انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کرونوتوپ و چیستی آن

بی­‌شک بنیادی‌ترین مفهوم در حیات فکری میخاییل میخائیلویچ باختین[۱] دیالوگ[۲] است، آن خمیره­ای که شکلی منسجم برای حجم­ تفکر باختین برمی­‌سازد و معرفت­‌شناسی او را متمایز می­‌کند؛ همچنین به موضوعات مختلف فکری او جان می‌­بخشد؛ به‌طوری­که هولکوییست[۳] به کلِ اندیشۀ باختین نام دیالوگ‌­گرایی[۴] نهاده است.

به باور او دیالوگ لازمۀ تعامل اذهان است. صداها و اندیشه‌های نامتجانس در تعامل با یکدیگر است که حیات می‌یابند. «باختین باور دارد که ذهن منفرد خود زمانی بارور خواهد شد که بده‌­بستانی بین­‌الاذهانی با ذهن دیگری برقرار کند» (تودوروف، ۱۳۹۶: ۱۴۷). باختین جهان را جز عمل و فعل نمی­‌داند و بنابراین وجود انسان در نظرگاه او به­‌مثابۀ رخداد[۵] تعریف می­‌شود. در رخداد زندگی است که اعمال و کنش­‌های روزمرۀ خود در مواجهه با دیگری ساخته می­‌شود. دیالوگ برهم‌کنش[۶] اذهان است و فهم معنادار انسان‌ها از موقعیتِ خود در جهان هم­بسته به آن. «یکی از خصایص برجستۀ دیالوگ‌گرایی تمرکز آن بر این حقیقت است که هر متنی در هر قسمت از وجودش در موقعیت زمانی و مکانی خاصی قرار دارد که این رابطه نیز از محیط تاریخی­ و اجتماعی‌ای که آن متن در آن خلق شده است، قابل‌فهم خواهد بود (Holquist, 2002: 138). بنابراین بررسی عناصر زمانی و مکانی درون متن از اهمیت خاصی برخوردار است.

باختین معتقد است هر انسان که در گفت‌و­گو با جهان است به لحاظ جایگاه بی‌بدیل زمانی و مکانی‌اش در هستی باید پاسخی معنادار به جهان ببخشد. به باور باختین جریان عادی و معمول زندگی صرفاً با توسل به شناخت انتزاعی و نظری پیش نمی­‌رود. باختین اعتقاد دارد فراتر رفتن از زندگی روزمره با کمک انتزاعات نظری از ویژگی­‌های دوران مدرن است و آن را ویژگی انحصاری قرن­‌های نوزدهم و بیستم می­‌داند» (Bakhtin, 1993: 8-7).  برای باختین فاصله­‌ای که انتزاعات نظری در رخداد زندگی ترسیم کرده‌­اند باعث شکاف عظیمی در تجارب زیستۀ زندگی روزمره شده است. در حقیقت باختین بر این باور است که بدون عطف توجه به تجارب زیسته و ملموس﮿ رخدادِ زندگی از کف می­رود. باختین قائل به این تفکر است که «ما به عنوان انسان­هایی کنش­مند که منفرد و پاسخگو هستیم باید پاسخ معناداری به جهان بدهیم» (ibid). هنگامی­که باختین از انسان سخن می‌­راند، انسانِ در موقعیت مشخصِ زمانی و مکانی با تمام مناسباتش را مدنظر دارد. «من وجودی اشغال می­کنم که منحصر به فرد است و هرگز قابل تکرار نیست، فضایی که توسط شخص دیگری قابل حصول نیست؛ نفوذناپذیر است. در نقطه­‌ای که من اکنون و اینجا در آن قرار گرفته‌ام، هیچ کس دیگری در زمان و فضای موجود نمی­‌تواند واقع شود» (ibid:40). بنابراین انسان بدنمند­ در موقعیتی با جهان و دیگران وارد رابطه می‌­شود که لاجرم مشروط به موقعیت­‌های زمانی و مکانی انضمامی است. باختین این مشارکت را جزء جدانشدنی از تجارب زیستۀ انسان و رخداد زندگی او می­‌داند (ibid:32).

کرونوتوپ[۷] یکی از معدود واژه‌های غیرروسی است که باختین برگزیده است. این واژه برگرفته از ترکیب دو لغت یونانی کرونوس به معنای زمان و توپوس به معنای مکان است. هولکوییست براین باور است که همین خاص بودن نام کرونوتوپ گواهی بر منزلت این مفهوم نزد باختین دارد. باختین در ابتدای مقالۀ «اشکال زمان و کرونوتوپ در رمان»[۸] که جستار سوم از کتاب تخیل مکالمه‌ای[۹] اوست با استدلال‌­های متقن به پیوند ذاتی روابط زمانی و مکانی که در ادبیات هنرمندانه بیان می‌شوند، نام کرونوتوپ می­‎‌نهد» (Bakhtin, 1981: 84). به عبارت دیگر کرونوتوپ وابستگی درونی روابط زمانی و مکانی است که چیدمان آن در متن به بیان هنرمندانه‌ای نیاز دارد، به­عبارتی گویاتر وحدت هنری اثر ادبی در پیوند با واقعیت بالفعل از طریق کرونوتوپ آن تعیین می‌شود. از سویی باختین از همان ابتدای مقاله بر کرونوتوپیک بودن ماهیت وجودی انسان تأکید می‌ورزد و عقیده دارد که «کرونوتوپ به میزان زیادی تعیین‌کنندۀ تصویر انسان در ادبیات است» (Bakhtin, 1981: 85).

باختین در ابتدای مقالۀ «اشکال زمان و کرونوتوپ در رمان» می­‌نویسد: «کانت زمان و مکان را اَشکال تفکیک‌­ناپذیر هر نوع شناخت، نظیر ادراک اولیه و بازنمایی اولیه می­‌داند، اگرچه ارزیابی ما دربارۀ اهمیت این اَشکال هم­چون کانت است، تفاوت ما با کانت این است که از نظر ما اشکال زمانی و مکانی به بدیهی­‌ترین نوع واقعیت متعلق‌اند و نه به مقوله‌­های استعلایی» (ibid). هولکوییست بر این باور صحیح انگشت می‌­نهد که شناخت از زمان و مکان برای باختین هم­نشین بحث کانونی و همیشگی او یعنی شناخت خود است. «ازآنجا­که مختصات زمان و مکان اجزای اساسی ادراک به شمار می‌روند، شاخص‌­هایی را برای تأمل در دیگر جنبه­‌های وجودی انسان -که اساسی‌­ترین آن نفس است- مهیا می‌سازند» (Holquist, 2010: 28).

از منظر باختین کرونوتوپ در ادبیات اهمیت ذاتیِ وابسته به ژانر ادبی دارد. «کرونوتوپ در ادبیات در جوهر خود مفهومی ژانری دارد. چون پایۀ اصلی کرونوتوپ در ادبیات زمان است می‌توان آن را به­‌طور دقیق جهت شناسایی ژانرهای ادبی و ویژگی‌های ژانری آنها برشمرد» (Bakhtin, 1981: 85). رابرت استم نیز بر این باور است که «مفهوم کرونوتوپ دارای قابلیت تاریخی کردن مبحث ژانر ادبی است» (Stam, 1989: 1). بدین اعتبار باختین در مقالۀ خود به یک سنخ‌شناسی تاریخی[۱۰] از کرونوتوپ‌های رمان‌واره‌ایِ[۱۱]مختلف دست می‌زند، که در طول تاریخ ادبیات اروپا تکامل یافته‌اند؛ از سلحشورنامه‌های عاشقانۀ یونانی، ماجرای زندگی روزمره و زندگینامه‌ای باستان (به­عبارتی رمان‌واره‌ها) تا رمان.

باختین در جای‌جای مقاله‌اش بر این نکته پای ­می‌فشارد که در یک متن ادبی یا هنری هرگز نمی‌توان تعینات مکانی و زمانی را از یکدیگر متمایز کرد و «این دو مقوله پیوسته تحت‌تأثیر و نفوذ احساسات و ارزش‌ها واقع‌اند» (Bakhtin, 1981: 243). بنابراین پیوند درونی شدۀ زمان و مکان در ادبیات ـ و هنر ـ می‌تواند قابلیت استفاده در درک روایت را داشته باشد. کرونوتوپ با مهیا کردن فضایی درخور برای به وقوع پیوستن حوادث، طرح[۱۲] یک داستان را شکل می‌دهد و این حوادث به مدد نشانه‌های زمانی مجال بیان می‌یابند و «به همین ترتیب مکان نیز به نسبت تغییرات زمان، طرح و تاریخ، پاسخگو می‌شود و واکنش نشان می‌دهد» (ibid: 84). بدین‌قرار کرونوتوپ نوعی صناعت زمانی ـ مکانی برای طرح­ در روایت شمرده می‌شود و در زمینۀ درک روایت از اهمیت کم‌نظیری برخوردار است. «آشکارترین اهمیت کرونوتوپ دلالت‌مندی آن برای روایت است. کرونوتوپ‌ها جایگاه سازماندهی رخدادهای روایی بنیادین رمان هستند. کرونوتوپ جایی است که پیچیدگی‌ها و درهم‌شدگی‌های روایت بسته و باز می‌شود» (Bakhtin, 1981: 250).

از آنچه تا به اینجا به اشارت رفت و با بررسی متونی که باختین برگزیده و تحلیل کرده، به این نتیجه می‌توان رسید که کرونوتوپ به عنوان جزئی فنی از طرح به کار می‌آید و درحقیقت کرونوتوپ‌ها مراکز سامان‌دهی وقایع روایی اصلی در متن هستند. درنتیجه می‌توان بیان داشت تا بدین‌جا کرونوتوپ «تمهید»[۱۳] صرف فرمالیستی محسوب می‌شود. خود باختین نیز اذعان می‌دارد که «کرونوتوپ از منظر صوری یکی از عناصر ساختاری ادبیات تلقی می‌شود» (ibid:85 ). به این معنی که کرونوتوپ به درآمیختگی‌های خاصی از زمان و مکان دلالت دارد که در یک بررسی تاریخی در اشکال روایی ظاهر شده‌اند و به لحاظ صوری نیز از عناصر ساختاری در ادبیات شمرده می‌شوند. چنانچه این منطق تحلیل را تنها در این مسیر توسع دهیم، به خطا رفته‌ایم چراکه کرونوتوپ‌ها تنها فنون ادبی یا تمهید محسوب نمی‌شوند؛ کرونوتوپ‌های متون ادبی از محیط فرهنگی که از آن برخاسته‌اند، جدایی‌ناپذیرند. به بیان دیگر هر متن صرفاً درون شبکه‌ای از دیالوگ‌­های پاسخگو اتفاق می‌افتد، ضمن این‌که هیچ محصول فرهنگی خارج از زمان و مکان تاریخی خاص وجود ندارد (Holquist, 2002: 108 )، (Haynes, 2002: 299). باختین به روشنی بیان می‌کند که جهان واقعی منبع بازنمایی و خلق اثر محسوب می‌شود و کرونوتوپ‌های متن، برآمده از کرونوتوپ‌های جهانِ فرامتن (جهان واقع) شمرده می‌شوند (see: Bakhtin, 1981: 253).

البته باختین مصرانه می‌گوید که هنر و ادبیات بازتابی بی‌واسطه از جهان زیسته نیستند، اما این نمی‌تواند به معنی وجود مرزی قاطع میان هنر و زندگی باشد. هنر و تجربۀ زیسته هم­چون دو روی یک سکه‌اند و تعاملی بی‌پایان میان آنها برقرار است؛ بی‌شک در اینجا پیوند میان هنر و زندگی آشکارا نشأت‌گرفته از اندیشۀ دیالوگ‌گرایی باختین است و به این اعتبار هنر و زندگی کل اندام‌واری می‌سازند. «ادراک کل اندام‌وار[۱۴] تنها توسط فردی که دردیالوگ همه جانبه با زندگی و اثر هنری به‌­سر می‌برد حاصل می‌شود، کسی که شناخت هنر و زندگی را درون وحدت خویش گرد هم آورده است» (see: Bakhtin, 1990: 1).

چنانچه بپذیریم که هنر و زندگی هر دو اشکالی از بازنمایی به شمار می‌آیند، بُعد مهم دیگر کرونوتوپ ارتباط میان کرونوتوپ‌های موجود در هنر و کرونوتوپ‌های واقعی خواهد بود؛ به این معنا که هر کرونوتوپ ادبی ـ هنریِ خلق شده برداشتی از کرونوتوپ واقعی است. این دو همواره با هم در تعامل‌اند و تبادل بی‌وقفه‌ای میانشان به وقوع می‌پیوندد که باختین آن را مشابه تبادل میان موجودات زنده و محیط پیرامونشان می‌بیند (see: Bakhtin, 1981: 254 ). به عبارت گویا‌تر اثر ادبی یا جهان متن[۱۵] به جهان واقعی وارد می‌شود و آن را به کمال می‌رساند و «جهان واقعی نیز به‌سان قسمتی از فرآیند خلق اثر ادبی و نیز قسمتی از تحولات متعاقبی که در اثر رخ می‌دهد، در فرآیند تجدید مداومی با دریافت خلاق مخاطبان به اثر ادبی و جهان آن راه پیدا می‌کند» (ibid).

هنگامی ­که باختین بر زمان و مکان تأکید می‌ورزد، به یک معنی بر جهان متن (جهان اثر) پای می‌فشارد. زمان و مکان دو مؤلفه‌ای هستند که هیچ تجربه‌ای خارج از آنها میسر نمی‌شود، بنابراین دو پایۀ اساسی شکل‌دهنده به هر جهان متنی شمرده می‌شوند. بنیاد محیط‌‌ها، کنش‌ها و شخصیت‌ها همه در زمان و مکان است که محقق می‌شود. درنهایت کرونوتوپ نقش مقام رابطی را بازی خواهد کرد که میان جهان متن و جهان فرامتن برقرار است؛ پس در یک بررسی کرونوتوپیکال از متن، هر دو کرونوتوپ باید سنجیده شوند. پیوند و ارتباط میان این دو کرونوتوپ، به کرونوتوپ ادبی جنبه‌ای ارزشی می‌دهد. این سخن بدین معناست که به جهت ادراک متفاوت هر فرد از زمان و مکان، واکنش احساسی ویژه‌ای نیز به یک زمان و مکان خاص بر او عارض می‌شود؛ بنابراین هر خواننده واکنش متفاوتی به حوادث متن نشان می‌دهد که ناشی از درک متفاوت او از آن لحظات است. هولکوییست این ویژگی را بُعد ارزشی[۱۶] کرونوتوپ می‌نامد. به‌عبارت­ دیگر زمان و مکان صرفاً زمانی و مکانی نیستند، بلکه ارزش‌شناسانه نیز هستند؛ یعنی ارزش‌هایی دارند که به آنها پیوسته‌اند. بارت کینون این بحث را چنین شرح می‌دهد:

«آنچه زمان‌ و مکان از منظر باختین را از نگاه‌های مرسوم از این دو مقوله در متون ادبی متمایز می‌کند، نقش معنایی کرونوتوپ است. منظور از نقش معنایی این است که عناصر زمانی و مکانی در متن تعیین‌کنندۀ معنا هستند؛ به این صورت که نویسنده متن را در موقعیت زمانی و مکانی خاص خود می‌نویسد یا به عبارت گویاتر از دل تجربه زیسته‌اش جهانی خلق می‌کند و خواننده نیز معنای همان متن را در دورۀ زمانی و مکانی خود و با تجارب زیسته خود و زمانه‌اش می‌خواند و متعاقب آن بازآفرینی می‌کند (Keunen, 2000: 7).

بر این اساس «کرونوتوپ‌ها حدود و ثغور شاخص‌های ارزش را برای باختین معلوم می‌سازند» (Morson & Emerson, 1990: 272). زمان و مکان هیچ‌گاه به تنهایی وجود ندارند، آن­ها تؤامان رخدادی را با ارزش‌هایی الصاق شده به آن هستی می‌بخشند. از طریق زمان­ و مکان‌هایی خاص که در اثر ادبی مشخص شده‌اند، می‌توان تجارب شخصیت‌ها را در دوره زمانی و مکانی خاص تعریف کرد. دستاورد حاصل از این رابطه تعیین خواهد کرد که هر متن چگونه برای خالق و خواننده معنادار می‌شود. بدین اعتبار کرونوتوپ بیش از یک تمهیدِ صرف تکنیکی روایت تعریف می‌شود. بنابراین «هیچ مطالعه‌ای دربارۀ طرح یک اثر مشخص، از غنای اثر بهرۀ کافی نخواهد برد مگر آن­که کرونوتوپ و هم­چنین توالی خاص وقایع را روشن سازد» (ibid: 273).

باختین در مقالۀ «اشکال زمان و کرونوتوپ در رمان» مؤخره­ای به آن می‌­افزاید و به سراغ ارزش‌های کرونوتوپی دیگر به‌خصوص در متون جدید و رمان‌های قرن نوزدهم می‌رود که اهداف و مراتب متفاوتی دارند و چند کرونوتوپ فرعی[۱۷] را با دامنه و درجۀ متفاوت معرفی می‌کند. این­ها کرونوتوپ‌هایی هستند که باختین مطابق با ویژگی‌های غالب مکانی و نه زمانی به تعریف آنها می‌پردازد. به همین­ دلیل این کرونوتوپ‌ها ظرفیت بیشتری نسبت به نمونه‌های اولیه دارند و آثار ژانرهای مختلف ادبی و دوره‌های تاریخی را در خود گنجانده‌اند. عنوان این کرونوتوپ‌ها بدین شرح است:

الف) کرونوتوپ جاده[۱۸] (به عنوان مثال الاغ طلایی[۱۹] آپولیوس، ساتریکون[۲۰] پترونیوس، رمان پیکارسک، ارواح مردۀ [۲۱] گوگول)؛ ب) کرونوتوپ قلعه[۲۲] (برای مثال رمان گوتیک)؛ پ) کرونوتوپ سالن‌ها[۲۳] (مثلاً در آثار استاندال، بالزاک و داستایوفسکی)؛ ت) کرونوتوپ دیدار[۲۴] که در تمام روایت‌های داستانی کرونوتوپ مهم و برجسته‌ای محسوب می‌شود؛ ج) کرونوتوپ شهرستان[۲۵] (به عنوان مثال مادام بواری اثر فلوبر یا برخی از داستان‌های چخوف) ؛ د) کرونوتوپ آستانه[۲۶]، یا کرنووتوپ بحران و شکست در زندگی (برای نمونه در آثار داستایوفسکی) (Bakhtin, 1981: 243- 250).

باختین خاطرنشان می‌سازد که هریک از کرنوتوپ‌های اصلی (یعنی پردامنه‌ترین و اساسی‌ترین آنها) قادرند در درون خود تعداد زیادی کرونوتوپ فرعی داشته ­باشند. باختین تصریح می‌کند که این کرونوتوپ‌های متنی در شیوۀ دیالوگ محور، برهم‌کنش دارند. به عبارت گویاتر «کرونوتوپ‌ها متقابلاً یکدیگر را دربرمی‌گیرند، همزیستی دارند، می‌توانند در هم بافته ­شوند و یا جایگزین همدیگر شوند، در تقابل با هم برآیند، یکدیگر را نقض کنند یا در روابطی بسیار پیچیده‌تر ازآنچه گفته شد قرار گیرند» (Bakhtin, 1981: 252). در یک اثر ادبی یا هنری تعدادی کرونوتوپ متفاوت و اثرات متقابل پیچیدۀ آنها قابل تشخیص است که به باور باختین «یکی از این کرونوتوپ‌ها قادر است به کرونوتوپ غالب[۲۷] در اثر مبدل شده، سایرکرونوتوپ‌ها را تحت پوشش خود درآورد» (Bemong & Borghart, 2010: 7). همچنین باختین باور دارد که این مکالمۀ کرونوتوپ‌ها وارد جهان مؤلف، اجراکننده و یا مخاطبان می‌شود، با یقین به این­که تمام این جهان‌ها کرونوتوپیک هستند (see: Bakhtin, 1981: 253).

 

*بی­‌مناسبت نیست ذکر این نکته که نوشته حاضر برگرفته از رسالۀ دکتری بنده با نام «کرونوتوپ خانه در آثار رمان­‌نویسان زن ایرانی ۱۳۹۵-۱۳۷۰» و کتاب زیر چاپم با عنوان جهانی در دل جهان؛ جستارهایی درباب مفهوم کرونوتوپ میخاییل باختین و سایر نوشته­‌های اینجانب در باب مفهوم کرونوتوپ است، طبیعتاً در برخی قسمت­‌های متن حاضر هم­پوشانی‌­های مختصری با نوشته­‌های مذکور وجود دارد.

[۱] Mikhail Mikhailovich Bakhtin (1895-1975)

میخاییل میخاییلویچ باختین فیلسوف، زبان‌شناس و نظریه‌پرداز روسی است. باختین با آثاری نظیر رابله و جهانش (۱۹۸۴) و مسائل بوطیقای داستایفسکی (۱۹۸۴) و نیز مقالاتی که تحت عنوان تخیل مکالمه­ای (۱۹۸۱) در غرب به چاپ رسیدند به‌ عنوان یک نظریه‌پرداز رمان جایگاه بغایت مهمی به خود اختصاص داد. آثار مهم باختین در حوزه‌های مختلف اندیشه جای می‌گیرند؛ به‌گونه‌ای که محققان حوزه‌های گوناگون هر کدام با بخشی از اندیشه‌های او ارتباط برقرار می‌کنند.

[۲] dialogue

[۳] Michael Holquist (1935-2016)

هولکوییست یکی از شارحان طراز اول باختین و مترجم و ویراستار برخی از آثار او به زبان انگلیسی، استاد ادبیات تطبیقی و رئیس سابق گروه ادبیات تطبیقی دانشگاه ییل و از متخصصان ادبیات روسیه و داستایفسکی بود.

[۴] dialogism

[۵] event

[۶] interaction

[۷] Chronotope

[۸] Forms of Time and of the Chronotope in the Novel

[۹]. The Dialogic Imagination: four Essays (1981)

[۱۰] Historical typology

[۱۱] novelstic

[۱۲] plot

[۱۳] device

[۱۴] organic

[۱۵] The world of the text

[۱۶] axiological

[۱۷] minor

[۱۸] road

[۱۹] The Golden Ass

[۲۰] Satyricon

[۲۱] Dead Souls

[۲۲] castle

[۲۳] salons

[۲۴] encounter

[۲۵] Provincial town

[۲۶] threshold

[۲۷] dominant

منابع:

  • تئودوروف، تزوِتان (۱۳۹۶). منطق گفتگویی میخائیل باختین. ترجمۀ داریوش کریمی. تهران: مرکز.
  • Bakhtin, Mikhail (1981). The Dialogic Imagination: Four Essays. Ed. Michael Holquist. Trans. Caryl Emerson and Micheal Holquist. Astin: University of Texas Press.
  • Bakhtin, Mikhail M (1990). Art and Answerability : The Early Essays of M.Bakhtin, trans by Vadim Liapunov and Kenneth Brostrom, Michael Holquist, (ed.), University of Texas Press.
  • Bakhtin,Mikhail M.(1993) Toward a Philosophy of the Act. trans. By Vadim Liapunov, Vadim Liapunov and Michael Holquist(eds), University of Texas Press. . Originally published(1986).
  • Bemong, nele, & Borghart, Pieter (2010). Bakhtin’s Theory of the Literary Chronotope:Reflections, Applications, Perspectives. NeleBemong et al. Gent: Academic Press. 3-16.
  • Haynes, Deborah. J. (2002). Bakhtin and the Visual Arts. . A Companion to Art Theory Paul Smith and Carolyn Wilde. Blackwell publishing. 292-302.
  • Holquist, Micheal (2002). Dialogism: Bakhtin and his worlds. London: Routledge.
  • Holquist, Micheal (2010). “The Fugue of Chronotope” in Bakhtin’s Theory of the Literary Chronotop: Reflections, Applications, Perspectives. Nele Bemong et al. Gent: Academic Press , 19-33.
  • Morson, Cary Saul & Emerson, Caryl (1990). Mikhail Baktin: creation of prosaics. Standford University Press, Standford California.
  • Stam, Robert (1986). Subversive Pleasures: Bakhtin, Cultural Criticism, and Film. Baltimorem Maryland, Johns Hopkins University Press.