انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

شاعر تبعیدی «جنگل ونسن»

پیشکش به «شاکه مارکاریان» و دوستان ایرانی-ارمنی‌‌ام

چند هفته پیش، در آغاز فصل سرما، وقتی که از «جنگل ونسن» [Bois de Vincennes] در شرق پاریس می‌گذشتم، چشمم به دو چادر مسافرتی- یکی بزرگ و دیگری کوچک- در میان انبوه درختان افتاد که به نظرم عجیب رسیدند. البته کسی جز دوچرخه‌سوارها و دوند‌ه‌ها و رهگذران در آن اطراف دیده نمی‌شد، ولی گمان کردم شاید این چادر‌ها مربوط به افراد بی‌خانمانی است که گاهی شب‌ها در جنگل اتراق می‌کنند.

در رسانه‌های فرانسه بارها گفته‌ شده که تعدادی از مهاجران غیرقانونی و بدون مدارک شناسایی -که اصطلاحاً به آن‌ها «بدون سند» یا Sans Papiers می‌گویند-؛ علیرغم سرکشی‌های منظم پلیس‌های اسب‌سوار، در جنگل می‌خوابند و شماری از اهالی محله‌ی دوازدهم از این بابت ناراضی‌اند که برای خودش مساله‌ای شده است.

«جنگل ونسن»، تاریخچه‌ی مفصلی دارد و باقی مانده‌‌ی درختزاری باستانی گرداگرد پاریس است. نخستین بار نام آن در سال ۸۴۷ میلادی در اسناد صومعه‌ی «سن مور» ثبت شد و تا امروز، وقایع متعددی را به خود دیده است.

این قلمرو، پیش از انقلاب فرانسه، شکارگاه سلطنتی بود.«شارل پنجم» در سال ۱۳۳۷ قلعه‌ای در حاشیه‌ی جنگل ساخت و «لوئی چهاردهم» دستور داد چند «باغ سلطنتی» در محدوده‌ی آن احداث شود. پس از انقلاب، در سال ۱۷۹۱، این مجموعه، جزو «دارائی‌های ملی» شناخته شد و تردّد مردم عادی در آن – که از زمان «لوئی پانزدهم» آغاز شده بود-، جنبه‌ی رسمی و قانونی به خود گرفت.

در دوره‌ی ناپلئون اول، در سال ۱۸۰۸ از قلعه به عنوان «زراد‌خانه» استفاده کردند. در قرن نوزدهم ساخت و ساز در جنگل گسترش یافت. به تدریج بناها و مسیرهای مختلفی در آن احداث شد؛ مثلاً در سال ۱۸۴۰ قلعه‌ی دیگری ساخته شد و در قرن نوزدهم،  زمین‌هایی که محدوده‌ی مانورهای نظامی به شمار می‌رفت، به تفرجگاه‌ عمومی الحاق شد و به دنبال استقبال پاریسی‌ها، «جنگل ونسن» تا امروز، جدا از ابعاد مهم اکولوژیک و اقلیمی، به عنوان یک عرصه‌ی همگانی شهری، اهمیت اجتماعی بسیاری داشته است.[۱]

مساحت «جنگل ونسن» ۹۹۵ هکتار برآورد شده که چهار دریاچه و چند ورزشگاه برای تنیس و تیراندازی و ورزش‌های دیگر، میدان سوارکاری، مسیر دوچرخه‌سواری، پیاده‌روی و حتی فضاهایی برای «برهنه‌گرایان» [Naturistes] در آن واقع است. چند باغ گل، پردیس و باغ کشاورزی گرمسیری و نهالستان اجزای دیگر بوستان بزرگ جنگلی را تشکیل می‌دهند. دو جزیره با نام‌های Reuilly و Bercy در میان بزرگ‌ترین دریاچه‌ی جنگل قرار دارند که از طریق پل‌هایی قدیمی، قابل دسترسی‌‌اند. «بتکده‌ی ونسن» و «معبد بودایی تبتی» دو‌مکان ویژه‌ای هستند که در نزدیکی ساحل دریاچه ساخته شده‌اند و داستان‌های خودشان را دارند.[۲]

همه‌ی این‌ها منابع الهام خوبی برای شاعران، نقاشان و هنرمندان بسیاری بوده است. بسیاری از شاعران و نویسندگان، از «ویکتور هوگو» گرفته تا «آندره مالرو»، در مورد «جنگل ونسن» نوشته‌اند و جز آن، روایت‌ها و وقایع متعددی با محوریت این جنگل وجود دارد که مفصل است؛ از کهن داستان‌های جنگل‌نشینان و چوب‌بُرها تا حماسه‌های پارتیزان‌ها و اعضای «نهضت ملی مقاومت فرانسه» و تیرباران‌شده‌ها در زمان اشغال نازی‌ها، در این مجموعه می‌گنجند؛ که این مورد آخر، برایم تداعی کننده‌ی «جنگل چیتگر» در اطراف تهران و عبارت مشهور شاملو [۳] در شعر «هجرانی» است.

وقتی دو چادر مسافرتی را در میان انبوه درختان دیدم، پیش خودم فکر کردم که شاید اسکانی برای پناهجوها بوده است. آن‌گاه، به یاد «نیگوقوس صرافیان»[Nigoghos Sarafian]، شاعر نامدار فرانسوی-ارمنی‌ افتادم که متن شعری بلندی به نام «جنگل ونسن»[۴] دارد. شاعری غریب و شوریده‌حال که در ادبیات معاصر فرانسه مشهور شده و آثارش مهم است. کتاب را سال گذشته در یک بازار دست دوم فروشی خریدم. از پی خواندن آن کتاب بود که شاعر را شناختم. زبان فوق‌العاده‌ی این متن، من را تحت تأثیر قرار داد. برایم آشکار شد با نویسنده‌‌ای مواجه شده‌ام که آثارش حاصل گذار از کوره‌های گداخته‌ی زندگی است و در جملاتش ایماژهای بکر و تبلور عاطفه‌ی ناب انسانی موج می‌زنند.

نمی‌دانم آیا می‌توان گفت که بسامد واژگان مرتبط با گریه، سوگ، لابه، حرمان، اندوه و مانند این‌ها، در فرهنگ زبانی دو قرن اخیر ارمنی، به دلیل زخم‌های کلان تاریخی و آوارگی‌های پی در پی، به نسبت سایر زبان‌های شرقی بیشتر است یا نه، اما پیداست که «صرافیان» در آثارش دامنه‌ی وسیعی از ترکیبات بدیع را ناظر بر احساسات عمیق تلواسه، دورماندگی، فسوسان و نامرادی جمعی پس از فاجعه را ساخته، یا از متون کهن استخراج کرده و به کار بسته است.

«صرافیان» در سال ۱۹۰۲، روی کشتی و در مسیر آبی بین «قسطنطنیه» و «وارنا» -در بلغارستان کنونی- به دنیا آمد. والدین او در دوران قتل‌عام دولت عثمانی مشهور به «کشتار حمیدیه»، علیه ساکنان ارمنی و آسوری ارمنستان غربی در زمان «عبدالحمید دوم»، به منطقه‌ی «وارنا» پناهنده شده بودند. «تولد در تعلیق»، نکته‌ای تأویلی است که در برخی اشعار «صرافیان» وجود دارد:

«وقتی کودک بودم، افق نگاه من، همیشه به سوی چراغ‌هایی می‌رفت که در تاریکی می‌درخشیدند. نورهایی که در عمق تاریکی، چون آتش درخشان پرتو می‌افشاندند. از این‌رو، من همیشه تحت تأثیر نور قایق‌هایی بوده‌ام که در تاریکی دریا، معلق‌اند و می‌چرخند…»[۵]

او دوران کودکی را در بخش اروپایی امپراتوری عثمانی، در سواحل دریای سیاه گذراند. ابتدا به یک مدرسه‌‌ی ابتدایی در «وارنا» رفت. سپس به مدت سه سال در «مدرسه‌ی سن میشل»، زبان فرانسه را آموخت. تا سال ۱۹۱۴، او با خانواده‌اش زندگی می‌کرد. پدرش حرفه‌ی نانوایی داشت و اسب هم پرورش می‌داد.

هنگامی که جنگ جهانی اول آغاز شد، «صرافیان» نوجوان، به همراه برادر بزرگش به «رومانی» و سپس به «اودسا» و «روستُف»(کریمه) رفت و تا سال ۱۹۱۷ همان‌جا ماند. «نیگوقوس» به سختی توانست از «نسل‌کشی ارامنه» جان به در ببرد ولی برادرش در جنگ کشته شد و او پس از گذراندن زندان و گریز و سه ماه پیاده‌روی، شکسته و درمانده به خانه بازگشت.

در نوامبر ۱۹۱۸، پس از شکست متحدین و دولت عثمانی در جنگ بزرگ و «آتش‌بس مودروس» [Armistice de Moudros] برخی از جان‌ به دربردگان ارمنی در «قسطنطنیه» گرد هم آمدند و فعالیت‌های فرهنگی را ازسرگرفتند.«صرافیان» در سال ۱۹۱۹ به آن شهر رفت و توانست به «کالج مرکزی ارمنستان» و نیز به «مدرسه‌ی عالی مرکزی ارامنه»[۶] که دانشگاه معتبری بود؛ راه یابد و دوره‌های درسی را بگذراند. او مورد توجه‌‌ی اساتیدی چون «هاگوپ اوشاکان» [Hagop Oshagan] چهره‌ی ادبی و رمان‌نویس مشهور- و نیز روشنفکر و شاعر برجسته‌ی فرهنگ ارمنی، «واهان تکیان»[Vahan Tékéyan] قرار گرفت که الهام‌بخش او در مسیر ادبیات مدرن بودند. «تکیان» که خود سردبیر مجلات معتبری در «بیروت» و «قاهره» بود، شاعر جوان را به انتشار منظم اشعارش راهنمایی و تشویق کرد.

«صرافیان» اولین نمونه از اشعارش را در سال ‌۱۹۲۱ انتشار داد. اندکی بعد «آتاتورک» به ارمنی‌های «قسطنطنیه» حمله برد و باعث شد که جمعیت زیادی از آن‌ها دوباره آواره شوند. سرانجام، در اواخر سال ۱۹۲۳، «صرافیان» بیست ساله، به فرانسه پناهنده شد و به پاریس رسید.

او در این مورد نوشته است؛ وقتی چمدان در دست، همراه با معرفی‌نامه‌ای مقابل یک کلیسای ارمنی که نشانی‌اش را از دوستی گرفته بود، خود را یافت؛ به تلخی اندیشید: «وطن ما از دست ما رفته، زیر پایمان لغزیده، شاید هم ما به دریا افکنده شده‌ایم؛ امّا، حالا بهترین فرصت برای یادگیری شناست!»[۷]

شاعر پناهنده که به خوبی زبان فرانسه را می‌دانست، در چاپخانه‌ای، مشغول به کار شد. در این زمان، دیاسپورای ارامنه‌ی پاریس شکل گرفته بود و نشریات ادبی و فرهنگی ارمنی که در فرانسه چاپ می‌شدند، مانند «هاراج» (به معنی «به‌پیش») [Haratch] و «زوارتنوس»(به معنی «جایگاه فرشتگان») [Zvartnots]، از مقالات و نقدهای ادبی و اشعار او به خوبی استقبال کردند. همچنین او، کارهایش را برای برخی  نشریات ارمنی در «حلب» و «بیروت» می‌فرستاد.

به تدریج، با رسوب زمان، شاعر دریافت که باید «ریشه‌کن‌شدگی» و «تبعید» را بپذیرد. او در سال ۱۹۲۸ و در اوج جوانی نوشته است که «روح سرگردانش» با پرسش هویتی مهمی روبه رو شد: «وطن کجاست؟» پاسخ درونی او، البته دور از انتظار نیست: «قلمرو ادبیات».

رفته رفته «صرافیان» به این نتیجه رسید که «وطن» در ذهن و ضمیر آدم‌ها ساخته می‌شود و «هویت برساخته‌‌ای است که بیش از نُستالژی و خاستگاه جغرافیایی، به نوعی تعلق خاطر فرهنگی و ادغام اجتماعی مربوط است. او مرتب می‌گفت: «ما باید روح وطن را بسازیم.»[۸]

در جایی دیگر نوشته:

«من از ساحلی بیگانه به سرزمینم می‌نگرم و یک ارمنی خارجی به شمار می‌روم. در عین حال «خارجی» هم نیستم و با دنیا هم بیگانه‌ام. شعرهایم مثل دریا حرکت می‌کنند، کشورم همیشه دوتاست و من همیشه دو حس را با هم حمل می‌کنم.»[۹]

با تأسیس «کتابفروشی شرقی هرانت ساموئلیان» [Librairie orientale H. Samuelian] در سال ۱۹۳۰ در محله‌ی «اُدئون»، حلقه‌ی ادبی ارمنی‌های پاریس، کانونی تازه یافت، به ویژه این‌که «هرانت ساموئلیان»[Hrant Samuelian] خود نویسنده و روزنامه‌نگاری روشنفکر  بود و مانند دیگر هموندانش، از  فاجعه‌ی نسل‌کشی گریخته بود. صرافیان در آن سال‌ها در کتابفروشی دوستش، توانست با طیف گسترده‌ای از مدرنیست‌ها معاشرت و داد و ستد فرهنگی کند.[۱۰]

«صرافیان» در سال ۱۹۳۱، در تأسیس مجله‌ی «منک» (به معنی «ما»)[Menk] که یک نشریه‌ی مرور ادبی به زبان ارمنی در پاریس بود، نقش داشت و از آن طریق به یکی از چهره‌های مهم ادبیات ارمنی و ژانری که به «مکتب پاریس» مشهور است، بدل شد.

پس از جنگ جهانی دوم و آزادی فرانسه، او به عنوان کارگر چاپخانه در هفته‌نامه‌ی «فرانس سوآر»[France-Soir] مشغول به کار شد و هم‌زمان به نوشتن شعر و جستارهای ادبی به فرانسه و ارمنی پرداخت.

«صرافیان» نویسنده‌‌ای به غایت کمال‌گرا بود که در نوشته‌هایش پرهیب گسترده‌ای از «شک دائمی» هویداست. او مدام نوشته‌هایش را اصلاح می‌کرد و بسیاری از آن‌ها را دور انداخت. زندگی او به طور کامل وقف زبان و ادبیات «ارمنی» شده بود. در آثار او، جهان منحصر به فردی ساخته می‌شود که رویکرد بارز و غالب مدرنیستی دارد.

بسیاری از رمان‌ها و داستان‌های کوتاه «صرافیان» مانند «دور از لنگرگاه» [Loin de l’Ancrage] و «شاهزاده خانم»[La Princesse]، به فرانسه ترجمه شده‌ و منتقدان به آن‌ها پرداخته‌اند.

نخستین اثر شعری که از او در فرانسه در سال ۱۹۲۸ منتشر شد، «تسخیر یک فضا» [La Conquête d’un espace]، نام داشت. در سال ۱۹۳۳، شعر بلند «چهارده» [Quatorze] که در چهارده بند هم تنظیم شده بود، را منتشر کرد. «صرافیان» در کتاب بعدی، با عنوان «خون»[Le sang]، نگاهی دیالکتیکی به خود داشت: انسانی با خون(یا نسب)کهن که در سرزمینی جدید در جستجوی ذهن-یادهای خویش است. کتاب شعر «جزر و مد» [Marée Basse et Marée Haute] اثری دیگر است که در سال ۱۹۳۹ انتشار یافت. مجموعه‌ی شعر «ارگ» [Citadelle] حجیم‌ترین اثر «صرافیان» است که در سال ۱۹۴۶ در ۲۷۰ صفحه منتشر شد و می‌توان گفت که شاعر در آن به نوعی بلوغ زبانی دست یافته و نسخه‌ای شخصی از حماسه‌ی ملی ارمنستان را آفریده است.

در مجموعه‌ی شعر «مدیترانه»[Méditerranée](۱۹۷۰) نقطه‌ی اوج تجربیات کلامی نویسنده و «باز تعریف مکان در سفر شخصی» برای تببین و سازگاری با وضعیت تبعیدی دیده می‌شود؛ همان‌که شاعر در بسیاری از آثارش کوشیده بود آن را «فتح کند[۱۱]

در یکی از منابع آمده، «شاعر تبعیدی» که توانسته بود جلای وطن را تسخیر کند، نوشتن (یا انتشار) آثارش را در دهه‌ی ۱۹۵۰، با دلسردی، کنار گذاشت. اما، به نظر می‌رسد او کماکان شعر می‌گفته، هر چند که بسیاری از آن‌ها، مانند همان منظومه‌ی «جنگل ونسن» را که در سال‌های آخر عمر سروده، پس از مرگش، منتشر شده‌اند.

«صرافیان»، که اواخر عمر، به همراه همسرش «پراپیون سوکیاسیان»[Prapion Soukiassian]، در نزدیکی ناحیه‌ی محبوبش یعنی «جنگل ونسن» زندگی می‌کرد؛ سرانجام در ۱۶ دسامبر سال ۱۹۷۲ درگذشت.

کتاب «جنگل ونسن» که نثری منظوم و شعر مانند دارد؛ بیش از سایر آثار «صرافیان» در فرانسه اقبال یافت. این کتاب، چون هیأت کوهی عظیم در میان ابرها رخ می‌نماید که در ذهن شاعر، یادآور و جانشین «آرارات» است. شاعر از میان ابرهای پاره پاره می‌گریزد و برای یافتن مفهوم آشفتگی‌های زندگی‌اش، از اعماق جنگل در خود می‌نگرد، گویی که از بالای «آرارات» به تماشای خود نشسته باشد.

خش خش درختان، گاه برایش مانند زمزمه‌ی وحشت است که در سیال ذهن، به میدان جنگ و کشتار بدل می‌شود، دنیایی معلق که در آن خورشید قرمز می‌درخشد:

«در جنگل، گهگاه، گاری‌ای پر از شاخه‌های افتاده به آرامی دور می‌شود، [برایم] چنان است که آن گاری، پر از اجساد برهنه و خیس، با چشم‌های باز، از ایستگاهی در «روستُف» بالا آمده باشد.»[۱۲]

شاعر در جنگل، به طور منظم، در برابر اضطرابی که در اطراف شناور است، فشرده می‌شود و صدای درختان را – همچون انسان‌های قربانی شده در کشتار -می‌شنود. در تصورات شاعر، اتوموبیل‌ها مانند ماشین‌های جنگی از اعماق جنگل‌، نمایان می‌شوند. آن‌ها درخت‌ها را می‌بُرند، و حیات جنگل را می‌درّند، که به تمامی، یادآور قتل‌عام ارامنه است.[۱۳]

علیرغم آن، صمیمیت درختان، احساس مبهم انکشاف و آن لحظه‌ی مبارک سعادت بین خواب و بیداری نیز وجود دارد؛ انگار که تمامی کالبد شاعر، لایزال شده باشد. شعر او ، «سخنی برای روح‌های خسته» است، هر چند در «شک و تردید و نا امیدی»؛ که «آه از این امیدواران، وای از این امیدواری!»

در قسمت‌هایی از این شعر بلند، شاعر ابرهای تعلیق و تردید را می‌گسترد؛ او ، متأثر از «بودلر» به ما می‌گوید که «همه‌ی شادی‌ها، بدبختی در لباس مبدل است» و انسان‌ها هیچ‌گاه از «پل تردید» نمی‌گذرند. نزد او، خاستگاه این بدبینی‌، «وضعیتی معلق» بین دو زیست‌جهان «زوال دین» و «طلوع علم» است.[۱۴]

به نظرم می‌رسد که زبان شاعر به طور شگرفی به هستی‌شناسی کهن ایرانی و سرنمون‌ها و استدراک‌های عمیق ما نزدیک است. شاید این نزدیکی به دلیل آبشخور همسان فرهنگی، از طریق گرهگاه مهم و نهادی شده‌ی آیین‌های مهرپرستی و باورها و مِم‌[Mème]‌های مشترکی است که پرداختن به آن مجال دیگری می‌طلبد.

باری، «صرافیان» خود را چون پرنده‌ای توصیف می‌کرد که با بال‌هایش به صخره‌ها می‌زند و گاه تا جایی که هوا رقیق می‌شود، بالا می‌رود. برای او، «کوه آرارات» در قلب «جنگل ونسن»، هیأت وجودی و نمادینی یافته بود که به رغم رنج‌های تاریخی انسان‌های قلمرو آن، کماکان استوار و باشکوه باقی مانده است.

                                                                                           

پاریس

۱۰ دسامبر ۲۰۲۳

[۱] https://www.vincennes.fr/rayonnement-culturel-et-patrimonial/decouvrir-vincennes/autour-de-vincennes/bois/histoire-du-bois-de-vincennes

[۲] https://archives.valdemarne.fr/patrimoine–histoire-1/autour-de-nos-expositions/-2c–les-val-de-marnais-le-climat-et-lenvironnement/lexposition-virtuelle/1780-1830

[۳] …بگذار سرزمینم را / زیرِ پای خود احساس کنم/ و صدای رویشِ خود را بشنوم:/ رُپ‌رُپه‌ی طبل‌های خون را

در چیتگر …

هجرانی، شاملو ۱۳۵۶

[۴] Nicolas Sarafian ,Le Bois de Vincennes, Paris,1988 ; traduction française par Anahide Drézian, Marseille, Parenthèses, 1993.

[۵] Nicolas Sarafian, «Enfance et lumière», in Nos terres d’enfance, l’Arménie des souvenirs, Marseille, Parenthèses, 2010, p.179.

[۶] École supérieure arménienne de Guétronagan

[۷] https://rattapallax.tumblr.com/post/123648041333/poetry-of-nigoghos-sarafian/amp

[۸] https://www.notesdumontroyal.com/note/995

[۹] https://www.notesdumontroyal.com/note/995

[۱۰] Armand Franjulien, La librairie Samuelian, Thaddee , 2015 ,Paris.

[۱۱] http://www.acam-france.org/bibliographie/auteur.php?cle=sarafian-nicolas

[۱۲] Nigoghos Sarafian,The Bois de Vincennes,Translated from Western Armenian by: Christopher Atamian, With an Introduction by: Marc Nichanian 2020, Armenian Research Center.

[۱۳] http://armeniantrends.blogspot.com/2011/09/nigoghos-sarafian-christopher-atamian.html

[۱۴] Nicolas Sarafian,Terres de lumière

Nouvelles traduites de l’arménien, bar Ara Dandiguian,Postface de Krikor Beledian, Parenthèses,Ps:7 et 8.