نگاهی به کتاب «زن شورشی»؛ زندگی و مرگ رزا لوکزامبورگ
تلاش برای نوشتن دربارۀ زندگی و اندیشه زنی که ارادهای مثالزدنی و عملکننده داشته؛ سخت است چرا که حق مطلب با گفتن دربارۀ یک نظریهپرداز سیاسی و مبارز انقلابی چپ به راحتی ادا نخواهد شد. رزا لوکزامبورگ از جمله چهرههای برجسته و تاثیرگذار سوسیالیسم است که با وجود شاگردی در مکتب مارکس، هرگز دست به سینه نبوده بلکه برعکس به گونهای خلاق و ابتکاری در راه عمل به مبارزه و آزادیخواهی گام برداشته است.
نوشتههای مرتبط
او که زاده ۱۸۷۱ در لهستان و زیسته در آلمان سالهای جنگ جهانی اول بود در نظریات سیاسی خود؛ احترام به تودهها و ارادهشان را راهی برای آشتی میان انقلاب، سوسیالیسم و دموکراسی میدانست. لوکزامبورگ سالهای جوانی خود را در راه فعالیتهای حزبی و مخالفت با جنون جنگ به سر برد و تا آخرین لحظهای که به قتل رسید؛ بر این باور بود که هرچه موقعیت ناامیدکنندهتر به نظر میآید، تصفیه قاطعتر خواهد بود و بس.
ماکس گالو از زندگینامهنویسان برجستۀ فرانسوی در کتاب «زن شورشی؛ زندگی و مرگ رزا لوکزامبورگ» ابعاد سیاسی، فکری و شخصیتی این زن مبارز را به گونهای تصویر کرده تا خواننده با تصویر یک زن منحصربفرد، سیاسی، فیلسوف و اقتصاددانی روبرو شود که همیشه در قلبش جایی برای مسائل شخصی و زندگی انسانی خود هم نگه داشته و تلاش کرده تا با مهرورزی اثبات کند که غریزه از هر فرزانگی آموختهشدهای قویتر است. «باید با خود اندکی انسانی زندگی کرد، نباید از عشق کناره جست و نباید به عادت دیوانه وار کار کردن، تسلیم گردید.»
زندگی و اندیشههای این زن که خود را از تقدیرگرایی باز داشته و همواره عمل کرده؛ اثبات میکند که به رغم هر چه هست باید شهامت را حفظ کرد و سر را بالا نگه داشت.
لوکزامبورگ هر چند به زبان آورده بود که این زندگی که در اینجا میگذرانیم یک دوزخ راستین است اما در بینش سیاسیاش بر این باور بود که فقط کافیست صبر کنیم که میوه قدرت در اثر فساد، خودش بیفتد.
کار سیاسی لوکزامبورگ از زمانی شروع میشود که بعد از پایان تحصیلات دبیرستان به زوریخ میرود و در حلقه دوستان سیاسیاش اشتیاقی را در خود کشف میکند. اشتیاق به اینکه دربارۀ سیاست بنویسد، عقاید سیاسیاش را مکتوب کند، امور واقع را تحلیل کند و از طریق یک فعالیت روشنفکری که همانا نوشتن برای روزنامه هاست؛ اثرگذار باشد. رضایت فردی و استعدادی که در این کار نشان میدهد اول خود او و بعد هم دوستان و هم فکرانش را به این نتیجه میرساند که او به یک اقلیت بسیار کوچک اما دارای عمق قابل توجه در اندیشه و عمل تعلق دارد.
رزای هجده ساله در میان انبوهی از صاحبان قلم، کارگران، تبعیدیان و آرمانخواهان راه آزادی، حالا خود را آزاد و در ابتدای راه مبارزه میبیند. وفاداری سازشناپذیر او به ایدههای سوسیالیستی، ضدیت با نظامیگری و دشمنی با جنگ در سالهای بعدی فعالیت روزنامهنگارانه او در نشریه «پرچم سرخ» و سردبیری روزنامهاش «به پیش» ادامه مییابد و او برای ادامه تحصیل در دانشگاه رشته فلسفه را برمیگزیند. در نوزده سالگی با لیو یوگیشس آشنا شده و او را برای همراهی در سالهای بعد کار و تلاش در عرصه مهر و سیاست برمیگزیند. آنان محبوب هم و هم رزم هم بودند.
نخستین مقالات و سخنرانی اش در کنگره زوریخ ۱۸۹۳ او را شناساندهاند. حزب کوچک او و روزنامه «هدف کارگری» گامهای بعدی زندگی سیاسی او هستند. بیوقفه کار کردن، خواندن و نوشتن و در معرض دشنامها و حملات مخالفان بودن در حالی به جزئی از زندگی روزمره لوکزامبورگ تبدیل شده که تلاشهایش برای مهر ورزیدن لیو به او نتیجه نداده و با تلخی مسجل شدهای چون یک بعدی بودن دوستانش و از همه مهتر لیو، یعنی «سیاسی بودن و تمام»، دست و پنجه نرم میکند.
نوشتن در نشریه «هدف کارگری» برای او یک وظیفه مبارزاتی بود اما او در سایر نشریات علمی دیگر نیز دربارۀ سوسیالیسم قلم زد. تز خود را در خصوص توسعه صنعتی لهستان نوشت و ایدههای سیاسی را از جنبه اقتصادی هم به شیوه علمی توجیه کرد. کامیابی دانشگاهی او اما برایش دربردارنده آزارهای قوم و خویشان و نزدیکان هم بود.
زندگی او در خشونتهای بیرحم رودرروییهای سیاسی به تنهایی گذشته و او را حتی از دیدار کوتاه قبل از مرگ با مادر نیز محروم میکند. تلاشهایش برای ادامه ارتباط عاطفی با لیو ناکام میماند و جدایی اش از لیو؛ جدیت او در عمل سیاسی را بیشتر میکند گویی برای جبران این شکست عاطفی به تلاش بیشتر سیاسی و اجتماعی روی میآورد.
حالا او بیست و شش ساله است و دوستانش او را به اقامت در آلمان برای ادامه فعالیت تشویق میکنند. میداند که در آنجا جای فعالیت وسیعتری دارد و دستانش چه در رهبری یک حزب سیاسی و چه در اداره یک روزنامه بزرگتر و موثرتر بازتر است. دسترسی به انتشارات پرمخاطب سوسیال دموکراسی آلمان، نویددهنده جای جدیدی برای زندگی میشود.
اما برای سکنا در آلمان و فعالیت سیاسی داشتن در آنجا باید آلمانی بود و اینجاست که رزا با یک ازدواج صوری ارزانی شده از ملیت آلمانی استقبال میکند و به خانم گوستاو لوبک همسر یک مکانیک بدل میشود. ازدواج مصلحتی که باعث میشود این زوج یکدیگر را تنها یکبار دیگر در پنج سال آینده و در هنگام طلاق ملاقات کنند.
بدین ترتیب رزا در ۱۸۹۸ در برلین ساکن میشود و شروع به نبردی سیاسی برای راه یافتن به حزب سوسیالیست آلمان میکند. ورود او به این حزب، نقطه عطف زندگی اش میشود. میداند از این حزب چه میخواهد و تلاش میکند تا جایگاهی در آن به دست آورد. میگوید آنچه او را به جلو میراند، این است: «من دقیقاً از ماندن در محدودۀ خویش ناتوانم.»
تلاشهای سه ساله رزا در درون حزب تا بدانجا پیش میرود که بعد از کسب موفقیتها؛ بروز کشمکشهای گروهی خود را نشان داده و او را وادار به کناره گیری از حزب میکند. باور دارد که یاران هم حزبی اش گام به گام از او خلع ید کردهاند. به زبانی ساده او مهرهای نبود که به کار دستگاه چرخ دنده حزب بخورد. او نمیتوانست در ماشین حزب جای بگیرد و شخصیتش اثبات کرده بود که او یک «شورشی» بود که برای رسیدن به آرمانهایش به دنبال دعوا نبود. بعد از این افول موقعیت در حزب، به توهین به امپراتور متهم شد و مستوجب حبس در زندان.
اما از پا نمینشیند و به روشنگری و تبلیغات میان گروههای کارگری ادامه میدهد. حالا سیوسه ساله است و دیگر آن زن جوان ناشناسی نیست که با حضورش مخالفت بورزند. و او زنی نیست که یک طرح، یک امید را پس بزند. از نظر او مهمترین چیز آموزش تودهها بود.
او سراسر عمر کوتاه چهل و هشت سالهاش را صرف تلاش در راه آرمان سیاسیاش کرد تا اینکه همانگونه که میپسندید در راه مبارزه برای آرمانش جانش را گرفتند. در دورانی که جهان در آتش جنگ افروزی میسوخت و میرفت که جنگ اول جهانی را تجربه کند، منش ضدجنگ او از مرزهای اروپا هم فراتر رفت و جنبهای جهانی به خود گرفت.
متاسفانه کتاب «زن شورشی؛ زندگی و مرگ رزا لوکزامبورگ» که ترجمه بسیار روان و گیرایی به قلم قابل تحسین مجید شریف دارد؛ سالهاست که تجدید چاپ نشده اما فایل آن به صورت آزاد در شبکه اینترنت موجود است.