انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خشونت در دو سوى پرده

سینماى موسوم به «اکشن» پرهزینه‏‌ترین فیلم‏‌هاى چند دهۀ اخیر را عرضه کرده است؛ فیلم‏‌هایى که بزرگ‏‌ترین شمار تماشاگران را به‏ سوى خود کشیده و سرمایه‏‌هایى صدها برابر هزینه خود را نثار تهیه‏‌کنندگانشان کرده‏‌اند. حرکت و خشونت، دو عنصر اصلى این سینما، چاشنى معجزه‏‌آسایى بوده که در همه نقاط جهان و در همه فرهنگ‏‌ها، جذابیت خود را حفظ کرده‏‌اند. شاید محکوم کردن این سینما چه از نگاه اخلاق انسانى و چه از دید داورى هنر و زیبایی‌شناختى، کارى منطقى، موجه، و نسبتاً ساده باشد، اما چنین قضاوت‏‌هایى مسلماً نمى‏‌توانند پاسخى جامعه‏‌شناسانه و قانع‏‌کننده به این پرسش باشند که چرا و چگونه این نوع از سینما چنین گیرایى و نفوذى دارد؟ و نداشتن پاسخ به این پرسش برنامه‏‌ریزان اجتماعى را از درک عمیق سازوکار اثرگذارى این‏‌گونه از سینما بر رفتار افراد، ناتوان مى‏‌سازد، تصورى نادرست از تأثیر واقعى فیلم‏‌ها بر ذهن آن‏‌ها ایجاد مى‏‌کند، و درنهایت آن‏‌ها را به‏ سوى دست‏‌بردن به روش‏‌هاى سخت‏‌گیرانه کنترل و انضباط اجتماعى نظیر ممنوعیت یا محدودیت این فیلم‏‌ها مى‏‌کشاند که بنابر تجربه، خنثا بودن خود و حتى تأثیر معکوس‌شان را در تشدید قدرت جاذبه آن‏‌گونه از سینما، به‏ ویژه در میان جوانان، بارها نشان داده‏‌اند. این مقاله، پیشینه تعقیب و گریز در سینما که عنصرى اساسى در این سبک از فیلم‏‌ها نیز هست را بررسى مى‏‌کند.

 

حرکت، واقعیت، خیال‏

سینما از آغاز به‏ وجود آمدن خود، مفهوم حرکت را درون خود حمل کرده است. قدرت ایجاد تصور حرکت در ابتداى تاریخ سینما به حدى شگفت‏‌انگیز بود که نخستین فیلم‏‌هاى سینمایى تنها به نمایش حرکت‏‌هایى ساده بسنده مى‏‌کردند و هزاران نفر ساعت‏‌ها انتظار مى‏‌کشیدند تا بتوانند آن صفحه نورانى و موجوداتى غریب را که بر آن (به دلیل عدم پختگى فناورانه) به شکلى مضحک جابه‏ جا مى‏‌شدند، به‏ چشم خود ببینند. بنابراین حرکت عنصر اساسى سینما و حتى ریشه واژه سینما (Cinetics) بود.

اما این عنصر تنها زمانى که با یک عنصر دیگر یعنى «غیرواقعى بودن» ترکیب مى‏‌شد، مى‏‌توانست جادویى جلوه کند و افراد را شیفته خود سازد. البته غیرواقعى بودن را نباید با «نمایشى بودن» اشتباه گرفت. زیرا صحنه‏‌هاى تئاتر نیز داستان‏‌ها و نمایش‏‌ها را بر صحنه مى‏‌بردند، اما هرگز شگفتى سینما را در بیننده ایجاد نمى‏‌کردند.

غیرواقعى بودن به مفهوم جداکردن بیننده از عالم «واقعیت» بود یعنى بردن او به جهان خیالى که همه چیز در آن خیالى و مجازى بود. به‏ همین دلیل، سینما با سرعتى بسیار زیاد به‏ سوى خیالی‌ شدن رفت، به‏ سوى نمایش گذشته‏‌هاى تاریخى یا آینده‏‌هاى ناپیدا، نمایش حوادث شگفت‏‌انگیز، هولناک، مصیبت‏‌هاى بزرگ، همه صحنه‏‌ها و ماجراهایى که انسان واقعى به زحمت مى‏‌تواند حضور واقعى خود را در آن‏‌ها تصور بکند.

سینما از همان ابتدا بر این عنصر خیالى تکیه داشت و اگر بعدها شاهد جدا شدن سینماى «هنرى» اروپا از سینماى «تجارى» امریکا شدیم، نه به‏ دلیل ارزش‏‌هاى واقعاً متفاوت زیبایی‌شناسى در این دو نوع سینما – چنان‏که هنوز هم هیچ منتقد جدى سینمایى نمى‏‌تواند با قاطعیت میان آن دو نوع سینما از این لحاظ مرزبندى کند – بلکه به‏‌ دلیل تمرکز سرمایه و امکانات فناورانه و جلب نیروى متخصص به سینماى امریکا بود و چه بسیار کارگردانان اروپایى با شهرت «سینماگر هنرى» که با قرار گرفتن در حوزه امکانات صنعت سینماى امریکا توان خود را در ساختن فیلم‏‌هاى قدرتمند تجارى نیز نشان دادند. میلوش فورمن، ویم وندرز، و لوک بِسُون از نمونه‏‌هاى آخر چنین فیلم‏سازهایى بوده‏‌اند.

بنابراین هر اندازه هم علاقه و رویکرد به سینماى هنرى و «واقع‏‌گرا» از لحاظ ارزش‏‌هاى زیبایی‌شناختى موجه باشد، که مسلماً نیز هست، شکى نیست که «واقع‏‌گرایى» در سینما، به‏ ویژه از نوع خام و مستقیم آن از ویژگى درونى و بنیادین عنصر سینمایى به دور است و برعکس، خیالى و مبالغه‏‌آمیز بودن، جادویى و شگفت‏‌انگیز بودن و جدا کردن تماشاگر از واقعیت زندگى روزمره‏اش ذاتاً با آن ویژگى‏‌ها پیوند دارد. رابطه‏‌اى که سینماى خیالى با تماشاگر برقرار مى‏‌کند مى‏‌تواند او را درون خود بکشد. تماشاگر مى‏‌تواند خود را در داستان تصور کند، با شخصیت و بازیگران پیوندى روحى برقرار سازد و نیازها و غرایز خویش را دست‏‌کم به‏ صورتى ذهنى از خلال این گذار به عالم تصور ارضا کند. دلیل اقبال گسترده، مردمى بودن و موفقیت سینماى «تجارى» را نیز باید در همین امر دانست.

 

تعقیب و گریز

سینماى «اکشن» یکى از انواع آن خیال‏‌پردازى و پر و بال دادن به تصورات انسانى است که بر دو عنصر حرکت‏‌هاى شتاب‏‌آلود و رفتارهاى خشونت‏‌آمیز تکیه می‌زند. البته مقوله خشونت در سینما گستره زیادى را در برمى‏‌گیرد و شامل فیلم‏‌هاى با سبک‏‌هاى بسیار متفاوت مى‏‌شود که ما براى کوتاه شدن سخن، تنها به یک نوع از آن یعنى «تعقیب و گریز» اشاره مى‏‌کنیم.

تعقیب و گریز به شیوه‏‌ها و اشکال گوناگون از ابتداى سینما، حتى پیش از ورود صدا به آن، از عناصر ثابت و پیوسته این هنر بود. فیلم‏‌هاى چاپلین و باسترکیتن، صحنه‏‌هاى بى‏‌پایان تعقیب و گریز پلیس و قهرمانان داستان را نشان مى‏‌دادند، کارتون‏‌هاى تکس‏ آورى، تعقیب و گریزهاى «خشونت‏‌بار» سگ‏‌ها، گربه‏‌ها و موش‏‌ها را. بعدها نیز تعقیب و گریز سواره نظام و سُرخ‌پوستان، اسب‏‌ها و قطارها، خودروها، موتورسیکلت‏‌ها، هواپیماها، هلیکوپترها، سفینه‏‌هاى فضایى، و ترکیب‏‌هاى گوناگون این وسایل حمل و نقلى بدل به عنصر همیشگى فیلم‏‌هاى «اکشن» شد و متخصصان حرفه‏‌اى براى هر یک از این تعقیب و گریزها پیشرفته‏‌ترین و شگفت‏‌انگیزترین صحنه‏‌ها را بر پرده سینما آوردند.

دلیل این علاقه ذاتى انسان‏‌ها به «تعقیب و گریز» چه مى‏‌تواند باشد؟ یکى از فرضیاتى که در این مورد مطرح شده است، گذشته تاریخى خود انسان، وجود خاطره‏‌اى کهنه و بسیار دور افتاده اما خاطره‏‌اى ساختارى و تمثیلى است که با قدرت تمام در وجود انسان‏‌ها خانه کرده است. تصویر تمثیلى عمیقى که در پشت تمامى این صحنه‏‌ها مى‏‌توان یافت، تصویر «شکار» است. انسان‏‌ها پیش از آن‏که در تاریخ به کشاورزى بپردازند (حدود ده هزار سال پیش)، دست‏‌کم دو میلیون سال زندگى خود را از راه «شکار» (در کنار گردآورى) تأمین مى‏‌کردند. انسان، یک شکارچى‏ ماهر و پیوسته در پى طعمه‏‌اى براى تأمین خوراک خود بود. او خود نیز، طعمه‏‌اى مناسب براى شکارچیانى دیگر بود که همان جانوران وحشى محیط خشن و سرسخت اطرافش بودند. غریزه و تمایل به شکار کردن و ترس و هراس عمیق از شکار شدن، همواره در بطن انسان‏‌ها نهفته بوده است و همین مى‏‌تواند تمایل آن‏‌ها را به باز یافتن تصاویر و تمایلات خود در دنیاى خیالى سینما توجیه کند. خشونت نیز در همین رابطه قابل درک است. آن‏چه را ما امروز با دیدگاهى منفى «خشونت» مى‏‌نامیم و آن را نوعى تجاوز به «حق» دیگران مى‏‌پنداریم، در طبیعت و در غرایز عمیق و بدوى انسان‏‌ها، تنها ابزارى براى تداوم بقا شمرده مى‏‌شد. از همین رو بسیارى از دانشمندان علوم انسانى، غریزه خشونت را همچون گرسنگى، میل جنسى، میل به امنیت، و … جزءِ غرایز ذاتى و پایان‏‌ناپذیر انسان‏‌ها مى‏‌دانند. اگر چنین غریزه‏اى را در ذات بشر تصور کنیم، شکى نیست که باید آن را در تضاد با جهان متمدن و هم‏‌زیستى انسان‏‌ها بدانیم. بنابراین نیاز به روش‏‌هایى وجود دارد تا آن را مهار کنیم و زیان ناشى از آن را به حداقل ممکن برسانیم. تمامى تلاش در نظام‏‌هاى آموزشى، چه در آموزش رسمى (مدرسه) و چه غیررسمى (خانواده) معطوف به آن است که از طریق تدوین و اجراى نظام‏‌هاى تنبیه/ پاداش نوعى کنترل اجتماعى به‏ وجود آورند. به‏ عبارت دیگر، بتوانند از طریق فرایند اجتماعى کردن غرایز خودخواهانه، خشونت‏‌بار و ضد گروهى فرد را تعدیل کنند و او را به‏ سوى پذیرش و درونى‏‌کردن رفتارهاى اجتماعى و مسالمت‏‌آمیز سوق دهند. قوانین اجتماعى نیز با مجازات‏‌هاى سبک و سنگین خود، حکم ابزارهاى ثانوى را دارند که باید انحرافات اجتماعى را مهار و فرد را وادار به تبعیت از جامعه کنند.

در این میان، یکى از راه‏‌هایى که براى جلوگیرى از زیان‏‌هاى ناشى از غرایز خشونت‏‌آمیز افراد اندیشیده شده است، ایجاد کانال‏‌هاى «تخلیه» این غرایز در کم‏‌خطرترین مجارى است. ورزشگاه‏‌ها که عرصه رقابت‏‌هاى شدید و گاه خشونت‏‌بار میان تیم‏‌هاى ورزشى به‏ شمار مى‏‌آیند، ازجمله این مجراها هستند.

خشونتى که گاه در مسابقات ورزشى هیجان‏‌انگیز شاهد آن هستیم تا اندازه‏‌اى زیاد تصویرى از همین‏‌گونه تخلیه غرایز است. فرض بر آن گذاشته مى‏‌شود که بتوان هیجانات فردى را در ابعاد کوچک اجتماعى و در شرایطى قابل کنترل وادار به تخلیه کرد تا از بروز آن‏‌ها در عرصه‏‌هاى بزرگ‏تر اجتماعى و آن‏جا که قابلیت کنترل به حداقل مى‏‌رسد، شاهد چنین تخلیه‏‌اى نباشیم. میل به غلبه، به پیروزى، به شکست دادن و خُرد کردن رقیب، به چنگ انداختن «طعمه» و از پاى درآوردن او، بر روى یک زمین ورزشى و به‏ وسیله ورزشکارانى حرفه‏‌اى که در برابر یکدیگر ایستاده‏‌اند بسیار کم خطرتر از چنین تمایلاتى در عرصه اجتماعى است.

سینما نیز در قالب اکشن تا اندازه‏اى زیاد مى‏‌تواند چنین نقشى را ایفا کند. در این‏جا عرصه خیال باز هم گسترده‏‌تر است. سینما با امکانات فناورانه خود مى‏‌تواند تصویر خشونت را تا حدى جنون‏آور، واقعى جلوه دهد و بیمارگونه‏‌ترین غرایز را ارضا کند. اما همین‏‌جا بگوییم دقیقاً به‏ دلیل چنین امکان فناورانه‏‌اى، روان‏‌شناسان اجتماعى و جامعه‏‌شناسان بر سر تأثیر واقعى خشونت سینمایى بر تماشاگر و اصولاً امکان استفاده از این ابزار به‏ عنوان یک کانال تخلیه، همچون مورد رقابت ورزشى توافق ندارند. گروهى از متخصصین، قائل به ایجاد هیچ‏‌گونه محدودیتى در تصاویر نیستند و بر آن‏‌اند که به‏ این‏‌ ترتیب مى‏‌توان بدترین انواع منحرفین اجتماعى بالقوه را از سوق یافتن به‏ سوى اعمال خشونت و جنایت درواقعیت برحذر داشت. گروهى دیگر از متخصصین برعکس، برآن‏اند که تصویر خشونت، خود انگیزه‏اى در بیدار کردن غرایز درونى و سوق دادن افراد به‏سوى جنایت و انحراف اجتماعى است.

واقعیت آن است که در این مورد نمى‏‌توان حکمى قطعى و جهانشمول صادر کرد. همه چیز بستگى به آن دارد که فیلم‏‌ها خشونت را در چه قالب یا قالب‏‌هایى به تصویر درآورند و با چه مخاطبانى در تماس قرار گیرند. صحنه‏‌هاى تعقیب و گریز خودروها در فیلم‏‌هاى اکشن امریکایى و حتى اروپایى بسیار رایج است و در هر یک از آن‏‌ها به فاصله چند دقیقه شاهد وارد شدن میلیون‏‌ها دلار خسارت و صدها کشته و زخمى هستیم. با این حال تماشاگران این فیلم‏‌ها در کشورهاى توسعه‏‌یافته، پس از خروج از سینما، شروع به رانندگى به سبک قهرمان فیلم‏‌ها نمى‏‌کنند. در این‏جا فاصله‏‌گذارى میان واقعیت و خیال توانسته است به‏ خوبى صورت بگیرد. اما همین صحنه‏‌ها در کشورهاى درحال توسعه اجتماعى افراد را به‏ شدت تغییر مى‏‌دهد و آن‏‌ها را به‏ سوى تخلف و انحراف مى‏‌کشاند. دلیل این امر را باید در فقدان الگوهاى رفتارى منسجم، پایدار و تثبیت شده در کشورهاى اخیر دانست که خود حاصل نبود یا کمبود تجربه تاریخى شهروندان این کشورها در توسعه اجتماعى است. هر اندازه الگوهاى اجتماعى قوام و ثباتى کم‏تر داشته باشند، شکنندگى آن‏‌ها در برابر تصاویرى که ولو به‏ صورت خیالى و غیرواقعى آن الگوها را نفى مى‏‌کنند، بیش‏تر شده و رفتارهاى اجتماعى به سوى انحراف بیش‏تر تمایل خواهند یافت.

در چنین حالتى خشونت نه فقط تخلیه نمى‏‌شود، بلکه به تظاهر خارجى تشویق مى‏‌شود و این چیزى است که در بیش‏تر کشورهاى در حال توسعه از جمله کشور خود ما شاهد آن هستیم. در برابر این شکنندگى، بى‏‌شک باید راه‏‌هاى چاره‏‌اى یافت. یکى از این راه‏‌ها که شاید ساده‏‌ترین، اما کم‏‌اثرترین آن‏‌ها باشد، ممنوعیت یا محدودیت تهیه صحنه‏‌هاى خشونت‏‌آمیز، مثلاً براى جلوگیرى از ورود و پخش فیلم‏‌هاى غربى و یا با جلوگیرى از ساخت فیلم‏‌هاى ایرانى با این مضامین است. این امر تا مدت‏‌ها از جمله سیاست‏‌هاى پایدار در کشور ما بوده است. اما هم‏ اکنون عملاً، دست‏‌کم در مورد فیلم‏‌هاى ایرانى به‏ کنار نهاده شده است. افزایش شمار فیلم‏‌هایى با صحنه‏‌هاى تعقیب و گریز خودروها با خشونت و تخریب نسبى – نسبت به بودجه محدود این فیلم‏‌ها – گویاى این امر است. با وجود این مشکل بتوان حوادث بى‏‌شمار رانندگى، رفتارهاى خشونت‏‌آمیز رانندگان، بى‏‌احتیاطى، و بى‏‌مسئولیتى والدین در واگذاشتن خودروهاى شخصى به نوجوانان، سرعت‏‌هاى مرگبار و بى‏‌مبالاتى‏‌هاى خطرناک اکثریت عاملان شبکه ترافیک را به‏ حساب تأثیر فیلم‏‌هاى سینمایى با تلویزیونى غربى یا ایرانى «بدآموزانه» گذاشت، بلکه در این واقعیت‏‌ها باید جاى خالى یک فرهنگ واقعى فناورانه را مشاهده کرد. فرهنگى که به‏ دلیل سرعت رشد پدیده‏‌هاى فناورانه در جامعه ما، همچون بسیارى جوامع در حال توسعه دیگر، به بازیگران اجتماعى فرصت رشد ذهنى کافى براى هماهنگ ساختن خود با آن فناورى را نداده است. اگر به این واقعیت باور داشته باشیم، بى‏‌شک مى‏‌توانیم راه‏‌حل‏‌هایى اصولى نیز براى ایجاد چنین فرهنگى بیابیم. اما به نکته‏‌اى باید توجه داشت، چنین راه‏‌حل‏‌هایى اگر هم بتوانند از طریق رسانه‏‌اى چون سینما به مردم منتقل شوند، مسلماً از راه مستقیم و با گذار از توصیه‏‌هاى اخلاقى، حکیمانه، و پدرانه نخواهد بود. مشکل اصلى در درک مفهوم پیچیده فناورى جدید است که براى درک آن نیاز به حداقلى از رشد و توسعه، رفاه و آزادى اجتماعى وجود دارد و در آن صورت خیال‏پردازى‏‌هاى سینمایى، تعقیب و گریزهاى پرهیاهو، مخّرب و قانون‏‌شکنانه بر پرده غیرواقعى سینما، نمى‏‌توانند چندان اثرى بر رفتارهاى معقولانه اجتماعى داشته باشند.

 

نگاهى بر بیلان یک قرن‏

یک‏صد سال پیش، زمانى که بشریت خود را آماده ورود به قرن بیستم مى‏‌کرد، آرمان‏‌ها و باورهاى انسانى هنوز رنگ و بویى تازه داشتند. نظریه‏‌هاى انسان‏‌گرایانه‏‌اى که در نزد متفکران بزرگ قرن نوزدهم شکل گرفته بودند، همگى به مفاهیمى چون «تاریخ»، «پیشرفت»، «تکامل»، «قانون»، «عدالت»، «برابرى»، «آزادى»، و … تکیه می‌زدند و هرچند از آن‏‌ها تفسیرهاى گوناگون و تعبیرهایى گاه بسیار متفاوت عرضه مى‏‌کردند، اما چنان بر قابلیت ذاتى انسان به‏ مثابه حاکم روى زمین باور داشتند که مفهومى گسترده و عرصه‏‌اى هرچه گشاده‏‌تر و بیکران‏‌تر به «حاکمیت» او مى‏‌دادند. همگان «تاریخ» را «خط» روشنى مى‏‌یافتند که از «آفرینش» انسانى آغاز شده است و دیر یا زود به «فرجام» پیروزى انسانى دست خواهد یافت. «خداوندان اندیشه»هاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى، نظریه‏‌هاى خود را در ریزترین و کاربردى‏‌ترین شکلى پرداخته بودند و تنها بر آن بودند که عرصه‏‌اى اجتماعى، جغرافیایى و انسانى به آن‏‌ها عرضه شود تا افکار و اندیشه‏‌هاى ناب خود را بر آن انطباق دهند. زیباترین و جذاب‏‌ترین «آرمان‏شهرها» تصور شده بودند: آرمان‏شهر سوسیالیستى با هدف «آفرینش انسان نوین پرولترى» (مارکس، لنین …)؛ آرمان‏شهر لیبرالى با هدف تحقق «ثروت ملل» (آدام اسمیت …) و حتى آرمان‏شهر بدون دولت آنارشیستى با هدف سعادت ابدى «فرد در برابر جامعه» فارغ از هرگونه قدرت (باکونین، پرودون، اشتیرنر …) جهان میدان کارزار «خدایان» فکر و اندیشه انسانى بود و چشم‏‌ها همه خیره بر افق‏‌هایى طلایى که نوید آزادى و شکوفایى ملت‏‌هاى تحت استعمار و کشورهاى صنعتى را مى‏‌دادند.

انسان، به‏ ویژه انسانى که از دریچه نگاه «سیاست» بر جهان مى‏‌نگریست، قدرت خویش را چنان بزرگ مى‏‌پنداشت که تصور مى‏‌کرد با به‏ کار بستن نظریه بزرگان فکر و اندیشه بر روى زمین، بهشتى بزرگ و زودرس خواهد ساخت که هیچ از بهشت آغازین و فرجامین کم نخواهد داشت. نظریه‏‌پردازان و اندیشمندان، توان‏‌هاى بزرگ انسانى، اراده‏‌هاى سهمگین و قدرتمند جوامع، دولت‏‌ها، ارتش‏‌ها، جنبش‏‌ها، حزب‏‌ها، گروه‏‌ها، جمعیت‏‌ها، فرقه‏‌هاى مخفى، از جان گذشتگان، سودجویان، قدرت‏‌طلبان و قربانیان ساده، ساده‏‌لوحان و خوش‏‌باوران، همه و همه وارد عرصه بزرگ و پهناور قرنى مى‏‌شدند که دانش و فناورى همه امکانات و مادیات مورد نیاز را براى تمامى تجربه‏‌ها و آزمون‏‌هاى انسانى در اختیار انسان قرار مى‏‌دادند.

این چنین بود که قرنى شگفت‏‌انگیز آغاز شد. قرنى که در هر گوشه‏‌اى از جهان ایدئولوژى‏‌هاى انسانى، در تمامى قالب‏‌ها اعم از کمونیستى، آنارشیستى، فاشیستى، کاپیتالیستى، لیبرالى، دموکراتیک، دینى، علمى، اومانیستى، و … با قاطعیت کامل و با ایمانى راسخ به حقیقتى مطلق که هر یک تصور مى‏‌کرد در خود حمل مى‏‌کند به نبرد براى تسخیر روح و جسم انسان‏‌ها و بهره‏‌کشى از آن‏‌ها پرداختند. بزرگ‏‌ترین قدرت‏‌هاى سیاسى و نظامى شکل گرفتند: امپراتورى‏‌هاى استعمارى جاى خود را به ابرقدرت‏‌هاى جهانى دادند و در سطحى پایین‏‌تر، دولت‏‌هاى ملى، دولت‏‌هاى استبدادى، دیکتاتورى‏‌ها یا حکام محلى، همه و همه، هر یک در رده و سطح خود، حجم‏‌هایى بى‏‌سابقه از قدرت را در دست گرفتند. قدرت‏‌هایى که تقریباً در همه‏‌جا لشکرى بزرگ از نخبگان، دانشمندان و هنرمندان (و البته نه همه آن‏‌ها) همراهى‏‌شان مى‏‌کردند. نبردى که با آغاز قرن بیستم آغاز شد، آتشى را روشن کرد که به همه جا سرایت کرد. جنگ‏‌هایى هرچه گسترده‏‌تر و هرچه خونین‏‌تر، انقلاب‏‌هایى هرچه سهمگین‏‌تر و هرچه مخرب‏‌تر، قتل‏‌عام و نسل‏‌کشى‏‌هایى هرچه جنون‏‌آمیزتر، سرکوب‏‌هایى هرچه خشن‏‌تر، شکنجه‏‌ها و زندان‏‌هایى هرچه خُردکننده‏‌تر، ترورهاى سیاسى، اعدام‏‌هاى بدون محاکمه، کودتاهاى ارتشى، دیکتاتورى‏‌هاى زورگو و ظالم، خونتاهاى نظامى، جوخه‏‌هاى مرگ، دسته‏‌هاى نژادپرست و جنایتکار، تصفیه‏‌هاى نژادى، بمب‏‌گذارى‏‌هاى کورکورانه و آدم دزدى‏‌هاى خودسرانه، کشتارهاى بی‌رحمانه زندانیان جنگى و بمباران‏‌هاى دیوانه‏‌وار جمعیت‏‌هاى غیرنظامى … فهرست سیاه خشونت سیاسى در قرن بیستم را پایانى متصور نیست. و نتیجه: بین دویست تا سیصد میلیون قربانى انسانى در قرن بیستم. بهاى سنگینى که مشکل مى‏‌تواند حتى در خوش‏‌بینانه‏‌ترین و آرمانى‏‌ترین نگاه‏‌ها نیز توجیه‏‌پذیر نماید.

قرن نوزدهم قرنى آرمانى و حتى شاید بتوان گفت رمانتیک بود. قرنى که در آن نظریه‏‌پردازى سیاسى و برنامه‏‌ریزى براى فرداهاى طلایى به گونه‏‌اى شعر و آفرینش ادبى شباهت داشت، قرنى که حتى آنارشیست‏‌هایش با بمب‏‌هاى کوچکِ دست‏‌سازشان جز ویرانى‏‌هایى کوچک به بار نمى‏‌آوردند، قرنى که جنگ در آن هنوز معناى یک درام بزرگ انسانى را داشت و جنایت در آن هنوز گناهى نسبت به آفرینش به‏ شمار مى‏‌آمد. قرنى که در آن خشونت انسانى هنوز با معجونى عجیب از فناورى، دانش، و مهارت‏‌هاى تبلیغاتىِ پروپاگاند دولتى ترکیب نشده بود. قرنى که در آن ایدئولوژى‏‌ها هنوز رمان‏‌هایى بودند شورانگیز که نویسندگان‏شان دست خود را به خون نیالوده بودند. از این‏ رو در آستانه قرن بیستم شاید هیچ‏کس تصور نمى‏‌کرد که آرمان‏‌هایى دراماتیک، پرهیجان، و شعرگونه، که در محافل گرم و پرهیاهوى روشنفکرانه تدوین مى‏‌شدند، یا مباحث و برنامه‏‌ریزى‏‌هاى کارشناسانه و علمى که در مجالس تشریفاتى و مؤدبانه سیاسى اقتصادى و دیپلماتیک، پى‏‌ریزى مى‏‌شدند، قرنى را در پیش داشته باشند که جشنواره‏‌اى بی‌رحمانه از خونریزى و خشونت را به‏ ثمر رساند و در فرایندى که به عقلانى کردن همه چیز مى‏‌انجامد، گسترده‏‌ترین جنایات را نیز در کمال خونسردى به «خبرهایى» زودگذر بدل کند.

امروز انسان، حاصل یک‏صد سال حاکمیت بدون مرز خویش را در دست دارد. و اگر از «تجربه سیاسى» و «درس» این قرن و از «چشم‏‌اندازهاى روشن قرن آتى» سخن مى‏‌گویند، شاید از سر ناچارى و گریز به جلو براى تن در ندادن به سردرگمى عمومى خود در عرصه ایدئولوژیک باشد: شاید انسان، امروز پس از این یک صد سالِ پررنج و درد از خود بپرسد آیا «خداوندان اندیشه» به پایان عمر خود نرسیده‏‌اند؟ شاید این انسان که با غرور تمام و با ایمان راسخ به قدرتِ خدایى خود وارد این قرن شد، امروز از خود بپرسد آیا درباره خود، دست‏‌کم اندکى، دچار توهم نبوده است؟ شاید این انسان از خود بپرسد آیا بهتر نیست که خیال‏پردازى‏‌ها و رمان‏‌هاى آینده‏‌نگر خود را با جرئتى کم‏تر با واقعیت‏‌هاى اجتماعى درآمیزد؟ و در یک کلام شاید این انسان از خود بپرسد که آیا شایسته نیست جایى، کمى کوچک‏‌تر، در جهان هستى، در زمان و در مکان براى خود در نظر گیرد؟