فاشیسم و گوناگونی فرهنگی (بخش چهارم)
در بخش پیشین ما از مفاهیم اقتدارگرایی[۱]و استبداد[۲]صحبت کردیم. ضدیت با دموکراسی در چارچوب دولت ملی، بدین معناست که چنین دولتی ادعا کند، مشروعیت خود را از مردم میگیرد اما حاضر نباشد بهطور مستقیم یا غیرمستقیم قدرت خود را زیر فشار پایین، تغییرداده و یا تقسیم کنند. بنابراین یکی از موضوعهایی که سبب شده اشکال توتالیتاریسم و اشکال دیگر استبداد به وجود آیند، ممانعت از شرایطیست که ویلفردو پارهتو[۳] جامعهشناس ایتالیایی به آن چرخهٔنخبگان[۴] نام میداد: یکی از مضامینی که در شکلگیریِ فاشیسم نقش بهسزایی داشت و در تداوم دولتهای اقتدارگرا بهرغم ظاهر دموکراتیکشان نیز نقش اصلی را بازی میکند.
چرخهٔ نخبگان به چه معناست؟ اگر بخواهیم دموکراسی را در اشکال نوین پدیدآوریم، نه صورتی از دموکراسیِ اولیگارشیک (اقلیتی) در دورهٔ باستان که پیشتربه عنوان انگاره بیان کردیم؛ باید در نظریهٔ چرخهٔنخبگان، دگرسانی در نخبگان سیاسی داشته باشیم؛ یعنی از لحاظ حقوقی و زمانی در سمتهای گوناگون تعویض صورت گیرد؛ بدین صورت که دورههای مشخصی (مثلا چهار یا شش ساله) انتخاباتی واقعی انجام بگیرند و مردم بتوانند افراد ،احزاب و یا گروههایی را برای حکمرانی انتخاب کنند. البته منظور این نیست که اگر چنین سیستمی وجود داشته باشد، هیچ نوع سوءاستفادهای صورت نمیگیرد؛ زیرا دیده میشود که آرا قابل خریداری هستند و میتوان با تبلیغات، واقعی بودنِ این نوع دموکراسی را زیر سوال برد. بهطوریکه شاهدیم در کشورهای جهان سوم با دستکاریِ افکار عمومی به نتیجهٔ دلخواهشان میرسند. اما اگر جوامع، چرخش نخبگان را داشته باشند و شخصیتهای سیاسی، به صورت دورهای تغییر یابند، حال به هر شکلی که در جوامع گوناگون رایج است، این راهی خواهد بود برای جلوگیری از رشد فاشیسم یا اشکال شبه فاشیستی و استبدادی در سلطه سیاسی. البته سازوکار این امر در جوامع گوناگون متفاوت است. بهطور مثال در برخی کشورها افراد میتوانند یکبار در مناصب مختلف انتخاب شوند و در برخی جوامع دو یا سه بار این امکان را داشته باشند و یا در موارد معدودی میتوانند بدونِ محدودیت شرکت کنند، مانند نمایندگان کنگره در آمریکا و یا در انتخاب شهردار و غیره.
نوشتههای مرتبط
به هر حال باید بدانیم که چرخهٔ نخبگان در هر جامعهای عاملی است برای تقابل با سیستم سلطنت و حکومت نامحدود که به حکومت بدون پاسخگویی منجر میشود؛ یعنی این امر پذیرفته نیست که فردی پادشاهی را به ارث ببرد؛ بدانصورت که در سیستم باستانی شرح دادیم: یعنی پادشاه از طریق الهی و یا اشرافی این مقام را دریافت کند و جایگاهش برای او واضح و مبرهن باشد، حکمرانی کند درحالیکه موظف به پاسخگویی احدی نباشد و عدالتش جنبهای از الوهیت باشد و نه به معنای موظف بودن در پاسخگویی مردم.
ازاینرو وجودِ چرخهٔ نخبگان ضروریست چون در غیر اینصورت، اگر ما شاهدِ حضور افرادی ثابت در راس حکومت باشیم؛ یعنی مشکلی وجود دارد و به معنای استبداد یا گامنهادن بهسوی فاشیسم است.
جالب است بدانیم فاشیسم معمولاً با نظامیگری همراه است و در تمام سیستمهای فاشیستی این تمایل به شکل قدرتمندی دیده می شود، آنها علاقمنداند افرادشان یونیفرمهای یکسان بپوشند مانند پیراهن قهوهایها در آلمان و پیراهن سیاهها در ایتالیا و یونیفرمهای مائویی در چین. یونیفرمی که اغلب اوقات نظامی است و نظامیگری و تمایل و تقدس بخشیدن به جنگ و مبارزه با دیگری و برتر دیدن خود را نمایندگیمیکند و بهمعنای حرکت به سوی فاشیسم و بعد خود فاشیسم است .
در این مرحله موضوعِ مهم، شیطانی کردنِ «دیگری»[۵] و اصل ِ «هر کسی با مانیست علیه ماست» هم مطرح است . شیطانی کردن به صورتهای گوناگونی میتواند انجام گیرد، مثلاً غیرخودی بودنِ نژادی، مانند دوران هیتلریسم که دربرابر یهودیان اعمال میشد، در آن دوران از فضایِ عمومیای که علیه یهودیها بود استفاده کرده و آنها را تبدیل به «دیگریِ شیطانی» میکردند. امروزه نیز با بحث اسلامهراسی در اروپا روبهرو هستیم، اسلام و مسلمانان هم به این دلیل شیطانی میشوند که قیافه و ظاهرشان و سبک زندگیشان با بخش بزرگی از جوامعی که در آن اقامت دارند متفاوت است.
معمولاً این شیطانی کردن «دیگری» با هدف تنش و خشونتطلبی صورت میگیرد. به این نکته مهم نیز اشاره کنیم که از صورتهای خشونتطلبی و از جنبههای بسیار مهم فاشیسم و اشکال اقتدارگرایی است، گرایش به زنستیزی است. فاشیسم جریانی به شدت مردانه یا مردسالارانه است که مردانهگی و مرد بودن را در خشونت و قدرت تعریف میکند. درواقع فقط قدرت نیست؛ بلکه زور و استبداد را همراه با بیرحمی تعریف میکند، در فاشیسم تقدسِ بیرحمی وجود دارد، سادیسم و آزار رساندن به افراد ضعیف مرسوم است و هر قدر افراد ضعیفتر باشند قدرت، تمایل بیشتری برای آزارشان دارد.به همین جهت زنستیزی میانشان رواج دارد و مایلاند با بیرحمی و شقاوت با زنان و کودکان برخورد شود، ما شاهدیم که حرکات فاشیستی چقدر با آنها رفتاری خشونتآمیز داشته و دارد.
البته باید بدانیم در فاشیسم، زمانیکه مسئلهٔ ایدئولوژی و نژادپرستی پررنگ میشود، آنها به این موضوع میاندیشند که باید کودکان برگزیدهای را انتخاب و آنها را تربیت کنند تا آمادهٔ پذیرش مسئولیتهای سنگین باشند ومعمولاً این سردمداران آینده را از میان پسران انتخاب میکنند و دختران نیز باید تبدیل به مادران آینده شوند؛ قهرمانانی که مادران فرمانداران و جنگجویان آینده هستند و هم همسرانِ مردانی که نبرد میکنند و قهرمان جنگ هستند.
این جنبههایی است که باعث تقدس در زن میشود حتی میتوان این وجوه را در آثارهنریای که فاشیستها از آن استقبال میکنند، هم مشاهده کرد، بدین صورت که اندام زنانه و اندامهایی که نمادی از بروز زنانگی است را قدرتمند و برجستهتر نشان میدهند .
حال لازم است بپردازیم به موضوع مبارزه با «دیگری» که وجوه متنوعی دارد از طرفی با دیگریای روبهرو هستیم که در تفکر فاشیستی تفاوتی بیولوژیکی دارد و برخاسته از تفکری نژادپرستانه است مانند فاشیستهای آلمانی که ژرمنها را در بالاترین ردهٔ انسانی قرار میدادند و در پایینترین رده یهودیها و سیاهپوستان واقع میشدند و هرگز آن دسته از افرادی که در ردههای پایین قرار داشتند به طبقات بالا دست نمییافتند؛ اگر به هر دلیلی چنین جایگاهی را پیدا میکردند نوعی اشتباه و خطا محسوب میشد.
در قرن نوزدهم آرتور دو گوبینو، نویسنده فرانسوی که ایرانشناس هم بود، نظریههای نژادی را مطرح کرد و هشدار داد نباید اختلاط نژادی صورت گیرد زیرا موجب تخریبِ نژادهای برتر میشود و این همان ایدهای بود که بعدها نازیها مبادرت به تدوین و تصویب قانون دربارهاش کردند و برای منع این اختلاط اهتمام ورزیدند.
«دیگری» در نگاه فاشیستها شامل «دیگریهای» فراوانی است، گاه نژادی و گاه بیولوژیک مانند جنسِ زن، همانگونه که شرح دادم به اعتقاد فاشیستها اگر زنی از نژاد برتر یعنی نژاد آریایی باشد، شیطانی نمیشود در حالی که زنی که به این نژاد تعلق ندارد تحت شقاوت و بیرحمی قرار میگیرد، تجاوز و شکنجه میشود و با ظالمانهترین اشکال غیرقابل تصور که حتی نمیتوان بر زبان آورد روبهرو میشود. آبشخورِ این تعصبات انگارههای مردسالارانه است که با بیرحمیِ خشونتآمیز و دگرآزاریِ[۶]وحشیانه نمایان میشود و سویهای نمایشی دارد و ازقضا میخواهد خودش را آشکار سازد.
در این رابطه توصیه میکنم فیلم ۱۹۰۰ ساختهٔ برتولوچی[۷] را ببینید، او سالهای ۱۹۰۰ تا دوران اخیر را به تصویر میکشد و با تمرکز بر پدیدهٔ فاشیسم مشخصاتی را که شرح دادیم به نمایش درمیآورد.
بنابراین درونمایهٔ فاشیسم با مردانگی ،دیگری سازی و شیطانی کردنش هویدا میشود. آنها با افرادی که ضعیفاند و یا اقلیتی که در جامعه مجزا شدهاند و فضای حاکم علیه آنها صفآرایی شده است مانند یهودستیزی دشمنی میکنند.البته لازم است بدانیم ریشههای یهودستیزی در اروپا که در نهایت منجر به ظهور فاشیسم شد سنت چندین قرن یهودستیزی دارد و این ماجرا بازمی گردد به دورانی که مسیحیت در اروپا آغازیدن گرفت یعنی از قرن اول میلادی به خصوص از قرن پنجم میلادی که مسیحیت قویتر شد. دشمنی با یهودیان در اعتقاد مسیحیان از دورانی آغاز شد که یهودیان علیه مسیح شوریدند، آنها مسیح را محاکمه کرده و باعث شدند رومیها مسیح را مصلوب کنند و این سرآغاز نفرتی بیپایان در برابر یهودیان شد و البته موضوعات دیگری که در این مقاله مجال بازگوییاش نیست، ولی در آینده حتما به آن هم میپردازیم.
فرجام سخن اینکه یهودیان بدل به «دیگری» شیطانی شدند و در بسیاری از نمونههای فاشیسم این «دیگری» شاملِ نژاد، فرقه، دین و طبقهٔ اجتماعیِ هم میشود، مثلاً فقرا هم میتوانند به دیگری تبدیل شوند و فاشیستها معتقدند باید دربرابرشان دشمنی و بیرحمی کرد و باید این مردانگی و وحشیگری را به نمایش گذاشت، البته یادآوری میکنیم این نمایش هم بهشکلِ مثبت و هم منفی انجام میپذیرد، جنبهٔ مثبتش پدیدهٔ قهرمانسازی و اسطورهسازیست و نمایش شکوه و عظمت قدرتِ حاکم است و منفیاش اعمال خشونت ،جنایات، بیرحمی و آشکارا قتل ،اعدام و شکنجه کردن است و به نمایش گذاشتن این شقاوتها در گستردهترین شکل برای ایجاد ترس و هراس. ترس در اینجا کارکردش فقط این نیست که افراد را از کاری باز دارد؛ بلکه مهمتر از آن نشان دادن ماهیتِ ایدئولوژی است.
*فاشیسم و گوناگونی فرهنگی/ بخش چهارم/ مقدمه/ ۱۳ بهمن ۱۴۰۱/ درسگفتار ناصر فکوهی/ آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: مریم رجبی ـ مهر ماه ۱۴۰۲
[۱] authoritarianism
[۲] tyranny
[۳] Vilfredo Federico Pareto
[۴] Circulation of elite
[۵] Other
[۶] Sadism
[۷] Bertolucci