انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کرونوتوپ و چیستی آن (بخش دوم)

جنبۀ معرفت­‌شناختی، انسان­‌شناختی و اخلاقی کرونوتوپ

باختین از همان آغاز بر این حقیقت تأکید می­‌ورزد که نمودهای مختلف زمان و مکان در ادبیات صرفاً قراردادهای هنری نیستند، بلکه ناظرند به تکنیک‌های ژانری برای انعکاس و پردازش هنری و در زمان و مکان به بار می­‌نشینند. این مقولات جنبه­‌هایی از واقعیت‌­اند که در آنها دخل و تصرف می‌شود؛ افزون­ بر اینکه زمان و مکان به دروازه­‌های شناخت انسان شکل می‌­بخشند و باختین بر کرونوتوپیک بودن ماهیت خود انسان تأکید می­‌ورزد؛ «انگارۀ انسان همیشه مقوله­‌ای ذاتاً کرونوتوپیک است» (باختین، ۱۳۸۷: ۱۳۸). بدین معنی که وجود و سرشت انسانی در ظرف زمان و مکان تعریف می­شود و لاغیر و بدون قرار دادن انسان در زمان و مکان خاص هرگز نمی­‌توان او را تعریف کرد؛ بنابراین در کرونوتوپ پیوند و ردپای عمیق مفاهیم انسان‌شناسانۀ باختین خودنمایی می­‌کند. بر این اساس باید اذعان داشت که مفهوم کرونوتوپ ابعاد نظرگیرِ برجسته‌­ای را فاش می­‌سازد که معمولاً حول دغدغۀ اساسی باختین می­‌گردد: حضور و پیوندِ وثیق میان خود و دیگری در رخدادبودگی آن‌ها؛ یعنی کنش­‌مندی انسان که بی­‌تردید این کنش‌مندی بدون در نظر گرفتن ماهیت انسان بی­‌ثمر است.

مفاهیم پاسخگویی و مسئولیت برای انسان از جایگاه ویژه‌ای نزد باختین برخوردارند. یکی از مختصات مهم هر فعل و کنشی تغییراتی است که در زمان و مکان بر آن عارض می­‌شود. اَعمال ـ و نیز بی‌­عملی ـ و انتخاب­‌های انسان همواره او را تعریف می­‌کنند. آنچه انسان را از بود به هست می‌رساند، ماحصل همین کنش‌­ها و فعلیت­‌های اوست؛ علاوه بر اینکه درون این کنش‌­ها صرفاً آگاهیِ خود عرض اندام نمی­‌کند بلکه آگاهی خود توسط لایه­‌هایی از آگاهی دیگری پُر شده است. «از موقعیت سوژه‌­ای که اعمالش معرف هستی و حیات او هستند، زمان و مکان بی­‌واسطه­‌ترین اهمیتند، زیرا همان‌­ها هستند که همواره طرح نهایی پروژۀ سوژه را ترسیم می‌­کنند» (هولکوییست، ۱۳۹۵: ۲۳۶).

کرونوتوپ نه­ فقط در حوزۀ ساخت و تحلیل روایات ادبی و هنری بلکه در ربط و پیوند با مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی نیز امکانات بسیاری دارد؛ بنابراین می­‌توان گفت که کرونوتوپ در متن تفکر اخلاقی باختین جای می­‌گیرد. مورسون بر این باور است که بینش کرونوتوپ باختین و نیز علاقۀ او به زمان­مندی، نه صرفاً ادبی بود و نه حتی ریشۀ الهیاتی داشت، بلکه دغدغۀ اصلی او اخلاقی به شمار می‌رفت. باختین همواره مفاهیم اصلی خود را به گونه‌­ای سازمان­‌بندی می­کند که وجود مسئولیت اخلاقی به معنای قوی را نشان دهد؛ به این جهت است که او به‌واقع در تمام نوشته‌­هایش اخلاق‌شناسی وجودی باقی مانده است. این تداوم توجه و تفکر در باب اخلاق شامل تداوم این پرسش است که چگونه اساس شناخت و درک خود در رویارویی با دیگری رقم می­‌خورد؛ خودی که سوژۀ اخلاقیِ مسئول و درگیر در یک رخداد مشخص است؛ آیا می‌­توان این خط فکری را با مفهوم کرونوتوپ دنبال کرد و قابل درک توضیح داد؟

باختین در کتاب به‌سوی فلسفۀ کنش (۱۹۹۳) به دنبال راهی بود برای برون‌رفت از بحرانی که در دوران معاصر دامن فرهنگ ـ جامعۀ مدرن ـ را گرفته بود؛ چیزی که یکی از دغدغه‌­های محافل روشنفکری آلمان در دهۀ ۲۰ – یعنی پس از فاجعۀ جنگ جهانی اول- نیز به شمار می‌رود. به باور باختین، مسئلۀ فراموش‌شده این بود که انسان سوژۀ اخلاقی مستقلی است که مسئول کنش­‌های خود در «رخدادهای» واقعی زندگی­‌اش محسوب می‌شود. او بر این منظر پای­ می­‌فشارد که نظریه­‌های اخلاق که به طور انتزاعی با اصول اخلاقی سروکار دارند، به دلیل انضمامی نبودن راه خروج از بن­بستی را مهیا نمی­‌سازد که انسان مدرن به آن دچار شده است. به باور باختین افاضات این نظام­‌های نظری قادر به از میان بردن بحران انسان و دلهرۀ عارض بر او نیستند، زیراکه تجارب زیستۀ انسان را وقعی نمی­‌نهند. هم‌چنین باختین راه برون‌­رفت از این بحران را زیستی زیبایی­‌شناسانه می‌داند؛ زیستی که سوژه در کلیتی بیناسوبژکتیو جای می‌­گیرد و باختین درنهایت به زیبایی­‌شناسی‌­ای متوسل می­‌شود که در تلاش برای شبیه‌سازی هنر و ادبیات به زندگی زیستۀ آدمی است؛ هنری که از نظام­‌های انتزاعی و فلسفی فراتر می‌رود و در بافتار اخلاقی و وجودی قرار می‌گیرد. بدین سیاق باختین مفهوم کرونوتوپ را نیز دارای چنین مکانتی می­‌داند.

پیش‌تر آمد که باختین در همان ابتدای تعریفش از مفهوم کرونوتوپ به صراحت روشن می­‌سازد که اَشکال زمان و مکان به بدیهی­‌ترین نوع واقعیت تعلق دارند؛ برخلاف کانت که زمان و مکان را مقوله­‌های استعلایی در نظر می­‌گیرد. از سویی نیز روشن ساختیم که باختین همواره به موقعیت­‌های انضمامی و زیستۀ آدمی نظر دارد؛ یعنی همان بدیهی­‌ترین نوع واقعیت؛ بدین قرار این پیشنهاد که باید کرونوتوپ را در رابطه با تفکر اخلاقی باختین درک کرد، به معنای تعمق در دیدگاه معرفت‌­شناختی مفهوم کرونوتوپ است. از سویی به باور باختین ژانرهای ادبی و هنری صرفاً به رونویسی از اکتشافات جهان واقعیت مشغول نیستند، بلکه آنها خودشان کشف می­‌کنند. اگر اخلاق یک موضوع خاص و انضمامی است و نه سلسله قواعد و قوانینی که باید الگوسازی کنند ـ که به باور باختین چنین است ـ پس از منظر او، آثار هنری و ادبی به­ویژه رمان­ها می­توانند نمود غنی­ترین شکل تفکر اخلاقی باشند و چه­بسا تنها مصداقی که تا حد قابل­توجهی درجۀ رخدادبودگی انسان در آن حفظ می­‌شود. بدین ترتیب باختین در شرح و توصیف مفهوم کرونوتوپ ادعا می‌­کند که فراگیرترین اکتشافات در باب رابطۀ آدمی و رخدادهای او با زمان و مکان توسط ژانرهای ادبی انجام شده است. پس می‌­توان گفت که مفهوم «بدیهی‌­ترین نوع واقعیت» در تعریف باختین از کرونوتوپ، امکان درک اخلاقیِ مفهوم را فراهم می‌­کند؛ لیزا استین‌بای در تحلیل خود از این موضوع به مقالۀ «رمان بالندگی» در کتاب ژانرهای سخن و مقالات اخیر دیگر (۱۹۸۶) باختین اشاره می‌­کند؛ هدف باختین در این مقاله بازنمایی چگونگی نشأت گرفتن مفهوم کرونوتوپ از بینش گوته[۱] در سوژه‌بودگی تاریخی است (see: Steinby, 2013: 112).

باختین در تعریف رمان بالندگی در مقالۀ مذکور به وضعیتِ «دیگری شدن»ِ انسان طی مسیر زندگی­‌اش و بازتاب آن در رمان نظر دارد. او در این مقاله پس از بررسی رمان­‌های مختلف نظیر رمان سفر، رمان آزمون، رمان زندگی­نامه‌­ای و خودزندگی‌نامه‌­ای و برشمردن ویژگی­‌های زمانی و مکانی این رمان‌ها به رمان بالندگی می­‌رسد و در افقی که در باب این رمان‌­ها می­‌گشاید، روشن می­‌سازد که رمان به منزلۀ یک ژانر تا چه میزان توسط موقعیت و کنش قهرمان ـ شخصیت ـ یا قهرمانان در آن تعیین می‌­شود: «از رمان سفر[۲] که قهرمان در آن به­‌مثابۀ نقطه‌­ای است که در فضا حرکت می‌­کند و هیچ­گونه ویژگی متمایزکنندۀ اساسی ندارد تا رمان آزمون که در آن برای قهرمان یا قهرمانان سلسله آزمون­‌هایی ساخته و پرداخته می‌­شود» (Bakhtin, 1986: 10-11). بدین ترتیب تعیین نوع رمان از پیوند و ربط قهرمان با رخدادها به‌­دست می‌­آید. باختین رمان بالندگی را قابل ­توجه‌­ترین ژانر قلمداد می‌کند که در آن «ظهور فردیِ انسان به­‌طور جدایی‌­ناپذیری با ظهور تاریخی‌­اش پیوند دارد. ظهور انسان در زمان واقعی تاریخی با تمام ضرورت، کمال، آینده و ماهیت عمیقاً کرونوتوپیِ آن به وقوع می­‌پیوندد» (ibid: 23).

باختین در مقالۀ مذکور پس از تعاریف جامع ویژگی­‌های رمان­‌ها به این دستاورد می­‌رسد که جهانِ موجود و پایدار رمان‌­های پیشین اقتضا می­‌کرد که انسان با آن سازگار شود، به قوانین جاری زندگی تن دهد و تسلیم شرایط موجود شود. درواقع «انسان ظهور می­‌کرد، اما خود جهان ظهوری نداشت» (ibid). در مقابل، در رمان بالندگی ظهور انسان از رنگ و بوی متفاوتی حکایت دارد. «انسان با جهان ظهور می­‌کند و ظهور تاریخی جهان را منعکس می­‌سازد؛ انسان جدیدی که در مرز انتقال از یک دوره به دوۀ جدید به سر می‌­برد و این انتقال در او و از طریق او صورت می­‌گیرد» (ibid). چنان­که آمد، برای باختین درک جهان به­‌عنوان یک رخداد نوظهور یا درک رخدادبودگی بسیار حائز اهمیت است. باختین که جهان را جز عمل و فعل نمی‌داند، وجود را نیز به­‌مثابۀ رخداد بررسی می‌­کند.

به باور باختین، گوته به‌عنوان برجسته‌­ترین نویسندۀ این ژانر ادبی، ظهور انسان به معنای کامل را به نمایش می‌­گذارد و شیوه‌های جدیدی از دیدن چیزها را روایت می‌­کند. باختین بر این مدعاست که «گوته توانایی حیرت­‌انگیزی برای دیدن زمان در فضا داشت» (Bakhtin, 1986: 30) و جهان را نه به­‌مثابۀ چیزهای کلی و نه به­‌عنوان پیش‌­زمینه‌­ای از رخدادها، بلکه به‌­عنوان یک رخداد مستمر و مداوم درک می­‌کرد. به همین دلیل هم قادر به دیدن زمان بود. از دید باختین «گوته هرگز موجودی را توصیف نمی­‌کند که یک­بار برای همیشه در کلیت خود به کمال می‌­رسد، بلکه به عنوان یک کل در حال ظهور، یک رخداد آن را شرح می­‌دهد» (ibid: 27). همان نهایت سخنی که باختین در باب کنش زیبایی‌­شناختیِ رخداد و امر پروزائیک طرح می‌­کند، به این اعتبار گوته نیز بر پایان­‌ناپذیری قهرمانان خود اصرار می­‌ورزد. باختین که همواره با شور و اشتیاق از گوته و داستایفسکی سخن می­‌گوید باور دارد که این دو به مفهوم انسان­‌شناسانۀ پایان­‌ناپذیری اعتقاد دارند و در آثارشان به طرق متفاوت با این مفهوم سروکار داشته‌­اند و چه‌­بسا مفهومی کانونی در داستان­‌هایشان باشد. مورسون و امرسون منظر باختین را نسبت به گوته و داستایفسکی چنین تفسیر می­‌کنند:

«داستایفسکی تمایل دارد تا قهرمانان خود را در فضاهای کوچک (آسـتانه‌­ها، راهروها و دیگر مکان­‌های مناسـب برای رسـوایی) محدود کند. این شیوه تجسـم‌­بخشـی به جهان، به داســتایفســکی این امکان را می­‌دهد تا میان افرادی از اردوگاه­‌های ایدئولوژیک مختلف، از حرفه­­‌های مختلف، با پس‌زمینه­‌های گوناگون و حتی از دوره‌­های زمانی مختلف تند و تیزترین گفت‌وگوها را ایجاد کند. … داستایفسکی اســتاد گفت‌وگوهای آســتانه‌­ای خارج از زمان اســت. در مقابل برای گوته زمان همه چیز اســت. گوتۀ باختین، با انگیزه‌­اش برای دیدن زمان و خواندن مکان، به روشــنی چشم‌­اندازی را به نمایش می‌­گذارد که بیشترین تناسب را با فهم پروزائیک از توسعه در طول دوران زندگی، در امتداد زمان بزرگ را داراست… داستایفسکی و گوته هر دو فهمی از پایان­‌ناپذیری را نشان می­‌دهند، اما نسخه‌­های آنها از پایان­‌ناپذیری متفاوت است. برای داستایفسکی، پایان­‌ناپذیری ناشی از پیش­بینی‌­ناپذیری دیالوگ است و به بخشی از جهانی تبدیل می­‌شود که در آن هر چیزی ممکن است ناگهان اتفاق افتد. برای گوته، پایان­‌ناپذیری پروزائیک اســـت؛ هم با قیدها محدود شـــده و هم بالقوگی­‌ها در آن به ودیعه گذاشته شده‌­اند، آدم‌­ها از طریق فرآیندِ آهستۀ تصمیمات کوچک ِانباشته­‌شده تغییر می­‌کنند» (Morson& Emerson, 1990: 418-19).

بر این اساس گوته هرگز مکان را به­‌مثابه یک زمینۀ بی‌­عمل تعریف نمی‌­کند. «علاقۀ گوته به توپوگرافی[۳] (مکان­‌نگاری) هرگز به یک منظرۀ زمین‌شناسی و جغرافیایی صرف محدود نمی‌شود، بلکه هدف آن یک پتانسیل زندگی تاریخی است» (see: ibid). هرآنچه گوته سعی در نشان دادن آن دارد، به اعتبار دیدگاهش نسبت به سازندگی انسان است. او سنگ محک و ارزیابی خود را به‌­کل بر این سیاق می­‌نشاند. روش خاص گوته برای دیدن زمان در مکان به صورت کرونوتوپی وصف می­‌شود؛ به­‌عبارتی برای تصور واقعاً کرونوتوپی، زمان را باید در پیوند با فضای خاص درک کرد و فضا را باید اشباع از زمان تاریخی دانست». البته باید بدین نکته نیز توجه داشت که منظور از زمان تاریخی موردبحث باختین، گذشتۀ تاریخی و بقایای تاریخی نیست، بلکه گذشتۀ زمانِ تاریخیِ خلاق است (Bakhtin, 1986: 34). بدین مفهوم که زمان در جایگاه ابعادی از فعالیت تاریخی انسان، جهان طبیعی و انسانی او را شکل می‌­بخشد؛ بنابراین در روایات گوته به تصویر کشیدن زمان در مکان درحقیقت به معنای دیدن مکان­‌ها و بقایای گذشته در پیوند با فعلیت انسان و ادراکِ دستاوردهای خلاق انسان است.

اکنون اهمیت بغایت حساسِ باختین مبنی ­بر دیدن کرونوتوپیکی زمان در رابطه با کنش انسان مشخص می­‌شود؛ اگرچه مستقیماً در هیچ یک از تعاریف باختین از کرونوتوپ، کنش انسانیِ خلاقانه و اخلاقی ذکر نشده است، براساس مقاله رمان بالندگی، درواقع نگرش کرونوتوپی با حوزۀ کنش انسان هم‌­پیوند است و فقط به نحوۀ ادارک ابژه­‌ها نظر ندارد؛ بنابراین اختیار کردن نگاه کرونوتوپیکی، ناظر به کنش انسان است. فهم این موضوع ما را به این دریافت رهنمون می‌­شود که کرونوتوپ باختین در حقیقتِ امر نشانگر تفاوت آشکاری است که با زمان و مکان کانت دارد و اینکه «زمان صرفاً ابعاد قابل‌اندازه‌­گیری‌ای از رخدادها را می‌­سنجد که فقط در جهان اشیا موجودند، حال آنکه زمانِ کنشِ انسان سنجش‌پذیر نیست» (Steinby, 2013: 115). بدین ترتیب جایی که زمان و مکان برای کانت فقط مقولاتِ ادراک پدیده‌­ها تلقی می­‌شوند ـ صرفاً مربوط به نقد اول کانت (قلمرو عقل نظری) هستند ـ برای باختین به نقد دوم کانت، یعنی قلمرو عقل عملی یا اخلاق نزدیک می­‌شوند؛ بدین معنا که زمان و مکان به حوزۀ کنش انسان مربوط‌­اند که به‌­عنوان خواستۀ آزادِ فردی و مسئولیت اخلاقی تلقی می­‌شود (ibid). با این تفاصیل کرونوتوپ را باید به­‌عنوان شکل زمانی ـ مکانی خاصی از یک امکان کنش انسانی درک کرد، همان­گونه که باختین مخاطب را با چنین درکی روبه‌­رو می­‌کند؛ آن­‌هنگام که کرونوتوپ­‌های مختلف را تعریف و عملکرد آنها را توصیف می­‌کند.

برای روشن­‌تر شدن بحث مذکور به مقولۀ ربط و مناسبت کرونوتوپ با نظریۀ نسبیت اشاره می‌کنیم. اینشتین نظریۀ انقلابی خود را با این مسئله آغاز می­کند که نسبت میان اشیا بر خود اشیا تفوق دارد. نظریۀ نسبیت با اشیا سروکار دارد اما ناظر بر وجود بیننده است زیرا وقوع هر رخداد را صرفاً در شرایطی می­‌توان پایدار ساخت که از نظرگاه خاصی نشأت بگیرد. از این منظر زمان فقط براساس کنش قابل فهم خواهد بود. روابط زمانی را نخست ارتباطات فیزیکی ایجاد و سازماندهی می‌­کنند که این امر نیز نتیجۀ اشیای ایستا نیست بلکه ماحصل رخدادهاست. بر این اساس سوژۀ انسانی صرفاً با بهره‌­گیری از زمان قادر به انجام کنش است و زمان به­‌مثابه رسانه­‌ای برای کنش انسان ظاهر می­‌شود. با درک کرونوتوپ بدین سیاق، این پدیده لحظۀ زمان و مکان مناسبی را برای کنش انسان مهیا می­‌سازد؛ لیکن خودِ کنش برای بدل شدن به واقعیت از زمان استفاده می­‌کند.

 

[۱] . Johann Wolfgang von Goethe (1749- 1832)

یوهان ولفگانگ فون­ گوته، شاعر، ادیب، نویسنده، نقاش و فیلسوف سرشناس آلمانی و یکی از چهره‌­های اصلی مکتب رمانتیسیسم است. گوته به آثار شاعران و نویسندگان ایرانی بسیار علاقه داشت و به‌ویژه تحت­‌تأثیر شدید حافظ شیرازی بود و کتاب دیوان غربی ـ شرقی (۱۸۱۹) خود را به حافظ تقدیم کرد.

[۲] . رمان سفر معمولاً شامل مفهومی کاملا فضایی و ایستا از تنوع جهان است. جهان، پیوستگی فضایی تفاوت‌ها و تضادهاست و زندگی تناوبی از شرایط مختلف متناقض: موفقیت/ عدم موفقیت، شادی / ناراحتی، پیروزی/ شکست و غیره.. در این نوع رمان، زمان به خودی خود فاقد اهمیت یا رنگ­بندی تاریخی است؛ حتی زمان زیست‌شناختی؛ یعنی بزرگ شدن قهرمان از جوانی تا بلوغ و پیری یا در داستان کاملاً غایب است یا فقط به صورت یک مسئلۀ معمولی و بی­اهمیت بیان می‌شود. تنها نوع زمانی که در این نوع رمان توسعه ‌یافته، زمان ماجراجویی است که بدیهی­ترین واحدهای زمان یعنی لحظه‌ها، ساعت‌ها و روزها را دربرمی‌گیرد.  به دلیل عدم حضور زمان تاریخی، تأکید فقط بر تفاوت‌ها و تضادهاست. تقریباً هم هیچ پیوند درونی و نیز هیچ درکی از تمامیت پدیده‌های فرهنگی – اجتماعی مانند ملیت، کشورها، شهرها، گروه‌های اجتماعی و مشاغل وجود ندارد.

[۳]. topography

منابع

  • باختین، میخاییل (۱۳۸۷). تخیل مکالمه‌­ای جستارهایی درباره‌­ی رمان، ترجمۀ رویا پورآذر، تهران: نی.
  • هولکوییست، مایکل (۱۳۹۵) مکالمه‌­گرایی، میخاییل باختین و جهانش، ترجمۀ­ مهدی امیرخانلو، تهران نشر نیلوفر.
  • Bakhtin, M. M (1993) Toward a Philosophy of the Act.  By Vadim Liapunov, Vadim Liapunov and Michael Holquist(eds), University of Texas Press. . Originally published(1986).
  • Bakhtin, M.M (1986) “The Bildungrsoman and Its Significance in the History of Realism”. Speech Genres & Other Late Essays. Ed. Caryl Emerson and Michael Holquist. Tr. Vern W. McGee. Austin, Texas: University of Texas Press.
  • Morson, Cary Saul & Emerson, Caryl (1990). Mikhail Baktin: creation of prosaics. Standford University Press, Standford California.
  • Steinbyt, Liisa and Klapuri Tintti (2013). Bakhtin and his Others: (Inter) Subjectivity, Chronotope, Dialogism. Edited by Steinbyt, Liisa and Klapuri Tintti, ANTHEM Press, LONDON, NEW YORK, DELHI.