هماهنگیها و آغاز پروژه
میدانید که هر کاوش قانونی، نیازمند مجوز از سازمان میراث فرهنگی و پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری است. در سال ۹۰ گرفتن مجوز کاوش آموزشی بلوچ به طول انجامید. بعد از اقدام، یعنی تهیه پیشنهاد پژوهشی و ارسال آن، کاشف به عمل آمد که هم من و هم لیلا پایلی یزدی ممنوع کلنگ هستیم . حال این یعنی چه؟ یعنی این که به سبب اعتراض یا مخالفت با تصمیمات دولت وقت (مهرورزی) مصاحبه علیه تصمیمات درخشان دولت مستقر و غیره، اجازه کار نداریم. این دستور رسمی نبود بلکه به طور غیر رسمی مدیریت و محدودیت اعمال می شد. در هر صورت به طول انجامیدن گرفتن مجوز موجب شد که فرصت پیدا کنیم و برنامهریزیها و هماهنگیهای با کیفیت انجام دهیم:
نوشتههای مرتبط
طرح پژوهشی و اجرایی روز آمد، شامل ۱) بازدید و شناسایی محوطه ۲) نمونهبرداریهای سطحی ۳) گمانههای آزمایشی با ایجاد برشها و گمانههای آزمایشی، برای کسب اطلاعات کلی از آثار زیر سطحی ۴) در نهایت طرح کاوش تکمیل شد. بطور دقیق و اجرایی در عمل به گونهای برنامه ریزی کردم که فیلم نیز از هر مرحله تهیه شود. ترکیب اهداف آموزشی با اهداف پژوهشی یکی از قابلیتهای طرح پژوهشی باکیفیت است. در مورد کاوش تپه بلوچ اضافه بر آن، لازم بود همزمان فیلم برداری نیز انجام گیرد. در اجرا٬ چنین پروژهای بسیار پیچیده میشود خصوصا اگر اکثریتی از همکاران آن، دانشجویانی باشند که اولین تجربه میدانیشان است و تحت آموزش هم هستند. با هدف پرهیز از افت کیفیت آموزش عملی سه همکار (اعظم جودی، دکتر مریم دژمخوی و آرمان مسعودی) به مجموعه اضافه شدند و هماهنگی دقیقی با گروه فیلم برداری و تیم هنری نیز انجام شد. از حق نمیتوان گذشت که مجتمع آموزش عالی نیشابور، پشتیبانی اجرایی قابل قبولی از فعالیتهای میدانی ما داشت. مثلا در مورد مجوز کاوش که پیشتر اشاره کردم، آنگاه که بروز مشکل مشخص شد من به گروه ارجاع دادم و مدیر وقت گروه موضوع را پیگیری کرده به نام یکی دیگر از اعضا، مجوز را صادر کردند، ولی ما کاوش را انجام دادیم[۱].
در طرح اجرایی به طور دقیق هر مرحله و موقعیتهای اجرایی، طراحی شده بود. برای مثال شناسایی محوطه باستانی از مراحل پایه آموزش در فعالیتهای میدانی است. در طرح اینگونه برنامه ریزی کرده بودم که حوالی محوطه باستانی، با فاصله دانشجویان را از اتوبوس پیاده میکردیم و میگفتیم محوطه را به طور گروهی و با همفکری پیدا کنند (به این کار در باستان شناسی میدانی، شناسایی میگویند). خودمان که میدانستیم محوطه کدام بلندی، در کدام موقعیت است، طبق برنامهی قبلی کناری میایستادیم و هیچ دخالتی نمیکردیم. در همین حال تیم هنری را در محل برای فیلمبرداری آماده و هماهنگ کرده بودیم که مراحل شناسایی دانشجویان را مستند کنند. من تجربهای در فیلم مستند ندارم اما به عنوان باستان شناس میدانی این هماهنگیها را بسیار دقیق و متناسب انجام داده بودیم و تصور من براین بود که فیلم و عکسهای لازم برای فیلم مستند، لازم است به نهایت واقع نما و صادقانه باشند. نمیدانم این برداشت در تولید فیلم مستند اجرایی و حرفهای هست یا نه، اما می دانم تاثیر منفی بر دانشجویان تحت آموزش ندارد[۲]. در هر صورت در مستند تپه بلوچ چنین تصوری داشتم و طبیعی است که تا میتوانستیم در اجرا هم به همین تصور پایبند ماندیم.
تجربهها و احساسات
به عنوان کسی که از پایینترین ردهها در فعالیتهای باستان شناسی شروع کرده، بدترین احساسات من هنگامی بود که خبرنگاران برای تهیه گزارش تصویری از فعالیتهای میدانی باستانشناسی میآمدند. خصوصا خبرنگاران صدا و سیما، گویی در زمانی کوتاه میخواستند همه ترتیب و نظم کارها را در راستای اهداف خودشان تغییر دهند (این مهم را از مصادیق بدآموزی و ناواقع گرایی این گزارشها ارزیابی میکردم). من اصولا از دیده نشدن و در نظر نگرفتن احساسات دیگران و اعضایی در رده های مختلف، آنگاه که گزارشهای تصویری تهیه میشد تجربههای تامل برانگیزی داشتم. در نتیجه با گروه مستند ساز ( آقایان ریگی و محبعلی از شرکت موجهای آبی) هماهنگی انجام داده بودیم که تمامی اعضای گروه، در همه ردهها را در نظر بگیرند. اما باز هم آن پیشینه احساسی با من بود، مثلا روزی که گروه هنری، میکروفونهایی را به برداشت مستند اضافه کرده بودند برای اینکه صدای واقعی و با کیفیتی داشته باشیم. تعداد این میکروفونها محدود بود و من احساس بسیار بدی داشتم که فقط خودم یکی از این میکروفونها را دارم و بقیه ندارند. این احساس ناخوشآیند به آن پیشینه و تجربههای قبلی من باز میگشت.
هفتهی اول کاوش سپری شده بود. این اولین تجربه من بود که بخش عمده مستند سازیها و عکاسیها را واگذار کرده بودم. برای تهیه و تدوین گزارشها از گروه مستند ساز، مدارک تصویری و عکسها را درخواست کردم. شوک آور بود، تکان دهنده و غیر قابل تصور. گروه مستند ساز اکثر عکسهایی که تهیه کرده بودند ( فیلم ها را نمیدانم) از ما و به طور کلی از اعضا بودند نه از آثار و فرآیند کاوش. حال چرا تکان دهنده، به خاطر اینکه در فعالیتهای باستان شناسی میدانی، خصوصا کاوش محوریت و سوژگی با اعضا و فعالیت آنها نیست، بکه با یافتهها و بافتهای و فرآیند کاوش است ( پیشتر نوشتم چون کاوش تجربهای یکطرفه است). از هفته دوم به همه کارهای ما اعضای آموزش دهندهٔ کاوش، یک عنوان دیگر اضافه شده بود: به تیم هنری بگوییم که چه سوژهای را تصویر بگیرند و چرا این سوژه مهم است. این کار بود که اگر من تجربهای در تهیه مستند داشتم، میبایست از ابتدا و در آموزشها و هماهنگیهای اولیه انجام میدادم، نه پس از یک هفته. با این درک و دریافت جدید بود که آرمان مسعودی که باستان شناسی خوانده بود، عکاس ماهری نیز بود و دوربین حرفهای داشت را نیز به پروژه اضافه کردیم. خودمان هم خیال راحتمان را کلا کنار گذاشتیم که عکس و فیلم و مستندات تهیه می شود. من بطور سنتی آموخته بودم که همه تصاویر کاوشهایم را خودم تهیه کنم. ویدیوهای کوتاهِ زیادی هم هست که حین کاوش گرفتهایم، اینها بسته به اهمیت سوژه و با تشخیص خود ما کاوشگران گرفته شدهاند. عکسها نیز در کاوشهای باستان شناسی مراسم دارند. ابتدا لازم است سوژه را خیلی با ظرافت در بیاوری، سپس خود و اطرافش را کامل تمیز و جارو کنی و آنگاه حتما اشل بگذاری و عکس بگیری. با این مراسم که من برای هر عکس، به طور سنتی اجرا میکردم، حالا یک هفته به خیال این که مستند سازی انجام میشود همه چیز را بدون این که راهنمایی کنم، واگذار کرده بودم. این البته بسیار شوک آور اما بیش از آن برای من، آموزنده بود. ضرب المثلی هست که می گوید «کاری را که دل میخواهد، دست انجام می دهد». قبلا در مورد من اینگونه بود اما اینجا در کاوش بلوچ برعکس شده بود. دید باستان شناسانه و تخصصی ما در تهیه عکسها، لحاظ نشده بود. کلاغی بودیم که راه رفتن کبک را تمرین کرده و راه رفتن خودمان را نیز از یاد برده بودیم. به زودی از این تجربه درسی بزرگ گرفتیم و تبادل نظر با تیم هنری آموختههای هنری بسیاری هم برای ما داشت. مثل، تنظیم نورِ محیط، با پرده های بزرگی که روی چهارچوبهای چوبی نصب شده بودند. دید بسیار دقیقی که در فعالیتهای خاص و مستندسازی اعضا داشتند که هرگز برای من مهم نبود. یعنی حتی فکر نکرده بودم که مستند سازی آن میتواند مهم باشد. برای مثال یک روز به یک سفال منقوش در بافت کاوش رسیدیم ( تصویر۱). من گروه هنری را صدا کردم و تاکید کردم که این سوژه ( قطعه سفال منقوش که فقط روی آن پدیدار شده بود بین خاکها و سرجا بود) بسیار مهم است و مستند سازی را انجام دهند. آنها این کار را انجام دادند. سپس سفال را در آورده و به یکی از دانشجویان که دم دستم بود دادم و گفتم «بدو برو بی زحمت این رو زیر شیر آبِ تانکر (که کنار محوطه گذاشته بودیم) بشور و بیار». دانشجو که داشت می رفت، همکار هنری ما پرسید «کجا فرستادینش؟». گفتم «فرستادم برود قطعه سفال را بشوید تا بتوانیم ببینیم نقش آن دقیقا چیست». او هم دوید و دنبال دانشجو رفت. نتیجه متحیر کننده بود؛ قطعه فیلم خیلی کوتاه که شستن سفال منقوش (تصویر۲) را زیر شیر تانکر آب، نشان میداد. این فعالیت برای ما آنقدر تکرار شده که فکر نمیکردیم مستند کردن آن و نشان دادنش چه اهمیتی دارد اما همکار هنری ما میدانست. ترکیب دیدها و نگاهها در عمل، این است که دارای اهمیت بسیار است.
کاوشگر همیشه در حال تجربهای یگانه است اما این یگانگی یا یکطرفه بودن تجربه در مقایسه بین تجربههای مختلف، همانند نیست (با مثال شرح می دهم). برای مثال قطعه سفال یاد شده که در بالا شرح دادم تا امروز تنها قطعه سفال منقوش دارای نقشمایه انسانی است که در تپه بلوچ بدست آمده و ما از همه مراحل کاوش و شتشوی آن فیلم داریم. از نظر من، کاوشگر همیشه در موقعیت خاص زمانی- شناختی یا مواجههای هم هست: اصولا ما کاوشگران میدانیم که چه چیزهایی را در چه بافتی و در کجاهای محوطه یا حتی چه محوطههایی کاوش کردهایم (در مورد من با ضریب بالایی از اطمینان چنین است دیگر همکارانم از طریق مصاحبههایشان میدانم چنین است). اما یک مسئله مهم در مستندسازی و گرفتن فیلم و تهیه عکس وجود دارد: کاوشگر در لحظه کاوش، به هیچ روی، خصوصا در کاوش با روشهای سنتی و اشیاء ریز، نمی داند که در آیندهٔ کاوش با چه پدیده یا سوژهای مواجه خواهد شد. برای مثال باز هم برمیگردم به قطعه سفال دارای نقش انسانی در تپه بلوچ(Garazhian,2012) در هنگام کاوش من تقریبا هیچ ارزیابیای نداشتم که در روزهای آینده، یک قطعه، ده قطعه یا صد قطعه، مثل آن سفال، کاوش خواهم کرد. گاه در یک لایه باستانی دهها قطعه سفال مشابه شناسایی میشود. اما اصلا فکر نمیکردم آن قطعه تا مدتها، همان یکی باقی بماند[۳] (تصویر۳). در نتیجه اهمیت مستندسازیِ به موقع، با کمیت و کیفیت بالا، خصوصا این روزها که هر کسی یک همراه با دوربین خوب دارد اینجا مشخص میشود. روشن است که تعداد بسیاری زیادی از عکسها و فیلمهای ما بعداً اصلا دیده نمیشوند. راستی چرا دیده نمیشوند، به این فکر کردهاید؟ آیا به خاطر این نیست که مانند کاوشگران، ما هم در لحظه، ارزیابی دقیق از اهمیت سوژه مان نداریم!؟
Reference
https://iranianuk.com/20140709135127024
Garazhian, Omran. (2012) Recent Excavations At Tapeh Baluch ( Baluch Mound) A Neolithic Site In Neyshabur Plain, NE Iran, NEO-LITHICS The Newsletter of Southwest Asian Neolithic Research.
[۱] همان سالها در این مورد با روزنامه شرق مصاحبه کردم. (https://iranianuk.com/20140709135127024)
[۲] از جمله تاثیرهای منفی می توانست این باشد که آنها کار را با بازی در فیلم و آموزش عملی کاوش را با سرگرمی به عنوان سیاهی لشکر اشتباه بگیرند و ….
[۳] تا امروز نقشمایه انسانهایی که در حال حرکت هستند حتی در این دوره همان یک قطعه است.