آرجون آپادورای، برگردان: زهره دودانگه
ظرفیت آرزو کردن: فقر جنبههای فراوانی دارد و همهشان بد و ناخوشایندند. فقر یعنی محرومیت مادی و درماندگی؛ یعنی نبود امنیت و کرامت انسانی؛ یعنی قرار گرفتن در معرض خطر و پرداخت هزینههای سنگین برای اندکی آسایش. فقر نابرابری مادیتیافته است؛ قربانیانش را کوچک و ناتوان میکند. در عین حال، فقر وضعیتی است که شمار بسیار زیادی از مردم جهان در آن به سر میبرند، هرچند تعداد کسانی که از شدیدترین شکلهای فقر میگریزند نیز رو به افزایش است. تعداد فقرا در جهان، شدت محرومیت و درماندگیشان، با هر متر و مقیاسی، همچنان عظیم و هولناک است.
نوشتههای مرتبط
فقرا فقط حاملان انسانی وضعیت فقر نیستند. آنان یک گروه اجتماعیاند که بخشی از تعریفشان بر اساس شاخصها و معیارهای رسمی شکل میگیرد، اما در عین حال، در زبان ]و فرهنگ[ واقعی بسیاری از جوامع، در جایگاه یک گروه از خودآگاهی برخوردارند. همانطور که انسانهای عادی در پی انقلابهای دموکراتیکِ سه قرن اخیر آموختهاند خود را در مقام «مردم عادی»[۱] و حتی «مردم با هویت جمعی و سیاسی»[۲] در نظر بگیرند، فقرا نیز بیشازپیش خود را در قالب یک گروه اجتماعی میبینند، چه در جوامع خودشان و چه در میان جوامع گوناگونی که فقرا در آن حضور دارند. ممکن است چیزی وجود نداشته باشد که بتوان آن را بهطور معنادار «فرهنگ فقر»[۳] نامید (انسانشناسان بهدرستی از این اصطلاح دست کشیدهاند)، اما فقرا بدون تردید برداشتهایی از خود و از جهان دارند که جنبهها و نمودهای فرهنگی دارد. این برداشتها همیشه بهسادگی قابل شناسایی نیستند، زیرا درون مرزهای مشخص فرهنگهای ملی یا منطقهای جای نمیگیرند و اغلب از مرزهای محلی و ملی فراتر میروند. علاوه بر این، ممکن است مردان و زنان، فقیرترینها و نسبتاً فقیرها، شاغلان و بیکاران، توانجویان و افراد سالم، کسانی که آگاهی سیاسی بیشتری دارند و کسانی که مشارکت سیاسی و اجتماعی کمتری دارند، این برداشتها را به شیوههای متفاوتی بیان کنند. با وجود این، همواره میتوان سرنخها و مضامینی مشترک را در جهانبینی فقرا بازشناخت. این مضامین، در بیان، بسیار ملموس و محلیاند، اما در عین حال دامنهای شگفتانگیز و گسترده دارند. مجموعهی چندجلدی «صدای فقرا»[۴] که با حمایت بانک جهانی انجام شده است (Narayan et al. 2001a,b)، از منابع مهمی است که این مضامین و درونمایهها در آن گردآورده شده است.
این مجموعه و مشاهدات دقیق دیگر دربارهی جماعتهای فقیر در نقاط مختلف جهان، نکات مهمی را دربارهی فرهنگ و فقر آشکار میسازد. نخستین نکته آن است که فقرا رابطهای عمیقاً دوگانه و متناقض با هنجارهای مسلط جوامعی دارند که در آن زندگی میکنند. حتی زمانی که آشکارا در برابر این هنجارها مقاومت نمیکنند، اغلب نوعی طعنه، فاصلهگیری و بدبینی نسبت به آنها از خود نشان میدهند. این حس طعنه و فاصله، که به فقرا امکان میدهد در سختترین شرایط ستم و نابرابری، حداقلی از کرامت خود را حفظ کنند. یک سوی رابطهی آنها با فرهنگ غالب است. سوی دیگر، نوعی همدستی است؛ نه صرفاً همدستی و تبعیتی ظاهری، بلکه پیوندی اخلاقی و درونی با هنجارها و باورهایی که در واقع به تداوم فرودستی خودشان دامن میزند. برای مثال، بسیاری از افراد متعلق به طبقهی «نجسها» در هند، بهرغم تحقیر و طردشدگی، همچنان از قوانین و سنتهای تبعیضآمیز نظام کاستی پیروی میکنند، زیرا به مجموعهای از هنجارها و اصول متافیزیکی گستردهتر پایبندند که این همدستی و تبعیت را الزامآور میکند؛ از جمله: باور به سرنوشت، تناسخ، وظیفهی کاستی و سلسلهمراتب مقدس اجتماعی. بنابراین، فقرا نه فریبخوردگانی سادهلوحاند و نه انقلابیون پنهان. آنان بازماندگانی هستند که برای بقا میکوشند. آنها اغلب (حتی بیآنکه نظریهای برای توجیه رفتارشان داشته باشند) بهطور استراتژیک میکوشند تا شرایط مبادله میان بهرسمیتشناختهشدن[۵] و بازتوزیع[۶] را در زندگی روزمره و محلی خود بهینه کنند. شاید برداشت و راهبردشان برای این بهینهسازی کامل نباشد، اما آیا ما گزینههای بهتری برای ارائه به آنان داریم؟
اشارۀ من به این دوگانگی در میان فقرا (و به تبع آن، کلیۀ گروههای مطرود، محروم و حاشیهای در جامعه) نسبت به جهان فرهنگیای که در آن زندگی میکنند، در چارچوب مفهوم شرایط بهرسمیتشناسی است (بر اساس ایدههای تیلور). وقتی از شرایط بهرسمیتشناسی صحبت میکنم (در قیاس با شرایط مبادله[۷] یا شرایط تعامل و مشارکت[۸])، میخواهم شرایط و محدودیتهایی را برجسته کنم که فقرا در تعامل با هنجارهایی که زندگی اجتماعیشان را شکل میدهند، تجربه میکنند. به گمان من، فقر تا حدی به این معناست که افراد، وقتی پای شرایط به رسمیت شناختهشدن در میان است، با منابعی بسیار محدود عمل میکنند. بهطور مشخص، فقرا اغلب در موقعیتی قرار دارند که تشویق میشوند به هنجارهایی پایبند باشند که اثر اجتماعی آن هنجارها کاهش روزافزون کرامتشان، تشدید نابرابری و تعمیق عدمدسترسیشان به کالاها و خدمات مادی است. در مورد هند، این هنجارها شکلهای متنوعی دارند: برخی مربوط به سرنوشت، شانس و تناسخاند؛ برخی دیگر مربوط به ستایش ریاضت و محرومیت مادی؛ برخی دیگر احترام اجتماعی را با احترام به الهی پیوند میدهند؛ و برخی دیگر مفروضات متافیزیکی پیچیده را به قواعد ساده و سختگیرانۀ آداب و رسومی تقلیل میدهند که وعدۀ آزادی از مجازات میدهند. وقتی از فعالیت تحت شرایط نامطلوب بهرسمیتشناسی صحبت میکنم، منظورم این است که فقرا با بهرسمیتشناختن ثروتمندان، به جایگاه موجود و فاسد نخبگان محلی و ملی، اجازۀ تقویت و بازتولید میدهند. اما وقتی خود فقرا بهرسمیت شناخته میشوند (به معنای فرهنگی)، معمولاً در قالب یک دستهبندی سیاسیِ انتزاعی و جدا از افراد واقعی است (مثلاً شعار معروف ایندرا گاندی با عنوان «فقرا را از بین ببرید» و بسیاری دیگر از شعارهای پوپولیستی چنین ویژگیای دارند). فقر آنها به شکلی تحریفشده، نشانهای از نوعی آشفتگی جهانی شناخته میشود که، بهطور وارونه، وعدۀ اصلاح بلندمدت خود را میدهد. فقرا بهرسمیت شناخته میشوند، اما به شیوهای که حداقل تغییر را در شرایط توزیع ایجاد کند. بنابراین، تا وقتی که فقر با شرایط نامطلوب بهرسمیتشناختن فقرا سنجیده میشود، مداخله برای بهبود مثبت این شرایط بهرسمیتشناختن اولویتی حیاتی است.
به عبارت دیگر، با بازگشت به هیرشمن، نیاز داریم ظرفیت فقرا برای «]ابراز نظر و[ صدا»[۹] را تقویت کنیم؛ یعنی توانایی آنها برای بحث، مناظره و مخالفت با جهتگیریهای مهم زندگی اجتماعی در جمع[۱۰]، به همان صورتی که خود میخواهند؛ نه فقط با این دلیل که در هر دموکراسی، چنین روشی عملاً تعریفی از مشارکت و دربرگیری[۱۱] محسوب میشود؛ بلکه دلیلی قویتر برای تقویت ظرفیت بیان و صدای فقرا نیز وجود دارد. این تنها راهی است که فقرا میتوانند، برای تغییر آنچه من «شرایط بهرسمیتشناسی» در هر نظام فرهنگی خاص مینامم، راهحلهای محلی و قابل قبول بیابند. من «صدا» را ظرفیتی فرهنگی میدانم، نه صرفاً یک فضیلت عام دموکراتیک؛ زیرا صدا برای آنکه اثرگذار باشد، باید مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را بر اساس ایدئولوژیها، آموزهها و هنجارهایی مطرح کند که به صورت گستردهای پذیرفته شده و معتبر تلقی میشوند، حتی از جانب ثروتمندان و قدرتمندان. این ابراز نظر باید بهصورت اقدامات و اجراهایی بیان شود که در جامعۀ محلی دارای اعتبار و قدرت فرهنگی هستند. در هندوستان نیز زندگی گاندی، روزهداری او، پرهیزکاریاش، رفتارهای بدنی که داشت، سبک زاهدانهاش، و رویآوردنش به عدم خشونت و مقاومت مسالمتآمیز که به صورتی ضمنی متأثر از آموزههای هندویسم بود، توفیق یافت؛ زیرا طیفی از اجراها و عناصر پیشزمینۀ فرهنگ محلی را بسیج کرد. فقرا نیز، مادامی که صدای خود را همچون ظرفیتی فرهنگی تقویت میکنند، باید اهرمهای استعاره، بلاغت، سازماندهی و اجراهای عمومی را بیابند که در جهان فرهنگیشان بهترین اثر را داشته باشد. وقتی این اهرمها مؤثر واقع شوند، چنانکه در جنبشهای گوناگون گذشته شاهد بودهایم، شرایط بهرسمیتشناختن و حتی خود چارچوب فرهنگی را تغییر میدهند. بنابراین هیچ راه میانبری برای توانمندسازی وجود ندارد. توانمندسازی باید شکلی از فرهنگ محلی را به خود بگیرد تا تأثیرگذار باشد، نیروها را بسیج کند و فضای عمومی چانهزنی را به دست گیرد. و این هم در تلاشهایی که فقرا برای بسیج خودشان (در درون خودشان) میکنند و هم در اقداماتشان برای تغییر محرکهای توافق و اجماع در جهانهای اجتماعی گستردهترشان صادق است.
رابطه پیچیدۀ فقرا و گروههای حاشیهای با نظامهای فرهنگی که در آنها فعالیت میکنند، وقتی واضحتر میشود که یک ظرفیت فرهنگی مشخص، یعنی ظرفیت آرزو کردن، را در نظر بگیریم. قبلاً اشاره کردهام که این یکی از نقاط ضعف بیشتر رویکردها به فرآیندهای فرهنگی است و اغلب مبهم و نامفهوم باقی میماند. این ابهام بهویژه برای فقرا، و به صورتی عمومیتر در زمینۀ توسعه، هزینهساز بوده است.
ادامه دارد…
این مقاله فصلی از کتاب فرهنگ و کنش عمومی، به کوشش ویجایندرا رائو و میشل والتون است.
[۱] people
[۲] the people
[۳] culture of poverty
[۴] The Voices of the Poor
Narayan-Parker, D., Patel, R., Schafft, K., Rademacher, A., & Koch-Schulte, S. (2000). Voices of the poor: Can anyone hear us? Oxford University Press for the World Bank.
[۵] recognition
[۶] redistribution
[۷] trade
[۸] engagement
[۹] voice
[۱۰] collective social life
[۱۱] inclusion
