انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

عکس فوری (۲۸۶): صد روزی که می‌توانند سرنوشت جهان را دگرگون کنند

اگر بگوییم نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در نوامبر ۲۰۲۴ (پاییز ۱۴۰۳) می‌تواند سرنوشت جهان را دگرگون کند، از زبان و موقعیت ما، شاید مبالغه‌آمیز و مضحک به نظر بیاید؛ شاید نیز مخاطبان به این بیندیشند که در اینجا نوعی  تاکید وسواس‌آمیز بر نقش آمریکا و حتی «مسائل داخلی» این کشور در جهان مشاهده می‌شود و یا تمایلی به اغراق کردن بر قدرت هژمونیک این کشور و تایید ضمنی آن در روابط ژئوپلیتیک. اگر بگوییم این سخن بسیاری از سیاستمداران و بازیگران سیاسی کوچک و بزرگ کنونی در هر دو حزب بزرگ این کشور یعنی دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان است نیز شاید باز بر این نکته تاکید شود که سیاستمداران همیشه، همه چیز را بر محور خود می‌پندارند. اما وقتی این سخن را از زبان یکی از مهم‌ترین متفکران تاریخ‌شناس و متخصصان ژئوپلیتیک و نظام‌های استبداری و توتالیتاریسم قرن بیستم یعنی تیموتی اسنایدر می‌شنویم، بهتر است آن را جدی بگیریم.
اسنایدر که در ایران با کتاب «دربارۀ استبداد: بیست درس دربارۀ قرن بیستم» (۲۰۱۷) شهرت یافت یکی از مطرح‌ترین اندیشمندان دانشگاهی و عمومی آمریکاست که افزون بر تاریخ و ژئوپلیتیک، به دلیل تبار اروپای شرقی‌اش از مهم‌ترین متخصصان اوکراین و شرق اروپا و جنایات توتالیتاریسم در قرن بیستم و تداوم حرکات راست افراطی تا قرن بیست و یکم نیز شمرده می‌شود. جنگ روسیه و اوکراین، بحران ترامپیسم، بالا گرفتن راست افراطی و گرایش‌های ضد مهاجران در آمریکا و اروپا  سبب شده‌اند که در چند سال اخیر نظرات اسنایدر بیش از پیش مورد توجه قرار بگیرند.
عنوان این یادداشت نکته محوری است که او در یک سخنرانی برای جلب آرای آمریکائیان مهاجر در خارج از کشور به سود دموکرات‌ها در همین هفته‌های اخیر انجام داده است (برای فایل تصویری به کانال فایل‌های فرهنگی انگلیسی انسان‌شناسی و فرهنگ به آدرس زیر مراجعه کنید). استدلال اسنایدر بر آن است که در چهار یا پنج سال آینده سه موضوع محوری سرنوشت انسان و انسانیت را به طور کامل دگرگون کرده و یا روزنه‌ای برای بهبود در آن به وجود می‌آورند و یا آن را به سوی تخریب و فروپاشی شاید بی‌بازگشت و دست‌کم دراز‌مدت، خواهند برد. این سه موضوع عبارتند از ۱) تغییرات اقلیمی و پاسخی که باید در برابر آن اندیشید؛ ۲) انقلاب اطلاعاتی، هوش مصنوعی و تبعات آن‌ها بر تولید و توزیع و پردازش اطلاعات در جوامع انسانی؛ و ۳) گزینش رویکرد حاکمیتی دموکراتیک یا برعکس اقتدارمدار و پی‌آمدهای این امر در سرنوشت انسان دست‌کم در پنجاه تا صد سال آینده. ابتدا بیاییم به موقعیتی که جهان را به وضعیت کنونی کشانده اشاره کنیم و سپس به آن سه موضوع بپردازیم. تا  به پیوند آن‌ها با انتخابات آمریکا برسیم.

هر سه مورد مطرح شده، نتیجه سیاست‌های سرمایه‌داری نولیبرالی است که پس از جنگ جهانی دوم به وسیله قدرت‌های پیروز بر جهان تحمیل شدند. ناگفته نماند که درست پس از جنگ، سیاست عمومی که به ناچار پی گرفته شد، سیاست بازسازی اروپا و کمک به توسعه اقتصادی جهان بود که به دوران موسوم به سی سال طلایی در اروپا و آمریکا (۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰) یعنی رونق اقتصادی و بهبود وضعیت به ویژه اقتصادی اما همچنین اجتماعی در کشورهای توسعه‌یافته و تا حد زیادی در کشورهای در حال‌توسعه منجر شد. مهم‌ترین شکل بروز این سال‌ها، پدید آمدن «دولت‌های رفاه» (به ویژه در اسکاندیناوی)، صلح در کشورهای پیشرفته و موج امیدواری‌ای بود که به پُرزایی دهه ۱۹۵۰ دامن زد. اما همزمان با آغاز سیاست‌های بازسازی اروپا و طرح مارشال، از خلال کنفرانس معروف «برتن وودز» پس از جنگ، سرمایه‌داری پولی و مالی رو در روی سرمایه‌داری اجتماعی قرار گرفت. در این کنفرانس نماینده اصلی دفاع از یک سیاست سرمایه‌داری اجتماعی، «جان مینارد کینز»(۱۸۸۳-۱۹۴۶) فیلسوف و اقتصاددان بریتانیایی بود. کینز را بیش از هر اثری با کتاب «نظریه عمومی، اشتغال، بهره و پول» (۱۹۳۶) می‌شناسند که حاصل مطالعات وی بر دلایل و نتایح فروپاشی اقتصادی جهان در فاصله دو جنگ جهانی بود. نظریه کینز که بعدها در میان اقتصاددانان نوکینزی ادامه یافت، اهمیت تداوم سرمایه‌داری اجتماعی و دوری جستن از سرمایه‌داری پول-محور بود. او همچنین معتقد بود باید از نوعی جهانی شدن شتابزده که لزوما سرمایه-محور دوری کرد، از تداخل بازارهای ملی بدون ضابطه و دامن زدن به مبادلات پولی و بی‌رویه جلوگیری کرد و با تبدیل شدن دلار به محور معاملات تجاری نیز مخالف بود. اما در کنفرانس برتن وودز نمایندگان آمریکا برنده بودند و بزودی با تشکیل بانک جهانی و صندوق بین‌الملل پول،  در کنار ادامه یافتن موفقیت سیاست‌های -اجتماعی، آماده‌سازی برای آغاز «انقلاب محافظه‌کارانه» خود را نیز شروع کردند که از ابتدای دهه ۱۹۸۰ رسما با روی کار آمدن مارگارت تاچر در بریتانیا و رونالد ریگان در آمریکا کلید خورد.

در عین حال در تمام این سال‌ها یعنی در همان دوره سی ساله «طلایی» آمریکا و رقیبش شوروی به جنگ سرد و مسابقه تسلیحاتی و فضایی دامن زدند و دنیا و به ویژه کشورهای جهان سوم را عرصه برخوردهایی اغلب از جنس تنش‌ها و جنگ‌های واقعی با یکدیگر کردند. شوروی با سازمان‌های جاسوسی گسترده خود که اغلب در قالب احزاب کمونیست کشورهای مختلف فعالیت می‌کردند و آمریکا از طریق چند جنگ (کره، ویتنام، کوبا و…) و کودتاهای نظامی با سازمان تازه تاسیس شده سیا (ایران، سوریه…)  و ایجاد پلیس‌های امنیتی و کشتار مخالفان سیاسی به بهانه کمونیست بودن شروع به جا انداختن این فکر کردند که دنیای آینده حاصل این جنگ سرد میان دو ابر قدرت خواهد بود. شوروی البته بازنده اصلی جنگ بود و نظام توتالیتاریستی آن بدل به یک دیکتاتوری مافیایی شد. در حالی که چین کمونیست با حفظ دستگاه سیاسی کمونیستی – دیکتاتوری خود از دهه ۱۹۷۰ به بعد یک نظام سرمایه‌داری خشن قرن نوزدهمی را با اردوگاه‌های کار اجباری و سازش گسترده با مافیای بین‌المللی و چینی جا انداخت و آرام آرام گسترش و نفوذ اقتصادی اما غیر‌نظامی خود را در جهان تا امروز ادامه داد.
نتیجه این امر از دهه ۱۹۹۰ بحران گسترده  اقتصادی و نظامی بود: از لحاظ اقتصادی دنیا با تغییر سبک‌های زندگی همه مردم جهان پس از جنگ جهانی مصرف‌گرایی بی‌رویه را به جایی رساند که به یورشی گسترده علیه طبیعت تبدیل شد و بحران اقلیمی را هر روز سخت‌تر کرد؛ ولی در همان حال با تحمیل سیاست‌های بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول این دو نهاد که به عنوان تشکیلاتی برای توسعه جهان سوم به وجود آمده بودند ادامه دهنده راه استعمار برای تخریب زیرساختارها و روساختارهای کشورهای جهان‌سوم شدند به صورتی که در ابتدای قرن بیست و یکم پس از سقوط کمونیسم شوروی (۱۹۹۰) جهان تبدیل به قلعه‌هایی به ظاهر محکم از توسعهیافتگی و رفاه (اروپا،آمریکا، ژاپن و استرالیا) از یک سو، و پهنه‌های بزرگ فقر و جنگ و کشتار و بی‌رحمی در سراسر جهان‌سوم از سوی دیگر شده بود . با نخستین طلیعه‌های شکسته شدن این منطق (سپتامبر ۲۰۰۱) نیز  به جای اندیشیدن به جاره ای اساسی آمریکا دست به تشدید برنامه  تقویت تروریسم‌های محلی زد تا با کمونیسم مقابله کند که در نهایت کار را به بحران خاور میانه، اشغل عراق و افعانستان، تخریب سوریه و بحران گسترده مهاجرت کشاند . بحرانی که خود دو دهه بعد بدون آنکه سیاست‌های مدیریت تکثر فرهنگی بتوانند واقعا موثر باشند به اوج‌گیری احزاب راست افراطی در آمریکا در قالب ترامپیسم و در اروپا به ویژه بریتانیا، فرانسه، آلمان و کشورهای اروپای شرقی شد.

آنچه قابل تامل است اینکه بر اساس اسناد و مطالعات و حتی برخی از اظهارات رسمی مقامات روسیه، سیاست‌های جاه‌طلبانه پوتین از سال ۲۰۰۰ و به خصوص از سال ۲۰۱۲ برای بازسازی قدرت بزرگ روسیه بود که با نقشه‌های پشت پرده سبب شد بریتانیا قدم در راه «برگزیت» (خروح از اتحادیه اروپا) بگذارد، و راست افراطی (لوپن در فرانسه و حزب آ. اف. د. در آلمان ولی همچنین شخصیت‌هایی چون اوربان در مجارستان) بلکه از آن مهم‌تر ترامپیسم در آمریکا رقم خورد تا شخصیتی تبهکار، هرزه، جنگ‌طلب و خودشیفته در راس قدرت سیاسی در آمریکا قرار بگیرد. حزب جمهوریخواه آمریکا بدین ترتیب در همان راهی افتاد که چند سال پیش از آن ائتلاف احزاب گلیست پیش گرفته بودند یعنی تلاش کردند ازگفتمان احزاب راست افراطی و سوء استفاده آنها از سطحی‌نگری مردم، استفاده کرده و گناه همه مشکلات را بر گردن مهاجرانی بیاندازند که خود یا حاصل فرایندهای استعماری بودند و یا دیکتاتوری‌ها و جنگ‌هایی که خود غربی‌ها در همه جا به راه انداخته بودند، اما با این کار در حقیقت برگ برنده را به دست همان احزاب راست افراطی دادند. و در آمریکا، ترامپ که به نظر آن‌ها  شخصیتی «بی‌عقل»  و قابل کنترل می‌آمد که تنها برای گذراندن چند قانون تلخ برای مردم و به سود سرمایه‌داران بر سر کار آورده باشند به غولی هراسناک تبدیل شد  که در طول کمتر از ده سال حزب جمهوریخواه را از درون نابود کرد و آن را به یک «فرقه کیش شخصیت» و یک «دستگاه باختن در انتخابات پی‌در‌پی» تبدیل کرد بلایی که بر سر احزاب گلیست در فرانسه نیز آمد. گرایش ترامپیستی که می‌توان آ را یک ملی‌گرایی مسیحی سفیدپوست و نژادپرست دانست، در آمریکا پدیده جدیدی نیست و ریشه‌هایش را دست‌کم تا جنگ داخلی آمریکا (۱۷۶۰) می‌توان دنبال کرد اما چنین قدرتی که بتواند یکی از دو حزب بزرگ این کشور را در دست بگیرد تا همان قرن هجده نداشت که در آن زمان نیز شکست خورد. پس از پیروزی ترامپ در سال ۲۰۱۶ در برابر یک شخصیت بسیار منفور چون هیلاری کلینتون، در سال ۲۰۲۰ بازی را در برابر بایدن باخت و با تلاش بی‌حاصل برای یک کودتا ناچار به کنار رفتن شد ولی حاصل حضور  بی‌لیاقت او در قدرت نه فقط صدها هزار قربانی اپیدمی کرونا در این کشور بود به ویژه تضعیف نهاد قدرتمند قضایی و مسموم شدن عمومی فضای سیاسی این کشور و رشد راست افراطی نژادپرست و اوانجلیست بود.  ورود قضات بیشماری در دستگاه قضایی آمریکا در طول زمان ریاست جمهوری او و به ویژه دو قاشی در دیوانعالی آمریکا آن شد که این دیوان که قاعدتا باید خنثی و مورد اعتماد همه باشد بدل به دستگاهی در کیش شخصیت او شد. قانون مهم آزادی سقط جنین را از میان برد و زنان را در آمریکا به پنجاه سال پیش برد و در آخرین تصمیماتش مصونیتی کامل در اقدامات رسمی به ریاست جمهوری داد به این معنا که ترامپ در دور آینده اگر انتخاب شود هیچ مسئولیتی در برابر خلاف‌هایی که انجام دهد نخواهد داشت. افزون بر این با توجه به ترکیب دیوانعالی، مادام‌العمر بودن انتصاب در آن و وجود دو قاصی پیر در آن اگر در انتخابات ۲۰۲۴ ترامپ برنده شود، آن دو قاضی استعفا داده و ترامپ دو قاضی جوان را به این دیوان خواهد فرستاد و عملا (مگر آنکه اصلاحی جدی و بسیار سخت، در این دیوان انجام شود) راست افراطی آمریکا تا پنجاه سال بر آن حاکم خواهد شد.

در این چارچوب است که باید سه محور مورد بحث اسنایدر را مورد توجه قرار داد. تغییر اقلیمی که مشهود‌ترین پی‌آمد آن در زندگی هر روزه ما و همه جهان گرم شدن کره زمین و کاهش بارندگی، خشک شدن دریاچه‌ها و بیابان‌زایی و بحران خطرناک آب است. این بحران امروز به موقعیتی حاد رسیده و تنها گونه‌ای پیمان بین‌المللی و پایدار می تواند آن را تا حدی کنترل کند. در غیر این صورت به دلیل گرمای شدید و بالا آمدن آب اقیانوس‌ها (به دلیل آب شدن یخ‌های قطبی) بخش بزرگی از سرزمین‌های جنوبی کره زمین غیر قابل زیست شده و بحران مهاجرتی غیر قابل تصور به وجود خواهد آمد. افزون بر این آب تبدیل به منبعی برای جنگ‌هایی بی‌شمار خواهد شد و غذا هر چه بیشتر به یک دارایی کمتر در دسترس. انتخاب ترامپ که رسما در این مورد و سایر موارد برنامه‌ای به وسیله یک بنیاد راست گرای آمریکایی با نام «پروژه ۲۰۲۵» تدوین کرده، در این مورد کنار گذاشتن همکاری‌های بین‌المللی و دامن‌زدن باز هم بیشتر به برنامه‌های استفاده از سوخت‌های فسیلی است.

در مورد دوم نبود برنامه‌های تنطیم اطلاعات، از جمله درباره مسائل سیاسی و اقتصادی، و فنونی چون هوش مصنوعی که هر گونه خبرسازی و بازی با افکار عمومی را ممکن می‌کند از یک طرف و قابلیت‌های بی‌شمار سوء استفاده از این فناوری‌ها به وسیله همه دولت‌ها به خصوص دولت‌های دیکتاتوری برای زیر فشار گذاشتن مخالفانشان یک آینده هراسناک را در کنترل مردم به وسیله هژمونی‌های سیاسی ترسیم می‌کند. ثروت و قدرت بدین ترتیب تبدیل به محورهای اصلی هر گونه شکل زیستی انسان شده و جهان را یا به سوی یک جنگ نابودگرانه کل بشریت می‌برند و یا به سوی یک یا چند توتالیتاریسم بزرگ جدید که بتواند با زور و سرکوب و کنترل فرودستان را بر سر جای خود نشاند. در این مورد نیز برنامه های ترامپ روشن است و وجود شخصیتی نیمه‌مجنون و خودشیفته مثل ایلان ماسک با حمایت کاملش از ترامپ و عملکرد آن روی شبکه توییتر که اخیرا خود نیز بر خلاف قوانینی که تصویب کرده یک برنامه جعلی با هوش مصنوعی علیه کامِلا هریس، نامزد دموکرات ریاست جمهوری و معاون ریاست جمهوری کنونی، بر آن قرار داده، گویای عملکرد ترامپیسم در این جهت است.

و سرانجام سومین محور، دموکراسی است. همانگونه که اسنایدر می‌گوید تنها از خلال ایحاد توسعه می‌توان با بحران مهاجرت و ایجاد صلح، امنیت و آرامش و جلوگیری از سوأ استفاده از فناوری‌های جدید مقابله کرد و دموکراسی تنها راهی است که برای این کار وجود دارد.  کشورهای جهان‌سوم همچون همه کشورهای جهان نیازی حیاتی به آزاد سازی فضای سیاسی، نه فقط در حکمرانی بلکه در سطح روابط و کارکردهای علمی، آموزشی، اجتماعی دارند تا بتوان در آنها شرایط حداقلی را برای رضایتمندی مردمانشان فراهم کرد و از بحران مهاجرتی جلوگیری کرد. چهار سال حضور یک فرد فاشیست نظیر ترامپ در قدرت سبب شد که نه تنها چین و روسیه گام‌های بلندی در برنامه‌ریزی‌های ضد دموکراتیک خود بردارند بلکه شاهد بروز ترامپ‌های کوچکی در کشورهایی چون برزیل، آرژانتین، هند و سایر نقاط جهان و سرکش شدن قدرت‌های منطقه‌ای اقتدار‌مدار نیز بودیم و روی کار آمدن دوباره ترامپ حتی اگر نتواند در سطح بین‌المللی کمکی مستقیم به دیکتاتورها که همیشه با تحسین از آنها یاد می‌کند، بکند. به دلیل آشوبی که در آمریکا ایجاد خواهد کرد عملا این کشور را به سوی یک انفراد چندین ساله خواهد کشاند که اقتدار‌گرایی را در سطح جهان بیشتر کرده و فرصت چند ساله‌ای را که اسنایدر برای امکان ایجاد شرایط بهتر به آن اشاره می‌کند از میان می‌برد.

به همه این دلایل است که کمتر از صد روزی که تا انتخابات آمریکا باقی مانده را باید یکی از مهم‌ترین زمان‌های تاریخی صد سال اخیر دانست؛ به ویژه برای بسیاری از ایرانیان که روزگار تلخی را می‌گذرانند و به شکل حیرت‌انگیز در شخصیتی به تباهی و بلاهت و جنایت‌پسشگی ترامپ چشم‌اندازی برای بهبود آن برای خود می‌جویند و از این لحاظ به دلیل دسترسی کمتر به منابع اطلاعات دقیق و نخبگان و روشنفکرانی که با جهان در ارتباط باشند وضعیت حتی بدتری از خود آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها دارند.

لینک برنامه اسنایدر
https://t.me/iiacenglish/1005

برای تحلیل بیشتر  سیاست های آمریکا و به ویژه ترامپ نگاه کنید به کتاب «سالهای ترامپ»، نوشته ناصر فکوهی، انتشارات آبی پارسی، ۱۴۰۰.