انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

پیاده‌روی در شهر

میشل دو سرتو [۱]، برگردان: آذر جوادزاده

میشل دوسرتو در این مقاله درخشان، که به دقت توأم بین شعر و نشانه‌شناسی تنظیم شده، جنبه‌ای از زندگی روزمره شهری را تحلیل می‌کند. او در مقابل نظریه‌ها و آرمان‌های شهرسازان و مدیران شهری، نظریه‌ای از شهر یا بهتر بگوییم ایده‌آلی برای شهر ارائه می‌دهد و برای این کار، انگار به شهر از یک ساختمان بلند نه فقط نگاه می‌کند بلکه در آن راه می‌رود. [۲]

به نظر می‌رسد قدم زدن در شهر منطق خاص خود یا به قول دوسرتو معانی خاص خود را دارد.

پیاده‌روی دستور خوانا که برنامه‌ریزان به شهرها داده‌اند، پیچیده و مبهم می‌کند، شبیه زندگی در بیداری که کمی با رویاپردازی توام شده و هاله‌ای از ابهام به خود می‌گیرد- یکی از چندین تشبیه دوسرتو.

این یک مقاله آرمان‌شهری است: ”روزمرگی“ را با رسمی متفاوت شرح می‌دهد، همانطور که شعر غیر از یک دستورالعمل برنامه‌ریزی است. و تجربه شهری قرن بیستمی را به ارمغان می‌آورد، که برای آن پیاده‌روی شکل ثانویه حرکت است (معمولا نوعی حرکت رانشی)، بزرگی و عظمتی که نویسنده‌ای مانند والتر بنیامین در مفهوم مشاهده‌گر فراغت یافته یا پرسه‌زن [۳] در قرن نوزدهم یافت. پیاده‌روی در شهر در مطالعات فرهنگی بسیار تأثیرگذار بوده، به این دلیل که از تخیل و تحلیل نشانه‌شناختی تکنیکی استفاده می‌کند تا نشان دهد که چگونه زندگی روزمره وقتی در گسست‌های ساختاری قدرت بزرگ‌تر اتفاق می‌افتد، ارزش خاصی دارد.

———–

دیدن منهتن از طبقه ۱۱۰ مرکز تجارت جهانی. در زیر مه برانگیخته شده توسط باد، جزیره شهری، مانند دریا در وسط دریا می‍نماید. آسمان‌خراش‌ها را بر فراز وال استریت بالا می‌برد، در گرینویچ فرو می‌رود، سپس دوباره از قله‌های میدتاون خیز برمی‍دارد، بی‌صدا از پارک مرکزی می‌گذرد و در نهایت به فاصله‌ای فراتر از هارلم محو می‌شود. موجی از سازه‌های عمودی. برانگیختگی آن، لحظه‌ای چشم را متوقف می‍کند. توده غول‍پیکر در مقابل چشم بی‌حرکت می‍شود. به بافت شناسی‍ای تبدیل می‍شود که در آن افراط‍ها هم‍زمان می‌شوند – افراط در جاه‌طلبی و تنزل، تضادهای شدید نژادها و سبک‍ها، تضاد بین ساختمان‍های دیروز که قبلا به سطل زباله تبدیل شده‌اند، و نابسامانی‌های شهری امروزی که فضای آن مسدود شده. بر خلاف رم، نیویورک هرگز هنر پیر شدن را با به رخ کشیدن ِ گذشته خود نیاموخته است. زمان حال آن ساعت به ساعت خود را ابداع می‍کند تا دستاوردهای قبلی خود را دور بیندازد و آینده را به چالش بکشد. شهری متشکل از مکان‌های متحرک در نقش برجسته‌های تاریخی. تماشاگر می‍تواند در آن جهانی را بخواند که دائما در حال انفجار است. در آن نقش‌های معماری وحدت ضدین[۴] که قبلا در مینیاتورها و نقش‍های عرفانی وجود دارد، حک شده است. در این مرحله از بتن، فولاد و شیشه، که بین دو اقیانوس (اقیانوس اطلس و آمریکا) توسط یک توده آبی منجمد جدا شده، بلندترین نگاره در جهان، معانی عظیمی از مازاد بر هزینه و تولید را برجسته می‍کند.

 

  • کنجکاوها یا پیاده‌روندگان

وجد خواندن چنین کهکشانی به کدام اروتیک دانش[۵] تعلق دارد؟ با لذتی هوس‌انگیز از آن، در شگفتم که منشا این لذت ”دیدن کل“ از بالا نگریستن، و مجموع نامتعادل‌ترین متون انسانی چیست؟

خیزبرداشتن به قله مرکز تجارت جهانی به معنای آسودگی از چنگ شهر است. بدن یک فرد در خیابان‌هایی که طبق قانون ناشناخته دائم در رفت و آمد هستند، به عنوان بازی‌کننده و یا بازی‌شده رها می‌شود، و با سر و صدای این همه تضاد و ناخوشایندی ترافیک نیویورک تسخیر می‌شود. وقتی کسی به آنجا می‌رود، توده‌ای را که با خود حمل می‍کند و هر هویتی از نویسندگان یا تماشاگران را در خود آمیخته و پشت سر می‌گذارد. ایکاروس که بر فراز این آب ها پرواز می کند، می‌تواند دستگاه‌های ددالوس[۶] را در هزارتوهای متحرک و بی‌پایان بسیار پایین نادیده بگیرد. ارتفاع او را به یک کنجکاو تبدیل می‍کند. او را در فاصله‍ای قرار می‌دهد. این دنیای شگفت‌انگیز که توسط آن شخص ”تسخیرشده“ را به متنی تبدیل می‌کند که در مقابل چشمانش قرار دارد. این امر به شخص اجازه می‌دهد آن را بخواند، یک چشم خورشیدی باشد و مانند خدا به پایین نگاه کند. اعتلای یک محرکه و عرفان: تخیل علم مربوط به این اشتیاق است که یک دیدگاه باشد و نه بیشتر.

آیا بالاخره باید دوباره به فضای تاریکی که در آن جمعیت به جلو و عقب حرکت می‌کنند افتاد، جمعیتی که اگرچه از بالا قابل مشاهده هستند، اما خودشان قادر به دیدن پایین نیستند؟ سقوط ایکاریایی در طبقه ۱۱۰، یک اعلان، شبیه ابوالهول، پیامی مرموز را خطاب به عابر پیاده‌ای که برای یک لحظه به یک بیننده تبدیل شده، می‌گوید: وقتی خیز برمی‌دارید، پایین بودن سخت است.

میل به دیدن شهر مقدم بر ابزار رضایت از آن است. نقاشان قرون وسطی یا رنسانس شهر را در منظری نشان می‌دادند که هیچ چشمی هنوز از آن لذت نمی‌برد. این داستان در حال حاضر تماشاگر قرون وسطی را به یک چشم الاهی تبدیل کرده و خدایان را آفریده. آیا از زمانی که رویه‌های فنی ”قدرت همه‌چیز“ را سازماندهی کرده‌اند، همه چیز تغییر کرده است؟ چشم تمام‌کننده‌ای که نقاشان دوران پیشین تصور می‌کردند در دستاوردهای ما زنده است. همین انگیزه دقیق، با تحقق بخشیدن به مدینه فاضله‌ای که دیروز فقط نقاشی شده بود، کاربران سازه‌های معماری را آزار می‌دهد. برج ۱۳۷۰ فوتی که برای منهتن به عنوان پیشرو عمل می‌کند، همچنان به ساختن داستان‌هایی ادامه می‌دهد که خوانندگان را به خود می‌خواند، پیچیدگی شهر را گره‌گشایی و تحرک غیرشفاف آن را در متنی شفاف بی‌حرکت می‌کند.

آیا بافت‌شناسی عظیم در برابر چشمان انسان چیزی بیش از یک نمایش، یک نور مصنوعی است؟ یک کپی مشابه است که از طریق طرح‌ریزی به منظور راهی برای دور ماندن اوربانیست‌های برنامه‌ریز فضا، برنامه‌ریز شهری یا نقشه‌بردار اجرا می‌شود. چشم‍انداز شهری یک صورت خیالی ”نظری“ (بصری) است، خلاصه شده در یک تصویر که شرط آن احتمال ناهشیاری و سوءتفاهم نسبت به کنش‌ها است.

کنشگران عادی شهر ”با فاصله زیاد“، در حداقل آستانه‌های قابل رؤیت زندگی می‌کنند. آنها راه می روند – ابتدایی‌ترین شکل تجربه شهر. آنها پیاده‌روندگان هستند، سرگردان‌گونه، جسم‌شان از نوشتن تحت هر شرایطی یک ”متن“ شهری که قادر به خواندن آن نیستند، پیروی می‌کند. این کنشگران از فضاهایی که دیده نمی‌شوند استفاده می‌کنند، شناخت آنها از خودشان به اندازه دانش عاشقان کوری است که در آغوش یکدیگرند. طی طریقی که مربوط است به این منظومه درهم تنیده و ناشناخته بدنی  که هر جزئی از آن بدن عنصری است که توسط بسیاری دیگر نشان شده و مطابقت دارد، ناخوانا است. گویی شیوه‌های سازماندهی یک شهر شلوغ با کوری آنها مشخص می شود. شبکه‌های این حرکت نوشته‌های متقاطع داستانی چندگانه را می‌سازند که نه نویسنده دارد و نه تماشاگر، شکل‌گرفته از تکه‌های مسیرها و دگرگونی‌ فضاها: در رابطه با بازنمایی‌ها، هر روز و نامحدود غریب باقی می‌ماند.

روزمرگی با گریز از کلیت‌های خیالی تولید شده توسط چشم، غرابت خاصی دارد که ظاهر نمی‌شود، یا سطح آن تنها حد بالایی آن است و خود را در برابر امر مرئی ترسیم می‌کند. در درون این مجموعه، من سعی خواهم کرد اعمالی را بیابم که با فضای ”هندسی“ یا ”جغرافیایی“ ساختارهای بصری، منظر یا نظری بیگانه هستند. این شیوه‌های فضا به شکل خاصی از عملیات (”شیوه‌های عملکرد“)، به ”فضایی بودن از نوع دیگر“ (یک تجربه شاعرانه و اسطوره‌ای ”انسان‌شناختی“ از فضا) و به تحرک غیرشفاف و کور مشخصه شهر شلوغ اشاره دارد. بنابراین یک شهر مهاجرتی یا استعاری به متن روشن شهر برنامه‌ریزی شده و خوانا جاری می‌شود.

 

  • از مفهوم شهر(سیتی) تا رویه‌های شهری(اوربان)

مرکز تجارت جهانی تنها به یاد ماندنی‌ترین چهره توسعه شهری غرب است. آتوپیا-یوتوپیای[۷] دانش بصری از دیرباز آرزوی غلبه و بیان تناقضات ناشی از تجمع شهری را داشته است. مسئله مدیریت رشد ِ تجمع یا انباشت انسان است. اراسموس گفت: شهر یک صومعه بزرگ است. دید چشم انداز و دید آینده‌نگر فرافکنی دوگانه گذشته‌ای مبهم و آینده‌ای نامطمئن را بر روی سطحی تشکیل می‌دهند که می‌توان با آن برخورد کرد. آنها (در قرن شانزدهم؟) تبدیل واقعیت شهری به مفهوم شهر را اعلان می‌کنند. مدت‌ها قبل از اینکه این مفهوم به شکل خاصی از تاریخ به وجود بیاید، فرض می‌کند که این واقعیت را می‌توان به‌عنوان یک وحدت تعیین‌شده توسط یک نسبت شهری بررسی کرد. پیوند شهر با مفهوم هرگز آنها را یکسان نمی‌کند، اما همزیستی پیشرونده آنها را موجب می شود: برنامه‌ریزی یک شهر هم به معنای اندیشیدن به کثرت واقعی و هم مؤثر ساختن آن طرز تفکر کثرت است. این است که بدانیم چگونه آن را بیان کنیم و بتوانیم آن را انجام دهیم.

 

  • یک مفهوم عملیاتی؟

”شهر“ که توسط گفتمان آرمان‌شهری و اوربان تاسیس شده، با امکان عملیات سه‌گانه تعریف می‌شود.

اول، تولید فضای خود (فضای مناسب): بنابراین سازمان عقلایی باید همه آلودگی‌های فیزیکی، ذهنی و سیاسی خطرناک را فرو بنشاند.

دوم، جایگزینی یک لحظه، یا یک سیستم هم‌زمان، به جای مقاومت‌های نامشخص و سرسخت ارائه شده توسط سنت‌ها، استراتژی‌های علمی یکسان، که با یکپارچه کردن همه داده‌ها در یک پیش‌بینی مشخص ممکن می‌شوند، باید جایگزین تاکتیک‌های کاربرانی شوند که از ”فرصت‌ها“ استفاده می‌کنند و از طریق تله – رویدادها، این کمبودها را در دید نشان می‌دهند و ابهامات تاریخی را در همه جا بازتولید می‌کنند.

سوم و سرانجام، ایجاد یک موضوع جهانی و مبهم که خود شهر است: به تدریج می توان به عنوان مدل سیاسی آن، مانند دولت هابز[۸]، تمام کارکردها و احتمالاتی را که قبلا پراکنده بود و به چیزهای دیگر اختصاص داده شده بود، به آن نسبت داد. موضوعات واقعی – گروه‌ها، انجمن‌ها یا افراد. ”شهر“ مانند یک نام خاص، راهی برای تصور و ساخت فضا بر اساس تعداد محدودی از ویژگی‌های پایدار، جدایی‌پذیر و به هم‌پیوسته فراهم می‌کند.

مدیریت با فرآیند حذف در این مکان با عملیات ”نظری“ و طبقه‌بندی ترکیب شده است. از یک سو، تمایز و توزیع مجدد بخش ها و عملکردهای شهر در نتیجه وارونگی‌ها، جابجایی‌ها، انباشتگی‌ها و غیره وجود دارد. از سوی دیگر، رد هر چیزی وجود دارد که نمی‌توان به این شکل با آن برخورد کرد و بنابراین ”محصولات زائد“ یک دولت کارکردگرا را تشکیل می‌دهد (ناهنجاری، انحراف، بیماری، مرگ و غیره). مطمئنا پیشرفت به تعداد فزاینده‌ای از این محصولات زائد اجازه می‌دهد تا دوباره وارد مدارهای اداری شوند و حتی کمبودها (در بهداشت، امنیت و غیره) را به راه‌هایی برای متراکم کردن شبکه‌های سفارشی تبدیل کند. اما در واقعیت، بارها و بارها اثراتی بر خلاف آنچه هدفش است ایجاد می‌کند: سیستم سود زیان‌هایی را ایجاد می‌کند که در اشکال چندگانه بدبختی و فقر بیرون از سیستم و اتلاف درون آن، دائما تولید را به ”هزینه“ تبدیل می‌کند. همچنین عقلانی‌شدن شهر منجر به اسطوره‌سازی آن در گفتمان‌های راهبردی می‌شود که محاسباتی مبتنی بر فرضیه یا ضرورت تخریب آن برای رسیدن به تصمیم نهایی است. در نهایت، سازمان کارکردگرا با امتیاز دادن به پیشرفت (یعنی زمان)، باعث می‌شود که شرط امکان خودش – خود فضا – به فراموشی سپرده شود. بنابراین فضا به نقطه کور یک فناوری علمی و سیاسی تبدیل می‌شود. این روشی است که در آن مفهوم شهر عمل می‌کند. مکانی برای دگرگونی‌ها و تصاحب‌ها، موضوع انواع تداخل‌ها، اما موضوعی که دائما با ویژگی‌های جدید غنی  می‌شود، هم‌زمان ماشینی و هم قهرمان مدرنیته است.

امروزه، تجسم این مفهوم هر چه بوده باشد، باید اذعان کنیم که اگر در گفتمان، شهر به عنوان نقطه عطف کلی و تقریبا افسانه‌ای برای استراتژی‌های اجتماعی-اقتصادی و سیاسی عمل می‌کند، زندگی شهری به طور فزاینده‌ای اجازه ظهور مجدد عنصری را می‌دهد که پروژه شهرسازی مستثنی شد. زبان قدرت به خودی خود ”شهرسازی“ است، اما شهر طعمه جنبش‌های متناقضی می‌شود که خارج از دسترس قدرت بصری، خود را متعادل و ترکیب می‌کنند. شهر به موضوع غالب در افسانه‌های سیاسی تبدیل می‌شود، اما دیگر حوزه عملیات برنامه‌ریزی شده و تنظیم شده نیست. در زیر گفتمان‌هایی که شهر را ایدئولوژیک می‌کنند، حیله‌ها و ترکیب‌های قدرت‌هایی که هویت خواندنی ندارند، در حال گسترش هستند. بدون نقاطی که بتوان آنها را در دست گرفت، بدون شفافیت عقلانی، اداره آنها غیرممکن است.

 

  • بازگشت رویه‌ها

مفهوم شهر در حال زوال است. آیا این بدان معناست که هم عقلانیتی که پایه‌گذار آن است و هم متخصصان که آن را مبتلا می‌کنند، جمعیت شهری را نیز مبتلا می‌کند؟ شاید شهرها با رویه‌هایی که آنها را سازماندهی کرده‌اند در حال وخامت‌اند. اما در اینجا باید مراقب باشیم. خدمتگذاران دانش همیشه تصور می‌کردند که کل جهان با همان تغییراتی که بر ایدئولوژی‌ها و موقعیت‌های آنها تأثیر گذاشته است، تهدید می‌شود. آنها بدبختی نظریه های خود را به نظریه های بدبختی تبدیل می کنند. وقتی آنها سرگشتگی خود را به ”فاجعه“ تبدیل می‌کنند، وقتی می‌خواهند مردم را در ”هراس“ گفتمان‌های خود محصور کنند، آیا لزوما یک بار دیگر حق با آنهاست؟

به جای ماندن در حوزه گفتمانی که امتیاز خود را با وارونه کردن محتوایش حفظ می‌کند (از فاجعه صحبت می‌کند و دیگر پیشرفت نیست)، می‌توان مسیر دیگری را امتحان کرد: می‌توان شیوه‌های میکروب‌گونه، مفرد و متکثری را که یک سیستم شهری دارا است تجزیه و تحلیل کرد. قرار بود اداره یا سرکوب شود، اما از زوال خود گذشته است. می‌توان فعالیت‌های انبوه این رویه‌ها را دنبال کرد که به دور از تنظیم یا حذف توسط مدیریت بصری، خود را در یک عدم مشروعیت فزاینده تقویت کرده‌اند، توسعه یافته و خود را به شبکه‌های نظارتی القا کرده‌اند، و با تاکتیک‌های ناخوانا اما پایدار ترکیب شده‌اند. نقطه تشکیل مقررات روزمره و خلاقیت‌های پنهانی است که صرفا توسط مکانیسم‌ها و گفتمان‌های دیوانه‌وار سازمان مشاهده‌ای پنهان شده است.

این مسیر را می‌توان به‌عنوان نتیجه، و همچنین به‌عنوان ضد تحلیل فوکو از ساختارهای قدرت درج کرد. او آن را در جهت مکانیسم‌ها و رویه‌های فنی حرکت داد، ”ابزارهای جزئی“ که صرفا با سازماندهی ”جزئیات“ خود قادر به تبدیل یک کثرت انسانی به یک جامعه ”انضباطی“ و مدیریت، تمایز، طبقه‌بندی و سلسله‌مراتبی همه انحرافات هستند. در مورد کارآموزی، بهداشت، عدالت، ارتش یا کار. ”این ترفندهای نظم و انضباط اغلب کوچک“، این مکانیسم‌های ”کوچک اما بی‌عیب“، اثربخشی خود را از رابطه بین رویه‌ها و فضایی که برای ایجاد یک ”اپراتور“ از آن توزیع می‌کنند، می‌گیرند. اما چه شیوه‌های فضایی، در حوزه‌ای که نظم و انضباط دستکاری می‌شود، با دستگاه‌هایی که فضای انضباطی را تولید می‌کنند، مطابقت دارد؟ در شرایط کنونی، که با تضاد بین شیوه اداره جمعی و شیوه فردی تخصیص مجدد مشخص می‌شود، اگر بپذیریم که اعمال فضایی در واقع مخفیانه شرایط تعیین‌کننده زندگی اجتماعی را شکل می‌دهند، اهمیت این سؤال کم‌تر نیست. من می‌خواهم تعدادی از این رویه‌های چندشکل، مقاوم، حیله‌گر و سرسختانه را دنبال کنم که از انضباط دوری می‌کنند، بدون اینکه خارج از حوزه‌ای باشند که در آن اعمال می‌شود، و باید ما را به نظریه‌ای از شیوه‌های روزمره، فضای زندگی، و آشنایی نگران کننده از شهر سوق دهد.

 

  • همسُرایی قدم‌های وقت‌گذران

الهه را با قدم او می‌توان شناخت.

ویرژیل، آئنید

داستان آنها در سطح زمین، با قدم‌هایی آغاز می‌شود. آنها بی شمارند، اما به توالی نمی‌سازند. آنها را نمی‌توان شمارش کرد زیرا هر واحد دارای یک ویژگی کیفی است: سبکی از درک لمسی و حرکتی. توده انبوه آنها مجموعه بی‌شماری از تک‍گونه‍گی است. مسیرهای در هم تنیده آنها شکل خود را به فضاها می‌دهد. فضاها را به هم می‌بافند. از این نظر حرکات عابر پیاده یکی از این ”نظام‌های واقعی را تشکیل می‌دهد که وجود آن در واقع شهر را می‌سازد“. آنها محلی نیستند. بلکه آنهایی هستند که فضاسازی می‌کنند. آنها به اندازه حروف چینی که بلندگوها با نوک انگشتان روی دستان خود ترسیم می‌کنند، داخل ظرف قرار نمی‌گیرند.

درست است که پیاده‌روی را می‌توان در نقشه‌های شهر به‌گونه‌ای مسیرهای آن‌ها (این‌جا پیاده‌روی شده، آنجا بسیار کم‌تر) و گذرگاه‌هایشان را (از این طرف و نه آن‌طرف) ردیابی کرد. اما این منحنی‌های ضخیم یا نازک، مانند کلمات، تنها به فقدان چیزی که از کنار آن گذشته است اشاره دارد. بررسی مسیرها آنچه را که بود از دست می‌دهد: خود عمل گذر. عملیات پیاده‌روی، بلاتکلیفی یا ”خرید با نگاه“، یعنی فعالیت رهگذران، به نقاطی تبدیل می‌شود که یک خط کلی و برگشت‌پذیر بر روی نقشه ترسیم می‌کنند. آن‌ها به ما اجازه می‌دهند که فقط یک یادگار را که در لحظه‌ای از یک سطح برون‌تابی قرار دارد، درک کنیم. به خودی خود قابل مشاهده است و این اثر را دارد که عملیاتی را که آن را ممکن ساخته است نامرئی می‌کند. این تثبیت‌ها رویه‌هایی را برای فراموشی تشکیل می‌دهند. ردی که پشت سر گذاشته می‌شود جایگزین رویه می‌شود. این ویژگی (حریص) سیستم جغرافیایی را نشان می‌دهد که می‌تواند عمل را به خوانایی تبدیل کند، اما انجام این کار باعث می‌شود راهی برای بودن در جهان فراموش شود.

 

  • شعارهای پیاده‌روی

راه رفتن عابران مجموعه‌ای از چرخش‌ها (تورها) و انحراف‌ها را ارائه می‌دهد که می‌توان آن‌ها را با ”چرخش‌های عبارت“ یا ”شکل‌های سبکی“ مقایسه کرد. یک لفاظی از راه رفتن وجود دارد. هنر ”چرخش“ عبارات معادلی در هنر آهنگسازی یک مسیر (یک دوره را تبدیل کنید) پیدا می‌کند. این هنر مانند زبان معمولی متضمن و ترکیبی از سبک ها و کاربردهاست. ”سبک ساختار زبانی را مشخص می‌کند که در سطح نمادین … شیوه بنیادی یک فرد برای بودن در جهان“ ظاهر می‌شود، دلالت بر مفرد دارد. استفاده پدیده اجتماعی را تعریف می‌کند که از طریق آن یک سیستم ارتباطی خود را در واقعیت نشان می‌دهد. به یک هنجار اشاره دارد. سبک و استفاده هر دو با یک ”روش عمل“ (از صحبت‌کردن، راه‌رفتن، و غیره) مرتبط هستند، اما سبک شامل پردازش خاص نمادین است، در حالی که استفاده به عناصر یک کد اشاره دارد. آنها با هم تلاقی می‌کنند تا یک سبک استفاده، یک روش وجود و یک روش عملکرد را شکل دهند.

دوستی که در شهر سور زندگی می‌کند، وقتی در پاریس است، به سمت خیابان سنت پرز و کوچه سور می‌رود، حتی اگر قرار است مادرش را در نقطه‌ای دیگر از شهر ببیند: این نام‌ها یک جمله را بیان می‌کنند که گام‌هایش بدون آن که خودش بداند پیش می‌رود. خیابان‌های شماره‌دار و شماره‌های خیابان (خیابان ۱۱۲، یا خیابان سن چارلز ۹) میدان مغناطیسی مسیرها را مشخص می‌کنند، همان‌طور که می‌توانند رویاها را به تسخیر درآورند. یکی دیگر از دوستان ناخودآگاه خیابان‌هایی را که دارای نام هستند انکار می‌کند و به همین دلیل دستورات یا هویت‌هایی را مانند احضار و طبقه‌بندی به او منتقل می‌کند. او در عوض مسیرهایی را طی می‌کند که بدون نام و نشان هستند. اما راه رفتن او همچنان با نام‌های خاص کنترل می‌شود.

پس این چه چیزی است که آنها هجی می‌کنند؟ این کلمات (بورگو، بوتزاریس، بوگنویل…) که در صورت‌های فلکی که سطح شهر را سلسله مراتبی و نظم معنایی ترتیب می‌دهند، ترتیبات زمانی و توجیهات تاریخی را انجام می‌دهند، به آرامی ارزش حک شده بر روی آنها را از دست می‌دهند، اما توانایی خود را برای نشان دادن زندگی بیشتر از دست می‌دهند. اولین تعریف آن سن‌پرز، کورنتین سلتون، میدان سرخ… این نام‌ها خود را در دسترس معانی مختلفی قرار می‌دهند که رهگذران به آنها داده‌اند. آن‌ها خود را از مکان‌هایی که قرار بود تعریف کنند، جدا می‌کنند و به‌عنوان نقاط ملاقات خیالی در برنامه‌های سفر عمل می‌کنند که به‌عنوان استعاره، به دلایلی که با ارزش اصلی‌شان بیگانه است، اما ممکن است توسط رهگذران تشخیص داده شوند یا نه، تعیین می‌کنند. نامی عجیب و غریب که از مکان‌های واقعی جدا شده و بر فراز شهر پرواز می‌کند، مانند جغرافیای مه‌آلود ”معنا“ که در حالت تعلیق قرار گرفته و حرکت‌های فیزیکی زیر را هدایت می‌کند: ستاره، کنکورد، پواسونیر، این صورت‌های فلکی نام‌ها الگوهای ترافیکی را ارائه می‌کنند. : آنها ستاره هایی هستند که برنامه های سفر را هدایت می‌کنند. مالاپارت گفت: “مکان دولا کنکورد از یاد نمی‌رود”، ” این یک ایده است. ” خیلی بیشتر از یک ”ایده“ است. برای توضیح قدرت جادویی که نام‌های خاص از آن بهره می‌برند، یک سری مقایسه لازم است. به نظر می‌رسد که آنها توسط مسافرانی که هدایت و به طور هم زمان تزئین می‌کنند به عنوان نماد حمل می‌شوند.

این کلمات با پیوند دادن اعمال و قدم‌ها، گشودن معانی و جهت‌ها، به نام پوچی و فرسودگی ِ نقش ِ اصلی خود عمل می‌کنند. آنها تبدیل به فضاهای آزاد شده‌ای می‌شوند که می‌توان آنها را اشغال کرد. عدم تعیّن غنی به آنها به واسطه تجزیه معنایی، کارکرد بیان یک لحظه، جغرافیای شاعرانه را در بالای جغرافیای دقیق، عنوان ممنوع یا مجاز به آنها می‌دهد. آنها مسیرهای دیگری را به نظم کارکردگرایانه و تاریخی حرکت القا می‌کنند. راه رفتن آنها را دنبال می‌کند: ” این فضای خالی بزرگ را با نامی زیبا پر می‌کنم. ” مردم با بقایای معنا به حرکت در می‌آیند، و گاهی اوقات با مواد زائدشان، بقایای وارونه جاه‌طلبی‌های بزرگ. چیزهایی که به هیچ، یا تقریبا هیچ می‌رسند، نماد قدم‌های پیاده‌روندگان و جهت‌دادن آنها هستند: نام‌هایی که دقیقا “مناسب” نیستند.

در نهایت، از آنجایی که نام‌های خاص از قبل “مقامات محلی” یا “خرافات” هستند، با اعداد جایگزین می‌شوند: تلفنی دیگر اپرا را شماره‌گیری نمی‌کنید، بلکه ۰۷۳ را می‌گیرید. همین امر در مورد داستان‌ها و افسانه‌هایی که فضای شهری را به‌طور غیرضروری تسخیر می‌کنند صادق است. یا ساکنین اضافی آنها بر اساس منطق ساختار تکنو هدف شکار جادوگران هستند. اما نابودی آنها (مانند نابودی درختان، جنگل‌ها و مکان‌های پنهانی که چنین افسانه‌هایی در آن زندگی می‌کنند) شهر را به یک “نظم نمادین معلق” تبدیل می‌کند. بدین ترتیب شهر قابل سکونت باطل می شود. بنابراین، همانطور که یک زن اهل روئن بیان کرد، نه، اینجا “هیچ مکان خاصی وجود ندارد، به جز خانه خودم، فقط همین… هیچ چیز وجود ندارد. ” هیچ چیز “خاص”: چیزی که علامت‌گذاری شده، باز شده با یک خاطره یا داستان که توسط چیزی یا شخص دیگری نشان شده است. فقط غار خانه باورپذیر است، هنوز برای مدتی معین به روی افسانه ها باز است، هنوز پر از سایه. به جز آن، به گفته یکی دیگر از ساکنان شهر، تنها “مکان‌هایی وجود دارد که در آنها دیگر نمی‌توان به چیزی اعتقاد داشت”.

افسانه‌های محلی (افسانه آنچه خوانده می‌شود، اما همچنین آنچه می‌توان خواند) اجازه خروج را از طریق فرصتی که آنها برای ذخیره سکوت‌های غنی و داستان‌های بی‌کلمه ارائه می‌دهند، یا بهتر است بگوییم از طریق توانایی‌شان برای ایجاد سرداب‌ها و انبارها در همه جا است. راه‌های خروج و بازگشت به داخل و در نتیجه فضاهای قابل سکونت. مطمئنا راه رفتن و سفر جایگزین خروجی‌ها، رفتن و برگشتن است، که قبلا توسط مجموعه‌ای از افسانه‌ها در دسترس قرار می‌گرفت که مکان‌های امروزی فاقد آن هستند. حرکت فیزیکی کارکرد گردشی “خرافات”دیروز یا امروز را دارد. سفر (مثل پیاده‌روی) جایگزین افسانه‌هایی است که قبلا فضا را به روی چیزهای متفاوت باز می‌کردند. اگر سفر با نوعی سفر “کاوش در مکان‌های متروک خاطره من” نباشد، در نهایت چه چیزی حاصل می‌شود، بازگشت به عجیب‌وغریب اطراف از طریق انحراف در مکان‌های دور، و “کشف” آثار و افسانه‌ها : “دیدگاه‌های زودگذر از حومه فرانسه” “قطعه‌هایی از موسیقی و شعر”، به طور خلاصه، چیزی شبیه به “ریشه کنی در اصل خود” (هایدگر)؟ آنچه که این تبعید متحرک تولید می‌کند دقیقا مجموعه افسانه‌هایی است که در حال حاضر در مجاورت خود وجود ندارد. این یک داستان تخیلی است که علاوه بر این دارای ویژگی دوگانه، مانند رویاها یا لفاظی‌های عابر پیاده، اثر جابجایی و تراکم است. به عنوان نتیجه، می توان اهمیت این شیوه‌های دلالتی (برای گفتن افسانه‌هایی برای خود) به عنوان شیوه‌هایی که فضاها را ابداع می‌کنند، اندازه گیری کرد.

از این منظر، مفاد آنها به وحی می‌ماند و بیش از آن اصل سازمان‌دهنده آنهاست. داستان‌های مربوط به مکان‌ها چیزهای موقتی هستند. آنها از زباله‌های جهان تشکیل شده‌اند. حتی اگر شکل ادبی و طرح‌واره عملی “خرافات” با مدل‌های پایداری مطابقت داشته باشد که ساختارها و ترکیب‌های آن‌ها اغلب در سی سال گذشته تحلیل شده است، مواد (تمام جزئیات بلاغی “تجلی” آن‌ها) با بقایای آن ارائه می‌شوند. نامگذاری‌ها، طبقه‌بندی‌ها، محمولات قهرمانانه یا کمیک، و غیره، یعنی توسط قطعاتی از مکان‌های معنایی پراکنده. این عناصر ناهمگون و حتی متضاد شکل همگن داستان را پر می‌کنند. چیزهای اضافی و چیزهای دیگر (جزئیات و افراط از جاهای دیگر) خود را وارد چارچوب پذیرفته شده، نظم تحمیلی می‌کنند. بنابراین، رابطه بین اعمال فضایی و نظم ساخته‌شده وجود دارد. سطح این نظم در همه جا به وسیله بیضی‌ها، رانش‌ها و نشت معنایی منگنه و شکافته شده است: این یک نظم غربال‌گونه است.

یادگارهای لفظی که داستان از آن تشکیل شده است، با گره‌خوردن به داستان‌های گمشده و کنش‌های مبهم، در کلاژی قرار گرفته‌اند که در آن به روابط آنها فکر نمی‌شود و به همین دلیل یک کل نمادین را تشکیل می‌دهند. آنها در فضای توخالی مفصل‌بندی می‌شوند. بنابراین در فضای ساختاریافته متن، ضد متن‌ها، اثرات شبیه‌سازی و امکان‌های گریز از حرکت به مناظر دیگر، مانند سرداب‌ها و بوته‌ها، تولید می‌کنند: ” ای توده‌ها، ای چندتایی‌ها”. به دلیل روند انتشار آنها، داستان‌ها با شایعات تفاوت دارند. زیرا شایعات همیشه دستورها، آغازگرها و نتایج یک تسطیح فضا هستند، خالق حرکات مشترکی هستند که با افزودن فعالیتی برای ایجاد باور به آن نظم را تقویت می‌کنند. با وادار کردن مردم به انجام کارها داستان‌ها متنوع می‌شوند، شایعات جمع می‌شوند. اگر هنوز نوسان خاصی بین آنها وجود دارد، به نظر می‌رسد که امروز یک طبقه‌بندی وجود دارد: داستان‌ها خصوصی می‌شوند و در مکان‌های خلوت محله‌ها، خانواده‌ها یا افراد فرو می‌روند، در حالی که شایعات منتشر شده توسط رسانه‌ها همه چیز را پوشش می‌دهد و زیر آن جمع می‌شود. شخصیت شهر، کلمه اصلی قانون ناشناس، جایگزین همه نام‌های خاص، آن‌ها با هر گونه خرافاتی که به دلیل مقاومت در برابر این شخصیت مجرم هستند، از بین می‌برند یا با آن مبارزه می‌کنند.

پراکندگی داستان‌ها به پراکندگی خاطره‌انگیزها نیز اشاره دارد. و در واقع حافظه نوعی ضد موزه است: قابل بومی سازی نیست. تکه‌هایی از آن در افسانه‌ها آمده است. اشیاء و کلمات همچنین دارای مکان‌های توخالی هستند که گذشته‌ای در آن جای دارد، مانند کارهای روزمره پیاده‌روی، خوردن در رختخواب، که در آن انقلاب‌های باستانی به خواب می‌روند. یک خاطره فقط شاهزاده جذابی است که به اندازه کافی می‌ماند تا زیبای خفته در داستان‌های بی‌‌کلام ما را بیدار کند. “اینجا، قبلا یک نانوایی وجود داشت.” “این جایی است که بانوی پیر دوپو زندگی می کرد.” در اینجا قابل توجه است که مکان‌هایی که مردم در آن زندگی می‌کنند مانند حضور غیبت‌های متنوع است. آنچه دیده می‌شود نشان‌دهنده چیزی است که دیگر آنجا نیست: “می‌بینی، اینجا قبلا وجود داشته است…، اما دیگر دیده نمی‌شود. تظاهرات و تأثیرات در میان اقشار پراکنده تشکیل دهنده آن و این لایه‌های متحرک بازی می‌کند.

“خاطرات ما را به آن مکان گره می‌زنند… این شخصی است، برای هیچ‌کس دیگر جالب نیست، اما به هر حال این چیزی است که به یک محله شخصیت می‌دهد. ” هیچ جایی وجود ندارد که ارواح مختلف در سکوت در آن پنهان نشده باشد، ارواحی که بتوان آنها را “استناد کرد” یا نه. مکان‌های خالی از سکنه تنها مکان‌هایی هستند که مردم می توانند در آنها زندگی کنند – و این طرح‌واره بصری‌گونه را وارونه می‌کند. اما مانند مجسمه‌های گوتیک پادشاهان و ملکه‌ها که زمانی نوتردام را زینت می‌دادند و به مدت دو قرن در زیرزمین ساختمانی در خیابان دلاشاوسی‌دآنتین مدفون شده‌اند، این “ارواح” خود به‌صورت تکه‌تکه شدند. به شیوه‌ای بیش از آنچه می‌بینند صحبت نکنید. این نوعی دانش است که ساکت می‌ماند. نکاتی از چیزهایی که شناخته شده اما فاش نشده، “فقط بین من و شما” منتقل می‌شود.

مکان‌ها تاریخ‌های تکه‌تکه و درون‌گردان هستند، گذشته‌هایی که دیگران اجازه خواندن آن‌ها را ندارند، زمان‌های انباشته‌ای هستند که می‌توان آن‌ها را باز کرد، اما مانند داستان‌هایی که در ذخیره نگه داشته می‌شوند، در حالتی مبهم باقی می‌مانند، نمادهایی که در درد یا لذت جسم تجسم یافته‌اند. “من اینجا احساس خوبی دارم”: رفاهی که در زبانی که به نظر می‌رسد مانند یک درخشش زودگذر بیان نمی‌شود یک کنش فضایی است.

 

  • کودکی و استعاره از مکان‌ها

استعاره عبارت است از دادن نامی به چیزی که به چیز دیگری تعلق دارد.

ارسطو، شاعرانه

خاطره‌انگیز آن چیزی است که می‌توان در مورد مکانی در این مکان رؤیایی کرد که یک نسخه خطی که نوشتار کم رنگی از آن باقی مانده است، سوبژکتیویته قبلا به غیاب پیوند خورده است که آن را به عنوان وجود ساختار می‌دهد و آن را “آنجا” می‌سازد، دازاین[۹]. اما همانطور که دیده‌ایم این هستی فقط در اعمال فضایی عمل می‌کند، یعنی به شیوه‌های حرکت به سوی چیزی متفاوت (راه‌های حرکت به سوی دیگری در نهایت باید به عنوان تکرار، در استعاره‌های مختلف، یک تجربه تعیین کننده و اصیل، یعنی تمایز کودک از بدن مادر دیده شود. از طریق آن تجربه است که امکان فضا و محلی سازی (“نه همه چیز”) سوژه آغاز می شود. نیازی نیست به تحلیل معروفی که فروید از این تجربه ماتریکسی با دنبال‌کردن بازی نوه هجده ماهه‌اش انجام داد، بازگردیم، که قرقره‌ای را از خود دور کرد و با فریاد اوه اوه اوه از لذت، قلعه! (یعنی “آنجا” “رفته” یا “دیگر نیست”) و سپس آن را با تکه ریسمانی که به آن وصل شده است، با یک دای خوشحال کننده به عقب بکشید! (یعنی “اینجا” “دوباره”)، در اینجا کافی است که این روند (خطرناک و رضایت‌بخش) جدا شدن از بی‌تفاوتی را در بدن مادر، که جایگزین آن قرقره است، به خاطر بسپاریم: این خروج مادر (گاهی اوقات خودش ناپدید می‌شود، گاهی اوقات کودک او را ناپدید می‌کند) محلی سازی و بیرونی را در پس زمینه غیبت ایجاد می‌کند. دستکاری شادی‌آوری وجود دارد که می‌تواند شیء مادری را “دور” کند و خود را ناپدید کند (تا آنجا که خود را با آن شیء یکسان می‌داند)، حضور (زیرا) بدون دیگری را ممکن می‌سازد، اما در یک رابطه ضروری با آنچه ناپدید شده است؛ این دستکاری یک “ساختار فضایی اصلی” است.

بدون شک می‌توان این تمایز را تا جایی که نامی که جنین مذکر را از مادرش جدا می‌کند، ردیابی کرد – اما جنین ماده که از همین لحظه وارد رابطه دیگری با فضا می‌شود چطور؟ در بازی آغازگر، درست مانند “فعالیت شادی‌آور” کودکی که در مقابل آینه ایستاده، خود را یکی می‌بیند (این است که به‌عنوان یک کل دیده می‌شود) اما دیگری (آن، تصویری که کودک با آن خود را شناسایی می‌کند)، آنچه اهمیت دارد، روند این “سرمایه فضایی” است که گذر به سوی دیگری را به عنوان قانون هستی و قانون مکان ثبت می‌کند. بنابراین کنش در فضا به معنای تکرار تجربه شاد و خاموش دوران کودکی است. در یک مکان، دیگری بودن و حرکت به سوی دیگری است.

بدین ترتیب پیاده‌روی که فروید آن را با راه‌رفتن در سرزمین مادری مقایسه می‌کند، آغاز می‌شود. این رابطه شخص با خود بر دگرگونی‌های درونی مکان (رابطه بین اقشار آن) یا گشودن پیاده داستان‌های انباشته شده در یک مکان (حرکت در شهر و سفر) حاکم است. تجربه کودکی که شیوه‌های فضایی را تعیین می‌کند، بعدا تأثیرات خود را گسترش می‌دهد، تکثیر می‌شود، فضاهای خصوصی و عمومی را زیر آب می‌برد، سطوح قابل خواندن آن‌ها را باز می‌کند، و درون شهر برنامه‌ریزی‌شده شهری ”استعاری“ یا متحرک ایجاد می‌کند، مانند شهری که کاندینسکی رویای آن را در سر می‌پروراند: ”یک شهر بزرگ. بر اساس تمام قوانین معماری ساخته شده و سپس به طور ناگهانی توسط نیرویی که همه محاسبات را به چالش می‌کشد به لرزه در می‌آید.“

[۱] De Certeau, Michel, 1980, “Walking in the City” from The Practice of Everyday Life

[۲] اندیشمندان فلسفی شهر، بین سیتی و اوربان که هردوی آن را در زبان پارسی شهر می نامیم، تمایز قائل می شوند. اوربان به معنای شهری که هم اکنون در آن زندگی می کنیم.مملو از مسائل عدیده امروزی و سیتی به معنای شهری که عدالت و حق شهروندی در آن محقق شده است.

[۳] Flaneur پرسه زنی مفهومی مهم در پدیده های شهری و مدرنیته است که تنها به قدم زنی در خیابان های شهر محدود نمی شود،بلکه می تواند شیوه ای از تفکر فلسفی و زندگی باشد.

[۴] Coincidatio oppositorum

[۵] اروتیک دانستن که جنبه های مجسم نزدیکی روانی و عاطفی را در بر می گیرد و از هم جزء و هم پیامد فرآیند تحلیلی – ناشی می شود

[۶] Daedalus مخترع، معمار و مجسمه‌ساز اسطوره‌ای یونانی که گفته می‌شود، در میان چیزهای دیگر، هزارتوی نمونه را برای پادشاه مینوس کرت ساخته است. منابع باستانی برای افسانه های ددالوس روایت های مختلفی از اصل و نسب او ارائه می دهند

[۷] Atopia-Utopia

[۸] Hobbes’s State

[۹] برجاهستی