طرح موضوع
تصویری که کوچک خان طی پانزده سال درعرصۀ فعالیت سیاسی از خود برجای گذاشته، برای روایتگران تاریخ وهمینطور برای کسانی که به این فعالیتها، علاقه و یا حساس بودهاند، تصویر بسیار متفاوت و جدلانگیز است. آیا میتوان از کوچکخان یک تصویر واقعی به دست داد؟ آیا ارائۀ یک تصویر واقعی از کوچک خان میسر است؟ برای رسید به تصویر واقعی به رویکرد معینی نیاز داریم؟ پاسخ به این پرسشها نیازمند بحث مبسوط و مفصل است. اما در اینجا به طور فشرده به خطوط کلی این بحث اشاره خواهد رفت. ابتدا از پاسخ به آخرین پرسش آغاز میکنم[۱].
نوشتههای مرتبط
دشواری در انتخاب رویکرد مناسب
شاید مهمترین دشواری، انتخاب روششناسی شناخت هر شخصیت تاریخی باشد که در اینجا کوچکخان مورد نظر است. اینکه بدانیم او چه رابطهای با جنبشهای اجتماعی دوران خود داشته و در ارتباط با این جنبشها چگونه کنشگری کرده است. میدانیم که کوچکخان در دو جنبش مهمی که در گیلان همۀ زوایای زندگی اجتماعی و فرهنگی گیلان را در برگرفته بود یعنی جنبش «مشروطهمشروطهخواهی» و به ویژه «جنبش و انقلاب جنگل» کنشگری فعال داشته است. در تحولات جنگل حتا در سطح رهبری جنبش قرار گرفت. از این رو بدون شناخت و روایت واقعی این جنبشها ، شناخت کنشگران آن دشوار خواهد بود.
واقعیت آن است که هر تاریخی یک روایت مشخص از جانب روایتگر مشخص است. روایت تاریخی از شخصیت کوچکخان نیز نیازمند آن است که یک روایت تاریخی و نه تبلیغی از او ارائه کنیم. هر روایت تاریخی مستلزم رعایت دست کم دو نکته ی مهم است. نخست اینکه شخصیت تاریخی را در بطن و متن تاریخ و فضای فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی زمانه که او را در برگرفته و نوع کنشگری و شخصیت او را ساخته و پرداخته در نظر بگیریم. دومین نکته ایناست که برای تصویر شخصیت تاریخی، تنها و تنها به کشف حقیقت تاریخی و نه برای تبلیغ اهداف تبلیغی امروزی به آرایش یا پیرایش او بپردازیم. روایتهای پر شماری از کوچکخان در دست است که تلاش شده او را در ظرف حزب، تشکیلات سیاسی مشخص، ایدئولوژی معین و حتا قوم و قبیله معینی تعریف و تنسیق کند. چنین روایتهایی برای مخاطبی که به کشف حقیقت علاقمند است، ارزشمند نیست. تلاش ما در اینجا این خواهد بود که تصویری واقعی و تاریخی و نه تبلیغی ارائه کنیم. در این مورد بی تردید خوانندۀ فرهیخته است که داور نهایی خواهد بود.
کوچک خان در مشروطۀ گیلان
از کوچکخان در مشروطۀ گیلان کم میدانیم. اما آن اندازه میدانیم که به تصویری از جنمِ شخصی و اجتماعی او پی ببریم. میدانیم که او تنها حدود یک ماه پس از صدور فرمان مشروطه یعنی در شهریور ۱۲۸۵ خورشیدی بههمراه دیگر مشروطهخواهان رشتی به بهانهای در اعتراض به حاکم گیلان در کنسولگری انگلیس در رشت متحصن شده بود. بعد از همین تحصن بود که حاج ملامحمد خمامی رهبر مشروعهخواهان گیلان در نامهای به دولتِ وقت در پایتخت نوشت که افراد این بستنشینی «بعضی افراد جُهال و نادان» هستند. به گفتۀ فریدون آدمیت، بستنشینان نامهای به کنسول انگلیس در رشت به تاریخ ۲۴ شهریور ۱۲۸۵ خورشیدی نوشته و تقاضای کمک کرده بودند. این نامه را بیش از ۱۰۰ نفر امضا کرده بودند از جمله «میرزا کوچک» (و نه میرزا کوچکخان) هم یکی از امضاکنندگان بوده است.
در مورد حضور کوچکخان در بستنشینی مشروطهخواهان در کنسولگری انگلیس در رشت، اوسینکو (Ovsienko) که این زمان نایب کنسول و زمانی دیگر کنسولِ کنسولگری روسیه در رشت بود، ازگزارشی که برای او دربارۀ سابقۀ کوچکخان تهیه شده بود، در یادداشت روزانۀ ۱۸ فروردین ۱۲۹۴ خورشیدی مینویسد: «… برای نخستینبار در ماجرای مشروطهخواهی در تحص مردم رشت در برابرکنسولگری انگلیس حضور یافته…».
او از مرداد ۱۲۸۶ خورشیدی یعنی دقیقن یکسال پس از صدور فرمان مشروطه، در کسوت طلبهای جوان در «انجمن روحانیان گیلان» که یک انجمن مشروطه خواه بوده، عضویت داشته است. جَنَم شخصیتی او را در ریسکپذیری زمانه میتوان از عضویت در همین نهاد مشروطهخواهی سراغ گرفت. زیرا روحانیان پرآوازۀ این زمان در رشت یا بیشتر مشروعهخواه بودند یا ترجیح میدادند در شرایط پُرتنش بین مشروطهخواهان و مشروعهخواهان، از عضویت در این انجمن مشروطهخواه سرباز زنند. پیداست عضویت در این انجمن مستلزم آن بود تا در مقابل یک مجتهد برجسته و پرنفوذ گیلانی، که شیخ فضلالله گیلان نامیده میشد، یعنی حاج ملامحمد خمامی قرار بگیرند که ممکن بود برایشان هزینههای فراوان در پی داشته باشد. اما کوچکخان طلبه و مشروطهخواه این کار را کرده بود و اکنون کارت عضویت او در این انجمن را در دست داریم(نگاه کنید به محمد علی گیلک ۱۳۷۱).
وقتی کودتای محمد علی شاه – لیاخوف موجب برانداختن مجلس و مشروطه در تهران شد و محمد علی شاه سردار افخم را به عنوان حاکم در اواسط تیر ماه ۱۲۸۷به گیلان فرستاد، کوچکخان به همراه دیگر مشروطهخواهان فعال و رادیکال از گیلان فرار کرده به باکو و تفلیس رفت که جایگاه مبارزان «اجتماعیون عامیون» قفقازی و ایرانی بود. فرار بلافاصلهاش از گیلان و رفتن به قفقاز نشانۀ این بود که او خود را در برابر عمّال استبداد صغیر، که هنوز کمتر از یک ماه از آغازش نمیگذشت، متهم میدید. بهویژه حاکم جدید گیلان سردار افخم(آقا بالاخان) که با آمدنش به رشت شروع به دستگیری فعالان مشروطهخواه کرده بود. حضور حدود دو یا سه ماههِ او در باکو و به ویژه در تفلیس که این زمان مرکز قفقاز جنوبی و کانون مبارزان اجتماعیون عامیون بود، از او شخصیت دیگری ساخت و نقطهِ عزیمتی شد که او به یک شخصیتی دگراندیش و نزدیک به اجتماعیون عامیون تبدیل شود. او در آنجا به عضویت کمیتۀ ستار درآمد که یک تشکیلات مخفی اجتماعیون عامیون ایرانی بود. به طور دقیق مشخص نیست که چه زمانی به گیلان بازگشته اما بهنظر میرسد که باید در اواسط پاییز ۱۲۸۷ یعنی حدود سه ماه بعد از کودتای لیاخوف- محمدعلیشاه مخفیانه به رشت آمده باشد؛ زمانی که هم عضو کمیتۀ ستّار شده و هم لباس طلبگی از تن بهدر آورده بود. یادآوری کنیم که درآوردن لباس طلبگی برای او بهمعنی بیاعتنایی به اعتقادات مذهبی پیشین نبود. ما میدانیم که او تا پایان عمر با اعتقادات مذهبی قوی باقیماند؛ اما سندی در اختیار نداریم که او در طول سیزده سالی که لباس طلبگی را بیرون آورده بود و در عرصۀ عمومی به فعالیت سیاسی پرداخته، از دریچۀ شریعت و شریعتمداری در فعالیت سیاسی و اجتماعی فعال بوده باشد. از نظر او همانطور که در بندِ ۱۸ مرامنامۀ جنگل آمده « انفکاک روحانیت از امور سیاسی و معاش» پذیرفته شده بود).
به احتمال زیاد در همان تفلیس یا باکو به عضویت کمیتۀ ستّار درآمده بود که حسینخان کسمایی، یعنی دوست نزدیکش یکی از اعضای فرماندهیآن بود. اولین حضور علنیاش بعد از آمدن از تفلیس را در روز کودتای انقلابی در رشت، یعنی ۱۶ محرم ۱۳۲۷ ق (۱۹ بهمن ۱۲۸۷ خ) سراغ داریم که سردار افخم حاکم مستبد محمدعلیشاهی کشته شده و رشت در دست انقلابیون مشروطه و کمیتۀ ستّار بود. حسن اعظام قدسی در خاطراتش که مربوط به روز حادثۀ کودتای رشت است، خبر میدهد که او در دستۀ مجاهدین گیلانی به فرماندهی «فرمانده محمودخان» حضور داشت و به ملاقات اعظام قدسی رفته بود که در درگیریهای شهر رشت زخمی و در بیمارستان تحت مداوا بوده است.
پس از کودتای انقلابی رشت، کمیتۀ ستّار بلافاصله از اوایل اسفند ۱۲۸۷ خورشیدی برای تدارک حمله به تهران و برانداختن استبداد صغیر اقدام کرد. در این عملیات نظامیِ تاریخی که به فتح تهران انجامید، او یکی از سردستههای مجاهدین مشروطه در حمله به تهران بود. نام او دو جا در لیست مواجببگیران کمیتۀ ستّار با نام «میرزا کوچک» آمده و نشان میدهد که به میرزاکوچکِ جوان بهعنوان فرماندهی یک دستۀ نظامی اعتماد شده و برای هدایت این دستۀ نظامی، پول در اختیارش قرار داده بودند. تصویری که از منابع مختلف از او در این اردوکشی نظامی به نام «ملیّون گیلان» در دست است، او را مجاهدی پرشور در راه برانداختن استبداد محمدعلیشاهی نشان میدهد.
حضور او در تهران پس از فتح تهران و برافتادن استبداد صغیر برای او دنیای جدیدِ دومی بعد از رفتن به تفلیس را گشود که نقش مهمی در تکمیل اندیشههای اجتماعیون عامیون بود(دنیای جدید اول را، او در تفلیس دیده بود). «اوسینکو» به نقل از گزارش سابقۀ کوچکخان که برای کنسولگری روسیه در رشت تهیه شده بود، مینویسد که پس از فتح تهران، میرزا کوچک در گرداندن نظمیه در تهران با یپرمخان ارمنی همکاری میکرد. همچنین او به گروه فرقۀ انقلابیون یا حزب دموکرات ایران که حسینخان کسمایی عضو برجستۀ گیلانی آن بود، گرایش داشت. سعدالله درویش در همین رابطه می نویسدکه: «با آزادیخواهانی از قبیل مرحوم [سیّدعبدالرحیم] خلخالی و مخصوصاً مرحوم محمدرضا مساوات، سلیمانمیرزا [اسکندری] و آقامیرزامحمد [طاهر] تنکابنی و سایر آزادیخواهان آشنایی پیدا کرده بود و مخصوصاً اغلب به منزل مرحوم [سیّدعبدالرحیم] خلخالی میرفت». امروز میدانیم که این شخصیتها بدون استثناء از اعضای برجستۀ رهبری فرقۀ دموکرات ایران بودند که بعد از فتح تهران تشکیل شده و حسینخان کسمایی هم از اعضای برجستۀ گیلانی آن بود. همانطور که سعدالله درویش گفته است، او بیش از همه به سید عبدالرحیم خلخالی نزدیک بود که در دوران طلبگی در رشت استاد او بود. عبدالرحیم خلخالی از ۱۲۸۶ تا ۱۲۸۷ در روزنامۀ «مساوات» با محمد رضا مساوات شیرازی در روزنامۀ بسیار مهم «مساوات» همکاری میکرد. پس از فتح تهران، خلخالی یکی از فعالان برجستۀ حزب دموکرات ایران یعنی وارث تشکل اجتماعیون عامیون بود.
بعد از حملۀ روسیه در جریان التیماتوم به ایران و گیلان در سال ۱۲۹۰ خورشیدی، کوچکخان به گیلان بازگشته بود و پس از اعدام ۴ نفر در رشت و ۳ نفر در انزلی توسط قزاقان روسی در۱۰ بهمن۱۲۹۰ خورشیدی، کوچکخان جزو مبارزان پیشگام علیه قوای روسی در گیلان بود. به همین دلیل «نکراسف» کنسول روسیه در رشت نام او را جزو ۴۰ نفر به سفیر روسیه در تهران داد که باید از دولت بخواهد که این افراد از گیلان تبعید شوند و تبعید شدند. او به ناگزیر همانند ۳۹ نفر دیگر از گیلان خارج شد وتا جنگ اول جهانی در تهران ساکن بود.
در جنبش و انقلاب جنگل
اطلاع خیلی دقیقی نداریم که تا شروع جنگ اول جهانی، کوچکخان در تبعید و ممنوعیت ورود به گیلان در تهران چه میکرده، ولی به احتمال زیاد در تمام این مدت در تهران ساکن بوده است. اما شروع جنگ اول جهانی در ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴ میلادی، برابر ۵ مرداد ۱۲۹۳ خورشیدی، فرصتی برای او فراهم آورد تا دستور تبعید پنج ساله را زیر پا بگذارد و به گیلان بازگردد که این زمان نیز دوباره توسط روسیۀ تزاری اشغال شده بود.
چنان که گفته شد، طبق تبعید پنج سالۀ او از گیلان که با تلاش نکراسف کنسول روسیه در رشت انجام شده بود، او این زمان هنوز حق ورود به گیلان را نداشت. اما سست شدن اِعمال ضوابط امنیتی از طرف روسیه در گیلان در اثر وقوع جنگ، سبب شده بود تا کوچکخان بهرغم ممنوعیتش برای ورود به گیلان، در رشت حضور داشته باشد و اوسینکو کنسول این زمان روسیه در رشت نیز از آن باخبر بود. بهنظر میرسد که او از طرف حزب دموکرات ایران و ملیون برلین به رهبری تقی زاده که این زمان مقابله با روسیه وانگلیس را با کمک آلمان و عثمانی در دستور کار قرار داده بود، به گیلان آمد تا جبههای دیگر علیه روسیه – انگلیس بگشاید.
در هر حال جنبش ضدِ اشغالگری به رهبری کوچکخان از اواسط تابستان ۱۲۹۴ خورشیدی، یعنی دقیقاً یک سال پس از شروع جنگ اول جهانی با تاسیس جنبش جنگل به رهبری کوچک خان آغاز شد و او در ۲۰ مرداد ۱۲۹۴ خورشیدی همراه پنج یا شش نفر راهی جنگلهای جنوب مرداب انزلی شد. جنگلیان با کمک هیات اتحاد اسلام که بنا به تحقیق مسعود جوزی هیج ارتباطی با هیات اتحاد اسلام مستقر در عثمانی نداشت، در گیلان تشکیل شده بود با جنگ و گریز تا بهار ۱۲۹۶ در چندین نبرد با روسیۀ تزاری شکست و پیروزی را تجربه کردند. اما وقوع انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷(بهمن – اسفند ۱۲۹۵ خورشید) معروف به انقلاب اول در روسیه و سقوط تزار، سبب شد تا با متزلزل شدن قوای اشغالگر روسی در گیلان، جنگلیان با خیال آسوده در کسما و گوراب زرمیخ به یک منطقۀ آزاد شده دستیابند و استقرار تشکیلات سیاسی، فرهنگی و نظامی خود را سامان دهند. روزنامۀ حنگل نیز در همین زمان یعنی در ۲۰ خرداد ۱۲۹۶ اولین شمارهاش درکسما منتشر شد.
در پاییز ۱۲۹۶ انقلاب دوم یعنی انقلاب سوسیالیستی اکتبر در روسیه به رهبری لنین اتفاق افتاد. لنین دستور عقب نشینی ارتش تزاری را از ایران داد و روسیه را از جنگ جهانی اول جهانی خارج کرد. خلاء ارتش روسیه در گیلان سبب سرازیر شدن ارتش انگلیس به گیلان شد. درگیری جنگلیان با ارتش انگلیس به عنوان اشغالگر جدید به ویژه جنگ رشت منجر به تلفات زیادی به هر دو طرف شد اما سرانجام قرار داد صلح بین جنگلیان و انگلیس منعقد شد. با این حال، جنگلیان از این زمان هنوز در غرب و شرق گیلان فعال بودند و تشکیلاتشان در بخش مهمی از گیلان با قدرت، حاکمیت داشت، هر چند قوای انگلیسریا، محدودۀ محوری گیلان از منجیل تا انزلی را در دست داشتند.
از این زمان به تدریج اختلاف در تشکیلات جنگل، سرانجام به تسلیم شدن حاج احمد کسمایی و پاشیدن شدن تشکیلات جنگل در غرب گیلان و فرارشان به شرق گیلان در فروردین ۱۲۹۸ خورشیدی به پاشیدگی کامل این تشکیلات به صورت موقت در غرب گیلان انجامید. اما گروه اندک حدود نُه نفری جنگلیان به رهبری کوچکخان و حسنخان آلیانی از شرق گیلان با راهپیمایی طولانی از طریق کوهها دوباره خود را به غرب گیلان و این بار به جای کسما و گوراب زرمیخ به زیده و آلیان رساندند که جایگاه حسن خان آلیانی و ایل او بود.

تصویر ۱. تصویر چهار تن از رهبران جنگل پس از بازگشت فرار از شرق گیلان به آلیان و زیده و بازسازی تشکیلات جنگلیان در اوایل تابستان ۱۲۹۸. از راست به چپ: احساناللهخان، کوجکخان، خالو قربان و حسنخان آلیانی
درحالیکه جنگلیان در تابستان ۱۲۹۸ خورشیدی دوباره حملات چریکی خود را به رهبری کوچکخان در شرایط نه جنگ نه صلح با انگلیس و دولت مرکزی آغاز کرده بودند، از پاییز ۱۲۹۸، خبرهای تازهای از پیروزی بلشویکها(انقلابیون پیرو لنین) از روسیه به گوش میرسید. این خبرها حاکی از این بود که ارتش سرخ به رهبری لنین و تروتسکی از مسکو که دوسال در محاصره ضد انقلاب «سفید» بودند به طرف دریای خزر سرازیر شده و سفیدهای ضدِ انقلابِ مورد حمایت انگلیسیها را درهم کوبیده و با سرعت برق و باد به سوی جنوب در حرکت است. آنها پس از طی حدود دو هزار کیلومتر، در بهار سال ۱۲۹۹ به قفقاز جنوبی و دریای خزر رسیدند. ارتش سرخ به فرماندهی بلشویکها پس از تاسیس جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان، در ۲۸ اردیبهشت ۱۲۹۹ بهدنبال ناوگان ارتش سفیدها در دریای خزر به انزلی رسیدند و انگلیسیها مجبور شدند از گیلان خارج شوند و تا قزوین عقبنشینی کنند. این رخداد، زمینه و شرایط کاملاً جدیدی برای جنگلیان و کوچکخان پدید آورد: انقلاب جنگل پیروز شده بود. این زمان کوچکخان در صدر جنگلیان می درخشید. او رهبر این انقلاب شناخته میشد که با وجود شکست وحشتناک فروردین ۱۲۹۸ و متلاشی شدن تشکیلات جنگل، دوباره به بازسازی آن اقدام کرده و اکنون به پیروزی کامل دست یافته بود.
این یاد آوری ضرورت دارد که از نظر ما تا آمدن بلشویکها به گیلان در اردیبهشت – خرداد ۱۲۹۹، تحولات جنگل یک جنبش ضد اشغالگری خارجی بود. از اینرو ما آن را «جنبش» نامیدهایم. اما از این زمان یعنی از ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی و پس از راهپیمایی بزرگ جنگلیان از پسیخان به رشت و اعلام پیروزی جنگلیان بر اشغالگران روسیۀ تزاری و سپس انگلیس، به باور ما، این تحولات با یک انقلاب جمهوری خواهی واجتماعی مواجه بود که در صدد ایجاد یک نظم جدید انقلابی بود. از این نظر، ما نام تحولات جنگل را نه «نهضت جنگل»، «جنبش جنگل» ، « قیام جنگل» خیزش جنگل و…. بلکه «جنبش و انقلاب جنگل» می نامیم. به این معنی که دورۀ نخست تا ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی یک جنبش ضد اشغالگری و بعد از آن یک انقلاب نامیده شده است.
انقلاب جنگل با راهپیمایی بزرگ جنگلیان از پسیخان به رشت و متینگ پرشور در سبزهمیدان این شهر در ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی، آغاز شد. در روز ۱۵ خرداد جنگلیان طی بیانیهای با عنوان «بیانیۀ جمعیت انقلاب سرخ ایران» (و نه گیلان)، اعلام کردند که «اصول سلطنت را ملغی کرده، جمهوری شوروی را رسماً اعلام میکنند». بدین ترتیب از این زمان یک جمهوری با نام «جمهوری شوروی ایران» (و نه شوری گیلان ) در گیلان بنا به اعلامیۀ جنگلیان تاسیس شد که مورد پشتیبانی جمهوری روسیه شوروی بود که در ۲۸ اردیبهشت قوای ارتش سرخ آن در انزلی پیاده شده و انگلیسی ها نیز از بیم درگیری با آنان از گیلان خارج شده بودند. هدف اصلی در این زمان برای انقلاب جنگل این بود که انقلابیون در گیلان به تهران رفته و همانند دوران مشروطه تهران را به تصرف خود درآوردند و یک جمهوری در کل ایران تشکیل دهند.
اما اختلاف بین کوچکخان و بلوک بلشویکی متشکل از ارتش سرخ، حزب کمونیست ایران و جناح جنگلیان به رهبری احسانالله خان، مانع هر اقدام مهمی در جهت هدف اصلی شد. واقعیت این است که کوچکخان از آنچه بلشویکها در روسیه طی دو سه سال پیش از آمدن به گیلان انجام داده بودند و ایدئولوژی آنها، آگاهی چندانی نداشت یا هیچ آگاهی نداشت. از اینرو همانند مشروطهخواهان ایرانی، آنها را انقلابیون آزادیخواه به سبک و سیاق اجتماعیون عامیون ایرانی در حزب دموکرات ایران میشناخت که خودِ او، همچنانکه پیشتر گفته شد، به آنان نزدیک بود و به همین دلیل از بلشویکها با عنوان «احرار روسیه» نام میبرد. حتا موقعی که با آنها در رشت به اختلاف و مقابله رسید، به لنین و تروتسکی نامه نوشت و شکایت برد و به مدیوانی در رأس مجموعۀ بلشویکها در گیلان نوشت که شما از روح سوسیالیسم هم خبر ندارید! اما بلشویکها به رهبری لنین تفسیر منحصربهفردی از نوشتههای مارکس داشتند که برای نخستینبار در عرصۀ حکمرانی در تاریخ پیدا شده بود و آن این بود که برای تحقق سوسیالیسم و عدالت، یک قدرت دیکتاتوری ویژۀ طبقۀ کارگر و دهقانان فقیر به رهبری یک حزب بلشویکی ، ضرورت دارد و حزبِ بلشویک نیز بهصورت خودخوانده نمایندۀ منحصر به فردآن طبقه است و مطابق اسناد کمینترن، هیچ حزب چپ دیگری را نیز به عنوان سخنگوی طبقۀ کارگر و زحمتکشان به رسمیت نمی شناخت. آنان در روسیه یک «حزب – دولت» به وجود آوردند که هفتاد سال پابرجا بود. کوچکخان هیچ آگاهی حتا اندگی نیز از این اندیشه و ایدئولوژی نداشت.
در هفتۀ نخست تیرماه ۱۲۹۹ خورشیدی، در انزلی اولین حزب کمونیست ایرانی طی کنگرۀ تاسیس خود اعلام موجویت کرد که رهبری آن در همین کنگره به یک شخصیت بسیار باسواد و مبارز ارمنی به نام «آوِدیس میکائیلیان» سپرده شد که در ایران معروف به«سلطانزاده» بود. به زودی مشخص شد که در این حزب دوجناح قدرتمند وجود دارد که یک جناح آن جناح سلطانزاده است که به انقلاب سوسیالیستی فوری در ایران معتقد است. اما جناح دیگر این حزب را پیروان حیدرخان عمواوغلی تشکیل می دادندکه در انقلاب مشروطۀ ایران معروف بود و شاید معروفترین شخصیت آن انقلاب در تاریخ ایران محسوب می شد. حیدرخان معتقد بود که انقلاب در ایران و گیلان برخلاف نظر سلطانزاده و بلوک بلشویکی حاضر در گیلان، یک انقلاب سوسیالیستی نیست بلکه یک انقلاب« ملی و دموکراتیک» است و باید همۀ نیروهای اجتماعی از جمله خرده بورژوازی و بورژوازی تا بیرون کردن انگلیس از کشور با هم متحد باشند و در نتیجه ظرفیت برقراری نظام سوسیالیستی آن هم به صورت فوری از طریق یک ارتش خارجی در ایران وجود ندارد. جناح سلطانزاده به زودی با کوچک خان و هواداران او به دشواری برخورد و علیه او دست به کودتا زد. زیرا کوچکخان را مانع تحقق انقلاب سوسیالیستی میدید. در این کودتا سه جریان حزب کمونیست ایران، ارتش سرخ روسیه در گیلان و جناح جنگلیان یعنی جریان احسان اللهخان – خالو قربان مشارکت داشتند. کوچکخان که قادر به همراهی با برنامۀ بلوک بلشویکی نبود، در اواخر تیرماه با آگاهی از وقوع کودتاهی علیه خودش، رشت را ترک کرد و به فومنات رفت که در آنجا از سال ۱۲۹۴ در جنگلهایش زیسته بود.
دولت کودتا به سرعت به دشواری و مخالفت رشتیان برخورد که کوچکخان را به عنوان نماد ایرانی این انقلاب در میان حاکمان جدید رشت و انزلی ولاهیجان غایب می دیدندو برعکس بیشتر رهبران جدید را که جانشین کوچکخان در رشت شده بودند بیگانه به حساب میآوردند. غرب رودخانۀ پسیخان تا لاهیجان این زمان با رفتن کوچکخان به فومنات در اختیار دولت کودتای رشت بودکه در راس آن احسانالله خان دوستدار قرار داشت. این کودتا در ۹مرداد ۱۲۹۹ خورشیدی بر علیه دولت کوچکخان به وقوع پیوست. به زودی دشمنی با دولت جدید در رشت با تندرویهای این دولت بالا گرفت. سه فاجعۀ پشت سرهم، دولت انقلابی جدید را بیش از پیش در چشم رشتیان از نظر انداخت.
فاجعۀ اول در ۱۵ مرداد یعنی در کمتر از یک هفته بعد از روی کار آمدن دولت جدید روی داد و بازار رشت به طور کامل در یک آتش سوزی مهیب سوخت. فاجعۀ دوم در ۳۰ مرداد اتفاق افتاد که با وجود فاجعۀ نخست، دولت احسانالله خان قصد حمله به تهران را کرده بود. اما قوای قزاق دولتی به آسانی در یک پاتک سریع به نیروی های دولت انقلابی مستقر در رشت در منجیل به طرف رشت سرازیر شدند و به سرعت رشت را تصرف کرده و ارتش سرخ و قوای احسان اللهخان را تا غازیان دنبال کردند. به محض رفتن قوای دولت جدید از رشت و وارد شدن قوای قزاق دولتی به رشت ، مردم به استقبال قزاقان رفته و با گل و شیرنی و هلهله از آنان استقبال کردند. اما بعد از فقط چند روز قوای قزاق دولتی نتوانستند مواضع خود را در خمام و غازیان حفظ کنند و به سرعت از رشت عقب نشینی کردند. بعد از عقب نشینی قوای دولتی، مردم رشت با تصور انتقام دولت احسانالله خان دست به فرار به طرف منجیل و قزوین وتهران زدند. دوسوم شهرِ ۶۰ هزار نفری رشت از وحشت انتقام فرار بر قرار را ترجیح دادند و فاجعۀ بزرگ شکل گرفت.
بعد از دو هفته از تسخیر رشت توسط قزاقان ، کنگرهای که در باکو با عنوان کنگره ی ملل شرق تشکیل شده بود، حیدرخان را با تلاش پیروانش در باکو به جای سلطانزاده به سرپرستی حزب کمونیست ایران منصوب کردند که با کوچکخان و برنامههای او همسو بود. در آخر شهریور دوباره قزاقان دولتی از راه رسیدند و دوباره رشت را به تصرف خود درآوردند و دولت جدید بلشویکی با حامیان خود به غازیان عقب نشینی کرد و این بار یک ماه طول کشید تا دوباره دولت انقلابی از انزلی به رشت بازگشت. آنان در اول آبان ۱۲۹۹ دوباره رشت را تصرف کردند. دوباره فرار ساکنان رشت از بیم انتقام به سوی منجیل و قزوین و تهران تکرار شد. این بار به دلیل بارانی بودن مسیر فرار، تلفات بیشتر شد. فاجعه ی سوم ، فجایع پیشین را تکمیل کرده بود و علاوه بر فرار و بی سامانی ساکنان، به ویرانی شهر نیز انجامیده بود. در این دست به دست شدنها و ویرانگری و در به دری، مردم از همه کس و همه چیز تنفر یافته بودند حتا کوچکخان را نیز به درست یا نادرست مقصر این وقایع ویرانگری می دیدند.
کوچک خان که از دور یعنی از فومنات ناظر این وقایع تلخ و بسیار غمانگیز بود با حیدرخان که مخالف شیوۀ عمل دولت کودتایی جدید بود تماس گرفت و نظرات او را در مقابل جناح تندرو حزب کمونیست ستود و قرار شد که با هم جبهۀ جدیدی برای تحقق انقلاب جنگل تشکیل داده و با هم همکاری کنند. در همین چارچوب بود که حیدرخان در خرداد ۱۳۰۰ به گیلان آمد و کمیتۀ انقلاب جدیدی در محل استقرار جنگلیان و تشکیلات آنان در فومنات تشکیل شد که حیدرخان و کوچکخان از اعضای کمیتۀ پنج نفرۀ آن بودند. اما این اتحاد به دلایل گوناگون موفق به پیش بردن برنامههایی که تدوین شده بود، نشد. حیدرخان در ۷ مهر ۱۳۰۰ در روستای ملاسرا در یک جلسۀ کمیتۀ انقلاب طی حملۀ به این خانه دستگیر و دو ماه بعد کشته شد. تشکیلات جنگلیان نیز با فروپاشی اتحاد بین حیدرخان و کوچکخان مورد حملۀ قوای دولت مرکزی به رهبری رضاخان قرار گرفت. کوچکخان دست از مقاومت برداشت و طی فرار در کوههای ماسوله کشته شد[۲].
[۱]. این نوشته برای نخستین بار در شمارۀ ۱۷ فصلنامه قاف(بهار و تابستان ۱۴۰۴) منتشر شده است.
[۲]. برای بحث تفصیلیتر، خوانندگان علاقمند را دعوت میکنم که کتاب «جنبشی که به انقلاب تبدیل شد» (انتشارات سپیدرود )،«کوچک خانی که باید از نو شناخت» از انتشارات فرهنگ ایلیا، «چگونه راه بر سوسیال دموکراسی ایرانی مسدود شد؟زندگینامۀ سیاسی حیدرخان (نشرژرف)و همچین کتاب کوچک« فاجعۀ رشت در تابستان و پاییز ۱۲۹۹ و اشتباه تاریخی حیدرخان و کوچکخان» (انتشارات سپیدرود) را مطالعه فرمایند.
