در «موزهی هنرهای مدرن و معاصر استراسبورگ»، اثر چیدمانی ویژهای وجود دارد که یک اتوموبیل تصادفی «Alfa Romeo alfetta gtv» مدل ۱۹۷۴ سرخ رنگ است. این اثر، کار «برتران لاویه» (Bertrand LAVIER) نقاش، عکاس و هنرمند تجسمی فرانسوی است که او نام «جولیتا» (Giulietta) را بر آن گذاشته و به سیاق نامگذاری پیشین، همانطور که «آلفتا» ،«آلفای کوچک» معنی میدهد؛ «جولیتا» معنی «جولیای کوچک» دارد و البته مرتبط با عناصر مفهومی دیگری باشد که به آنها خواهیم رسید. این اثر و ایدهی آن در سال ۱۹۹۳ به پردازش نهایی رسید و در سال ۲۰۰۰ برای موزه خریداری شد.
نوشتههای مرتبط
من، پیشتر[۱] -در کانال تلگرامی «نامههای ایرانی»-، در متن دیگری نیز به این اثر اشاره کرده و در مورد «برتران لاویه» نوشتهام.
برتران لاویه (Bertrand Lavier)، متولد ۱۹۴۹ در «شاتیون-سور-سن» ناحیهی «بورگونی-فرانش-کنته» (Bourgogne-Franche-Comté) فرانسه ، یکی از هنرمندان برجسته هنر مفهومی و چیدمان معاصر است.
او ابتدا در «مدرسهی ملی عالی منظرسازی ورسای» (École nationale supérieure du paysage de Versailles) تحصیل میکرد، اما رشتهی مهندسی را رها کرد تا به علایق دیگرش بپردازد؛ هرچند آموزش او در زمینهی طراحی باغ و بوستان، به نوع نگاه و زیباییشناسی کارهای بعدیاش تأثیر داشت.
آثار او بر ایدههای «آمیزش» و «پیوند» میان اجسام، سبکها و مفاهیم مختلف متمرکز است. «لاویه» به دلیل استفاده از چیزهای معمولی، تغییر ماهیت آنها و بازاندیشی، بازتعریف یا آشناییزدایی زندگی روزمره شهرت دارد و رویکردهای غیرمتعارف و تلفیق مرزهای بین اشیای عادی و آثار هنری، او را به عنوان یکی از هنرمندان برجستهی هنر معاصر فرانسه شناسانده است.
اثر «جولیتا» (Giulietta) هم داستان خود را دارد؛ یک خودروی تصادفی آلفا رومئو که «لاویه» آن را از یک گورستان آهن قراضهها نجات داد و به عنوان اثر هنری به نمایش گذاشت. برخلاف ایدهی «رِدیمید»[۲] «مارسل دوشان»، این خودرو، با وجود ضربدیدگیها و تغییر شکل ناشی از تصادف، به طور نمادین به یک شیء دارای احساسات بدل شده است. به این ترتیب، «لاویه» از مقادیری آهن قراضهی صنعتی، سرد و بیروح، اثری انضمامی و پر از تخیل یا فانتزی، هیجانانگیز و داستانگو خلق کرده است.
البته ایده به همین نقطه ختم نمیشود: یکی دیگر از شیوههای خلاقانه «لاویه»، «اضافه کردن و ترکیب» (Grafting) اشیاست. به عنوان مثال، در جایی، او یخچالی را روی یک گاو صندوق قرار میدهد تا این دو شیء معمولی، به شکلی جدید و غیرمنتظره تأویلی جدید یابند. او همچنین با تلفیق سبکهای مختلف، معنای تازهای برای آثار هنری خلق میکند؛ مانند گذاشتن «مبل لبشکل» اثر «سالوادور دالی» روی یک فریزر سفید.
در همین اثر «جولیتا» نیز ترکیب جذابی رخ داده است که به آن خواهم پرداخت.
«عکس بدون دوربین» مفهوم دیگری است که «لاویه» برای بخشی از کارهایش تعریف نمود. او در برخی آثار، بدون استفاده از دوربین، بخشی از یک دیوار یا پارچه را قاببندی میکند و آن را به مثابهی اثری هنری به نمایش میگذارد. به همین ترتیب، او اشیای واقعی را به گونهای قاببندی میکند که رابطهی بین تصویر و مرجع آن وارونه بشود.
در واقع «برتران لاویه» با به چالش کشیدن مفاهیم سنتی هنری، به ما یادآوری میکند که اشیای روزمره، حتی در وضعیتهای آسیبدیده یا تغییر شکل یافته، میتوانند به نمودهای هنری پرمعنا و احساسی بدل شوند. آثار او در موزههای مهمی مانند «مرکز ژرژ پمپیدو پاریس»، «موزهی هنرهای معاصر سن دیگو» و «بنیاد پینو» پاریس به نمایش درآمدهاند.
ابژهی این چیدمان، یعنی «جولیتا»، در اصل یک خودروی اسپرت است؛ یک آلفا رومئوی قرمز خونین ایتالیایی که پس از یک تصادف جادهای دچار آسیبهای متعددی شد. «برتران لاویه»، مطابق با مجموعهای از معیارهایی که در دفترچهای نوشت، پیکر بیاستفادهی این خودرو را از اسقاط شدن نجات داد و آن را روی یک پایه در معرض تماشا گذاشت.
«لاویه» این اثر را به عنوان یک «ready-destroyed» (به معنای «آمادهی ویرانشده» یا «پیش ویرانه») توصیف میکند. این اثر همچون پیکرهای بیجان از دوران معاصر به نمایش گذاشته شد و منتقدان آن را به دلیل «اهمیت پردازش فرمالیستی» و هم از جهت «تنش دراماتیک» ستودهاند و گفتهاند که کار «لاویه» همچون درآوردن مروارید از میان گل و لای، اعتبار دارد.
این اثر داستان مشخصی را روایت نمیکند، اما به عنوان نمادی از افراط و خشونت در جامعه میتواند دیده شود. از سویی به ترسهای انسانی (مانند تصادف و مرگ) نیز اشاره دارد. علاوه بر این، به دلیل شباهت با صحنهای تراژیک از فیلم «تحقیر» (Le Mépris) به کارگردانی «ژان-لوک گدار»، ارجاعی به دنیای سینما را نیز در آن میتوان یافت.
اما عنصر مهمی در پسزمینهی این چیدمان وجود دارد که مطابق نگرهی ترکیب انضمامی«لاویه»، مفهوم متفاوت و جذابی را با «جولیتا» رقم میزند:
تابلوی بزرگ «مسیح دادگاه را ترک میکند» (Le Christ quittant le prétoire) اثر «گوستاو دوره»(Gustave Doré) (۱۸۳۲-۱۸۸۳) نقاش مشهور رمانتیست فرانسوی، که صحنهای پرشکوه و دراماتیک از دادگاه مسیح را به تصویر میکشد، درست در منظر بالایی این چیدمان و ناظر بر آن نصب شده است. البته به نظر میرسد جانمایی چیدمان پسینی بوده و جایگاه دائمی تابلو همان دیوار «موزهی هنرهای مدرن استراسبورگ» است. این تابلو یکی از آثار برجستهی «دوره» است که موضوعات مذهبی و کتاب مقدس را با ابعاد عظیم و جزئیات دقیق ارائه میدهد و لحظهای را نشان میدهد که مسیح پس از محاکمه در «دادگاه پیلاطس» (فرماندار رومی) در حال ترک «پراتوریوم» (مقر فرمانداری) است و به سوی مصلوب شدن هدایت میشود.
مسیح در مرکز تابلو تصویر شده و با آرامش، بهعنوان نماد بیگناهی و تسلیم در برابر سرنوشت، در میان انبوهی از جمعیت به سوی مرگ گام مینهد. برخی از مردم در حال فریاد زدن هستند، برخی بیتفاوت و خاموش و عدهای هم با ترحم به او مینگرند. در تابلوی «دوره»، مسیح بهعنوان قربانیای بیگناه به نمایش گذاشته شده که به دلیل کینتوزی و خشونت انسانی به سوی مرگ محتوم گام مینهد. نور ملایمی که در تابلو بر مسیح میتابد، او را از سایر شخصیتها متمایز میکند و نشاندهنده تقدس او در برابر ظلمت گناه و خشونت پیرامون است.
تقارن این تابلو و «خودروی تصادفی» مفهوم جدیدی را از فراز دو مقطع تاریخی و دو ساحت مختلف به بار میآورد. از دور که به این مجموعه نگریسته میشود، میتوان یک آن فکر کرد که گویی مسیح میخواهد با رسیدن به «جولیتا» (که با نام معشوقهی «رومئو» یعنی «جولیا» در اثر ویلیام شکسپیر هم آوا و تداعیکننده است)، سوار آن بشود که بر حسب تصویرسازیهای «گوستاو دوره» چندان هم بیربط نمینمایاند!
باید در نظر داشت که «دوره» نخستین هنرمندی است که برای آثار ادبی همچون «کمدی الهی دانته» یا «دُن کیشوت سروانتس» و نیز انجیل، تصویرسازی کرد و چنین انتسابی را (حتی به طنز)، از ورای زمان، در چارچوب روایتهای او میتوان سازگار دانست.
زمانی که «جولیتا»، همانطور که هست در موزه به نمایش گذاشته میشود، این سؤال اساسی را مطرح میکند که چه چیزی یک شیء را به یک اثر هنری تبدیل میکند؟ و وضعیت و ماهیت «شیء هنری» چیست؟
حالا شاید بتوان گفت که اثر «جولیتا» در پیوند با مشهورترین تراژدی مذهبی تاریخ آن هم به میانجی یک تابلوی مشهور، با همآمیزی و داستانهای ضمنیای که در ذهن مخاطب تداعی میکند، نمونهای ممتاز از کارکرد هنر مفهومی معاصر است.
اگر خودروی تصادفی سرخ رنگ، صلیب خونین امروزی «جلجتا»(Golgotha)، بیرون دیوارهای اورشلیم باشد، قربانیان و خشونتدیدگان، همچون مسیحهای مکرر، در میان بیتفاوتی بینندگان و در انطباق با قوانین محکمههای معاصر بارها کشته شدهاند تا در هر رستاخیز پس از «جمعهی مصلوب»، فاصلهی «جولیتا/جلجتا» را تا «پراتوریوم» بپیمایند و مکرر شوند.
از این مجموعه، «خودروی تصادفی جولیتا» و تابلوی «مسیح دادگاه را ترک میکند» در «موزهی هنرهای مدرن و معاصر استراسبورگ» چند عکس گرفتم، که ضمیمهی همین متن است.
۹ دسامبر ۲۰۲۴
پیوند ویدیوی مربوط به همین مطلب در یوتیوب:
[۱] https://t.me/LettresPersanes20
[۲] البته روش «لاویه» شباهتهایی با آثار «مارسل دوشان» و رئالیستهای نوین دارد. او همچنین تحت تأثیر عمیق آثار «ریموند هینس» (Raymond Hains) بوده است. آثار او به بررسی دستهبندیهای هنری و کدهای نمایش هنر میپردازند، جایی که نقش پایهها و بسترهای نمایش آثار هنری در تعریف مجسمه برجسته میشود.
در نهایت، برتران لاویه بر این باور است که «پیشساخته» (Ready-made) دیگر به یک دستهی کامل از هنر تبدیل شده است، درست مانند نقاشی یا مجسمهسازی. به همین دلیل، او ممکن است یک خودرو تصادفی (مانند «جولیتا»)، یک بالن هوای گرم خالی از هوا (مانند «دالی» (Dolly) در سال ۱۹۹۳) یا یک قطعه دکل برق را به عنوان اثر هنری به نمایش بگذارد. این دیدگاه برخلاف اصول اولیهی «ردیمید» دوشان است که بیتفاوتی نسبت به انتخاب شیء را پیشفرض میگرفت، اما «لاویه» از این بیتفاوتی فاصله میگیرد و انتخابهای معناداری انجام میدهد.