برای اداره و امنیت حکومت مناسبتر است.
نکتۀ دوم، اینکه عبدالفتاح برای حاکم رشت از اصطلاح «وزیر» استفاده میکند ولی در همان حال وزیری در لاهیجان ذکر نمیکند. بهنظر میرسد که این امر از عدم دقت و غفلت عبدالفتاح بوده است چرا که وحیدی قزوینی در کتاب تاریخ جهانآرای عباسی در تشریح سال پنجم سلطنت شاهصفی (در سال ۱۰۴۳ ق) جانشین شاه عباس مینویسد که وزیران بیهپس و بیهپیش که این زمان بعد از شاهعباس حاکم بودند از کار برکنار شدهاند تا جایشان را میرزاتقی، وزیر مازندران بگیرد. بعد از این برکناریها، میرزاتقی مرد قدرتمندِ دربار صفوی بهعنوان وزیر کل برای گیلان تعیین شد. به عبارتی به جای دو وزیر در بیهپیش و بیهپس، از طرف شاه صفی یعنی جانشین شاهعباس یک وزیر برای کل گیلان انتخاب شد. اما بازهم شاهصفی پس از چندی دستور داد تا میرزاتقی مازندرانی از مصدر وزارت تغییرکند. با اینحال جالب است که اینبار هم جای او را نه یک وزیر یا وزیر کل گیلانات، بلکه دو وزیرگرفت که یکی در بیهپیش و دیگری در بیهپس استقرار یافتند: «بعد از وقوع قضیۀ غریبشاه، وزارت کل دارالمونین مازندران و بیهپس و بیهپیش به میرزاتقی مفوض گشته[بود]، [اما] بعد از آنکه او به رتبۀ وازرت اعظم سرافراز گشت، وزارت بیهپس به آقازمان اصفهانی و وزارت بیهپیش به میرزاتقی دولتآبادی اصفهانی بدین امر سرافراز بود» (وحیدی قزوینی: ۳۳۳ همچنین نک: واله اصفهانی: ۲۰۵). بدینترتیب در زمان جانشین شاه عباس، گیلان همچنان همانند قبل با دو واحد تقسیمات اداری بیه پس و بیهپیش با دو وزیر و دو مرکز حکومتی که بر هیچکدام برتری خاص و برجستهای داده نمیشد برقرار بود. نویسندۀ کتاب خلد برین( واله اصفهانی)، وزرای بیهپس و بیهپیش گیلان را بهصورتی که در جدول ۱ آمده، در طول حکومت شاهصفی جانشین شاه عباس به صورت زیر معرفی کرده است:
جدول ۱. وزیران گیلان بعد از شاه عباس(ازآغاز تاپایان حکومت شاهصفی۱۰۳۸-۱۰۵۲ق)
| وزیران بیهپس | وزیران بیهپیش | وزیر کل گیلان |
| اسماعیلبیک | میرزا عبدالله اصفهانی | ــــــــــــ |
| ــــــــــــ | ــــــــــــ | میرزاتقی مازندرانی (ساروتقی) |
| آقازمان اصفهانی | میرزاتقی دولتآبادی | ـــــــــــــ |
| لاچینآقا غلام یوسفآقا | میرزا صالح | ـــــــــــــ |
*ماخذ: واله اصفهانی: ۳۶۳ ـ۳۶۴).
این ساختار، کم و بیش تا حملۀ پتر اول به گیلان باقیماند. رشت اما در طول این دوره تا سقوط اصفهان به دست اشرف افغان و حمله پتر اول به دلیل اهمیت یافتن محور درۀ سفیدرود – رشت – پیربازار در روابط جدید با بندر آستاراخان، روسیه و اروپا از طریق رودخانۀ ولگا به تدریج برتری نسبی خود را از نظر موقعیت جغرافیایی در دنیای جدید نسبت به هر شهری در گیلان برجسته کرد. از همین رو بود که پتر اول از طریق «ولینسکی دیپلمات کهنکار خود که او را به حاکمیت آستاراخان انتخاب کرده بود با شاه سلطان حسین به توافق رسید تا یک کنسولگری در شهر رشت تاسیس نماید که در راس آن « آورامف» قرار داشت. بنابراین پتر اول در سال «۱۷۱۹ م./ ۱۱۳۲ هجری[ سه سال پیش از حمله به گیلان و اشغال آن]، سیمیون آورامف را بهعنوان کنسول، روانۀ رشت کرد» (سیوری: ۲۴۷ ). ولینسکی همچنین از دولت صفوی خواست که به تجّار ارمنی دستور داده شود تا ابریشم ایران را نه از راه حلب و ازمیر( که در اختیار عثمانی بود)، بلکه از طریق روسیه به اروپا حمل کنند (نوایی، ۱۳۶۳: ۵۵). این بدان معنی بود که محور رشت – پیربازار- درۀ سفیدورود اهمیت بازهم بیشتری پیدا می کرد. انتخاب رشت به عنوان جایگاه کنسولگری روسیه در سال ۱۷۱۹ میلادی، نشان میدهد که از این زمان موقعیت رشت به اندازهای در گیلان اهمیت یافته بود که از نگاه مهمترین دولت روسی تا این زمان در تاریخ روسیه یعنی پتراول شایستۀ تاسیس یک مرکز سیاسی تنها در این شهر بود. با این حال باید تاکید شود که از جانب حکومت مرکزی ایران یعنی دولت صفوی، هنوز رشت به جایگاهی اداری نخست برای سراسرگیلان ارتقاء نیافته بود.
رشت در اشغالِ ارتش پتراول
چنانکه میدانیم، پتر اول معروف به پترکبیر در سال ۱۷۲۲ میلادی برابر ۱۱۳۵ هجری قمری، فرصتطلبانه درست یک ماه بعد از سقوط اصفهان، سواحل غربی و جنوبی دریای کاسپی را به اشغال خود در آورد. از نکات گفتنی این که پیش از تصرف سواحل غربی دریا مثل بندرِ دربند در نزدیکی آستاراخان و باکو، نخست گیلان به اشغال درآمد و بلافاصله سرتیپ «لواشف» را به فرماندهی نیروهای نظامی روسی در گیلان انتخاب و مقر فرماندهی او را شهر رشت قرارداد (لاکهارت، ۱۳۸۳: ۲۱۷). لازم است یادآوری شود که اصفهان در ۱۲ اکتبر۱۷۲۲میلادی (۲۱مهر۱۱۰۱ خ) برابر ۱۲ محرم سال ۱۱۳۵ ق، بهدست اشرف افغان سقوط کرد و رشت در ماه بعد، یعنی در نوامبر ۱۷۲۲ میلادی (برابر آبان۱۱۰۱ خ) توسط ارتش پتر اشغال شد. بدینترتیب بین سقوط اصفهان بهدست اشرفافغان و سقوط رشت بهدست پترِاول فقط حدود یک ماه فاصله وجود داشت. از این رو است که حملۀ پتر به گیلان و اشغال تمام سواحل غربی و جنوبی دریای کاسپی(خزر) را فرصتطلبانه نامیدهایم
اقدام دوم روسیه (بعد از تاسیس کنسولگری در رشت) و استقرار فرماندهی کل نیروهای اشغالگر ارتش روسیه در شهر رشت بعد از استقرار کنسولگری روسیه در رشت، نشانۀ آن بود که در گیلان همۀ ساز و کار اشغال در گیلان از منظر سیاسی و نظامی از این جایگاه، فرماندهی و هدایت خواهد شد. پیدا بود که این انتخاب بیش از پیش به رشت و محوری که اکنون به روی روسیه و دنیای جدید گشوده میشد، اهمیت مضاعف یافته بود و به این شهر برتری مشخصی میداد. یادآوری کنیم که ارتش پتر نخست شهر رشت را اشغال کرد و تنها دو سه سال بعد بود که لاهیجان را نیز اشغال نمود و این تقدم و تاخر خود نشانۀ موقعیت جایگاه رشت نزد اشغالگران بود.
فلات ایران این زمان در اشغال یکی از بدویترین قبایل ایرانی یعنی قبیلۀ غلجایی به فرماندهی اشرف افغان قرار گرفته بود . اصفهان سقوط کرده و یکی پس از دیگری نواحی ایران به اشغال اشرف افغان در میآمد. اما گیلان به اشغال ارتش پتراول درآمده بود که دورۀ اروپایی شدن در روسیه را پشت سر گذاشته و روسیه این زمان تقریبن تمام عناصر مدرن اروپا را کسب کرده بود. پتر در سال ۱۷۲۵ میلادی درگذشت اما جانشنیانش همچنان با همان اهداف یعنی تصرف دایمی این مناطق به اشغال خود در گیلان ادامه دادند. تصرف دایمی گیلان در اولین قرارداد روسیه با اشرف افغان طی بندی از قرارداد تاکید شده بود و نشان میداد که گیلان اهمیت به مراتب بیشتری برای روسیه داشت. به طوری که ایالت استرآباد و مازندران با شرط و شروطی به اشرف افغال واگذار میشد اما گیلان در اختیار روسیه باقی میماند. از اینرو در بند دوم این قرارداد تاکید شده بود که: «ایالت استرآباد و مازندران» به دولت ایران واگذار شده، البته مشروط بر آن که «این ایالات بههیچوجه بهدولتهای دیگر واگذاشته نشود و اگر این شرط را مورد بیاعتنایی قراردهند، ایالات مزبور با همۀ متعلقات آن دوباره تا جاودان و بهطور تجزیهناپذیر متعلق به امپراطوری روسیه خواهد شد و این قرارداد [نیز] نقض خواهد شد» (به نقل از متن قرارداد، تاجبخش: ۲۹۴ و نوایی، ۱۳۶۸: ۲۸ ـ۳۰).
اولین قرارداد برای ضمیمه کردن گیلان با اشرف افغان که حالا روسیه او را به عنوان حاکم ایران به رسمت می شناخت در سال ۱۷۲۹ میلادی منعقد شد و برای بررسی ما مهم است که تاکید کنیم که در پایان قرارداد نام «رشت» یعنی محل امضای قرارداد به این صورت نقش بست: «در گیلان در شهر رشت در ۱۳ فوریه [۲۴ بهمن] در سال ۱۷۲۹م. [۱۱۰۷خ برابر۱۱۴۱ ق]». این قرارداد به احتمال زیاد اولین قراردادی بود که نامِ رشت در آن بهعنوان شهرِ مهم گیلان ذکر شده است. پیداست که ذکر شهر رشت در یک قرارداد بین دو کشور و در یک منطقۀ اشغالی، بهطور غیرمستقیم نشانۀ آن بود که این زمان شهر رشت از نظر طرفین، در تمام طول سواحل جنوبی دریای خزر از اهمیت برخوردار بود و حتا میتوانست تلویحن مرکزِ گیلانِ اشغال شده تلقی شود.
قرارداد دوم با روسیه محتوایی به کلی متفاوت داشت. اگر در قرارداد نخست اشرف افغان حاتمبخشی کرده و بخشی از متصرفات روسیه در جنوب دریای کاسپی و از جمله گیلان را به رسمیت میشناخت و به صورت دایمی در اختیار روسیه قرار میداد، در مقدمۀ قرارداد دوم که با نادرشاه در اوج قدرتش منعقد میشد، تاکید شده بودکه روسیه از آغاز نیز برای رفع هرج و مرج و برای کمک به شاه ایران به اینجا آمده بود و برای ماندن دایمی نبود!: «همه بدانند و آگاه باشند که چند سالیست در کشور ایران اغتشاشهای بزرگ روی داده و برخی از اتباع آن دوست، بر [علیه] دولت مشروع خود برخاستهاند و نه تنها در آن کشور ناامنی فراهم آورده و ویرانی ایجاد کردهاند، بلکه به اتباع امپراطوری روسیه نیز زیان رساندهاند». و در ادامه گفته میشد اما اکنون که این وضعیت تغییر کرده، دیگر حضور روسیه منتفی شده است.
این قرارداد نیز سه سال بعد از قرارداد اول، نام رشت را به عنوان محل امضای قرارداد در پای خود داشت، به این صورت: «در رشتِ گیلان در ۲۱ ژانویه ۱۷۳۲ میلادی[۱ بهمن ۱۱۱۰خ] به امضاء رسید» (متن قرارداد بهنقل تاجبخش: ۲۹۹ – ۳۰۲). پیدا بود، اکنون که نادر به عنوان نمایندۀ اصلی نهاد رسمی پادشاه ایران نیز قرارداد را به نامِ رشت امضاء میکرد[۲]و در پای قرارداد بین دو کشور نام شهر رشت ذکر میشد و اصولن قرارداد نیز به نام رشت نامیده میشد، مفهوم دیگری برای شهر رشت داشت. به عبارت دیگر، رشت موقعیت مرکزی خود را در گیلان در اول بهمن۱۱۱۰ خورشیدی در اذهان عمومی تثبیت کرده بود. به باور ما این روز را میتوان روز رسمی مرکزیت رشت برای کل گیلان به حساب آورد. بدون اینکه به طور رسمی چنین مرکزیتی از طرف حکومت مرکزی اعلام شده باشد. در واقع مرکزیت رشت در گیلان در این زمان به تدریج به صورت عملی تحقق یافته وسپس با امضای قرارداد به نام رشت توسط نادر، به صورت غیر رسمی تثبیت شده بود.
رشت از منظر نمایندگان«کمپانی مسکوی»
پیشتر گفته شد که بعد از قلع و قمع مغولان در جنوب شاهزاده نشین مسکو توسط ایوان چهارم (ایوان مخوف) و ارتباط کشتیرانی شمال روسیه از طریق رودخانۀ پرآب ولگا به دریای کاسپین، چگونه محور رشت- درۀ سفیدرود – فلات مرکزی ایران از طریق ارتباطات کشتیرانی این محور اهمیت یافت. در شرایطی که دولت عثمانی دشمن صفویان تمام محور غربی ایران را در دشمنی هم با اروپا و هم ایران در اشغال خود داشت و هر بار بهانهای برای حمل ونقل و تجارت بین ایران و اروپا موانعی ایجاد میکرد، این تغییر ژئوپولتیک، راه ارتباطی و برونرفت مهمی برای ایران و گیلان پدید آورد.
اندکی بعد از آنکه ایوان مخوف در سال۱۵۵۲ [میلادی] همراه با ارتشی مرکب از ۱۵۰ هزار سرباز و ۱۵۰عراده توپ، به سوی غازان [یا قازان، شهرتاتارهای مسلماننشین واقع در کنار رود ولگا در جنوب شرق مسکو] حرکت کرد و این شهر را به تصرف درآورد و با سرعت برق و باد به سوی دریای کاسپی و آستاراخان به حرکت درآمد، «کمپانی مسکوی» را نیز یک کاوشگر و دریانورد بریتانیایی به نام «ریچارد چانسلر» در سال ۱۵۵۳ در مسکو تاسسکرد. هدف این شرکت روسی – بریتانیایی این بود تا بعد از دسترسی شمال روسیه به دریای کاسپی، در اطراف این دریا به ویژه در جنوب و شرق آن بازارهایی برای کالاهای بریتانیای بیابد. بعد از رسیدن ارتش ایوان مخوف به خاننشین «حاجیطرخان» یا هشترخان [به روسی آستراخان] در سال ۱۵۵۶ میلادی این آرزوی تاجران بریتانیایی امیدواری زیادی برانگیخت. اما هم زمان با این اتفاق، چانسلر بنیانگزار کمپانی مسکوی در سال ۱۵۵۶درگذشت و جای او را آنتونی جنکینسون گرفت که در زمان شاه تهماسب راهی ایران شد. با برخورد نامناسب شاه تهماسب با جنکینسون به نظر میرسد که کمپانی مسکوی تجارت با ایران را از طریق روسیه برای مدتی فراموش کرد. اما هنگامی که نادرشاه قدرت گرفت و آستاراخان نیز با سرکوب تاتارهای مغول و قزاقان در مسیر ولگا توسط روسیه، امنیت بیشتری پیدا کرد، کمپانی مسکوی دوباره به تجارت در این منطقه و به ویژه سواحل جنوبی و شرقی آن تشویق شد. به ویژه حالا با اشغال گیلان توسط روسیه و آشنایی دقیق با موقعیت سواحل جنوبی دریای خزر، کمپانی مسکو جان التون را همراه با فرد دیگری به نام «منگو گراهام» در سال ۱۷۳۹ میلادی به گیلان فرستاد. اما التون برخلاف اهداف کمپانی، بعد از آمدن به ایران با دستگاه نادرشاه مرتبط شد و به او پیشنهاد کرد تا برای کشتیرانی در دریای خزر برای نادرکشتی بسازد. او کمی بعد به سنپترزبورگ بازگشت که اکنون بعد از پتراول مرکز کمپانی مسکوی شده بود. التون بعد از موافقت نادر با پیشنهاد او، دوباره سه سال بعد در سال ۱۷۴۳ به گیلان آمد و به دستور نادر در ساحل لنگرود مشغول ساخت یک کشتی بزرگ برای نادر شد. این کار که بدون موافقت کمپانی مسکوی و روسیه انجام می شد، سخت مورد مخالفت روسیه قرار گرفت که تمایل به فعالیت انحصاری در این دریا داشت. به زودی با اطلاع از این موضوع، جونس هنوی(Jonas Hanawy) از طرف کمپانی مسکوی به گیلان فرستاده شد تا التون را از این کار منصرف کند. اکنون ما سفرنامههای « جان التون – منگو گراهام» و «جونس هنوی» را که حدود کمتر از یک دهه بعد از رفع اشغال گیلان توسط روسیه یعنی بین سالهای ۱۷۳۹ تا ۱۷۴۳ به گیلان آمدهاند، در اختیار داریم. پرسش این است که آیا در این سفرنامهها در مورد مرکزیت رشت برای گیلان نشانههایی به دست داده شده است.
دیدهها و شنیدههای نمایندگان کمپانیمسکوی در بارۀ رشت
التون – گراهامِ انگلیسی در سال ۱۷۳۹ برای نخستینبار از طریق روسیه به گیلان پا نهادند. اما پیش از آمدن به رشت، آنان در همان بندر آستاراخان متوجۀ دو نکتۀ مهم شدند. اول، این که تجارت با سواحل ایرانی دریای خزر، در دست ارمنیان است که در آستاراخان مستقر هستند. حضور ارمنیان در سرزمین ایرانی از پروژههای پتر اول بود. او ارمنیانِ روسی را تشویق به روابط تجاری و سکونت در ایران میکرد و در این رابطه حکومت آستاراخان را موظف به کمک به این سیاست خود نموده بود. دوم، این که در سواحل جنوبی این دریا، شهر رشت است که اهمیت دارد :« اکنون بیشتر شناورها در اختیار ارمنیهاست و با آن کالا و مسافر بین آستاراخان، باکو، دربند و رشت را جا به جا میکنند. همچنین برای ایرانیها نفت و مسافر از باکو به رشت میبرند و آذوقه و خواربار مورد نیاز پادگانهای روسی و دیگران را در ترکیه[عثمانی] تامین میکنند«(التون – گراهام۱۴۰۴ :۲۰۳)[۳].
التوم – گراهام در سوم ژوئن سال ۱۷۳۹(۱۳ خرداد ۱۱۱۸ خورشیدی/ ۱۱۵۲قمری) وارد بندر انزلی و روز بعد به رشت رسیدند.[۴]آنان مینویسند که :« انزلی بندر دریایی شهر رشت یعنی شهر اصلی ایالت گیلان است(the principal City of the Province of Gi- lan )»(التون – گراهام ۱۴۰۴: ۲۰۶)[۵]. چنان که پیداست ، نویسندگانِ سفرنامه از شهر رشت به عنوان «the principal City » یعنی شهر اصلی گیلان نام بردهاند. این البته نمیتواند معادل شهر اداری مرکزی ایالت گیلان باشد. اما این واقعیت را آشکار میکند که پس از اشغال گیلان توسط روسیه در سال های ۱۷۲۲ – ۱۷۳۲ میلادی، اکنون شهر رشت رقیبی در گیلان نداشت و شهر اصلی گیلان بود. این واقعیت در بخش های دیگر این سفرنامه نیز به شکلهای مختلف بیان میشود. به عنوان مثال آنان توانستند پس از ورود به شهر رشت و پی جوییهای زیاد، خانۀ مناسبی در شهر رشت برای خود اجاره کنند و یادآوری میکند که این خانه پیشتر در اجارۀ اولین کنسول روسیه در گیلان یعنی «سیمون آوراموف» در سال ۱۷۲۰ بوده است(همان: ۲۰۷). به عبارت دیگر، چنانکه پیشتر نیز گفته شد، اندکی پیش از حملۀ پتراول، شهر رشت، محل استقرار کنسولگری روسیه قرار گرفته و هنوی میگوید که کنسول روسیه هم اکنون نیز در شهر رشت اقامت دارد.
در رشت آنان در اولین فرصت خواستند با وزیر گیلان که مرکزِ حکومتش در رشت قرار داشت، ملاقات کنند. اما به آنان گفته میشود که وزیر به دلیل کسالتی که داشته به ناحیۀ لنگرود رفته بود که هوایش بهتر از رشت است. آنان به لنگرود رفته و با وزیر گیلان ملاقات میکنند و میگویند که ما برای رونق تجارت در دریای کاسپین به گیلان آمدهایم. وزیر گیلان در دیدار با آنان ضمن استقبال از اهداف التون – گراهامِ انگلیسی به گفتۀ آنان سخنانی بر زبان میآورد که باز هم نشانهای از مرکزیت شهر رشت برای گیلان به دست می دهد : «مترجم دوباره ما را به وزیر معرفی کرد و دلیل آمدن ما را توضیح داد و درخواست کرد حمایتش را از ما دریغ نکند. وزیرگفت چون غریبهایم، مهمان او به شمار میرویم و اگر دست به کار نمیشدیم، وظیفه او بود تا هرچه در توان دارد، برای خدمت به ما انجام دهد. اما در مورد برنامۀ ما[التون – گراهام]، گفت وقتیکه به رشت برگردد، با ما گفت و گو خواهد کرد و بیدرنگ، گزارشی در مورد ما برای شاه ارسال میکند. [وزیر] در ادامه گفت، بدون تردید شاه از برنامۀ ما حمایت میکند. سپس، عذرخواهیکردکه نمیتواند ما را به ناهار دعوت کند، زیرا باید بی درنگ به رشت برگردد»(همان :۲۱۱ تاکید از ماست). پیداست که وزیرِ گیلان در این گفت و گو، محل کار و استقرار اصلیاش را شهر رشت معرفی میکند و حتا کار اداری در این رابطه یعنی نوشتن نامه به شاه را منوط به برگشتن به مقر اداری خود در شهر رشت می نماید.
در زمانیکه التون – گراهام در رشت بودند، حاکم گیلان تغییرکرد . وقتی حاکم جدید گیلان در ۱۵ اوت ۱۷۳۹ به گیلان آمد، التون – گراهام مینویسند: «حاکم جدید گیلان وارد رشت شد»(همان: ۲۴۰).
از نظر بازار ابریشم نیز رشت اکنون به بازار اصلی گیلان تبدیل شده و حتا سفرنامه نویسان میگویندکه این شهر تنها بازار ابریشم گیلان برای خرید و فروش ابریشم است:« رشت تنها بازار ابریشم گیلان است و ارمنیها این شهر را به بازار اصلی خود تبدیل کردهاند. تمام کشتیهای روسی که ارمنیها و کالاهایشان را از آستاراخان به رشت منتقل میکنند به انزلی که بندر دریایی رشت است، رفت و آمد دارند»( همان: ۲۴۹).
گفتیم که مدیران کمپانی مسکوی به تحریک روسها وقتی التون برای ساختن کشتی برای کشتیرانی در دریای کاسپین(خزر) به نادشاه پیوست، جونس هنوی را برای منصرف کردن او در سال ۱۷۴۳ به گیلان فرستادند. دیده ها و شنیدههای هنوی نیز در این زمان به ما در خصوص اهمیت شهر رشت و مرکزیت آن کمک نماید.
هنوی در پاییز سال ۱۷۴۳ میلادی به لنگرود رسید و پس از دیدار ناامیدکننده با التون در لنگرود که سخت در حال ساختن کشتی برای نادر بود، نتوانست او را راضی به انصراف از ساختن کشتی برای نادرشاه کند و با کالاهای تجاریاش به سوی شرق دریای کاسپی برای تجارت سفر کرد. اما در استرآباد مورد دستبرد دزدان قرار گرفت و همۀ اموالش به سرقت رفت. او سپس دوباره اوایل سال ۱۷۴۴ به رشت برگشت. هنوی مینویسد که در رشت با کسانی که آنان را اروپائیان مینامد ملاقات کرده است: «در خانهای که آقای التون [در رشت] برای امور تجاری خود فراهم کرده بود، با آقای «براون» و آقای «ویلد» دیدار کردم. تنها انگلیسیهای آن شهر بودند. زیرا «وین میروپ» به مشهد رفته بود… آنجا[رشت] با سه میسیونر فرانسوی نیز آشنا شدم. یکی از آنها که در زمینۀ پزشکی مهارت داشت، بعداً نزد نادرشاه از احترام و جایگاه والایی برخوردار شد… در بیستم فوریه[۱۷۴۴] با قلیبیگ حاکم ایالت گیلان که معمولاً در رشت اقامت دارد دیدار کردم… از حاکم اجازه گرفتم و به دیدن آقای «باکونین» کنسول روسیه در رشت رفتم…»( همان: ۷۷ – ۷۸). پیداست که این زمان همه چیز نشان از اهمیت رشت در میان شهرهای دیگر گیلان داشت. حاکم گیلان که معمولن در این شهر اقامت دارد مگر در مواقعی که هوای آن مناسب نیست یا به ماموریتی خارج میشود. رشت حالا شهری است که مقصد اروپائیان شده و مهمتر این که اروپائیان در آن برای فروش کالاهای اروپایی و خرید ابریشم ساکن هستند و کنسول روسیه به نام باکونین نیز در این شهر زندگی میکند و کنسولگری روسیه نیز در این شهر واقع شده است.
«هنوی» نیز همانند التون – گراهام از رشت به عنوان شهر اصلی گیلان نام میبرد و توضیح میدهد که روسها پس از اشغال گیلان در رشت، اصلاحاتی برای زیست بهتر شهر انجام دادهاند:« رشت که شهر اصلی گیلان است( Reshd, the chief city in ghilan )، حدود بیست سال پیش[ یعنی پیش از حملۀ پتر اول] با جنگل انبوهی احاطه شده و هوایش به شدت مضر و ناسالم بود، تا جایی که هرگاه بازرگانان ارمنی برای خرید ابریشم از ترکیه[عثمانی] به رشت میآمدند، معمولاً در فاصلۀ یک روز از آنجا توقف میکردند[۶]و خدمتکارانشان را به شهر میفرستادند. تا اینکه روسها به محض تسلط بر رشت که بهترین بخش ایالت است، تا فاصلۀ تقریبا ً۱۵ مایلی جنوب غربی آن شهر، جنگل را پاکسازی کردندو منظرۀ باز کنونی[سال ۱۷۴۴ میلادی / ۱۱۲۳ خورشیدی /۱۱۵۷ قمری] که فقط با کوهها احاطه شده است، به وجود آوردند»( همان: ۱۲۸ – ۱۲۹). چنانکه گفته شد، هنوی نیز به مانند التون – گراهام از رشت به عنوان شهر اصلی گیلان و حاکم نشین یاد کرده و تنها به جای کلمۀ principal التون – گراهام از واژۀ chief استفاده کرده است . هنوی در جای دیگری از «اروپائیان ساکن رشت» نیز سخن گفته است(همان:۱۷۴) و تاکید میکند که «لاهیجان در گذشته کلانشهر ایالت گیلان بوده است»( همان:۱۷۵) که اکنون دیگر این موقعیت را ندارد.
نیازی به تاکید نیست که رشت این زمان با موقعیت مرکزی در گیلان و واقع شدن در بین انزلی – پیربازار به عنوان دروازۀ ورود به گیلان از یک طرف و درۀ سفیدرود برای ارتباط با فلات مرکزی ایران و به عنوان شهر اصلی گیلان از طرف دیگر، یک دهه پس از اشغال گیلان توسط روسیه، میتوانست بیش از هر شهر دیگری، کاندید بیچون و چرای مرکزیت اداری این ایالت خود را عرضه کند.
رابینو و مرکزیت اداری شهر رشت
رابینو اگر چه با هوشمندی ودقت نظر به صورت کلی تشخیص داد که شهر رشت چه زمانی به مرکزیت گیلان درآمده، اما هیچ سند و استدلالی ارائه نکرد و تنها به یک جملۀ کلی بسنده نموده است. او میگوید: «من نمیتوانم بگویم از چهوقت تمام خطۀ گیلان برای اولینبار به حکمرانی واحد تفویض شد که [حاکم آن] در رشت رحل اقامت گزید، اما این موضوع احتمالاً در پایان سلطنت نادرشاه اتفاق افتاده است» (رابینو، ۱۳۶۹: ۳۰). از نظر ما حکمرانی واحد گیلان به مرکزیت رشت، از همان آغاز تصرف گیلان توسط پتر اول که مرکزیت فرماندهی نظامی خود را در رشت متمرکز نمود، شروع شد که هنوز نادر به قدرت دست نیافته بود و با رفع اشغال پس از ده سال بهطور کامل در قرارداد دوم در اول بهمن ۱۱۱۰ خورشیدی(برابر ۲۳ رجب ۱۱۴۴ هجری قمری)، به طور غیر رسمی تثبیت شد. بنابراین مرکزیت رشت بسیار زودتر و زمانی که نادر هنوز به طور رسمی پادشاه ایران نبود، اتفاق افتاد. ما میدانیم که نادر در سال۱۱۴۵هجری، یعنی زمانی که هنوز سردار نظامی ایران بود، با برکناری شاهتهماسب دوم، ابتدا پسر هشت ماههاش را بهعنوان شاهعباس سوم، جانشین او کرد و خود را نیز در همین سال نایبالسلطنه نامید و سپس در سال۱۱۴۸هجری، تاج سلطنت به نام افشاریه بر سر گذاشت و چنانکه میدانیم پایان سلطنت نادرشاه نیز در سال ۱۱۶۰هجری، یعنی ۱۶ سال پس از قرارداد دوم رشت یعنی قرارداد خروج روسیه از گیلان بوده است که رشت عملن موقعیت خود را به عنوان شهر اصلی و مرکز گیلان تثبیت کرده بود. بنابراین چنانکه پیداست در حالیکه پیش از روی کارآمدن نادر و پس از این که نادر بهعنوان سردار نظامی شاهتهماسب دوم، ارتش روسیه را وادار به ترک گیلان کند و قرارداد ۲۱ ژانویه ۱۷۳۲ م. برابر با ۲۳ رجب ۱۱۴۴ هجری و ۱ بهمن ماه ۱۱۱۰ خ را بر آنان تحمیل نماید، رشت موقعیت مرکزی خود را در زمان اشغال تا حدود زیادی تثبیت کرده بود. گملین دانشمند آلمانی عضو آکادمی علوم روسیه که در سالهای ۱۷۷۰ تا ۱۷۷۴ در گیلان بوده ، این نظر را به طور دقیق تأیید میکند: «۵۰ سال است که رشت مرکز گیلان است» (گملین: ۲۵۱). اگر از تاریخ حضور گملین در گیلان، ۵۰ سال به عقب برگردیم، به حدود سال ۱۷۲۲ میلادی میرسیم که درست با سالهای آغاز اشغال گیلان توسط پتر اول مطابقت دارد.
رشت به عنوان شهر مسلط
اشغال گیلان بهوسیلۀ پتر اول، که در گذشته سخت به امر مدرنیزه کردن روسیه علاقه نشان داده و روابط سرمایهداری را در این کشور نهادینه کرده بود (اقداماتی که در تاریخ روسیه، اروپایی شدن روسیه نامیده شده)، تکانهای شدید در گیلان بهویژه در شهر مرکزی آن یعنی رشت که مقر فرماندهی ارتش روسیه قرار گرفته بود، ایجاد کرد. در شهر، اصلاحات گستردۀ شهری انجام شد زیرا روسها تا برآمدنِ قدرتمندِ نادر، گیلان را برای تصرف دایمی در اختیار گرفته و آن را جزئی از روسیه به حساب می آوردند. این واقعیت در قرارداد اولِ رشت که روسها با اشرف افغان منعقد کرده بودند به طور آشکاری بیان شده است. بنابراین چنانکه در سفرنامههای التون – گراهام و هنوی که تنها حدود کمتر از ده سال بعد از تخلیۀ گیلان توسط ارتش روسیه در گیلان و رشت حضور یافتهاند، این تغییرات نوین را میتوان از چشم و زبان آنان دید و شنید .به آشکار پیداست که به ویژه از نظر ارتباطاتی که با آستاراخان و از طریق رودخانۀ ولگا و خارج از موانع ایجاد شده توسط عثمانی با روسیه و اروپا برقرار شده بود، دسترسی خارجی به این شهر بیش از هر شهر دیگری در گیلان نمود پیدا میکرد و به آن از منظرهای گوناگون وجه مرکزی برجسته میداد.
رشت به دو لیل بهعنوان مرکزیت اداری بدون رقیب گیلان، مورد توجۀ فرماندهی ارتش پتر اول یعنی ژنرال سویمونف و لواشف قرارگرفت و به مقر فرماندهی آنان تبدیل شد. نخست آن که بهسبب موقعیت جغرافیایی مرکزی خود در گیلان و واقع شدن دردهانهی درّهی سفیدرود، برای دسترسی و ارتباط با فلات مرکزی ایران بهترین مکان برای استقرار سیاسی، نظامی و همچنین انبار تجاری مهم بود. دوم، این که نزدیکترین مکان شهریِ مهم به بهترین بریدگی ساحل جنوبی دریای کاسپی (خزر)، یعنی بریدگی ساحلی مرداب انزلی برای ایجاد ارتباط دریایی بود. حضور بیش از دهسالۀ قوای اشغالگر، با طی فرایند اروپایی شدنِ روسیه در اثر سیاستهای پیگیر پتراول، نقشآفرین رواج و رسوخ اولین عناصر و نطفههای دنیای مدرن بهصورت نهادی در شهر رشت شد( برای بحث مفصلتر، نک: عظیمی ۱۳۹۴ و ۱۳۹۶). این تغییراتِ ماندگار که از رویاهای پتر برای ماندن دائمی در گیلان سرچشمه میگرفت، سبب تحوّلات مهمی برای سالهای بعد شد و رشت را بیش از هر نقطهای در گیلان برای نخستینبار در معرض امواج فرهنگی و فنآوری دنیای مدرن قرارداد و پذیرش آن به عنوان شهر مرکزی گیلان را مقبولیت بخشید. در این تحوّل جدید، لاهیجان برای نخستینبار بهعنوان مهمترین رقیب رشت، بهطور کامل از توجه و رقابت افتاد. گملین از دانشمندان آلمانی الاصل روسی که در زمان کریمخان زند، چهار سال برای بررسیهای علمی در گیلان بوده، این نکته را با هوشمندی تمام درک کرده بود که لاهیجان حتا تا زمان حملۀ پتر اول، هنوز اهمیت خود را نسبت به رشت حفظ کرد ولی از این زمان به بعد بود که در مقابل رشت، موقعیت خود را از دست داد: «این شهر [لاهیجان] زمانی محل استقرار سلاطین و خانهای گیلان بود. وقتی هم پتر کبیر به ایران [گیلان] حمله کرد، هنوز همینطور بود. در حال حاضر رشت ترجیح داده شده، چون به بندر انزلی نزدیکتر است» (گملین: ۲۱۴). این دقیقترین تحلیلی است که پنجاه سال پس از رفع اشغال گیلان، توسط یک دانشمند هوشمندآلمانیالاصل که در آکادمی علوم روسیه کار میکرد در بارۀ موقعیت مرکزی شهر رشت بیان شده که رقیبش لاهیجان را در پرتو اشغال گیلان جا گذاشته بود. درشرایط نوین پدید آمده پس از اشغال گیلان، شهرلاهیجان یعنی مهمترین شهر گیلان تا آستانۀ حملۀ پتراول، اکنون پس از اشغال دیگر ایفاگر نقش برونمرزی مهمی نبود به جز تولید ابریشم که آن هم بازارش اکنون به گفتۀ نمایندگان کمپانی مسکوی در رشت متمرکز شده بود. زیرا نه در پیشکرانهی ساحلی خود، بندری مهم داشت که بتواند از آن طریق با جهانِ در حال تحوّل و توسعه ارتباط برقرار کند و نه به ویژه پسکرانهی کوهستانی آن امکان ارتباط آسان با فلات مرکزی ایران نیز به سختی میسر بود. همچنین آن پیوند تاریخیِ ایدئولوژیکی با صفویه نیز در دوران نوین، دیگر کارکرد معینی برای لاهیجان نداشت. چرا که آن گسلِ فرهنگی که بر روی رودخانۀ سفیدرود در زمان خانسالاریهای بیهپس و بیهپیش به مدت ۷۰۰ سال تثبیت شده بود، تغییر کرده و تمام گیلان از نظر مذهبی از وحدت و انسجام نسبی برخوردار شده بود. از این رو در قیاس با لاهیجان، رشت از هر نظر مزیتهای بهتری در شرایط نوین و دنیای جدید ارائه نمود.
همۀ این تغییرات به موقعیت شهر رشت در گیلان باز هم اعتبار بیشتری بخشید، به طوری که به گفتۀ نمایندگان کمپانی مسکوی، موقعیت شهر به عنوان شهر اصلی گیلان تثبیت شده بود و بنابراین همین تغییرات بود که اکنون شهر رشت را به «شهر مسلط» گیلان تبدیل کرده بود. شهرِمسلط در ادبیات «شبکۀ شهری»(نظام شهری) یک منطقه که در جغرافیای شهری بحث بسیار مهمی است به معنی قرارگرفتن یک شهر در راس یک سیستم و نظامِ شهرهایی که به گونهای با هم مرتبط هستند و یک نظام یا شبکۀ شهری به هم پیوسته را تشکیل میدهند. برآمدن شهر رشت به عنوان شهراصلی و مسلط و احرازِ یک هویت شهری در راس شبکۀ شهری گیلان، اهمیت اداری و اقتصادی بیش از پیش برای این شهر رقم زد. قرار گرفتن در موقعیت شهر مسلط به این معنی است که شهر با نهادهای اداری، اقتصادی و اجتماعی نوین که در آن سامان داده میشود، از طرق گوناگون به زهکشی مازاد اقتصادی تولید شده در سراسر حوزۀ نفوذ خود به شهر عمل میکند و از این طریق به انباشت بدوی شهر روند سریعتری می بخشد و در نتیجه به توسعۀ روند سرمایهداری در شهر کمک میکند. تسریع در روند انباشت سرمایه به معنی توسعه در اشکال مدرن شهری و منطقهای بودو این تحول برای نخستینبار در شهر رشت تحقق یافت. به این دلیل است که نویسنده از سالهای پیش، پیدا شدن شهر مسلط در گیلان را به عنوان آغاز تاریخ نوین گیلان نامیده است.
- شاهاسماعیل دوم فرزند شاه تهماسبِ اول که جانشین او شده بودتنها حدود پانزده ماه حکومت کرد و به طرز مرموزی کشته شد و پس از او سلطانمحمد صفوی معروف به سلطانمحمد خدابنده فرزند دیگر شاه تهماسب به سلطنت رسید.
[۲] . نادر چهار سال بعد یعنی در سال ۱۷۳۶ میلادی تاج پادشاهی بر سر گذاشت.
[۳] . سفرنامۀ کوتاه« التون – گراهام» درکتاب «سفرنامۀ جونس هنوی» درج شده است که مشخصات کامل آن در منابع آمده است.
[۴] . سفر آنان از آستاراخان تا انزلی از طریق دریا ۱۴ روز طول کشیده بود!
[۵] . از ساسان طهماسبی مترجم این کتاب ارزشمند سپاسگزارم که متن انگلیسی این سفرنامه را برایم ارسال کرد تا به طور دقیق بدانیم که برای عبارت شهر اصلی، نویسندگان چه معادلی به کار بردهاند. یادآوری کنیم که التون – گراهام و هنوی در صفحات بعد نیز از شهر رشت به عنوان شهر اصلی گیلان البته با معادل دیگری نیز نام بردهاند: «میگویند که ایالت گیلان که شهر اصلی آن شهر رشت است، در میان ایالات ایران، بهترین و بیشترین ابریشم را تولید میکند»(همان: ۲۳۰ و همچنین ۲۵۱).
[۶] . به احتمال زیاد بازرگانان ابریشم در نزدیکی امام زاده هاشم همان جایی که امروزه کاروانسرایعباسیِ تغییر کاربری داده شده، توقف میکردند. این کاروانسرا بعدن در زمان قاجاریه بازسازی شده است.
برخی منابع اصلی:
- اسکندربیک منشی. (۱۳۱۷). تاریخ عالم آرای عباسی. بهتصحیح سهیل خوانساری. تهران: کتابفروشی اسلامیه.
- تاج بخش، احمد. (۱۳۶۲). سیاستهای استعماری روسیۀ تزاری، انگلستان و فرانسه در ایران. تهران: اقبال.
- رابینو، ه.ل. (۱۳۶۹). فرمانروایان گیلان. ترجمهی: م.پ. جکتاجی، رضا مدنی. رشت: گیلکان.
- _______ . (۱۳۷۴). ولایات دارالمرز ایران؛ گیلان. ترجمۀ جعفر خمامیزاده. رشت: طاعتی.
- سیوری، راجر. (۱۳۹۳. الف). ایران در عصر صفوی. ترجمۀ کامبیز عزیزی. تهران: نشر مرکز.
- (۱۳۹۳. ب). تاریخ ایران؛ دورۀ صفویان. پژوهش دانشگاه کمبریج. ترجمۀ یعقوب آژند. تهران: امیرکبیر.
- عظیمی، ناصر (۱۳۹۴)، تاریخ گیلان (از آغاز تا پایان حکومتهای خانسالار)، نشر فرهنگ ایلیا.
- عظیمی، ناصر (۱۳۹۶)، تاریخ گیلان (از ورود شاه عباس اول به گیلان تا پایان انقلاب جنگل)، نشر فرهنگ ایلیا.
- عظیمی ، ناصر(۱۴۰۱)، فقدان شهر؛ ویژگی اصلی تاریخ قدیم گیلان(چهار مقاله در تاریخ گیلان)، سپیدرود
- فومنی، عبدالفتاح. (۱۳۴۹). تاریخ گیلان. تصحیح: منوچهر ستوده. تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
- گملین، ساموئل گتلیب. (۱۳۹۳). سفر به شمال ایران. ترجمۀ غلامحسین صدر افشار. رشت: فرهنگایلیا.
- گیلبرت، مارتین(۱۳۷۴)، اطلس روسیه و شوروی، ترجمۀ فریدون فاطمی، نشر مرکز
- لاکهارت، لارنس. (۱۳۸۷). نادرشاه از دیدگاه لاکهارت (در مجموعه مقالات: ایران در زمان نادرشاه)..
- __________ . (۱۳۸۳). انقراض سلسلۀ صفویه. ترجمۀ اسماعیل دولتشاهی. تهران: علمیوفرهنگی.
- (۱۳۳۱). نادرشاه. مشفق همدانی. تهران: چاپخانۀ شرق.
- نوایی، عبدالحسین. (۱۳۶۳). اسناد و مکاتبات سیاسی ایران (۱۱۰۵ – ۱۱۳۵هجری). تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
- __________ . (۱۳۶۸). نادرشاه و بازماندگانش؛ همراه با نامههای سلطنتی و اسناد سیاسی و ادرای. تهران: زرین.
- واله اصفهانی، محمد یوسف. (۱۳۸۲). خلد برین (ایران در زمان شاهصفی و شاهعباس دوم). به تصحیح محمدرضا نصیری. تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
- وحیدی قزوینی، میرزا محمدطاهر. (۱۳۸۳ ). تاریخ جهانآرای عباسی. زیر نظر احسان اشراقی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- هنوی، جونس(۱۴۰۴)، سفرنامۀ جونس هنوی(ایران در واپسین سالهای حکومت نادرشاه به انضمام سفرنامه التون – گراهام)، ترجمۀ ساسان طهماسبی، امیرکبیر
