در قلب پاریس، یعنی درست وسط منطقهی «لئال» در محلهی یکم، پشت عمارت پیشین «بورس»-که الان به مجموعهی نمایشگاهی پستمدرن «کلکسیون پینو» بدل شده است-، رو به روی کلیسای مهم و قرن شانزدهمی «سن اوستاش» [Saint Eustache][۱] در «پلاس رنه کسن» [Place René-Cassin][۲] مجسمهی بزرگی قرار دارد که با دو نام مشابه، یعنی «بشنو» [Ecoute] و «شنیدن» یا «گوش دادن» [L’Écoute] خوانده میشود.
نوشتههای مرتبط
این مجسمه، که از پشت شبیه یک گوی سنگی بزرگ سه قسمتی به نظر میرسد، در سال ۱۹۸۶، توسط مجسمهساز فرانسوی، «آنری دو میلر» [Henri de Miller] ساخته شده است.
مجسمه، مشتمل بر سر، صورت و گوش انسانی است که در کنار دست راست، گوش چپ را بر زمین قرار داده و طوری است که انگار در گرانیگاه پاریس و در میان انبوه صدا و هیاهو، به زمین گوش سپرده و با دقت و تمرکز، آواهای زمین (طبیعت، جهان اطراف و گامهای عابران) را میشنود.
ارتفاع مجسمه، سه متر و جنس آن از نوعی سنگ بسیار مقاوم، به نام «ماسه سنگ بورگوندی» است. روی صورت، دست و انگشتان، خطوط و نقشهای مورب و موازی دیده میشود و بر تحدب چشمها، دایرهای مانند مردمک برجسته است. جایی دیدم که وزن تقریبی این اثر را ۶۵ تن ذکر کرده بودهاند.
در سال ۱۹۹۵، صحنه ای از فیلم فرانسوی «نفرت»[La Haine] ساختهی«متیو کاسوویتس» [Mathieu Kassovitz] در کنار این مجسمه فیلمبرداری شد و با توجه به موضوع فیلم که کوشش سه جوان در پاریس برای بقاست، این اثر در آن سکانس، روایت بصری ارجاع به «زمین» و شنیدن پیام اصلی فیلم را متبادر میکند. پیام فیلم که توسط یکی از آن جوانها گفته میشود چنین است: «نفرت، نفرت میآورد.»[۳]
معماری مجسمه، قدری شبیه آثار کهن مصری است اما به طور کلی نوع قرارگیری و صورتگذاری بر زمین، اثر معروف «کنستانتین برانکوزی»، مجسمهساز فرانسوی رومانیاییتبار، با نام «میوز خفته» [La Muse Endormie] را به یادم میاندازد. مجسمه، برخلاف اثر برانکوزی فاقد جنسیت مشخص است که البته برخی با توجه به درشتی دست و انگشتان، آن را «مرد» دانستهاند.
چند روز پیش، برای رسیدن به «کلکسیون پینو»، پس از خروج از متروی «لئال»، از این مسیر میگذشتم. خیلی از گردشگرها در میان دست این مجسمه میایستند و عکس میگیرند. در واقع، گویا، پیام این اثر بیشتر از این که «شنیده» شود، «دیده» میشود.
وقتی از نمای پشتی به مجسمه نزدیک میشدم، دیدم که یک کلاغ سیاه مشکی بر بالای سر آن نشسته و گویی دیالکتیک شنوایی درون و برون زمین را در نزدیکی گوش راست برجسته میکند. از این صحنه ویدیویی گرفتم که همراه عکسهای دیگر در همین فرسته آوردهام. [۴]
با خودم فکر کردم، آیا میتوان حالتی را تصور کرد که واقعیت فیزیکی همهی«صدا»ها، نه چنانکه حافظ یا فروغ گفتهاند، بلکه بهمثابهی یادگاری از موجودیت «رخداد»ها و بُعدی از تاریخ، پس از شنیده شدن، باقی بمانند و مثلاً مانند آب در زمین فرو بروند تا در جاهایی مانند «چاههای صدا» انباشته شوند؟ در این صورت، میتوانستیم با گوش سپردن به زمین و استخراج پسینی آنها، از ذخایر قرون و اعصار بهرهمند شویم! میشد که «دلو صدا» را در همین مکان، به مقطع قرن شانزدهم انداخت و نوای ارگ تاریخی کلیسای «سن اوستاش» را هنگام خاکسپاری «کولبر»، -وزیر دارایی لوئی چهاردهم- یا آهنگساز مشهور باروک، «ژان-فیلیپ رامو» شنید!
شاید هم میشد، به تاریخ ۱۲ ژوییهی ۱۷۸۹ راه یافت و غوغای شورشیان، به هنگام غارت و آتشزدن انبارهای غله را در محل استقرار بازارهای «لئال» و باراندازهای «سِن» شنید؛ تا تحولات دو روز بعد، یعنی ۱۴ ژوئیهی ۱۷۸۹، و تحقق بزرگترین انقلاب تاریخ، اجتنابناپذیر و همچون زلزلهای طبیعی و بُنافکن فهمیده شود.
مجسمهساز، مکان اثر را چون ساحلی بر دریای مواج تاریخ پاریس دانسته که آدمی را به شنیدن نجواهای درونیاش دعوت میکند. به همین دلیل بر لوحی در زیر آن چنین عباراتی درج شده است:
«این مجسمه، همچون سنگریزهای بر ساحل جزر ومد خیالی [دریای] زمان، افتاده و برای شنیدن ناگفتههای زمین، به آن گوش میسپرد.»[۵]
از جانبی دیگر، اگر بخواهیم پدیدارشناسانه به این سوژه بنگریم، دوگانههای «گوش»/«دهان» یا «شنیدار»/«گفتار» و معادل کارکردی آن دو یعنی «صدا»/«سکوت» معنادارتر جلوه میکنند.
دلالت غایی معنای صدا (voice)، در تمامی سازوارهی زبانی، یعنی vox(در لاتین)، vac(در سانسکریت)، ops ( در یونانی) و ava /avaz (در فارسی) به «ذهن» یا «ضمیر» میرسد و بانگی است که همیشه از دهان «خارج» میشود و لاجرم شکل «کنشگرانه» به خود میگیرد. در مقابل، «شنیدن»، حالتی «کنشپذیر» است و مدلول صداست.
رابطهی «دهان» و «گوش» و نمادشناسی این دو را در روانشناسی جنسی، میتوان معادل «خروج» و «دخول» دانست. «صدا»، فاعل و ارادهی تحمیل شده به جهان است و عقیدهای است که به بیان درمیآید و در مقابل، «شنیدن»، موقعیتی است «منفعل». همچون رابطهی «ارباب و بندگی هگلی» که در حالتی دموکراتیزه شده، به رابطهای دیالوژیکال یا گفتگویی بدل شده باشد.
به همین روال، برای برساخت امر غاییِ«شنیدن»، میباید دهان(زبان) را همچون «فالوس»، در فرآیندی لیبیدویی به «گوش» -همچون «واژینا» مرتبط دانست. در تز «زنانه شدن جهان»، «گوش شدگی»، معادل «زن بودگی» است. از همینروست، وقتیکه کسی بگوید «سراپا گوشم»، در واقع بازنمایی شکلی از «عدم خشونت» را ارائه داده است که میتواند وجه پررنگ همان رابطهی دیالوژیکال معهود و صلح پردوام باشد. همین تلقی در «آیینهای روسپیگری برهمنی» در هند، با مفهوم کلی «انفعال صلح در برابر فعالیت فالیک جنگ» گره خورده است و «دواسیها» [Devadasis] – همسران یا خادمان اهدا شده به خدا(الهه) که غالباً از دامنهی آزادیهای جنسی بیشتر از زنان متأهل در هندوئیسم بهرهمندند- نمودهای عینی صلح و انفعال، در عین تسلط مناسبات قدرت و استثمار را نمایندگی میکنند. [۶]
دوگانهی «صدا» در برابر «سکوت» را نیز به همین شکل میتوان دید. موتسارت میگفت که «موسیقی نه در نتها بلکه در سکوت بین نتها نهفته است».
در فلسفهی چینی، معماری، نه در بنا (معادل پر بودگی و بیان) بلکه در خلاء (ناساختگی و سکوت و سکون بین فضاهای پر) تعریف میشود. لوکوربوزیه نیز، معماری را «سایه روشنهای روی زمین» میدانست.
آنچه از مجسمهی «بشنو!» یا «شنیدن» بر میآید، در میان همهمهی مرکز پاریس، مجموعهای از تضادها و مفهومها را مینمایاند که هر کدامش درگاهی برای رسیدن به مجموعهای از دلالتها و تأملهاست.
شاید دال مرکزی آنچه که میباید «شنیده» شود، چیزی جز اصالت تفکر و زندگی به میانجی هنر و کارکردهای انسانی آن نیست که با این مجسمهی بزرگ قرار است یادآوری بشود.
۹ ژوئن ۲۰۲۴
[۱] کلیسای «سن اوستاش»، که نمای بیرونی آن گوتیک است و نمای داخلیاش رنسانس-باروک شمرده میشود؛در طول تاریخ، محل برگزاری مراسم مذهبی و فرهنگی بسیاری بوده است. این کلیسا همچنین محل دفن افراد برجستهای مانند «اسکاراموش» (۱۶۹۴)، «دریاسالار تورویل»(۱۷۰۱)، «خانم دو تنسین» (۱۷۴۹)، «ماریو»(۱۷۶۳)، «فرانسوا دو شوور» (۱۷۶۹) و شخصیتهای فرهنگی یا سیاسی دیگر است. پس از آتشسوزی نتردام در سال در آوریل ۲۰۱۹، مراسم مهم مذهبی به این کلیسا به طور موقت منتقل شده است.
[۲] «رنه کسن» (۱۹۷۶-۱۸۸۷)، حقوقدان، قاضی و دیپلمات فرانسوی بود که به خاطر تدوین «اعلامیهی جهانی حقوق بشر» شهرت جهانی دارد. او از بنیانگذاران نظام حقوقی نوین دنیای آزاد، مبتنی بر «حقوق انسانی» بود. همچنین، «رنه کسن» برندهی جایزهی صلح نوبل سال ۱۹۶۸ است.
[۳] La haine attise la haine !
[۴] https://youtu.be/S-Q0PexfM-A?si=9qu26ADl8nmCIE1k
[۵] A l’écoute des rumeurs souterraines, tel un galet, cette sculpture est échouée au hasard d’une marée imaginaire, sur les rivages du temps.
Henri de Miller (1953-1999)
[۶] این نکته را که در اینجا صرفاً به آن اشاره میشود، از دکتر ناصر فکوهی- استاد انسانشناسی دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران- طی یک گفتگوی شفاهی گرفتهام. او پیشتر در درسگفتارهایی، متأثر از «امیل بنوینیست» (Émile Benveniste)، ایرانشناس مشهور فرانسوی و «ژرژ دومیزیل» (Georges Dumézil) دانشمند برجسته، زبانشناس و مورخ فرانسوی و همچنین «اکتاویو پاز» (Octavio Paz) در کتاب «خنده و کفاره» (Rire et Pénitence) به طور جامع به این بحث و کارکرد انتروپولوژیک «تانتریسم» پرداخته است.
برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به فصل دوم («اندیشه در سپید») کتاب «اکتاویو پاز» با عنوان: «هنر و تاریخ- مقالاتی در زمینهی زیباییشناسی» ترجمهی ناصر فکوهی، انتشارات توس ۱۳۷۶، تهران.