انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

خلق معنای متعادلی از عشق؛ نگاهی به فیلمِ یک مرد و یک زن

یک مرد و یک زن (A man and a woman)، کارگردان: کلود للوش Claude Lelouch، سال ساخت ۱۹۶۷، محصول: فرانسه

در این ماه‌ها و روزهای سخت و پر ادبار برای ما و سرزمین ما، گاه‌گداری بازنمودن دریچه‌ای برای نفس‌کشیدن و احیای امید، بی‌آنکه به سطح بی‌تفاوتی نسبت به مسایل و بحران‌های اجتماعی برسیم لازم و حیاتی است و چه چیز بهتر از تماشای یک درام عاشقانۀ فرانسوی. یک قصیدۀ شاعرانه در مدح و ستایش عشق. «یک مرد و یک زن»، نه داستانی درخصوص یک مرد و یک زن، بلکه نگاهی شاعرانه و در عین حال واقع‌گرایانه است به عشق. عشقی که سرنمون آن، عشق انسانی و حکایت دلدادگی میان زن و مرد است. آنچه به جهان و متن فیلم، خصلت شاعرانۀ مضاعفی می‌بخشد، دیالوگ‌ها و مونولوگ‌های دو بازیگر اصلی ( و درواقع تنها بازیگران فیلم)، در وصف یک رخداد یا منظره یا در شرح زندگی و احوالات خودشان در بستر عشقی است که می‌دانیم آرام‌آرام میانشان شکوفه می‌زند. دیالوگ‌هایی گاه طولانی، همچون وصف آنها از تاثیر و کارکرد خود سینما، و گاه کوتاه، آنجا که در سفر جاده‌ای با اتومبیل هریک از زندگی پیشینشان برای دیگری می‌گوید، از گذشته‌شان در آمیزه‌ای از اندوه و تاثر. فیلم در عین حال گرداگرد انتقال تدریجی مفهوم تعادل است چونان اس و اساس استمرار زندگی. عشق می‌تواند بکُشد همچون یک بیماری جسمی و روحی‌روانی یا سوگی فردی و نیز می‌تواند ریسمان نجات از باتلاق اندوه باشد. عشق در رابطه‌ای پرفرازونشیب با اُبژه‌اش، همچون رسانندۀ آدمی به نهایت زندگی خویش از روی مرز باریکی است که بر روی مغاک بنا شده. چنین تعادلی در شخصیت‌پردازی دو بازیگر فیلم و همسرانشان نیز رعایت شده. آنچنانکه منتقد نیویورک تایمز نوشته: مرد، یک مرد معمولی است؛ عاشق هیجان، با اعتمادی درخور، مهربان، شهوانی، که به غمزۀ چشم یا ابرویی دل از دست می‌دهد؛ و زن نیز یک زن است، به‌طور کل رمزآمیز، به نحو مبهمی اندوه‌گین، به شکل بی‌پناهی زیبا، حامل اسرار نهانی که  تلاش و تقلا برای افشایشان، کلید تن‌سپردن به شهوت مردانه است. عشقِ دو دلداده درست در بطن امتزاج تنانه، به تصاویر از زندگی راهوار و کامل پیشین زن یا مرد برش می‌خورد که ترجمان بصری ذهنیات کنونی آنهاست و  تذکاری برای بیننده که علقه‌ها و وابستگی‌های گذشته آنچنانکه فروید می‌اندیشد هیچگاه از ضمیر روان ما زدوده یا به آسانی زدوده نمی‌شوند؛ درست به عکس، گاه چنان نیرومند می‌شوند که رگ خواب اکنون را در دست می‌گیرند.

اما درست بعد از خداحافظی در ایستگاه قطار که به وداعی ماننده است؛ مرد بازمیگردد تا شاهدی بر توان اکنون و حیات حاضر باشد، و تایید اینکه به استمرار این تاتر بر صحنۀ زندگی محکومیم نه شوربختانه که خوشبختانه. مرد نیز گذشتۀ چندان آرامی نداشته، همسری که خودکشی کرده و مردی که با شهامت تمام، آن اندوه را پشت سر گذاشته یا در تلاش برای چنین کاری است.

در حفظ چنین تعادلی در مفهوم، للوش از فرم تیپیکال موج نوی سینمای فرانسه به خوبی بهره برده است. برشهای ناگهانی و روشنفکرانه که به فلش‌بکهایی فشرده با ریتمی سریع می‌مانند (گویا حامل این پیام‌اند که گذشته، گذشته، و آنچه درخور زندگی است؛ اکنون است)، نوسان میان تصاویر رنگی و سیاه-و-سفید. فیلم حتی در فرم نیز حاوی مفهوم تعادل است. بی‌قراری دوربین للوش، که صبورانه در باران و مه و برف فیلم می‌گیرد و ضرباهنگ سریع نماها و تدوین، با آرامش تنیده در چندین اپیزود صرف غذا در رستوران متعادل میشود، گفته‌ها با ناگفته‌ها، و دیالوگ با تصویر.

فراتر از تعادل، آنچنانکه زن میگوید، پیام متعالی‌تر آن است که  وقتی اوضاع بر وقف مراد نیست میتوان به تماشای فیلمی نشست یا به کمان ابرویی که مغرورانه بالا کشیده، دل باخت؛ معنایی جدید خلق کرد و ادامه داد.