انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

مصاحبه با زهره سلطان‌ تویه، کوهنورد، سنگنورد، مربی کوهنوردی و نائب رئیس هیئت کوهنوردی ساری

– با سلام، خیلی‌ممنونم از اینکه وقتتان را در اختیار من گذاشتید که با هم گفت‌و‌گویی داشته باشیم. لطفاً خودتان را معرفی کنید.

– سلام، ممنونم از زمانی که گذاشتید. بزرگوارید. در خدمت شما هستم. من زهره سلطان‌تویه، کوهنورد، هستم.

 

– متولد ساری هستید؟

– من متولد ساری در سال ۱۳۶۲ هستم. از سال ۸۹، ۹۰ هم کوهنوردی را شروع کردم.

 

– قبل از اینکه وارد کوهنوردی شوید، از بچگی رابطهٔ شما با طبیعت چطور بود؟ آیا خانوادهٔ طبیعت‌دوستی داشتید؟

– خانوادهٔ من اهل طبیعت و طبیعت‌دوست بودند و به خاطر منطقهٔ کوهستانی و ییلاقی که پدر و مادرم اصالتاً برای آنجا بودند، تویه‌دروار پشت باداب‌سورت، ما از بچگی با کوه آشنا بودیم. تابستان‌ها که آنجا می‌رفتیم یکی از تفریحات بچگی ما بالا رفتن از این کوه‌ها بود. از بچگی کوه و کوهنوردی را دوست داشتم. زمان دانشجویی شاهرود بودم، یکی دوبار همراه با بچه‌های دانشگاه کوه‌های اطراف شاهرود را به‌عنوان طبیعت‌گردی و گل‌گشت رفتیم. از سال ۸۵، ۸۶ که برگشتم ساری دنبال این بودم که کوه را ادامه دهم. آن زمان به شکل الان باشگاه‌های کوهنوردی نداشتیم. همه یا به‌صورت انفرادی یا در قالب گروه‌های کوهنوردی می‌رفتند. من خیلی پیگیر بودم و گروه‌های مختلفی را آن زمان پیدا کردم. آن زمان با آقای پناه شیرمحمدی، مدیریت باشگاه قاف، با آقای هادی ابراهیمیان، مدیریت باشگاه داها، صحبت کرده بودم که البته اکنون باشگاه هستند، آن زمان گروه بودند. و بالاخره با گروه داها به همراه آقای ابراهیمیان کوهنوردی را به‌صورت رسمی شروع  کردم.

 

– شما چند خواهر و برادر هستید؟

– من یک خواهر و دو برادر دارم.

 

– آنها هم به‌اندازهٔ شما به طبیعت و ورزش علاقه‌مند هستند؟

– خواهرم در رشتهٔ پزشکی هست و کارش جداست. کمتر فرصت طبیعت رفتن دارد. ولی دو برادرم از مربیان کنگ‌فو هستند و خودشان باشگاه کنگ‌فو دارند و منتخب استان و کشور برای کنگ‌فو بودند. خانواده‌مان کلاً طبیعت‌دوست و ورزش‌دوست هستند. پدرم کارمند بیمارستان بود و حتی وقتی جمعه صبح می‌رسید خانه علاقه‌مند بود که بچه‌ها را جمع کند و به طبیعت و جنگل برویم.

 

– قبل از کوهنوردی به ورزش دیگری علاقه‌مند بودید؟

– به صورتی اینکه بخواهم حرفه‌ای انجامش دهم خیر. در این حد که در تیم ورزشی والیبال و تنیس در دانشگاه باشم بود.

 

– کوهنوردی را به صورت حرفه‌ای ادامه دادید؟

– من کوهنوردی را با سنگنوردی شروع کردم. اولین برنامهٔ من برنامهٔ سنگنوردی طبیعت در منطقهٔ ورسک بود. آمادگی ذهنی هم نداشتم. فکر می‌کردم دارم برای یک برنامهٔ کوهنوردی می‌روم و وقتی رفتم دیدم برنامه ترکیبی شد و کوهنوردی و سنگوردی است. و از آنجا کوهنوردی من شروع شد و به جرئت بگویم تا دو سال شاید فقط یک یا دو جمعه خانه بودم. تمام آخر هفته‌ها و تعطیلات من در کوه سپری می‌شد.

 

– کوه‌های مختلف؟

– کوه‌های مختلف. داخل استان و خارج استان. سنگنوردی و برنامه‌های ترکیبی. این طوری شد که کوهنوردی جزئی از زندگی من شد.

 

– خانوادهٔ شما با کوهنودی مشکل نداشتند؟

– نمی‌توانم بگویم هیچ خانواده‌ای با کوهنوردی مشکلی ندارد. تمام خانواده‌ها یک مقاومت اولیه‌ای را نسبت به کوه ندارد. نه به خاطر کوه و طبیعت. به خاطر خطراتی که کوهنوردی ممکن است داشته باشد، خوب آن زمان فضای مجازی کمتر بود و خانواده‌ها چندان در جریان حوادث قرار نمی‌گرفتند. من با سنگنوردی و فرود از آبشار شروع کردم ولی اوایل به خانواده نمی‌گفتم و آنها فکر می‌کردند من کوه می روم تا زمانی که این مقاومت شکسته شود و آنها به این باور برسند که من هم می‌توانم.

 

– بین سنگنوردی و کوهنوردی کدام را بیشتر دوست داشتید؟ سنگنوردی را؟

– اوایل به سنگنوردی علاقهٔ بیشتری داشتم. شاید به‌واسطهٔ دوستانی که کنارم بودند و برنامه‌هایی که می‌رفتیم باعث شده بود که سنگنوردی حس قدرت و آرامش بیشتری به من بدهد. بیشتر سنگنوردی می‌کردم ولی نه سنگنوردی داخل سالن. بیشتر سنگنوردی طبیعت بود.

 

– چرا با همهٔ خطری که سنگنوردی دارد به آن علاقه‌مند هستید؟

– به نظرم این یک حس شخصی هست و به انگیزه‌هایی که در وجود آدم‌هاست بستگی دارد. برنامه‌ای که سنگین‌ترو دشوار‌تر بود و سخت‌تر به آنچه که می‌خواستم می‌رسیدم حس من را بیشتر راضی می‌کرد. چه در کوهنوردی و چه در سنگنوردی بعد از اینکه صعود را انجام می‌دادم شاید آن حس قدرت یا حس آرامش بود که مرا راضی می‌کرد.

 

– چه شد که به سمت کوهنوردی کشیده شدید؟

– برنامه‌های ما طوری نبود که صرفاً سنگنوردی یا صرفاً کوهنوردی باشد. در برنامه‌هایی که می‌رفتیم طنابچه انفرادی همراه ما بود، یا مثلاً برنامه‌ کوهنوردی می‌رفتیم و تصمیم می‌گرفتیم از گرده برویم که دست به سنگ شویم. اکنون هم برنامه‌های ترکیبی سنگنوردی و کوهنوردی را بیشتر دوست دارم. مثلاً برای دیوارهٔ علم‌کوه مسیر از گردهٔ آلمان‌ها را بیشتر دوست دارم. برنامهٔ کول‌جنو چون ترکیب برنامهٔ سنگ و کوه است را بیشتر دوست دارم. در سال‌های اخیر از سنگنوردی فاصلهٔ بیشتری گرفتم و بیشتر کوهنوردی می‌کنم. شاید بیشتر به‌عنوان کوهنورد شناخته شوم تا سنگنورد.

 

– کوه به شما چه چیزی می‌دهد که در طی این سال‌ها آن را ادامه دادید؟

– من وقتی کوه می‌روم انگار تمام کارهای شهریی بسته می‌شود و فقط آن روز را در اختیار دارم که باید به ‌بهترین نحو انجام شود. وقتی ۴ صبح جمعه از خواب بیدار می‌شوی که به کوه بروی به خودت می‌گویی «می‌توانستی بخوابی!» ولی وقتی پایت را در طبیعت می‌گذاری و صدای طبیعت را می‌شنوی و کوه و آن عظمت را می‌بینی و به تو اجازه داده می‌شود  که در این فضا قرار بگیری و آرامش بیابی و برای کل هفته از آن استفاده کنی این خیلی حس قشنگی است. این حس باعث شد که نگذارم استمرارش از بین برود.

 

– هنوز آن حس اولیه را دارید؟

– کوه می‌تواند برای من یک تراپی باشد. سال گذشته حوادث مختلفی را پشت سر گذاشتم و شاید اینکه دوباره به زندگی برگشتم و می‌توانم بخندم و با دوستان باشم برگشتن من به کوه است. همان هفته اول و دومی که رفتم کوه دیدم این زندگی است که یکی می‌آید و یکی می‌رود و در زندگی همهٔ ماها این فصل‌ها را مثل طبیعت و جنگل و کوه می‌گذرانیم.

 

– زمانی که کوه می‌رفتید به‌عنوان یک دختر مشکلاتی هم داشتید؟ آیا از سوی جامعه فشاری بر روی شما بود ویا اگر با دوستان خانم خود می‌رفتید مشکلی ایجاد می‌شد؟

– مطمئناً طبیعت خطرات خودش را هم برای آقایان و هم خانم‌ها دارد. اما نه در ایران بلکه در هر جای دنیا خانم‌ها محدودیت‌های خاصی دارند. خدا رو شکر من کوه را با گروه‌ها و بچه‌های خوبی شروع کردم که خیلی حمایت‌گر بودند. و محدودیت‌های من به‌نوعی جبران می‌شد. پذیرش جامعه آن زمان کمتر بود و اکنون خیلی بیشتر است. پذیرش اینکه با یک گروه آقا می‌رفتیم و اینکه بیشتر اعضای گروه آقایان بودند و فقط یکی و دو نفر خانم بودیم پذیرش چه از سوی خانواده‌ها و چه از سوی جامعهٔ محلی، روستاهایی که مسیر را شروع می‌کردیم، سخت‌تر بود. زمان برد تا این نگاه تغییر کرد. کم‌کم جا افتاد که کوهنوردی یک ورزش است که فرد بدون اینکه بخواهد به طبیعت یا به آنها آسیب برساند مسیری را برود و برگردد. مسئلهٔ دیگر این بود که پیش می‌آمد که در برنامه‌ای پریود می‌شدیم و آن زمان باید درد را تحمل و مدیریت می‌کردیم. اینکه بتوانیم سرپرست را در جریان قرار وضعیت خود قرار دهیم یا فضایی پیدا کنیم که بتوانیی مشکل را برطرف کنیم آسان نبود. شاید اکنون با این مسائل راحت‌تر برخورد می‌کنند.

 

– چطور شد که به سمت مربیگری سوق پیدا کردید؟

– باشگاه سنگنوردی خانم بقراط از همان ابتدا باشگاه بود، از سال ۹۰ اولین‌ گروه‌هایی که به باشگاه تبدیل شد داها بود و کم‌کم دوره‌های کوهنوردی را گذاشت. از دورهٔ کارآموزی کوهنوردی تا پزشکی کوهستان و غیره را گذراندم. آنقدر به این کلاس‌ها علاقه‌مند شدیم که کلاس‌هایی که در ساری برگزار نمی‌شد با برخی از دوستان به شهرهای دیگر مانند تهران و نوشهر و غیره می‌رفتیم تا حتماً این کلاس‌ها را بگذرانیم. شاید هدف اولیه من مربی‌گری و مدرسی نبود ولی علاقه به آموزش داشتم. تا سال ۹۳، ۹۴ من اکثر دوره‌های پیش‌نیاز مربی‌گری را گذرانده بودم. در این میان وقفه چندین ساله افتاد، کوه می‌رفتم ولی فکر مربی‌گری نبودم. فدراسیون هم آن زمان برای مربی‌گری برای هر کدام از کوهنوردی، سنگنوردی و برف و یخ ۴، ۵ پیش‌نیاز داشت. من سال ۹۷، ۹۸ مجدد تصمیم گرفتم دوره‌هایم را تکمیل کنم و مربی‌گریم را بگیرم. فکر می‌کنم پیش‌نیازها به ۱۶، ۱۷ کلاس رسیده بود. در یک سال بقیهٔ کلاس‌هایم را در باشگاه آقای احمدی در قائم‌شهر گذراندم. آن زمان آقای احمدی خیلی زحمت کشید و اکثر کلاس‌ها را برگزار می‌کرد. سال ۹۹ من مدرک مربی‌گری راهنمای کوهنوردی و برف و یخ را گرفتم. همان‌طور که کلاس‌ها را ادامه می‌دادم از سال ۱۴۰۱ به‌عنوان نائب رئیس هیئت کوهنوردی ساری تا به امروز هستم . سال ۱۴۰۳ برای مدرسی اقدام کردم و دوره‌ها و آزمون‌های ورودیش را گذراندم.

 

– از اینکه سمت مدرسی آمدید راضی هستید؟

– بله، دوست دارم. شاید ابتدا دوست داشتم که کوه بروم تا حس خودم را ارضا کنم. اینکه توانایی کوه رفتن را داشتم راضیم می‌کرد و حتی خستگی و کوفتگی دو سه روز بعد از کوه برایم لذت‌بخش بود. زمانی که کوه می‌رفتم گروه‌های مختلف دیگری هم می‌دیدم و اتفاقاتی که گاهی رخ می‌داد و یا صحبت‌هایی که از دیگران در مورد پوشاک، طرز خوابیدن، راه رفتن می‌شنیدم به این نتیجه رسیدم حالا که ۱۴، ۱۵ سال است که دارم کار می‌کنم رسالتم این است که حداقل آموخته‌ام را بتوانم به دیگران منتقل کنم چون من اساتید خیلی خوبی داشتم، برای من زحمت کشیدند و تجربیات عمر و جوانیشان را به من منتقل کردند. الان این حس خوبی به من می‌دهد از اینکه بتوانم در این کلاس‌ها باشم و تجربیاتم را منتقل کنم. به جرئت می‌گویم که من سال‌ها داشتم فکر می‌کردم که در کوه چه بخورم؟ که من در یک برنامه چه چیزی بخورم که آن برنامه پیش برود. هر چقدر ارتفاع بیشتر می‌شود تغذیهٔ کوهستان حرفه‌ای می‌شود. اینگونه نیست که اکنون که دارم کباب می‌خورم بتوانم در ارتفاع ۴۰۰۰ و ۵۰۰۰ این را بخورم. و این برمی‌گردد به اینکه هر کسی بدن خودش را بشناسد. من به نان لواش در کوه حساسیت دارم و این ۲، ۳ سال طول کشید تا بفهمم. من برای راحتی این را می‌بردم و زمان برد تا بفهمم به من نمی‌سازد. و الان به فرد مبتدی می‌توان گفت که تغذیه اصولش این است و ۶ گروه اصلی دارد که فرد باید این ۶ گروه را قبل برنامه، حین برنامه، بعد برنامه رعایت کند. ولی آخرش این است که خودش باید به این برسد. قدم برداشتن، استراحت کردن، لباس کم و زیاد کردن و نکات این چنینی که به فرد می‌گویم و انجام می‌دهد و حس رضایت را در او می‌بینم اکنون از این بیشتر خوشحال می‌شوم تا اینکه خودم صعود کنم. اکنون کسی با من کوه می‌آید و از موفقیتش می‌گوید این بیشتر مرا خوشحال می‌کند تا اینکه خودم آن قله را فتح کنم. اینها چیزهایی بود که تمایل مرا به مربی‌گری بیشتر کرد.

 

– برای گرفتن مربی‌گری فرقی بین شما و آقایان بود یا فرقی نمی‌کرد؟

– نه، فدراسیون همان‌قدر که برای آقایان دوره‌ها را برگزار می‌کرد برای خانم‌ها هم می‌کرد. ما الان مربی‌های خانم در سطح بالایی داریم. مثلاً خانم پروین رضایی که مسئول کمیتهٔ کوه‌پیمایی فدراسیون است یکی از مربیان تأثیرگذار در زندگی من است. یکی از انگیزه‌های کوهنوردی من است. شاید انگیزه من برای ادامه دادن مربی‌گری خانم رضایی است. زمانی که من داشتم کلاس‌های کوهنوردی را طی می‌کردم این‌قدر این خانم در کلاس آرامش، انگیزه و صبوری داشت که آدم ناخودآگاه جذب کوهنوردی می‌شد. دوستانی که او را بشناسند حرف مرا تأیید می‌کنند. در این مسیر مربیان، چه خانم و چه آقا، خوبی داشتم. از آقای ابراهیمیان باید اسم ببرم که اولین قدم‌های کوهنوردیم را با او آغاز کردم. از آقای اصغری، از آقای محسن اسدی که یکی دو سال من و دوستان دیگرم به‌عنوان هم‌مسیر او بودیم و تمام تلاشش این بود که هر آنچه که در مورد کوه می داند به من ما یاد دهد. طبق عادتی که او در من ایجاد کرد در مسیر سوادکوه که دارم می‌روم به همه می‌گویم این کوه فلان، آن کوه فلان. او تلاش داشت که موقعیت منطقه در دست من باشد.

 

– چه نقشی کوهنوردی در زندگی شما داشته است؟ فکر می‌کنید کوهنورد شدید زندگیتان چطور است و اگر کوهنورد نمی‌شدید زندگی‌تان چگونه بود؟

– شاید اگر کوهنورد نمی‌شدم از نظر مالی خیلی وضعیت بهتری داشتم. کوهنوردی ورزش پرهزینه‌ای است. یک زمانی هرچه که در می‌آوردم و یا داشتم می‌فروختم خرج کوهنوردی می‌کردیم. لازم بود در برنامه‌ای شرکت کنم باید کوله و کفشم حرفه‌ای‌تر می‌شد. من دو تا گردن‌بند فروختم. سکه‌های طلایم را می‌فروختم. چند روز پیش با یکی از دوستانم صحبت می‌کردم می‌گفت «شما چه کار می‌کردید؟ همین کوهی بود که همه می‌رفتند؟» گفتم «بله، این کوه را همه می‌رفتند ولی آن زمان خرید لوازم سخت‌تر بود.» واقعاً برای عشق به کوه ما هزینه‌های جسمی و مالی دادیم ولی چه نقشی در زندگی من داشت اینکه انسان صبور‌تری شدم، اینکه برای رسیدن به هدفم باید بجنگم و نباید اگر به سختی مسیر رسیدم حرکتم را متوقف کنم. همیشه فکر می‌کنم به جایی که رسیدم سخت‌ترین جا هست بعد از آن موفقیت است. وقتی دماوند می‌روی به جایی می‌رسی که می‌خوایی ببری و برگردی پایین ولی می‌دانی پشت این تپه است. من اکثر دیواره‌ها را با آقای هکی، از مربیان سنگنوردی طبیعتم، رفتم. یک بار همراه او روی دیوارهٔ لجور اراک بودم و از زمانی که وارد مسیر شده بودیم باید ده طول را طی می‌کردیم. ۱۲ ظهر که وارد مسیر شدیم ۱۲ شب به قله رسیدیم و از مسیر خارج شدیم. در سنگنوردی گرده است، سرطناب جلوتر می‌رود و زمانی که به کارگاه بعدی رسید نفر بعدی می‌تواند جدا شود و مسیر را ادامه دهد. ۷، ۸ غروب و هوا تاریک بود و من تک و تنها در مسیر کوهستانی در دیواره‌ای که ۶۰۰ متر زیرم سقوط بود بودم اگر اتفاقی می‌افتاد هیچ چیزی نبود، در آن لحظه فقط به این فکر می‌کردم که اینجا چه کار می‌کنم؟ چه چیزی را قرار است اثبات کنم؟ چه چیزی راضیم می‌کند که الان نه می‌دانم که سرطنابم به کارگاه رسیده و نه می‌توانم حرکت کنم؟ دنبال چه چیزی هستم؟ بعد از همهٔ آن ترس‌ها یک دفعه یک حس آرامشی آمد که آمدی هدفت را انجام دهی و برایش جنگیدی. اینها حس‌های مختلفی هست که در کوه تجربه می‌کنی. حس ترس، حس مواجهه با مرگ، حس اینکه باید از این جاها عبور کنی. کوه به من قدرت، صبوری، آرامش، دوستان خوب داد.

 

– با این اوصافی که گفتید، کسی را که خودش دوست دارد ولی تردید دارد به این مسیر تشویق می‌کنید؟

– هر کسی از من می‌پرسد خوبی‌های کوه را می‌گویم خطرات کوه را هم می‌گویم. راه را برایش باز می‌کنم و اگر نیاز باشد جایی همراهش باشم همراهش می‌روم برای کسی که خودش علاقه دارد. در برنامهٔ کول‌جنو مربی قوی و تیم خوبی داشتیم که توانستیم از آن برنامه بیرون بیاییم. باید خطرات کوه را در نظر گرفت. کوه خطراتی دارد که گاهی واقعاً نمی‌شود با آن مقابله کرد و از آن فرار کرد. باید هواشناسی چک شود. جاده چک شود. به آن فرد می‌گویم آگاهانه وارد شود. با گروه درستی وارد شود. حتما آموزشش را ببیند و شروع کند. شاید قدم‌های ما با آموزش اولیه نبود ولی کنار افراد کاربلد و درستی قدم برداشتیم.

 

– الان به آموزش معتقد هستید؟

– زمانی که ما شروع کردیم آموزش کمتر بود ولی اکنون بسترش فراهم است و اکنون فضای آموزشی خیلی خوبی هست. پیش آمده که به‌عنوان کارورز یا مربی کنار مدرس‌ها بودم. در کنار خانم صادقی در کلاس‌های آموزشیش شرکت کردم. و وقتی افرادی را می‌بینم که تازه می‌خواهند کوه را شروع کنند و آموزش می‌بینند به آنها می‌گویم که شما یک پله جلوتر هستید. کسی که بدون آموزش کوه می‌رود برای ما قابل احترام هست اما کسی که آموزش می‌بیند از ابتدا دارد اصولی پیش می‌رود. برای من پیش آمده بود که مثلاً‌ در کوه یکی می‌گوید که «از کوه که داری پایین می‌آیی پایت را کج بگذار، یکی یک طور دیگر می‌گوید…» این آموزش در ذهن من می‌رود و ناخودآگاه هر زمان از این مسیر پایین می‌آیم با همان شیوه می‌آیم. ولی کسی که آموزش درست ببیند دیگر آن غلط در ذهنش نیست. راه درست را پیش می‌رود. به همین دلیل همیشه گفته‌ام «آموزش، آموزش، آموزش». در اولین صفحهٔ جزوهٔ کوهنوردی، سنگ، برف و یخ و غیره را که باز می‌کنید نوشته شده است: «اول ایمنی، دوم ایمنی، سوم ایمنی». نگذاریم کوه حادثه یا خاطرهٔ دردناک خانواده‌ای شود. برای ما پیش آمد در برنامه‌هایی که حادثه‌ای رخ داد که شاید منجر به فاجعه می‌شد ولی خدا را شکر نشد ولی آن زمان فکر می‌کردم خانوادهٔ من پشت سر من چه می‌کشند. برای من ارضا کردن حس من و انجام ورزشی که دوستش دارم است ولی برای یک خانواده یک درد است. ما حوادث خیلی تلخی در دماوند پارسال داشتیم. برای ما دماوند مظهر افتخار است ولی برای آن خانواده یادآور خاطره‌ای دردناک می‌شود و شاید دوست نداشته باشد حتی از کنار دماوند عبور کند. من یک ماه بعد از اینکه تازه کوهنوردی را شروع کرده بودم اولین ۴ هزار متری را رفتم و شاید در توانایی من نبود. با خودم می‌گفتم «حتی اگر جانت را از دست بدهی باید بروی». یک قدرتی بود که مرا می‌کشاند. توانایی من کمتر بود ولی انگیزه‌ام بیشتر بود. اکنون کسی که می‌خواهد برنامهٔ حرفه‌ای کوهنوردی یا سنگنوردی را ادامه دهد به او می‌گویم که «در کوهنوردی یکی از اسطوره‌های دنیا راینهولد است، او در کتابش که از صعودهایش گفته است حرفی قشنگی می‌زند و می‌گوید «هنر کوهنورد هنر زنده برگشتن است، هیچ کوهی ارزش یک بند انگشت شما را ندارد». اینکه حادثه‌ای رخ دهد امکانش هست اما اینکه انگیزه‌ات این باشد که بروی و سالم برگردی این هنر است.

 

– برای خود شما حادثهٔ ناگواری پیش آمده بود؟

– خیر، خدا رو شکر. پیش آمده بود که مسیر راه را گم کنیم و اگر خوب مدیریت نمی‌شد شاید به سیل می‌خوردیم.

 

– نقش کوهنوردان و سنگنوردان را در حفظ محیط زیست چطور می‌بینید؟ ما اکنون شاهد وضعیتی هستیم که برخی از کوهنوردان زباله‌های خود را در طبیعت رها می‌کنند؟

– من شاید به دوستانم تذکر بدهم که آشغالی را رها نکنند اما در غیر این صورت سعی می‌کنم با رفتارم نشان دهم. از یک ارتفاع به بعد دیگر کوهپیما و کوهنوردنما نداریم، دیگر بالای ۴۵۰۰ به بعد کوهنورد است. دیدن زباله در آن ارتفاع دردناک است. در آنجا رها کردن بطری آب، دستمال کاغذی و غیره خیلی ناراحت‌کننده است. برخی پوست میوه را رها می‌کند و معتقدند که جذب می‌شود. شکل طبیعت به هم می‌خورد و برای نفر بعدی که می‌آید نمای قشنگی ندارد. طبیعت را بکر تحویل می‌گیریم، باید بکر تحویل بدهیم. این طوری می‌شود سال‌ها طبیعت رفت و لذت برد و نه مثل جاهایی که اکنون دیگر رغبت نمی‌کنی بروی. زمان کرونا برای همه زمان سختی بود ولی من فکر می‌کنم طبیعت نفسی کشید. چون خیلی کم آدم به خودش دید و داشت خودش را بازسازی می‌کرد. در برنامه‌های کوهنوردی به بچه‌ها می‌گویم «شاید ذائقهٔ آن حیوان با چیزی که ما می‌خوریم یکی نباشد بنابراین پوست میوه را رها نکنیم.» و نکتهٔ دیگر این است حیواناتی که در آنجا هستند کم‌کم به بوی بدن انسان عادت می‌کنند و ترسشان می‌ریزد و دیدیم که پلنگ یا گرگ به روستاها نزدیک می‌شوند. این هم برای روستاییان خطرناک است و هم برای خود حیوانات. کسانی که واقعاً کوهنورد و نه کوهنوردنما هستند هدفشان حفظ محیط زیست است و طبیعت را دوست دارند. سعی می‌کند این را به بقیه آموزش دهند. گروه‌های مختلفی در شهرها هستند به نام رفتگران طبیعت کسانی که مسیر را پاکسازی می‌کنند. مثلاً برنامه می‌گذارند که امروز برویم ارفع‌کوه را تمیز کنیم. یا در دماوند دوستانی که حجم زیاد از زباله‌ها را جمع می‌کنند.

 

– آیا شده است که در برهه‌ای از زمان نسبت به نرفتن کوه حسرت داشته باشید؟ مثلاً زمان کرونا؟

– صد در صد، تجربه اش کردم. یک زمانی من حدود چند ماه و حتی یک سال از کوه فاصله گرفته بودم. احساس می‌کردم دیگر آن شادابی را ندارم شاید در مسیر دیگری داشتم موفق‌تر می‌شدم ولی احساس می‌کردم یک جایی یک بعدی از زندگی من کم است. حسرت کنار بچه‌ها نشستن، پشت سر هم گام برداشتن و اینها را داشتم. همیشه می‌گویند قله هدف نیست ولی وقتی آدم روی قله می‌ایستد یک حس خاصی به او دست می‌دهد. روی قله‌ای که بارها ایستاده است باز هم ایستادن روی آن زیباست. حتی برای این که ۳، ۴ صبح از خواب بیدار شوم دلم تنگ می‌شد. شاید این خودآزاری باشد ولی دلم برای آن خودآزاری تنگ شده بود. خودآزاری لذت‌بخشی است. به کسانی که کوهنوردی را شروع می‌کنند می‌گویم «خودت را برای یک اعتیاد درست آماده کن. برای عادت کردن به ورزش و کوه آماده کن».

 

– درسته، اکنون هم مانند گذشته هر هفته کوه می‌روید؟

– تقریباً، مانند ۴، ۵ سال اول کوهنوردی نه همهٔ جمعه‌ها ولی الان برنامه های متفاوت‌تری دارم، کوه می‌روم، به‌عنوان لیدر می‌روم، دوستانه می‌روم، گردشگری را هم شروع کردم. یک زمانی می‌گفتم غیر از کوهنوردی و سنگنوردی چیز دیگری به من لذت نمی‌دهد ولی الان ایرانگردی و جهانگردی به من لذت می‌دهد. و اینکه ایران و شهرهایش را بشناسم در زندگی من برجسته شده است. مثلاً‌ یک هفته کوه می‌روم یک هفته سفر شهری برای دیدن جای جدید می‌روم. یا اینکه پیش بیاید برنامه‌های برون‌مرزی می‌روم. یک زمانی با ۲، ۳ نفر از دوستان برای بیس کمپ اورست و قلهٔ کالاپاتار به نپال در سال ۹۸ رفته بودم. برنامهٔ بسیار جذابی بود و در آن ما حدود ۲۰ روز در کوه بودیم. من و دوستانم، مینا و فروغ، سه دختر تصمیم گرفتیم مسیر کلاسیک اورست را برویم. مسیر کلاسیک اورست این است که از کاتماندو، پایتخت نپال، تا لوکلا را پروازی نمی‌رویم و در کوه‌ها روستا به روستا برویم، ۷، ۸ روز به مسیر کوهنورد اضافه می‌شود ولی با افراد بومی آن منطقه و مسیری که آن زمان بدون پروازها شکل می‌گرفت آشنا می‌شود. اینگونه شد که سعی می‌کنم بین کوهنوردی و گردشگری تعادلی ایجاد کنم تا بتوانم هر دو را انجام دهم.

 

– شما تجربهٔ کوهنوردی انفرادی هم داشتید؟

– الان به‌عنوان مربی نباید چنین توصیه‌ای کنم و یا بگویم که صعود انفرادی داشته‌ام. ولی پیش آمده است که صعود انفرادی داشته باشم. یک برنامهٔ سبلان بود. من تا پای کوه با یکی از مربیان هم‌مسیر بودیم و به‌دلیل شرایطی که او داشت و نمی‌توانست همراهی کند من صعود سبلان را به‌صورت انفرادی انجام دادم ولی زمان صعود بود و گروه‌های دیگر در منطقه حضور داشتند و من تیمم تک‌نفره بود ولی مسیر شلوغ و پرترددی بود. غیر از آن هم در شهر و اطراف شهر، قله هایی که اجازه‌اش را به من بدهد، شرایطش را داشته باشم و آب‌و‌هوای خوبی داشته باشد و روز باشد و بتوانم سرعتی بروم و برگردم قله‌هایی مانند ارفع‌کوه، عباسعلی و قدمگاه را رفتم. یکی، دو شب مانی روی قلهٔ توچال داشتم. قله را صعود کردم و شب در پناهگاه ماندم و فردا برگشتم.

 

– کسی در پناهگاه بود؟

– اولین بار که رفتم کسی نبود و من در پناهگاه سنگی بودم الان فکر می‌کنم در پناهگاه سنگی ابزار گذاشتند نمی‌شود داخل رفت. داخل رفتم و در را از داخل بستم. حدود ۴، ۵ صبح بود که چند کوهنورد آمدند و در را باز کردم. الان از دوست‌های خیلی خوب من هستند. بار بعدی بعد از من یک تیم ۲، ۳ نفره آمدند.

 

– مهم‌ترین انگیزه‌ای  که باعث شده است شما انفرادی بروید چیست؟

– شب‌مانی اولی توچال برای این بود که من یک صعود دماوند در پیش داشتم می‌خواستم که در یک ارتفاع ۴۰۰۰ خوابیده باشم و هم‌هوایی کرده باشم. واقعیتش دلیل دیگر این است که سکوت کوهستان را دوست دارم و اگر دلم بخواهد با خودم خلوتی کنم  ترجیح می‌دهم در کوهستان باشد. فکر می‌کنم این انگیزه زمانی به وجود آمد که می‌خواستم بدانم کسانی که مدیتیشن می‌کنند و یا برای مدت‌ها در فضایی قرار می‌گیرند به چه چزی می‌خواهند برسند. وقتی تنهایی به قلهٔ توچال رسیدم یک حس ترسی همراهم بود با اینکه ۲۰ دقیقه پایین‌تر ایستگاه ۷ هست و نگهبان دارد ولی باز این حس ترس هست با این وجود آن حس تنهایی را دوست داشتم، اینکه می‌توانستم تنهایی دور بزنم با خودم حرف بزنم دوست داشتم. من این سکوت و آرامش را دوست دارم. هرچند زمانی که با دوستانم می‌روم بسیار برای من لذت‌بخش است. به‌ هیچ عنوان توصیه نمی‌کنم ولی برای بسیاری از ما پیش آمده است که صعود انفرادی داشته باشیم. جایی که بدانی امن هست و با برنامه‌ریزی رفتی و به کسی اطلاع دادی، خطرات را سنجیدی که خطر زیادی در پیش نیست و دیگران را درگیر  نمی‌کنی می‌شود گاهی انجام داد. نه اینکه انفرادی برنامهٔ زمستانهٔ دماوند و یا علم‌کوه را بروی. من حس‌های خیلی خوبی از صعودهای انفرادی داشتم.

 

– در آینده ممکن است باز انجامش دهید؟

– ممکن است انجام دهم و شاید هم تیم همراه ببرم و از آنها بخواهم با من کمی فاصله داشته باشند تا فضای تنهایی خودم را داشته باشم.

 

– چرا به دیگران توصیه نمی‌کنید؟

– کوهستان بلقوه خطرناک است، یعنی اگر همهٔ موارد مانند آب و هوا و غیره را بسنجم باز کوهستان حیوان گرسنه دارد، لغزش سنگ دارد، حال کوهنورد ممکن است بد شود. این موارد پیش‌بینی‌نشده است. اگر با تیم باشیم در زمان آسیب‌دیدگی کل تیم کمک می‌کند ولی در انفرادی فرد با یک حادثهٔ کوچک به‌دلیل نبودن همراه کوهنورد ممکن است جان خودش را از دست بدهد. در کوهنوردی می‌گوییم حداقل در تیم ۳، ۴ نفره باشید. نسبت به کسی که انفرادی می‌رود قضاوتی نمی‌کنیم فقط اصول را می‌گوییم و براساس این اصل‌ها پیش برویم بهتر است.

 

– بسیار ممنون هستم که وقتتان را در اختیار من قرار دادید، سلامت باشید.

– من هم از شما به خاطر این گفت‌و‌گو تشکر می‌کنم، بزرگوارید.